جزيره ي خضرا (8) - دیدگاهها
پيش تر به وضوح گفتيم که در مورد داستان جزيره ي خضرا اکنون سه ادعا مطرح است: يکي همان ادعاي هفتصد سال پيش علي بن فاضل که گفته است: « من به محل سکونت امام زمان عليه السلام رفتم و...» دو ادعاي ديگر هم از آن آقاي ناجي نجار است که بر اساس خبرهاي روزنامه و مجله ها حدس زده است که جزيره ي خضرا همان مثلث برموداي امروزي است و ديگر اين که بشقاب پرنده ها در اختيار ساکنان جزيره ي خضراست!
نقدهايي که تاکنون خوانديم، بعضي هر سه ادعا را مورد بررسي قرار مي داد و برخي ديگر، فقط ادعاي اول (روايت جزيره ي خضرا) را در دو جنبه ي متن و سند بررسي مي کرد.
نقدهايي را هم که در اين قسمت مي آوريم فقط متوجه ادعاي اول است، چون در زماني که اين بزرگواران نقدهاي خود را مي نوشتند، ادعاهاي دوم و سوم مطرح نبوده است.
اين نکته را هم بيفزاييم که اگر ادعاي اول باطل شود، دو ادعاي ديگر خود به خود فرو مي ريزند، چون اساس ادعاهاي دوم و سوم بر ادعاي اول نهاده شده است؛ يعني اگر جزيره ي خضرايي وجود نداشته باشد، تطبيق آن بر مثلث برمودا و نيز ساکنان چنين جزيره اي که پشقاب پرنده را در اختيار داشته باشند، بي اساس خواهد بود.
در اين قسمت نکته هاي مختصر ولي در عين حال دقيق و پرتأملي را از دانشوران بزرگ اسلامي در خصوص خيالي بودن جزيره ي خضرا مي خوانيم.
اين نقدها هر چند کلي و مختصر است خواننده هوشيار را کافي است چرا که «در خانه اگر کس است يک حرف بس است ».
ج: مسکن آن جناب تعيين نشده و شايد مسکن معيني نداشته باشد و به طور ناشناس، در بين مردم زندگي و رفت وآمد کند و نيز ممکن است نقاط دور افتاده را براي زندگي انتخاب کند. در احاديث وارد شده است که در موسم حج حاضر مي شود و در اعمال حج شرکت مي کند، او مردم را مي شناسد اما مردم او را نمي شناسند.(1)
س: من شنيده ام شيعيان عقيده دارند که امام زمان در شهر سامره، در همان سردابي که منسوب به اوست و محل زيارت است، غايب شده و در همان جا زندگي مي کند و از همان جا ظهور خواهد کرد. اگر در آن سرداب است چرا ديده نمي شود؟ کي برايش آب و غذا مي برد؟ چرا از آن جا خارج نمي شود؟ يکي از شعراي عرب اشعاري در اين موضوع سروده بدين مضمون:
آيا وقت آن نشده که سرداب برون آرد آن چه را شما به گمان خودتان انسانش مي ناميد؟ خاک بر خردهاي شما که براي عنقا و غول خيالي، موجود سومي را توهم کرده ايد.
ج: اين نسبت، دروغ محض و از روي عناد صادر شده است و شيعيان چنين عقيده اي ندارند. در هيچ روايتي گفته نشده که امام دوازدهم در سرداب زندگي مي کند و از آن جا ظهور مي کند، هيچ يک از دانشمندان شيعه هم چنين مطلبي را نفرموده اند، بلکه در احاديث منصوص است که در بين مردم زندگي و رفت وآمد مي کند. سدير صيرفي از امام صادق عليه السلام روايت کرده که فرمود: صاحب الامر عليه السلام از اين جهت به يوسف شباهت دارد که برادران يوسف با اين که عاقل و دانا بودند و قبلا هم با وي معاشرت داشتند، وقتي بر او وارد شدند تا خود را معرفي ننمود او را نشناختند و با اين که بين او و يعقوب بيش از هيجده روز راه فاصله نبود، يعقوب از وي اطلاعي نداشت پس چرا اين مردم انکار مي کنند که خدا همين عمل را نسبت به حجت خود حضرت صاحب الامر نيز انجام دهد؟! آن جناب هم در بين مردم تردد کند و در بازارشان راه برود و بر فرششان قدم بگذارد ولي او را نشناسند و به همين وضع زندگي کند تا هنگامي که خدا اذنش دهد، خودش را معرفي نمايد.(2)
س: من شنيده ام: امام زمان عليه السلام داراي فرزندان بسياري است که در کشورهاي وسيع و آبادي که پايتخت آن ها به نامهاي: «ظاهره» و «رائقه» و «صافيه» و «ظلوم» و «عناطيس»، ناميده مي شوند زندگي مي کنند و پنج نفر از فرزندان شايسته ي آن جناب به نام هاي: طاهر، قاسم، ابراهيم، عبدالرحمان و هاشم، در آن کشورها سلطنت و حکومت مي نمايند. در وصف آن ممالک گفته شده که: آب و هوا و نعمت هاي آن ها نمونه اي از بهشت برين، در آن جا صلح کل برقرار بوده گرگ و ميش با هم زندگي مي کنند. درندگان را با انسان کاري نيست. ساکنان آن ديار را افراد صالح و شيعياني که در مکتب امام زمان تربيت يافته اند، تشکيل مي دهند. تقلب و فساد در آن جا راه ندارد، خود امام زمان هم گاه گاهي از آن کشورهاي نمونه ديدن مي کند و صدها از امثال اين مطلب شيرين.
