ايرانيان مسلمان در زمان پيامبر (ص)

سلمان فارسي مي گويد: وقتي که وارد مدينه شدم، زني اصفهاني را ديدم که قبل از من به حضور پيامبر صلي الله عليه و آله رفته و مسلمان شده بود، او مرا به سوي آن حضرت راهنمايي کرد. (1) سلمان چگونگي مسلمان شدنش را اين گونه بيان مي دارد: با کارواني به شهر مکه وارد شدم، رييس کاروان مرا به عنوان برده، کنار غلامان حبشي خود که در بوستاني
يکشنبه، 17 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ايرانيان مسلمان در زمان پيامبر (ص)
ايرانيان مسلمان در زمان پيامبر (ص)
ايرانيان مسلمان در زمان پيامبر (ص)

نويسنده: محمد محمدي اشتهاردي

در عصر پيامبر صلي الله عليه و آله و اندکي پس از رحلت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ، ايرانيان بسياري به اسلام گرويدند که درباره ي آنها به اختصار توضيح مي دهيم:

ام الفارسيه، نخستين زن مسلمان ايراني

سلمان فارسي مي گويد: وقتي که وارد مدينه شدم، زني اصفهاني را ديدم که قبل از من به حضور پيامبر صلي الله عليه و آله رفته و مسلمان شده بود، او مرا به سوي آن حضرت راهنمايي کرد. (1)
سلمان چگونگي مسلمان شدنش را اين گونه بيان مي دارد: با کارواني به شهر مکه وارد شدم، رييس کاروان مرا به عنوان برده، کنار غلامان حبشي خود که در بوستاني ( يا در نخلستاني ) بودند، برد (سلمان قبلا مي دانست که يکي از زنان همشهري خود، به حجاز آمده است، از اين رو) در آنجا پرس و جو کرد تا از آن زن ايراني، نشاني پيدا کند، در اين جستحو دريافت که آن زن، جزء افراد همان خانواده اي است که خودش غلام آن خانواده شده است و آگاه شد که آن زن به اسلام گرويده است.
سرانجام همان زن ايراني در آنجا نزد سلمان آمد و سلمان را به پيامبر صلي الله عليه و آله راهنمايي کرد. به اين ترتيب که به سلمان گفت: «آن هنگام که در مکه گنجشک جيک جيک مي کند ( يعني قبل از اذان صبح) پيامبر صلي الله عليه و آله با چند نفر از اصحابش کنار کعبه مي آيند و هنگامي که طلوع فجر شده و هوا روشن مي شود، از آنجا مي روند و پراکنده مي شوند.
از آن پس سلمان به طور محرمانه، بي آنکه غلامان حبشي اطلاع يابند، با پيامبر صلي الله عليه و آله تماس مي گرفت. وقتي از آن بوستان بيرون مي آمد و رفت و آمد مي کرد، غلامان حبشي از او مي پرسيدند: چرا آرام نمي گيري، کجا مي روي؟!
سلمان براي آنکه آنها از ماجرا آگاه نشوند، به آنها مي گفت: دلم در پيچ و تاب است و مي خواهم راه بروم، تا آرام بگيرد!
سلمان اين گونه پاسخ مي داد تا آنها به راز او پي نبرند که اگر اين راز ( تماس با پيامبر و قبول اسلام) فاش مي شد، براي سلمان بسيار خطر داشت.
در دنبال اين نقل آمده: سلمان مقداري از خرماي بوستان را نزد
پيامبر صلي الله عليه و آله برد و عرض کرد: «اين صدقه است.»
پيامبر صلي الله عليه و آله از آن نخورد، سلمان با خود گفت: اين يک علامت که او پيامبر است.
سپس مقداري خرما نزد پيامبر صلي الله عليه و آله برد و گفت: «اين هديه است.»
پيامبر صلي الله عليه و آله از آن خورد. سلمان با خود گفت: اين دومين علامت! زيرا پيامبر صلي الله عليه و آله از هديه مي خورد.
سپس اطراف شانه ي پيامبر صلي الله عليه و آله را مورد توجه قرار داد و مهر نبوت را يافت و با خود گفت: اين سومين نشانه ي صدق پيامبر صلي الله عليه و آله ! و همان وقت مسلمان شد.(2)
[طبق اين نقل، سلمان در مکه به اسلام گرويده است ولي نقل هاي ديگر، چنانکه خاطرنشان مي گردد، حاکي است که سلمان در مدينه به حضور پيامبر صلي الله عليه و آله رسيد و مسلمان شد.]

