عظمت تمدن اسلامي در تاريخ
مسلمانان كنجكاو با تأثيرپذيرى از قرآن و حديث به تفحص و پژوهش در علوم گوناگون پرداختند، مسافرين پژوهنده به منظور كسب معلومات و پى بردن به فرهنگ و اختراعات ملل تازه مسلمان شده به راه مى افتادند و با زانو زدن در محضر دانشوران و درك معلومات آنان، محصولات آموخته هاى خويش را به نقاط ديگر جهان اسلام انتقال مى دادند، بدين ترتيب ضمن شكوفايى علمى، دانش هاى ديگران را تقويت و بارور مى نمودند. اين حركت فرهنگى و فكري مؤيد آن است كه جامعه اسلامى، باز، پويا و داراي آزادي انديشه بود.(1) از سوي ديگر مسلمين، ضمن كشورگشايى نه تنها به ويرانى روى نياوردند بلكه راه را براى يكپارچه شدن اقوام و فرهنگ ها هموار كردند پيروان ديگر مذاهب مورد تعقيب و آزار واقع نشدند و كسى را به اجبار مسلمانان ننمودند اما فرهنگ هاى تحت قلمرو را تعديل نموده و تحت پوشش انديشه اسلامى قرار دادند.(2)
دين اسلام به كوشش دانشمندان، با جديت وصف ناپذيرى دنيا را از رخوت و خاموشى رهانيد و مردم را به از خواب گران غفلت، به بيدارى و پيشرفت واداشت. اعتقاد به توحيد و يكتاپرستى و ايمان به آيينى كه انسان را به سوى دانستن، فهميدن، تأمل كردن و سنجيدن ترغيب نموده و او را متوجه شگفتى هاى جهان آفرينش مى كند و نيز روى آوردن به خلق و خويى كه بتواند راه دشوار كوشش هاى علمى را قابل تحمل كند و معارف و كمالات علمى را براي گره گشايى از گرفتارى هاى جوامع بكار گيرد از جمله عواملى بود كه مسلمين را به سوى يك نهضت علمى و فكرى پربار و گسترده سوق داد.
در واقع پويش معنوى اسلام و نيروى محركه اصول و مبادى آن، چنان جانى در پيروان خود دميد كه طالب كشف حقيقت و نشر معرفت گرديدند و تحولى بنيانى را پديد آوردند و ريشه هاى عميق خود را چنان گسترش دادند كه حيرت جهانيان را سبب شدند، حيات درخشان اين تمدن هنگامى آغاز شد كه نخستين دوران فتوحات پايان يافته و عصر توسعه داخلى آغاز شده بود، يعنى مى توان سال 150 هجرى را نقطه شروع و قرون سوم و چهارم هجرى را از حيث وسعت و خلاقيت ها و ابتكارات زمان اوج آن تلقى كرد، اعراب، ايرانى ها، ساكنين بين النهرين و ماوراء النهر، مردمان شامات و مصر، شمال آفريقا و جنوب اروپا و مناطقى از شبه قاره هند هر كدام سهم خويش را در تشكيل چنين تمدنى عرضه كردند، صناعت، تجارت، معمارى، هنرها و انواع علوم زيستى، علمى، فنون جغرافيا و نجوم جان گرفته و شكوفا شد.