ج: داستان اين کشورهاي مجهول بي شباهت به افسانه نيست، و يگانه مدرک آن، حکايتي است که در کتاب حديقه الشيعه و انوار نعمانيه و جنه المأوي نقل شده است. ما براي روشن شدن موضوع ناچاريم سند آن داستان را ذکر کنيم.
داستان به اين کيفيت نقل شده: علي بن فتح الله کاشاني مي گويد: محمد بن علي بن حسين علوي در کتابش، از سعيد بن احمد نقل کرده که مي گفت: حمزه بن مسيب در تاريخ هشتم ماه شعبان سال 554 براي من جکايت نمود که عثمان بن عبدالباقي در تاريخ هفتم جمادي الثاني سال 543 براي من حکايت کرد که احمد بن محمد بن يحيي انباري در تاريخ دهم ماه رمضان سال 543 به من گفت: من به اتفاق چند نفر ديگر در خدمت «عون الدين يحيي بن هبيره ي وزير» حاضر بوديم، در همان مجلس مرد محترم و ناشناسي نيز حضور داشت. مرد ناشناس اظهار داشت: در يکي از سال ها که با کشتي مسافرت مي کردم، اتفاقا کشتي راه را گم کرد و ما را به جزاير مرموزي بردکه قبلا از آن ها بي خبر بوديم، ناچار از کشتي پياده شديم و داخل آن سرزمين گشتيم.
در اين جا احمد بن محمد داستان شگفت آميز آن کشورها را از قول مرد ناشناس تفصيلا نقل مي کند و در ذيل داستان مي گويد: وزير بعد از استماع آن حکايت، داخل اتاق مخصوص خويش شد، سپس تمام ما را احضار کرده گفت: تا من زنده هستم حق نداريد داستان مذکور را براي احدي نقل کنيد. ما هم تا وزير در قيد حيات بود جريان را براي هيچ کس اظهار نکرديم.(3)
بر دانشمندان مخفي نيست که با امثال اين حکايت ها نمي توان وجود چنين کشورهايي را اثبات کرد، زيرا اولا: ناقل اين داستان مهم، يک مرد ناشناس و مجهول الهويه اي بيش نيست که سخن اش اعتبار ندارد. ثانيا : ممکن نيست چنين کشورهاي نمونه اي در زمين وجود داشته باشند اما احدي از آن ها اطلاع نداشته باشد، مخصوصا در اين عصر، که تمام نقاط زمين نقشه برداري شده و مورد توجه دانشمندان است، ليکن بعضي ها به طوري از اين داستان و وجود کشورهاي مجهول دفاع کرده اند که گويا از ارکان مسلم اسلام دفاع مي کنند.
گفته اند : شايد آن کشورها الآن هم موجود باشند ولي خدا آن ها را از نظر اغيار و نامحرمان مخفي بدارد! اما گمان نمي کنم اين سخن احتياجي به پاسخ داشته باشد، اصلا نمي دانم چه ضرورتي ايجاب کرده که در مورد چنين موضوع بي مدرکي به اين گونه احتمال هاي سست و باور نکردني متوسل شوند! گفته اند : بر فرض اين که چنين کشورهايي اکنون وجود نداشته باشند، باز هم مي توان گفت: در اعصار گذشته موجود بوده اند ليکن بعدا خراب شده و ساکنينشان منقرض گشته اند.