سلمان، نخستين مرد مسلمان ايراني

نخستين مردي که از ايران به اسلام گرويد و در همان آغاز در مدينه به محضر پيامبر صلي الله عليه و آله رسيده است، سلمان مي باشد. بنابراين لازم است، در اين کتاب، نگاهي بر زندگي سلمان داشته باشيم.
نام اصلي او «روزبه» يا «ماهويه» يا «بهبود» يا «مابه» بوده است که پيامبر صلي الله عليه و آله نام او را سلمان گذاشت.
پدر سلمان به نام بدخشان بود، بدخشان دهقان بود و شغل کشاورزي داشت. سلمان در روستايي از روستاهاي رامهرمز شيراز و يا در روستاي «جي» يا «جيان» اصفهان ديده به جهان گشود.(3) و ممکن است هر دو صحيح باشد، زيرا از خود او نقل شده که گفت: «در رامهرمز از مادرزادم و پدرم اهل اصفهان است.» (4)
کنيه ي او ابوعبدالله يا ابوالحسن يا ابواسحاق بود. زمان ولادت او روشن نيست. او در حدود سال هاي 36-34 هجرت در مدائن ( نزديک بغداد) از دنيا رفت و قبرش در همانجاست.
او به عنوان يکي از موالي- غلام آزاد شده ي پيامبر صلي الله عليه و آله - به شمار مي آمد.
اميرمؤمنان علي عليه السلام در وصف او فرمود:
«بخ بخ! سلمان منا اهل البيت و من لکم بمثل لقمان الحکيم علم علم الاول و الآخر و هو بحر لا ينزح؛ به به ! سلمان جزء خانواده ي ما است. شما در کجا مانند سلمان مي يابيد که مانند لقمان حکيم است و علم پيشينيان و آيندگان را مي داند، او دريايي است که پايان ندارد.»(5)
و پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «خداوند به من فرمان داد که چهار نفر را دوست بدارم و به من خبر داد که او نيز آنها را دوست دارد و آنها عبارتند از : علي عليه السلام ، سلمان، ابوذر و مقداد.» (6)
و نيز فرمود:
«سلمان مني من جفاه فقد جفاني و من آذاه فقد آذاني؛
سلمان از من است، اگر کسي به او جفا کند، به من جفا کرده است و کسي که به او آزار برساند، به من آزار رسانده است.»
و امام صادق عليه السلام فرمود:
«و لا تقل سلمان الفارسي و لکن قل سلمان المحمدي؛
سلمان فارسي نگو بلکه سلمان محمدي بگو.» (7)
تلاش و زحمات سلمان براي رسيدن به دين حق
از گفتني ها و شنيدني هاي عجيب و جالب در زندگي سلمان، کنجکاوي و جديت طاقت فرساي او براي به دست آوردن دين حق است که رنج هاي فراوان ديد و با مشقت هاي پي گير و طولاني، خود را به مقصود رسانيد که از زبان خودش چنين آمده است:
من، فرزند يکي از ده بانان روستاي «جي» اصفهان بودم، پدرم علاقه ي بسيار به من داشت، براي حفظ من همواره مرا در خانه، مانند دختر نگه مي داشت. از اين رو از جايي خبر نداشتم. پدرم به ساختن ساختماني براي خود سرگرم بود و فرصت رسيدگي به مزرعه را نداشت. به من دستور داد تا به روستا بروم و کارهاي لازم را به کشاورزان دستور بدهم.
در مسير راه از نزديک کليساي مسيحيان مي گذشتم که آنان را مشغول نماز ديدم. من که در جستجوي دين حق بودم، پرس و جو کردم تا بفهمم آنها چه مي کنند؟ دريافتم که آنها به عبادت خدا اشتغال دارند، به دين آنها علاقه مند گشتم و آن را بهتر از آيين پدران خود (زرتشتي) يافتم. نزد آنها ماندم و مانند آنها به عبادت مشغول شدم.
از آنها پرسيدم: «ريشه ي اين دين در کجاست؟»
گفتند:« در شام است.»
شبانه نزد پدرم آمدم، پرسيد:« کجا بودي که دربدر به دنبال تو مي گردم؟»
جريان را گفتم. به من گفت: «دين خودمان از همه ي دين ها بهتر است.» ولي من حرفش را نپذيرفتم، سرانجام مرا تهديد کرد و پاي مرا در بند نهاد تا به کليسا نروم. من مخفيانه براي مسيحيان پيام دادم که هر گاه کارواني به سوي شام حرکت کرد، به من اطلاع بدهيد. هنگام حرکت کاروان، به من خبر دادند و من بند را از پايم درآوردم و مخفيانه به کاروان پيوستم تا به «شام» رسيدم. در آنجا به کليسا نزد اسقفي رفتم و سرگذشت خود را به او گفتم و پيشنهاد کردم که مي خواهم اينجا بمانم و با شما مشغول عبادت گردم.