اين تمدن در دومين قرن طلوع خود، دو برابر وسعت قاره ي اروپا از كرانه هاى اقيانوس اطلس تا ديوار چين و از سواحل مديترانه تا صحراى آفريقا، را در بر گرفت. تمدنى كه وارث فرهنگ و تمدن كهن گرديد و از سقوط حتمى فكرها و نظام هاي انسانى جلوگيري كرد و پايه گذار تمدن جديد و پديدآورنده ي تكامل علمى و صنعتى دوره ي پس از رنسانس اروپا گشت. مسلمانان در اين خيزش مهم، اگر چه وارث علوم پيشينيان شدند ولى معارف گذشته را مورد بازخوانى و اصلاح قرار دادند، نتيجه هاي علمى را كنترل كردند و اشتباهات را تصحيح نمودند و با زمينه ي جديد به دست آمده، نظام علمى نوينى را ساختند حتى نوشته هاى ارسطو و بطليموس را با ديد انتقادى بررسى كردند، حقيقت جويى شجاعانه و سرسختانه، آنان را بدون ترديد به سوى مشاهده ي علمى سوق مى داد.(3)
زيگريد هونكه، دانشمند اروپايى، يادآور مى شود: مسلمانان به نوشته هاى پراكنده و نامفهوم مشاهير يونان روشنى و نظم بخشيدند، دانشورى به نام نوى برگر مى نويسد: به عكس روش منجمد و خشك روم شرقى كه به اختصار از نوشته هاى ديگران تكه هايى جمع كردند و بدون تفاهم و رابطه، كنار همديگر گذاشته و كتابى مخلوط و درهم و بر هم در مى آوردند، مسلمانان واقعا كتابهايى گرد آورده اند كه در مطالب خود محيط هستند و تماما تحت اسلوبى معين است به طورى كه همه بخش هاي تخصصى كتاب در زمينه اصلى، مانند عناصر مختلف هستند كه در حقيقت واحد زنده اى را با ربط طبيعى و منطقى تشكيل مى دهند. با توجه به اين ها بود كه اروپا در آن زمان حق تقدم دانشمندان اسلامى را مى شناخته و از ايشان معلومات پزشكى كسب مى كرده است، بيش از آن چه از كتاب هاى گمراه كننده و نامنظم و نا آشكار يونانيان مى توانست كسب كند.(4)
در همان ايامى كه مسلمانان براي بيماران با اختلال هاي عصبى و روانى بيمارستانهايى را در نظر گرفته و اين رنجوران را در بخش اعصاب محافظت و معالجه مى كردند، در اروپا حتى بيماري هاى بدنى هم شناخته شده نبودند و ريشه امراض جسمى را جن زدگى و حلول ارواح پليد در بدن بيمار تلقى مى كردند و علاج آن را نيز در بيرون كردن شيطان از بدن بيمار توسط زور و كتك مى دانستند! حتى در قرن نوزدهم طبيبانى در اروپا بودند كه مى گفتند: بيماران همان گناهكاران هستند و راه مداواى آنان، راندن شيطان از جسمشان است.(5)
اين حقايق نشان داد كه اسلام با تمدن و علم مخالف نيست بلكه برعكس وسيله ي شايسته و اطمينان بخشى براى ترقى و توسعه و كسب كمالات است و مسلمين به اتكاى جوهر اسلام و بعد حقيقت جويى اين آيين توانستند تمدنى را پايه ريزى كنند كه براى اولين بار در تاريخ فرهنگ بشري، نسيم خودآگاهى را به تشنگان معرفت و بصيرت بشارت دهد و نشان بدهد كه واقعيت هاي معنوي، اجتماعى و اقتصادى در محيط هاى گوناگون علمى و سياسى بطور توأم با هم وجود دارند و البته ايمان و فضيلت هاى اخلاقى ماده اوليه و زيربناى اين تمدن است و اسلام خواسته است انسان را به عنوان وجود مفيدى براى جامعه ي در حال تحرك و جوشش و جنبش تربيت كند.(6) عقب افتادگى هاى بعدى جهان اسلام بدين خاطر بود كه مسلمانان با ارزش هاى معنوى و اساسى و عناصر تشكيل دهنده فكر، جوهر و ذات اسلام قطع رابطه كردند.