اين احتمال نيز چندان اساس و پايه اي ندارد، زيرا اگر چنين کشورهاي وسيع و آباد و شيعه نشيني در زمين وجود داشت، بايد کثيري از مردم از آن ها اطلاع داشته باشند و اوضاع و احوال شگفت انگيز آن ها را ولو به نحو اجمال، در تواريخ ثبت نموده باشند، عادتا بعيد بلکه محال است که چندين کشور بزرگ وجود دشته باشد ولي هيچ کس از وجود آن ها اطلاع نيابد و اين فقط نصيب يک مرد ناشناس و مجهول الهويه اي گردد. بعدا هم به طوري آثارشان از صفحه ي روزگار برداشته شود که حتي در حفاري ها و صفحات تاريخ نيز نام و اثري از آن کشورها و ساکنينشان ديده نشود!
علامه ي محقق آقاي شيخ آغا بزرگ تهراني، در صحت داستان مذکور تشکيک کرده مي نويسد: اين داستان در آخر يکي از نسخه هاي کتاب تعازي تأليف محمد بن علوي مرقوم بوده است. پس علي بن فتح الله کاشاني گمان کرده که داستان مرقوم، جزء آن کتاب باشد، در صورتي که اشتباه کرده و ممکن نيست که داستان، جزء آن کتاب باشد، زيرا «يحي بن هبيره ي وزير» که اين قضيه در منزلش اتفاق افتاده، در تاريخ «560» وفات کرده و مؤلف کتاب تعازي قريب دويست سال بر وي تقدم داشته است. علاوه بر آن، در متن داستان نيز تناقضاتي ديده مي شود، زيرا «احمد بن محمد بن يحيي انباري» که ناقل داستان است مي گويد: وزير از ما پيمان گرفت که داستان مذکور را براي احدي نقل نکنيم، ما هم به عهد خويش وفا کرديم و تا زنده بود براي هيچ کس ابراز ننموديم. بنابراين بايد حکايت آن داستان، بعد از تاريخ وفات وزير يعني 560 ه-ق اتفاق افتاده باشد، در صورتي که در متن داستان، عثمان بن عبدالباقي مي گويد: احمد بن محمد بن يحيي انباري، داستان را در تاريخ 543 ه-ق براي من حکايت کرد.(4)
در جاي ديگر مي گويد: «... عثمان بن عبدالباقي در هفتم جمادي الثاني سال 543 برايم حکايت کرد که احمد بن محمد در دهم رمضان سال 543 به من گفت...» ! و شما توجه داريد که ماه رمضان دو ماه بعد از ماه جمادي الثاني است، چگونه ممکن است در ماه جمادي الثاني يعني دو ماه قبل از آن، اتفاقي که در ماه رمضان روي داده براي کسي حکايت شود.
خلاصه، ما در موضوع محل سکونت امام زمان مجبور نيستيم با تکلفات زياد و براهين سست و بي پايه، « جزاير خضرا» يا شهر«جابلقا» و «جابرصا» را اثبات نماييم يا بگوييم : آن حضرت اقليم ثامن را براي سکونت انتخاب کرده است.
ج: داستان جزيره ي خضرا شبيه افسانه و رمان است زيرا:
اولا: سند معتبر و قابل اعتمادي ندارد. داستان از يک کتاب خطي ناشناخته نقل شده و خود مرحوم مجلسي درباره اش مي نويسد : چون من داستان را در کتاب هاي معتبر نيافتم باب جداگانه اي را به آن اختصاص دادم (تا با مطالب کتاب مخلوط نشود).
ثانيا: در متن مطالب داستان تناقضاتي ديده مي شود. چنان که ملاحظه فرموديد در يک جا سيد الشمس الدين به راوي داستان مي گويد: من نايب خاص امام هستم و خودم آن حضرت را تاکنون نديده ام و پدرم نيز آن جناب را نديده ليکن سخنش را شنيده است. اما جدم هم خودش را ديده هم حديث اش را شنيده است. اما همين سيد الشمس الدين در جاي ديگر به راوي داستان گفت: من هرروز صبح جمعه براي زيارت امام به آن کوه مي روم و خوب است تو هم بروي. شيخ محمد هم به راوي داستان گفت که : فقط سيد الشمس الدين و امثال او مي توانند خدمت امام زمان عليه السلام مشرف شوند.
چنان که ملاحظه مي فرماييد اين مطالب با هم تناقض دارند. نکته قابل ذکر اين که سيد الشمس الدين که مي دانست جز خودش کس ديگري را به ملاقات امام نمي برند چرا به راوي داستان پيش نهاد کرد که براي ملاقات به بالاي کوه برود.
ثالثا : در داستان مذکور به تحريف قرآن تصريح شده که قابل قبول نيست و مورد انکار شديد علماي اسلام است.