او مرا پذيرفت و پس از مدتي از دنيا رفت تا آنکه راهب نيک سيرتي به جاي او گمارده شد و مدت ها با او بودم تا اينکه او هم در بستر مرگ قرار گرفت. به او گفتم: «مرا بعد از خود به کسي مي سپاري؟»
گفت: «برو موصل، در آنجا راهبي پرهيزکار هست، به او بپيوند.»
پس از مرگ او، به موصل نزد راهب آنجا رفتم و وقتي شرح حال خود را به او گفتم، او مرا پذيرفت و مدتي نيز با او بودم تا او نيز در بستر مرگ افتاد و به من سفارش کرد که بعد از من به «عموريه» برو و به راهب آنجا بپيوند.
پس از مرگ او به عموريه نزد آن راهب رفتم، او مرا پذيرفت. سال هاي متمادي با او بودم تا آنکه در بستر مرگ قرار گرفت. به او گفتم: «پس از مرگ تو به کجا بروم؟»
گفت: «امروز کسي را که عقيده ي درستي داشته باشد، نمي شناسم. ولي بزودي پيامبري از کيش ابراهيم عليه السلام مبعوث مي شود، به سرزميني که محصولش خرما است، هجرت کن تا به او برسي. او داراي نشانه هاي بسيار است، از جمله: در ميان دو شانه ي او مهر نبوت است، هديه را مي پذيرد، ولي صدقه را قبول نمي کند.»
سلمان مي گويد: پس از مرگ او، کارواني از عرب را در حال حرکت ديدم، نزد آن کاروان رفتم. راهب عموريه، گوسفندان و گاوهايي را به عنوان ارث برايم گذاشته بود، به افراد کاروان گفتم: «من چند گاو و گوسفند به شما مي دهم، مرا با خود به سوي محل زندگي تان ببريد.»
آنها پذيرفتند و مرا تا وادي القري (8) بردند، ولي آنها به من ستم کردند و مرا در آنجا به عنوان برده به يک نفر يهودي فروختند.(9)
آنجا درختان خرما ديدم، شادمان شدم. مدتي در آنجا بودم تا مردي از يهود بني قريظه به آنجا آمد و مرا از صاحبم خريد و به مدينه آورد، مدتي در آنجا بودم، ولي از همه جا بي خبر بودم و حتي نمي دانستم آن پيامبري که براي من تعريف کرده اند، آيا مبعوث شده يا نه؟ تا روزي پسر عموي اربابم به باغ آمد و گفت: «خدا بني قيله را بکشد که گرد يک نفر جمع شده اند و او را پيامبر مي دانند و مي گويند: از مکه هجرت کرده و به مدينه آمده است.»
من بالاي درخت بودم، تا اين سخن را شنيدم، لرزه بر اندامم افتاد. با سرعت پايين آمدم و با عجله پرسيدم: چه خبر است؟
اربابم مشتي بر سينه ام کوفت و گفت: «اين کارها به تو چه مربوط است؟ مشغول کار خود باش! »
به کار خود ادامه دادم، تا شب فرا رسيد. به اربابم گفتم مقداري خرما به من بدهد. با اجازه ي او اندکي خرما برداشتم، در سرزمين قبا (که پيامبر صلي الله عليه و آله در آغاز هجرت، نخست به آنجا آمد) به خدمت آن حضرت رسيدم. خرما را نزد آن حضرت نهادم و گفتم : اين خرما صدقه است، از آن بخوريد.
پيامبر صلي الله عليه و آله به همراهان فرمود: «شما بخوريد، من نمي خورم.» با خود گفتم: اين يک علامت! بار ديگر مقداري خرما نزد آن حضرت بردم و گفتم: اين هديه است بخوريد ! آن حضرت از آن خرما خوردند، با خود گفتم: اين دومين علامت صدق پيامبري!
بار سوم در مدينه هنگامي که رسول اکرم صلي الله عليه و آله براي تشييع جنازه ي مسلماني به بقيع رفته بود، به حضورش رسيدم و در پشت آن حضرت ايستادم و با دقت به اطراف شانه ي او مي نگريستم تا مهر نوبت را ببينم .
آن حضرت، عباي خودش را از دوش خود برداشت، ناگهان مهر نبوت را ديدم و بوسيدم و گريستم . پيامبر صلي الله عليه و آله مرا نزد خود نشانيد و من سرگذشتم را از آغاز تا پايان براي آن حضرت نقل کردم. پيامبر صلي الله عليه و آله شاد گرديد و دوست داشت اين سرگذشت را براي اصحابش نيز بازگو کنم. (10)
به اين ترتيب در همان آغاز هجرت، به اسلام گرويد؛ در حالي که برده ي شخصي يهودي بود . (11)