منبع اصيل اين حركت قرآن و حديث است و اين دو سرچشمه ى ارزشمند نقش مولد در ايجاد و پرورش علوم اسلامى داشتند و از همان قدم اول بعثت پيامبر اكرم (ص) با نزول آيات «اقرا باسم ربک الذي خلق الذي علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم»(7) شروع گرديد و غالب آيات قرآن بر اين موضوع تأكيد دارد و برترى دانش را گوشزد مى كند. قرآن نه تنها مردم را به ياد گرفتن دانش فرا مى خواند بلكه به تفكر و تدبر در كائنات و تجربه و مشاهده ي ژرف طبيعت دعوت مى كند، پيامبر اكرم (ص) نيز همچون قرآن در سخنان گهربار خود به جنبه هاى نظرى و عملى علوم اشاره دارد و براى فراگيرى علوم مرزهاى زمانى و مكانى قائل نيست: اطلبوا العلم و لو بالصين، اطلبوا العلم من المهد الي اللحد و نيز علما را وارثان فرستادگان الهى مى داند.
حضرت على (ع) فرموده اند: دين هنگامى كامل مى شود كه علم بياموزيد و دانش خود را به كار بنديد و امام باقر (ع) اصرار دارند: زكات دانش اين است كه آن را به ديگران تعليم دهيد و امام صادق (ع) از اين كه مؤمنان از تحصيل علم باز بمانند اظهار ناراحتى مى نمايند.(8)
تمدن اسلامى مشعل فروزانى بود كه جهان را از جهالت و گمراهى رهايى بخشيد و پايه هاى مدنيت اصيلى واقع شد كه مسلمانان به اهل عالم هديه دادند و آنان كه مى خواهند با پرده هاي ضخيمى اين خيزش علمى را محو سازند و به جاي آن تمدن هاى قديمى و منقرض شده را مطرح كنند و گذشته هاى باستانى آلوده به اوهام و خرافات را به تمدن هاى جديد پيوند زنند بى انصاف و مغرض اند.(9) حرج سارتن اعتراف مى نمايد:
انسان از مشاهده ي تمدن اسلامى به حيرت مى افتد و مورخ معاصر غربى هر قدر نسبت به پيشرفت هاى عصر خويش مغرور باشد ناچار اذعان مى دارد كه اين كوشش به قدرى عظيم بوده كه هيچ قومى نمى توانسته است مدت زيادى رنج ها و مرارت هاى آن را تحمل كند مگر آن كه با شوقى خوشبينانه به دنبال آن بوده باشد.(10)
در پرتو روح فرهنگ پرورى اسلام، مسلمانان با الهام از تعليمات قرآن، سنت نبى اكرم و سيره ي معصومين، تلاش وسيعى را در كشف و استخراج تمدن هاي گوناگون، تلفيق انديشه ها و مكتب هاى علمى و فكرى آغاز كردند و مجموعه اي گرانقدر از معلومات بشرى را در اختيار گرفتند، آن گاه ذوق و ابتكار خود را به كار انداختند و با نوآورى هاى خويش سطح فرهنگ و تمدن بشري را ارتقا دادند، در اين خيزش علمى دانشمند ايرانى در كنار متفكر مصري، فيلسوف مغربى و اسپانيايى، هماهنگ با متفكر شرقى و هندي كار مى كرد و جندي شاپور به بيت الحكمه پيوند خورده بود و نظاميه هاي بغداد و نيشابور و آكادمى هاي علمى طليطله، قرطبه و مدارس عالى بنگال، سند، بلخ و بخارا و رصدخانه هاى مهم مراغه، سمرقند و قاهره عليرغم فاصله هاى زمانى و مكانى، در جهتى واحد و به دنبال هدفى مشترك حرلت مى كردند و تجربيات و محصول كشف و اختراع را در اختيار يكديگر مى نهادند و در واقع نوعى يگانگى علمى و فكري را پديد آوردند. هميلتون گيب مى نويسد:
در پايان قرن چهارم هجرى وسعت جغرافيايى جهان اسلام كمى بيشتر از سال 135 هجرى بود اما در اين هنگام تمدن عظيمى بنا شده بود كه حيات عقلى آن درخشان و از نظر زندگى اقتصادى توانگر بود و قانون آمرانه اي اجزاى آن را به هم محكم چسبانيده و اين تمدن عبارت شده بود از تجسم مرئى و قدرت دنيوى و معنوى اسلام كه به تدريج رو به انحطاط نهاد.(11)
زيكريد هونكه متذكر مى شود: اين نهضت فرهنگى عظيم اسلامى چنين مى نمايد كه گويى عجيب ترين مظاهر تاريخ عقل بشريت را به وجود آورد، سرعت سير صعودى اين تمدن كه به صيانت حاملين آن از تمدن هاى ملت هاى كهن منتهى شد چنان است كه نفس انسان را مى ربايد و در تاريخ بى نظير است.(12)
وي مى افزايد: مسلمانان پايه گذار واقعى تحقيقات علمى عينى اند.(13)
سرانجام تمدن اسلامى حلقه اتصال بين تمدن هاي باستانى مصر، يونان، هند، ايران و تمدن جديد اروپايى شناخته شد. بامات سوئيسى مى گويد: اين تمدن است كه تمدن يونانى را از نابودي نجات داد و آثار تمدن درخشان خود را به اروپا تسليم كرد و اكنون ما به تمدن اسلامى و هداياي گرانبهايش پايداريم.(14) گوستاولوبون هم خاطر نشان مى نمايد: تمدن اسلامى به قدري كه در شرق تأثير بخشيد در غرب مؤثر واقع شد و بدين وسيله اروپا داخل در تمدن گرديد.
به قول «هونكه» خاطره ي زمانى كه مسلمانان رهبر تمدن جهان بودند و به اروپا كه در آن زمان فقيرتر از آنان بود، كمك مى كردند، زنده مانده است.
سديلو گفته است: مسلمانان در قرون وسطى در فنون و علوم مختلف، يگانه ي روزگار بودند هر كجا قدم گذاشته اند دانش هاى خود را انتشار دادند تا اين كه علومشان به اروپا رسيد و باعث ترقى آن شدند. ارومينگ نوشته است: كاخ تمدن ما را دست هاي تواناي با علم و فن مسلمين بنا كردند و ملل اروپايى هركجا باشند مديون مسلمين هستند. ماكس ميرهوف مى گويد: علوم اسلامى همچون ماه تابانى تاريك ترين شب هاي اروپاى قرون وسطى را منور ساخت. اگر چه با ظاهر شدن علوم جديد اين ماه كم رنگ شد ولى همان پرتوافشانى بود كه ما را در شب هاى تار هدايت كرد تا به اينجا رسانيد و مى توانيم بگوئيم كه هنوز هم تابش آن با ماست. گوستاولوبون واقعيتى جالب را مطرح مى نمايد:
تمام دانشگاههاى اروپايى تا پانصد الى ششصد سال بر اساس ترجمه هاى دانشمندان اسلامى داير بود و مدار علوم مردم اروپا صرفا علوم مسلمين بوده است.(15)
متأسفانه مسلمانان با فاصله گرفتن از ارزش هاي اسلامى و تفرقه از يك سو، سلطه استعمار و نيرنگ هاى دشمنان و هجوم قبايل و طوايف نه تنها موجب افول تمدن مذكور شدند بلكه پايه هاى عزت، عظمت و سرافرازي خود را مورد تهديد جديدى قرار دادند.
فراز و نشيب
در پى آن اروپا به آفريقا و آسياى شرقى روى آورد ا ما كاروزار اروپا بر سر تصرف اين قلمروها، به پيروزى مسلمين منجر شد. در سال 789 م با حضور ناپلئون در اسكندريه، يورش غرب آغاز گرديد. هلندى ها در سال 1800 م بر اندونزى واقع در آسياى جنوب شرقى چيره شدند و فرانسوى ها در سال 1830 م الجزاير را به تصرف خود در آوردند و روس ها در ميانه قرن نوزدهم قفقاز و تركستان را اشغال نمودند و انگلستان در سال 1857 م هند را تصرف كرد و غربى ها موفق گرديدند اقيانوس هند و اطلس، درياى مديترانه و ورودى هاى درياي سرخ را در اختيار بگيرند.
انگليسى ها در سال 1897 م نخست مصر و سپس سودان را به اشغال خود درآوردند در سال 1917 م متفقين وارد بيت المقدس شدند و در سال 1884 م، دژ استعمار در سرزمين فلسطين به وجود آمد، آرى دولت بريتانيا غده ي سرطانى رژيم اشغالگر قدس را در قلب جهان اسلام تثبيت كرد بنابراين جهان اسلام مراحل گوناگون و فراز و نشيب هاى زيادى را پشت سر نهاده است. در مرحله اول تاريخ اسلام با دعوت رسول اكرم (ص) از شهر مكه آغاز گرديد و در همين برهه مهم تاريخى حركت فرهنگى و فكرى مسلمين شروع شد. در دومين مرحله حكومت اسلامى با رهبرى حضرت رسول اكرم (ص) در يثرب شكل گرفت و ازآن پس اين شهر، مدينة النبى ناميده شد و در واقع مدنيت اسلامى با چنين حركتى پايه گذاري گرديد.
در سومين مرحله اسلام نخست در عربستان گسترش يافت و سپس در جهان آن روزگار چون بين النهرين، ايران، روم، مصر، حبشه، ماوراءالنهر، چين، شمال آفريقا و سرانجام جنوب اروپا پرتو افشانى نمود، اوج اين مرحله در قرون اول و دوم هجري بود.
در مرحله ى چهارم به دليل مجاورت فرهنگ و تمدن نوپاي مسلمانان با تمدن هاى ديگر جهان، کوشش هايى براى تبادل هاى فرهنگى صورت گرفت، اين نهضت علمى و فرهنگى تا قرون سوم و چهارم ادامه يافت خودجوشى و شكوفايى تمدن اسلامى از قرن سوم آغاز گشت و تا قرن پنجم هجري استمرار پيدا كرد در ششمين مرحله ما شاهد رشد و درخشش فرهنگ عميق اسلام، حكمت، عرفان و ادبيات هستيم و اين قلمرو از چنان پشتوانه شگرفى برخوردار شد كه هيچ فرهنگى ياراي مقايسه با آن را نداشت، بزرگانى از اين قله بر خاستند و چشمه هاى جوشانى از معرفت و معنويت را به سوى دشت هاى تشنه ي انسان ها جارى نمودند و ستاره هاي قدر اول آسمان عرفان و حكمت شدند. در قرن هفتم هجري چنين روندى اوج گرفت، در مرحله هفتم شاهد تلاش هاى هنرى و رونق معماري در جهان اسلام هستيم زيرا در قرون قبل، بنيان هاي فكري و علمى آنان فراهم گرديد و علوم عقلى و تجربى به كمال رسيد، و با اين و صف هنر اسلامى درجات تعالى خود را گذرانيد و آثار ارزشمندى در جاى جاى كشورهاى مسلمان برجاى نهاد.
پس از اين مراحل شكوفا و درخشان، عصر ركود و بازگشت جهان اسلام آغاز مى گردد، در اين مرحله صليبى ها به مدت دويست سال و مغول ها و تيموريان حدود سيصد سال نشاط و توان فكرى و روحى مسلمين را مورد تهديد قرار دادند و خرابى هاى فراوانى بر جاي نهادند. ميراث فرهنگى و تمدن اسلامى در خاورميانه و شمال آفريقا به دست صليبيان تخريب شد و آنچه را مسلمين در آسياي مركزي، جبال قفقاز، خراسان و عراق ساخته بودند، مغول ها ويران نمودند. آنان با قساوت و بى رحمى هاي بى سابقه بر فرهنگ بالنده ى اسلامى روح نا اميدى دميده و با تخريب شهرها و آثار تمدنى و جلوه هاى هنري، اساس مدنيت مسلمانان را دچار تزلزل ساختند.
با اين كه مسلمين بر اثر روح اسلام، راه حركت، ترقى، تحول، جوشش و آفرينش هاى هنرى و علمى را پيش گرفته بودند ولى اين تهاجم خونين و ويرانگر، آثارى منفى بر پيكره ى تمدن اسلامى بر جاي نهاد كه منجر به پيدايش جمود و ركود در سده هشتم و نيمه نخست قرن نهم هجرى گرديد.
پس از اين روال كه زوال تأسف بارى را به همراه داشت، خيزش و پويايى دنياى مسلمين بار ديگر آغاز شد، زيرا صليبى ها در سوريه و فلسطين توسط صلاح الدين به سال 583 هـ ق مطابق 1187 م دچار شكست سختى شدند. مغولان نيز در عين جالوت به دست مماليك مصر در سال 1260 م دچار هزيمت گرديدند، چنين فتحى محيط آرام و امنى را در شامات، روم و شمال آفريقا پديد آورد كه بسياري از مواريث فرهنگى و هنرى باقى مانده را حفظ كرد. در كنار دلاوري هاى صلاح الدين ايوبى و پايداري مماليك مصر بايد از تدبير و قدرت خواجه نصيرالدين طوسى، خواجه شمس الدين صاحب ديوان، عطاملك جوينى و خواجه رشيد الدين فضل الله همدانى نام برد كه براى حفظ آنچه از مغولان باقى مانده بود، عرصه هاى خطر را استقبال كردند و اغلب جان بر سر اين راه نهادند. با روى كار آمدن گوركانيان در هند، صفويان در ايران و عثمانى ها در قلمرو غربى جهان اسلام، به تدريج نهال هاي شكوهمندى در جهان اسلام سر بر آورد كه رفته رفته به درخت هاى پربار و تنومندي تبديل گرديد و با ادامه اين وضع توأم با مباهات، اوضاع سياسى و اجتماعى جهان اسلام رونق گرفت.(16)
مسمانان در اين مقاطعى كه بدان ها اشاره كرديم در زمينه هاى گوناگون علمى آثارى ارزشمند تاليف كردند و ابداعات و اختراعاتى در علوم پزشكى، مهندسى، ستاره شناسى و داروسازى از خود به يادگار نهادند، آثارى را نيز از زبان يونانى و لاتينى ترجمه كردند و اين موضوعى است كه دانيل ژاكار تاريخ نگار و نويسنده ى حماسه علوم عرب مورد توجه قرار داده و بسيارى از مورخان و دانشمندان اروپايى بدان تصريح كرده اند.
اما چرا اين جامعه ى علمى كه تا آن حد به شكوفايى رسيده بود رو به افول نهاد، براى اين ضايعه مى توان دليل هاي فراوانى آورد، از جمله آنها موقعيت جغرافيايى جهان اسلام است كه مورد هجوم اقوام گوناگون قرار گرفت، نظام سياسى و اجتماعى و نهادهايى كه از دانش و انديشه حمايت مى كردند راه زوال را طى كردند و زبان عربى نيز با بى مهري مواجه گرديد، تجارت سنتى كه توسط مسلمين صورت مى گرفت و در انحصار آنان بود به دليل توسعه علوم و فنآورى هاى ديگر پايان يافت و دوران رونق آن به سر آمد، البته اين ها عوامل داخلى است و بايد نقشه هاى دشمنان و نيرنگهاى اقوام مهاجم را بدان افزود.
هجوم استعمار دومين ركود را براي جهان اسلام به وجود آورد. پس از رنسانس كشورهاى قدرتمندى در اروپا سر بر آوردند و اين قدرتها براى به دست آوردن مواد خام ارزان از قبيل مناج معدنى و انرژى هاي فسيلى و نيز بازارهاى مصرف براى فروش كالاهاى ساخت كارخانجات خود، هجوم به مناطق اسلامى را آغاز كردند. كمتر كشور اسلامى در آسيا و آفريقا از اين يورش مصون بود و اوج سلطه غرب در قرن نوزدهم است اگر چه آغازش قرن پانزدهم ميلادى مى باشد.
اين بار صليبى هاى سياسى پيچيده تر از نبردهاى صليبى اولى كه شكل و انگيزه ى مذهبى داشت و بدون بيرق به ميدان آمدند و از سلاح گرم به جاى شمشير استفاده كردند و از اين وضع بدتر، اين كه براي استحاله فرهنگى و تخريب عقيدتى مسلمانان مهيا شدند. اين حركت فراگير غربى آثار منفى خود را بر جهان اسلام باقى گذاشت و به تعبير متفكر بزرگ مسلمانان، محمد قطب، مسلمانان را به عصر جاهلى جديدى سوق داد. شكل تازه اى از استعمار فكرى يا استعمارى كه ظاهرى آراسته به استدلال فكرى و فلسفى و مبتنى بر تفكر جدايى دين ازاجتماع و سياست داشت، آنان به مسلمانان چنين القا كردند كه براى گام نهادن در مسير ترقى بايد از فرهنگ و ارزش هاى خويش دست بردارند!
اين تبليغات مسموم استكبار كه موثر و كاراتر از سلاح هاى آتشين آنان بود، شمارى از افراد ساده انديش و گروهى از سرخوردگان سياسى و اجتماعى جوامع مسلمان را به سوى خود جلب و جذب نمود و بدين گونه پديده اى خطرناك و آفت زا در جهان اسلام رخ نمود كه قبلا سابقه نداشت. بدين معنا كه جمعى از مسلمان زادگان، مبلغ بى جيره و مواجب تفكر خطرساز غربى ها شدند. استعمار با اين شيوه ى خطرناك به خوبى موفق شد جهان اسلام را به استحاله وا دارد و لذا اين راه و رسم استعماري را با تاكتيك هاي گوناگون پى گرفتند. اين دوره از ركود، آشفته تر از عقبگرد پس از حمله اول صليبى و يورش خونبار مغول ها بود زيرا در آن زمان مهاجمان زمين گير شدند و مغلوب فرهنگى مسلمانان گرديدند ولى در فاجعه دوم در آغاز غلبه فرهنگى با افراد مهاجم بود كه فناورى را توام با فرهنگ بى دينى و بى غيرتى آورده بودند.
پي نوشت :
(1). اسلام، ديروز و فردا، لويى گارده - محمد ارغون، ترجمه: محمدعلى اخوان، ص 17 - 16.
(2). اسلام بررسى تاريخى، هميلتون كيبون، ترجمه منوچهر اميرى، ص 24.
(3). فرهنگ اسلام در اروپا، زيكريد هونكه، ترجمه مرتضى رهبانى، ص 178 و 185.
(4). همان، ص 288.
(5). همان، ص 251.
(6). از اظهارات انوارالجندى عضو شوراي عالى مسائل اسلامى در قاهره، مندرج در كتاب اسلام ديروز و فردا، ص 270 و 271.
(7). سوره علق، آيات 5 - 1.
(8). در اين باره بنگريد به اصول كافى، ج 1: فضل العلم، احياء العلوم، عزالى، ج 1 ص 15 - 12، بحارالانوار، ج 1، ص 177.
(9). نقشه هاى استعمار در مبارزه اسلام، محمد محمود صواف، ترجمه: سيد جواد هشترودي، ص 166.
(10). تاريخ علم، مقدمه، جرج سارتن، ج 1، ص 524.
(11). اسلام بررسى تاريخى، ص 30، معالى الاسلام، عائل عتير، ص 61.
(12). فرهنگ اسلام در اروپا، ص 352.
(13). همان، ص 419.
(14). تمدن اسلام و غرب، ص 731.
(15). روح الدين الاسلامى، ص 255، ميراث اسلام، ص 134؛ تمدن اسلام و عرب، ص 735.
(16). نك: پويايى فرهنگ و تمدن اسلام و ايران، على اكبر ولايتى، ج 4.