رابعا : موضوع اباحه خمس در اين داستان مطرح شده و مورد تأييد قرار گرفته که آن هم از نظر فقها مردود مي باشد.
به هر حال داستان به طور رمانتيک تهيه شده که خيلي غريب و عجيب به نظر مي رسد. يک نفر به نام زين الدين از عراق به قصد تحصيل علوم به شام مي رود، از آن جا به همراه استادش به مصر مي رود، از آن جا باز به همراه استادش به اندلس (اسپانيا) سفر مي کند اين همه مسافت زياد را مي پيمايد، در آن جا مريض مي شود، استادش او را رها مي کند، و بعد از بهبودي با شنيدن نام جزيره ي روافض آن چنان به ديدن آن جزيره مشتاق مي گردد که استادش را فراموش مي کند با پيمودن راه دور و خطرناک به جزيره رافضي ها مي رسد. جزيره ي غير مزروع بوده لذا سؤال مي کند : غذاي اين مردم از کجا مي آيد؟ در جواب مي شنود که از جزيره خضرا برايشان غذا مي آورند. با اين که گفته بودند، چهار ماه ديگر کشتي ها مي رسند، ناگهان بعد از چهل روز در ساحل لنگر مي اندازند و بعد از يک هفته توقف او را به همراه خود به دريا مي برند. در وسط بحر ابيض آب هاي سفيدي را مي بيند که شيرين و گوارا هم هست، سپس از آن نقطه غيرممکن العبور گذشته وارد جزيره ي خضرا مي شود و... تا آخر داستان.
جالب اين جاست که يک نفر عراقي اين همه راه دور و دراز را طي مي کند، در کشورهاي مختلف با مردم صحبت مي کند و زبان همه را مي داند. آيا مردم اسپانيا هم به زبان عربي صحبت مي کردند؟
نکته ديگري که قابل ذکر است داستان بحر ابيض است. شما مي دانيد که بحر ابيض در شمال کشور اتحاد جماهير شوروي قرار دارد که اين داستان نمي تواند در آن جا اتفاق افتاده باشد. البته به بحر متوسط هم بحر ابيض گفته مي شود که اين داستان مي تواند در آن جا اتفاق افتاده باشد، ليکن باز هم همه اين دريا بحر ابيض ناميده مي شود، نه نقطه خاصي از آن که ناقل داستان آن جا را سفيد يافته است. اگر کسي در متن داستان بيش تر دقت کند مجعول بودنش برايش روشن مي شود.
در خاتمه لازم است متذکر شوم، چنان که قبلا ملاحظه فرموديد در احاديث ما چنين آمده که امام زمان عليه السلام به طور ناشناس در بين مردم زندگي و رفت وآمد مي کند، در مجامع عمومي و در مراسم حج شرکت مي نمايد و در حل برخي از مشکلات هم به مردم کمک مي کند.
با توجه به اين مطلب، معرفي يک نقطه دور افتاده و غيرممکن العبور وسط دريا را به عنوان جايگاه امام زمان و اميد مستضعفين جان و دادرس حاجت مندان، کمال بي انصافي و بي سليقگي را نشان مي دهد. در خاتمه معذرت مي خواهم که وقت گران بهاي شما را براي تشريح يک چنين داستان غيرمعتبري صرف نمودم.
س: امام زمان اولادي هم دارد يا نه؟
ج: دليل معتبري در دست نداريم که موضوع ازدواج آن جناب و وجود اولاد را به طور قطع اثبات کند يا نفي نمايد، البته ممکن است به طور ناشناس ازدواج کرده و اولاد ناشناسي هم داشته باشد و هر طور صلاح بداند عمل کند، گرچه بعضي از دعاها دلالت دارند که از آن حضرت فرزنداني بوجود آمده يا بعد از اين به وجود خواهد آمد، مانند:
اللهم اعطه في نفسه و اهله و ولده و ذريته و امته و جميع رعيته ما تقربه عينه(5). و در صلواتي که از ناحيه مقدسه صادر شده مي گويد : اللهم اعطه في نفسه و ذريته و شيعته و رعيته و خاصته و عامته و عدوه و جميع أهل الدنيا ما تقربه عينه(6).
ليکن بر دانشمندان پوشيده نيست که دعاهاي مذکور به آن مرتبه حجت و اعتبار نيستند که بتوان به آن ها استدلال نمود و چنين موضوعي را اثبات کرد، لکن در عين حال، داشتن فرزند هم بعيد نيست. امام صادق عليه السلام در حديثي فرمود : کاني أري نزول القائم في مسجد السهله بأهله و عياله(7).
/خ
نقدهايي که تاکنون خوانديم، بعضي هر سه ادعا را مورد بررسي قرار مي داد و برخي ديگر، فقط ادعاي اول (روايت جزيره ي خضرا) را در دو جنبه ي متن و سند بررسي مي کرد.
نقدهايي را هم که در اين قسمت مي آوريم فقط متوجه ادعاي اول است، چون در زماني که اين بزرگواران نقدهاي خود را مي نوشتند، ادعاهاي دوم و سوم مطرح نبوده است.
اين نکته را هم بيفزاييم که اگر ادعاي اول باطل شود، دو ادعاي ديگر خود به خود فرو مي ريزند، چون اساس ادعاهاي دوم و سوم بر ادعاي اول نهاده شده است؛ يعني اگر جزيره ي خضرايي وجود نداشته باشد، تطبيق آن بر مثلث برمودا و نيز ساکنان چنين جزيره اي که پشقاب پرنده را در اختيار داشته باشند، بي اساس خواهد بود.
در اين قسمت نکته هاي مختصر ولي در عين حال دقيق و پرتأملي را از دانشوران بزرگ اسلامي در خصوص خيالي بودن جزيره ي خضرا مي خوانيم.
اين نقدها هر چند کلي و مختصر است خواننده هوشيار را کافي است چرا که «در خانه اگر کس است يک حرف بس است ».
ديدگاه آيه الله اميني
مسکن امام زمان
ج: مسکن آن جناب تعيين نشده و شايد مسکن معيني نداشته باشد و به طور ناشناس، در بين مردم زندگي و رفت وآمد کند و نيز ممکن است نقاط دور افتاده را براي زندگي انتخاب کند. در احاديث وارد شده است که در موسم حج حاضر مي شود و در اعمال حج شرکت مي کند، او مردم را مي شناسد اما مردم او را نمي شناسند.(1)
س: من شنيده ام شيعيان عقيده دارند که امام زمان در شهر سامره، در همان سردابي که منسوب به اوست و محل زيارت است، غايب شده و در همان جا زندگي مي کند و از همان جا ظهور خواهد کرد. اگر در آن سرداب است چرا ديده نمي شود؟ کي برايش آب و غذا مي برد؟ چرا از آن جا خارج نمي شود؟ يکي از شعراي عرب اشعاري در اين موضوع سروده بدين مضمون:
آيا وقت آن نشده که سرداب برون آرد آن چه را شما به گمان خودتان انسانش مي ناميد؟ خاک بر خردهاي شما که براي عنقا و غول خيالي، موجود سومي را توهم کرده ايد.
ج: اين نسبت، دروغ محض و از روي عناد صادر شده است و شيعيان چنين عقيده اي ندارند. در هيچ روايتي گفته نشده که امام دوازدهم در سرداب زندگي مي کند و از آن جا ظهور مي کند، هيچ يک از دانشمندان شيعه هم چنين مطلبي را نفرموده اند، بلکه در احاديث منصوص است که در بين مردم زندگي و رفت وآمد مي کند. سدير صيرفي از امام صادق عليه السلام روايت کرده که فرمود: صاحب الامر عليه السلام از اين جهت به يوسف شباهت دارد که برادران يوسف با اين که عاقل و دانا بودند و قبلا هم با وي معاشرت داشتند، وقتي بر او وارد شدند تا خود را معرفي ننمود او را نشناختند و با اين که بين او و يعقوب بيش از هيجده روز راه فاصله نبود، يعقوب از وي اطلاعي نداشت پس چرا اين مردم انکار مي کنند که خدا همين عمل را نسبت به حجت خود حضرت صاحب الامر نيز انجام دهد؟! آن جناب هم در بين مردم تردد کند و در بازارشان راه برود و بر فرششان قدم بگذارد ولي او را نشناسند و به همين وضع زندگي کند تا هنگامي که خدا اذنش دهد، خودش را معرفي نمايد.(2)
س: من شنيده ام: امام زمان عليه السلام داراي فرزندان بسياري است که در کشورهاي وسيع و آبادي که پايتخت آن ها به نامهاي: «ظاهره» و «رائقه» و «صافيه» و «ظلوم» و «عناطيس»، ناميده مي شوند زندگي مي کنند و پنج نفر از فرزندان شايسته ي آن جناب به نام هاي: طاهر، قاسم، ابراهيم، عبدالرحمان و هاشم، در آن کشورها سلطنت و حکومت مي نمايند. در وصف آن ممالک گفته شده که: آب و هوا و نعمت هاي آن ها نمونه اي از بهشت برين، در آن جا صلح کل برقرار بوده گرگ و ميش با هم زندگي مي کنند. درندگان را با انسان کاري نيست. ساکنان آن ديار را افراد صالح و شيعياني که در مکتب امام زمان تربيت يافته اند، تشکيل مي دهند. تقلب و فساد در آن جا راه ندارد، خود امام زمان هم گاه گاهي از آن کشورهاي نمونه ديدن مي کند و صدها از امثال اين مطلب شيرين.
ج: داستان اين کشورهاي مجهول بي شباهت به افسانه نيست، و يگانه مدرک آن، حکايتي است که در کتاب حديقه الشيعه و انوار نعمانيه و جنه المأوي نقل شده است. ما براي روشن شدن موضوع ناچاريم سند آن داستان را ذکر کنيم.
داستان به اين کيفيت نقل شده: علي بن فتح الله کاشاني مي گويد: محمد بن علي بن حسين علوي در کتابش، از سعيد بن احمد نقل کرده که مي گفت: حمزه بن مسيب در تاريخ هشتم ماه شعبان سال 554 براي من جکايت نمود که عثمان بن عبدالباقي در تاريخ هفتم جمادي الثاني سال 543 براي من حکايت کرد که احمد بن محمد بن يحيي انباري در تاريخ دهم ماه رمضان سال 543 به من گفت: من به اتفاق چند نفر ديگر در خدمت «عون الدين يحيي بن هبيره ي وزير» حاضر بوديم، در همان مجلس مرد محترم و ناشناسي نيز حضور داشت. مرد ناشناس اظهار داشت: در يکي از سال ها که با کشتي مسافرت مي کردم، اتفاقا کشتي راه را گم کرد و ما را به جزاير مرموزي بردکه قبلا از آن ها بي خبر بوديم، ناچار از کشتي پياده شديم و داخل آن سرزمين گشتيم.
در اين جا احمد بن محمد داستان شگفت آميز آن کشورها را از قول مرد ناشناس تفصيلا نقل مي کند و در ذيل داستان مي گويد: وزير بعد از استماع آن حکايت، داخل اتاق مخصوص خويش شد، سپس تمام ما را احضار کرده گفت: تا من زنده هستم حق نداريد داستان مذکور را براي احدي نقل کنيد. ما هم تا وزير در قيد حيات بود جريان را براي هيچ کس اظهار نکرديم.(3)
بر دانشمندان مخفي نيست که با امثال اين حکايت ها نمي توان وجود چنين کشورهايي را اثبات کرد، زيرا اولا: ناقل اين داستان مهم، يک مرد ناشناس و مجهول الهويه اي بيش نيست که سخن اش اعتبار ندارد. ثانيا : ممکن نيست چنين کشورهاي نمونه اي در زمين وجود داشته باشند اما احدي از آن ها اطلاع نداشته باشد، مخصوصا در اين عصر، که تمام نقاط زمين نقشه برداري شده و مورد توجه دانشمندان است، ليکن بعضي ها به طوري از اين داستان و وجود کشورهاي مجهول دفاع کرده اند که گويا از ارکان مسلم اسلام دفاع مي کنند.
گفته اند : شايد آن کشورها الآن هم موجود باشند ولي خدا آن ها را از نظر اغيار و نامحرمان مخفي بدارد! اما گمان نمي کنم اين سخن احتياجي به پاسخ داشته باشد، اصلا نمي دانم چه ضرورتي ايجاب کرده که در مورد چنين موضوع بي مدرکي به اين گونه احتمال هاي سست و باور نکردني متوسل شوند! گفته اند : بر فرض اين که چنين کشورهايي اکنون وجود نداشته باشند، باز هم مي توان گفت: در اعصار گذشته موجود بوده اند ليکن بعدا خراب شده و ساکنينشان منقرض گشته اند.
اين احتمال نيز چندان اساس و پايه اي ندارد، زيرا اگر چنين کشورهاي وسيع و آباد و شيعه نشيني در زمين وجود داشت، بايد کثيري از مردم از آن ها اطلاع داشته باشند و اوضاع و احوال شگفت انگيز آن ها را ولو به نحو اجمال، در تواريخ ثبت نموده باشند، عادتا بعيد بلکه محال است که چندين کشور بزرگ وجود دشته باشد ولي هيچ کس از وجود آن ها اطلاع نيابد و اين فقط نصيب يک مرد ناشناس و مجهول الهويه اي گردد. بعدا هم به طوري آثارشان از صفحه ي روزگار برداشته شود که حتي در حفاري ها و صفحات تاريخ نيز نام و اثري از آن کشورها و ساکنينشان ديده نشود!
علامه ي محقق آقاي شيخ آغا بزرگ تهراني، در صحت داستان مذکور تشکيک کرده مي نويسد: اين داستان در آخر يکي از نسخه هاي کتاب تعازي تأليف محمد بن علوي مرقوم بوده است. پس علي بن فتح الله کاشاني گمان کرده که داستان مرقوم، جزء آن کتاب باشد، در صورتي که اشتباه کرده و ممکن نيست که داستان، جزء آن کتاب باشد، زيرا «يحي بن هبيره ي وزير» که اين قضيه در منزلش اتفاق افتاده، در تاريخ «560» وفات کرده و مؤلف کتاب تعازي قريب دويست سال بر وي تقدم داشته است. علاوه بر آن، در متن داستان نيز تناقضاتي ديده مي شود، زيرا «احمد بن محمد بن يحيي انباري» که ناقل داستان است مي گويد: وزير از ما پيمان گرفت که داستان مذکور را براي احدي نقل نکنيم، ما هم به عهد خويش وفا کرديم و تا زنده بود براي هيچ کس ابراز ننموديم. بنابراين بايد حکايت آن داستان، بعد از تاريخ وفات وزير يعني 560 ه-ق اتفاق افتاده باشد، در صورتي که در متن داستان، عثمان بن عبدالباقي مي گويد: احمد بن محمد بن يحيي انباري، داستان را در تاريخ 543 ه-ق براي من حکايت کرد.(4)
در جاي ديگر مي گويد: «... عثمان بن عبدالباقي در هفتم جمادي الثاني سال 543 برايم حکايت کرد که احمد بن محمد در دهم رمضان سال 543 به من گفت...» ! و شما توجه داريد که ماه رمضان دو ماه بعد از ماه جمادي الثاني است، چگونه ممکن است در ماه جمادي الثاني يعني دو ماه قبل از آن، اتفاقي که در ماه رمضان روي داده براي کسي حکايت شود.
خلاصه، ما در موضوع محل سکونت امام زمان مجبور نيستيم با تکلفات زياد و براهين سست و بي پايه، « جزاير خضرا» يا شهر«جابلقا» و «جابرصا» را اثبات نماييم يا بگوييم : آن حضرت اقليم ثامن را براي سکونت انتخاب کرده است.
جزيره ي خضرا
ج: داستان جزيره ي خضرا شبيه افسانه و رمان است زيرا:
اولا: سند معتبر و قابل اعتمادي ندارد. داستان از يک کتاب خطي ناشناخته نقل شده و خود مرحوم مجلسي درباره اش مي نويسد : چون من داستان را در کتاب هاي معتبر نيافتم باب جداگانه اي را به آن اختصاص دادم (تا با مطالب کتاب مخلوط نشود).
ثانيا: در متن مطالب داستان تناقضاتي ديده مي شود. چنان که ملاحظه فرموديد در يک جا سيد الشمس الدين به راوي داستان مي گويد: من نايب خاص امام هستم و خودم آن حضرت را تاکنون نديده ام و پدرم نيز آن جناب را نديده ليکن سخنش را شنيده است. اما جدم هم خودش را ديده هم حديث اش را شنيده است. اما همين سيد الشمس الدين در جاي ديگر به راوي داستان گفت: من هرروز صبح جمعه براي زيارت امام به آن کوه مي روم و خوب است تو هم بروي. شيخ محمد هم به راوي داستان گفت که : فقط سيد الشمس الدين و امثال او مي توانند خدمت امام زمان عليه السلام مشرف شوند.
چنان که ملاحظه مي فرماييد اين مطالب با هم تناقض دارند. نکته قابل ذکر اين که سيد الشمس الدين که مي دانست جز خودش کس ديگري را به ملاقات امام نمي برند چرا به راوي داستان پيش نهاد کرد که براي ملاقات به بالاي کوه برود.
ثالثا : در داستان مذکور به تحريف قرآن تصريح شده که قابل قبول نيست و مورد انکار شديد علماي اسلام است.
رابعا : موضوع اباحه خمس در اين داستان مطرح شده و مورد تأييد قرار گرفته که آن هم از نظر فقها مردود مي باشد.
به هر حال داستان به طور رمانتيک تهيه شده که خيلي غريب و عجيب به نظر مي رسد. يک نفر به نام زين الدين از عراق به قصد تحصيل علوم به شام مي رود، از آن جا به همراه استادش به مصر مي رود، از آن جا باز به همراه استادش به اندلس (اسپانيا) سفر مي کند اين همه مسافت زياد را مي پيمايد، در آن جا مريض مي شود، استادش او را رها مي کند، و بعد از بهبودي با شنيدن نام جزيره ي روافض آن چنان به ديدن آن جزيره مشتاق مي گردد که استادش را فراموش مي کند با پيمودن راه دور و خطرناک به جزيره رافضي ها مي رسد. جزيره ي غير مزروع بوده لذا سؤال مي کند : غذاي اين مردم از کجا مي آيد؟ در جواب مي شنود که از جزيره خضرا برايشان غذا مي آورند. با اين که گفته بودند، چهار ماه ديگر کشتي ها مي رسند، ناگهان بعد از چهل روز در ساحل لنگر مي اندازند و بعد از يک هفته توقف او را به همراه خود به دريا مي برند. در وسط بحر ابيض آب هاي سفيدي را مي بيند که شيرين و گوارا هم هست، سپس از آن نقطه غيرممکن العبور گذشته وارد جزيره ي خضرا مي شود و... تا آخر داستان.
جالب اين جاست که يک نفر عراقي اين همه راه دور و دراز را طي مي کند، در کشورهاي مختلف با مردم صحبت مي کند و زبان همه را مي داند. آيا مردم اسپانيا هم به زبان عربي صحبت مي کردند؟
نکته ديگري که قابل ذکر است داستان بحر ابيض است. شما مي دانيد که بحر ابيض در شمال کشور اتحاد جماهير شوروي قرار دارد که اين داستان نمي تواند در آن جا اتفاق افتاده باشد. البته به بحر متوسط هم بحر ابيض گفته مي شود که اين داستان مي تواند در آن جا اتفاق افتاده باشد، ليکن باز هم همه اين دريا بحر ابيض ناميده مي شود، نه نقطه خاصي از آن که ناقل داستان آن جا را سفيد يافته است. اگر کسي در متن داستان بيش تر دقت کند مجعول بودنش برايش روشن مي شود.
در خاتمه لازم است متذکر شوم، چنان که قبلا ملاحظه فرموديد در احاديث ما چنين آمده که امام زمان عليه السلام به طور ناشناس در بين مردم زندگي و رفت وآمد مي کند، در مجامع عمومي و در مراسم حج شرکت مي نمايد و در حل برخي از مشکلات هم به مردم کمک مي کند.
با توجه به اين مطلب، معرفي يک نقطه دور افتاده و غيرممکن العبور وسط دريا را به عنوان جايگاه امام زمان و اميد مستضعفين جان و دادرس حاجت مندان، کمال بي انصافي و بي سليقگي را نشان مي دهد. در خاتمه معذرت مي خواهم که وقت گران بهاي شما را براي تشريح يک چنين داستان غيرمعتبري صرف نمودم.
س: امام زمان اولادي هم دارد يا نه؟
ج: دليل معتبري در دست نداريم که موضوع ازدواج آن جناب و وجود اولاد را به طور قطع اثبات کند يا نفي نمايد، البته ممکن است به طور ناشناس ازدواج کرده و اولاد ناشناسي هم داشته باشد و هر طور صلاح بداند عمل کند، گرچه بعضي از دعاها دلالت دارند که از آن حضرت فرزنداني بوجود آمده يا بعد از اين به وجود خواهد آمد، مانند:
اللهم اعطه في نفسه و اهله و ولده و ذريته و امته و جميع رعيته ما تقربه عينه(5). و در صلواتي که از ناحيه مقدسه صادر شده مي گويد : اللهم اعطه في نفسه و ذريته و شيعته و رعيته و خاصته و عامته و عدوه و جميع أهل الدنيا ما تقربه عينه(6).
ليکن بر دانشمندان پوشيده نيست که دعاهاي مذکور به آن مرتبه حجت و اعتبار نيستند که بتوان به آن ها استدلال نمود و چنين موضوعي را اثبات کرد، لکن در عين حال، داشتن فرزند هم بعيد نيست. امام صادق عليه السلام در حديثي فرمود : کاني أري نزول القائم في مسجد السهله بأهله و عياله(7).
پینوشتها:
1. بحارالانوار، ج 52 ، ص 152.
2. همان، ص 154.
3. الانوار النعمانيه (چاپ تبريز) ج 2، ص 58 .
4. الذريعه ، ج 5 ، ص 106.
5 و 6. مفاتيح الجنان.
7. بحارالانوار ، ج 52 ، ص 312 .
/خ