نام زيباي سلمان براي روزبه

«سلمان» قبل از آنکه به حضور پيامبر صلي الله عليه و آله بيايد، روزبه يا ... نام داشت، پيامبر صلي الله عليه و آله نام او را تغيير داد و نام زيباي سلمان را براي او برگزيد، سلمان گاهي به اين موضوع افتخار مي کرد و مي گفت:
«کنت عبدا فاعتقني رسول الله و سماني سلمانا؛ من برده بودم، رسول خدا صلي الله عليه و آله مرا آزاد کرد و نام مرا سلمان نهاد.» (12)
اين سخنان، داراي دو پيام است:
1- نام هاي مربوط به زمان جاهليت شايسته ي يک فرد مسلمان نيست، بنابراين نام هاي نامناسب بهتر است تغيير يابد.
2- واژه ي «سلمان» از سلامتي و تسليم ريشه مي گيرد. گويي پيامبر صلي الله عليه و آله با انتخاب چنين نامي براي سلمان، پاکي و سلامتي او را از انحرافات و تسليم او را در برابر حق بيان مي کند و گاهي براي تکميل اين مطلب به او سلمان محمدي و سلمان الخير مي گفتند.
و در مورد شهربانو نيز نقل شده که نام او «جهان شاه» بود، اميرمؤمنان علي عليه السلام نام او را تغيير داد و شهربانو گذاشت.

سرگذشت آزادي سلمان از بردگي

درباره ي چگونگي آزاد نمودن سلمان، روايات مختلفي نقل شده است، ولي از قراين تاريخي استفاده مي شود که پيامبر صلي الله عليه و آله سلمان را از صاحبش خريد و آزاد کرد. در روايات متعددي نقل شده که سلمان خود را به عنوان مولي رسول خدا صلي الله عليه و آله خوانده است يعني غلام آزاد شده ي پيامبر صلي الله عليه و آله .
از سخنان معروف سلمان است که مي گفت:
«اعتقني رسول الله و سماني سلمانا؛ رسول خدا صلي الله عليه و آله مرا آزاد کرد و نامم را سلمان نهاد.» (13)

تنظيم سند آزادي سازي سلمان

براي خريداري سلمان از صاحبش که يک نفر يهودي بود، پيامبر صلي الله عليه و آله سندي تنظيم کرد، آن سند را به حضرت علي عليه السلام املاء نمود و علي عليه السلام آن را نوشت و جمعي از اصحاب، پاي آن را امضا کردند. به گفته ي «ابونعيم اصفهاني» متن سند چنين بود:
«هذا ما فادي محمد بن عبدالله رسول الله صلي الله عليه و آله فدي سلمان الفارسي من عثمان بن الأشهل اليهودي، ثم القرظي، بغرس ثلاثمأه نخلا و اربعين اوقيه ذهب، فقد بريء محمد بن عبدالله رسول الله لثمن سلمان الفارسي و ولاؤه لمحمد بن عبدالله رسول الله و اهل بيته فليس لأحد علي سلمان سبيل؛ اين قرارداد خريداري سلمان، توسط محمد رسول خدا صلي الله عليه و آله از صاحبش عثمان بن اشهل که از يهوديان بني قريظه مي باشد، در برابر کاشتن سيصد نهال خرما و چهل وقيه ( هر وقيه معادل چهل درهم) طلا: (محمد صلي الله عليه و آله اين مبلغ را عطا کرد) و محمد بن عبدالله رسول خدا صلي الله عليه و آله از قيمت سلمان فارسي بريءالذمه شد. سرپرستي سلمان مربوط به محمد رسول خدا ص و اهلبيت او مي باشد و هيچ کس حقي بر سلمان ندارد.»
گواهي کنندگان عبارتند از: علي بن ابي طالب، ابوبکر، عمر بن خطاب، حذيفه اليمان، ابوذر غفاري، مقداد، بلال غلام آزاد شده ي ابوبکر و عبدالرحمان بن عوف. اين سند را علي بن ابي طالب عليه السلام در روز دوم جمادي الاولي در همان آغاز سال هجرت رسول خدا صلي الله عليه و آله نوشت. (14)

دين سلمان، قبل از اسلام

از روايات متعددي استفاده مي شود، سلمان قبل از آن که به حضور پيامبر صلي الله عليه و آله برسد و قبول اسلام کند، مجوسي ( زرتشتي) نبود، بلکه يکتاپرست بود و دين خود را براي حفظ جان خود، کتمان مي کرد. از جمله نقل شده: عربي از باديه نشينان از پيامبر صلي الله عليه و آله پرسيد: آيا سلمان قبلا مجوسي نبود و سپس مسلمان شد؟
پيامبر صلي الله عليه و آله در پاسخ فرمود:
«ان سلمان ما کان مجوسيا و لکنه کان مضمرا للايمان مظهرا للشرک؛ سلمان، مجوسي نبود ولي ايمان خود را مخفي مي داشت و اظهار شرک مي نمود.» (15)
و نيز نقل شده که سلمان از اوصياء حضرت عيسي عليه السلام بود(16) و در کودکي به آيين مسيح عليه السلام اعتقاد داشت. گر چه در بعضي از روايات، نسبت مجوسيت به او داده شده ولي احتمالا اين نسبت، به خاطر مجوس بودن پدر و مادر و خاندانش است و خودش در ظاهر براي حفظ جانش تقيه مي کرد و در آن آيين بود، ولي در باطن يکتاپرست بود و از آتش پرستي و مانند آن دوري مي جست.

پي نوشت :

1- گلزار اکبري، ص 85؛ سيد محمد مقدس، الاوائل، ص 161.
2- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، چاپ ارشاد، ج7، ص 283.
3- رجال کشي، ص 15؛ معجم البلدان، ج2، ص 196؛ قاموس الرجال ، ج 4 ، ص 429.
4- استيعاب، ج2، ص 54؛ نامه دانشوران، ج9، ص 205.
5- رجال کشي، ص 18 و 20؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج18، ص 36 و 38.
6- خصال صدوق، ج1، ص 255.
7- محدث قمي، سفينه البحار، ج 1، ص 648.
8- وادي القري، منطقه اي است که در بين شام و مدينه قرار گرفته و از بخش هاي مدينه است و روستاهاي بسيار، در اطراف آن قرار دارد.
9- طبق بعضي از روايات، سلمان براي رسيدن به اسلام، حدود ده نفر ارباب عوض کرد که او را به عنوان برده مي فروختند تا سرانجام به دست پيامبر (ص) آزاد شد ( شرح نهج البلاغه حديدي، ج18، ص 634).
10- زمخشري، ربيع الابرار، ج1، ص 796.
11- صحيح بخاري و مسلم و ترمذي، طبق نقل جامع الاصول جزري، ج10، ص 149.
12- حليأ الاولياء، ج1، ص 185.
13- اصول کافي، ج1، ص 467؛ درباره ي تغيير نام هاي نامناسب توسط رسول خدا (ص) به وسائل الشيعه، ج15، ص 124 و بحارالانوار، ج 114 ، ص 127 مراجعه کنيد.
14- نفس الرحمان في فضائل سلمان، ص 20 و 21؛ مکاتيب الرسول، ج2، ص 409؛ مکاتيب الرسول، ج2، ص 409؛ تاريخ بغدادي، ج1، ص 170 ( شرح بيشتر در کتاب سلمان الفارسي في مواجهه التحدي، ص 30 و 41 ).
15- الاختصاص شيخ مفيد، ص 22 ؛ قاموس الرجال، ج4 ، ص 429.
16- نفس الرحمان، ص 4 .

منبع:کتاب رابطه ي ايران با اسلام و تشيع




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط