مکان امام زمان(عج)
مکان حضرت مهدي عليه السلام
«اي فرزند مهزيار، پدرم ابا محمد (امام عسکري عليه السلام ) با من پيمان بسته با مردمي که مورد غضب خداوند قرار گرفته اند و نفرينشان کرده و در دنيا و آخرت خوار و ذليلشان نموده است و عذاب دردناک برايشان مقرر ساخته، همسايه نشوم. هم چنين به من دستور داده که جز در دامنه هاي صعب العبور کوه ها و خرابه هاي شهرها جايي سکنا نگزينم...» .
اين روايت دلالت براين که جايگاه حضرت مهدي عليه السلام در بيابان ها و صحراهاي دور دست است و اين مطلب، هم در دوران غيبت صغري و هم در غيبت کبري بوده است، و با هر دو نظريه درباره ي غيبت سازگار مي باشد. اما قبلا يادآور شديم که اين مطلب اگرچه به خودي خود محتمل است ولي با بسياري از روايات ديگر که دلالت بر وجود و حضور آن حضرت در مکان هاي ديگر دارد مخالف است، که مهم ترين آن ها روايات مشاهده است در دوران غيبت صغري و کبري، مگر اين که فرض کنيم که آن حضرت عليه السلام با اعجاز بدان جاها رفته است که نيازي به چنين فرضي نداريم، زيرا معجزه به هنگام اتمام حجت اقامه مي شود و در اين جا نيازي بدان نيست.
از ديدگاه قواعد عمومي
اما نظريه ي اول، يعني پنهان شدن جسم حضرت، مقتضي آن است که مکان امام عليه السلام به طور کلي ناشناخته باشد، مگر به هنگام مشاهده در جايي که مصلحت اقتضا کند.
اما طبق نظريه ي دوم، يعني پنهان نمودن شخصيت و عنوان امام عليه السلام چنان که قبلا روشن ساخته ايم، امکان دارد آن حضرت در هر مکاني که اراده کند، زندگي نمايد و به هر جا که مي خواهد برود: چه در شهر و چه در بيابان وصحرا، و يا در دريا و فضا، بدون اين که کسي را متوجه خويش گرداند و رازي را آشکار سازد، و گفتيم که شايسته نيست براي آن حضرت عليه السلام فقط يک جا را براي هميشه و يا در اغلب اوقات در نظر بگيريم، زيرا لازمه ي آن عادتا جلب شدن توجه مردم به شخصيت حقيقي آن و بر طرف شدن غيبت وي مي باشد. پس براي شک و ترديد مردم نسبت به خود، بايستي خود را جابه جا سازد و هر مدتي را در يک شهر سکنا گزيند.
از ديدگاه روايات
1. روايت مفضل بن عمر که قبلا گذشت و در آن مي گفت:
«از جاي حضرت، هيچ يک از فرزندان و نه ديگران، جز آن کس که کارهاي شخصي ايشان را انجام مي دهد، کسي آگاه نيست. »
2. خبر کمال الدين انباري که بدان اشاره کرديم.
3. خبر علي بن فاضل مازندراني که گذشت.
دو روايت اخير در اين مطلب مشترک اند که حضرت مهدي عليه السلام در جزاير ناشناخته در درياي ابيض ميانه (مديترانه) ساکن است. گويا اين اخبار با روايت ابن مهزيار مطابق مي باشند که امام عليه السلام جز در دره هاي صعب العبور و خرابه هاي شهرها ساکن نمي باشد و با مردمي که مورد خشم و غضب خداوند قرار گرفته اند، همسايه نخواهد شد.
و پيش تر گذشت که اساس اين دو روايت همان اساس نظريه ي اول مي باشد، لذا باطل و نامعتبرند.
4. روايت ابو بصير از امام باقر عليه السلام است که مي فرمايد:
«براي صاحب اين امر چاره اي از کناره گيري نيست، و در کناره گيري اش بايستي از نيرويي برخوردار باشد. و با داشتن سي نفر همراه، ديگر تنهايي و دل تنگي نخواهد داشت، و طيبه جايگاه خوبي است. » (1)
حديث اخير با روايت اول در دلالت بر کناره گيري حضرت بقيه الله و دوري وي از مردم مشترک است و از اين جهت با آن متفاوت است که روايت اخير چنين مي رساند که گروهي از مردم در هر زماني حضرت را شناخته و به او پيوسته و تنهايي را از او برطرف مي سازند، ولي روايت اول اين مطلب را نفي کرده و مي گفت که هيچ کس جز خدمت کار ويژه امام از مکان وي آگاه نيست، و نيز روايت اخير مکان حضرت را در «طيبه» مي داند که همان مدينه حضرت رسول عليه السلام مي باشد.
بنابراين دراين جا سه نکته است که بايد به بررسي آن ها بپردازيم و بهتر آن است که از نکته آخري آغاز کنيم:
نکته اول درباره مطلبي است که در روايت ابوبصير است، که حضرت در مدينه سکنا گزيده و در آن جا به سر مي برد. اين مطلب را روايت ابن مهزيار - که طبق آن جاي حضرت فقط بيابان ها و صحراها مي باشد - نفي مي کند، و نيز با رواياتي که ديدار امام عليه السلام را در دوران غيبت صغري و کبري، در جاهاي ديگري غير از مدينه نقل کرده اند، منافات دارد. در نظر گرفتن اين مطالب روايت ابو بصير قابل استدلال نخواهد بود.
با صرف نظر از اين منافات و تناقض، به سر بردن در مدينه، با قواعد عمومي که دانسته شد - چه نظريه اول را قبول داشته باشيم و چه نظريه دوم را - منافاتي ندارد.
اما بنابر نظريه پنهاني عنوان و شخصيت، بايد سکونت در مدينه را طوري در نظر بگيريم که کسي از وضع آن حضرت آگاه نگردد، زيرا زندگي کردن براي مدتي طولاني در يک مکان، عادتا سبب جلب توجه مردم و شناخته شدن امام عليه السلام مي شود. پس به ناچار بايد فرض کنيم که در هر دوره در يک جا زندگي مي کند، به طوري که اگر معدل گيري کنيم، بيش از هر جاي ديگر در مدينه سکونت داشته باشد. اين گونه سکونت در يک شهر موجب پيدايش ظن و گماني نسبت به شخصيت آن حضرت نمي گردد.
و شايد اين براي امام عليه السلام مناسب تر باشد، زيرا آن حضرت مجاورت مدفن و روضه ي مبارکه ي جد بزرگوار خويش حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله و نيز نزديک بودن به مکان حج را - براي اين که هر ساله اين سنت را به جا آورد - دوست دارد.
به خصوص آن که اغلب ساکنان مدينه در اکثر قرن هاي تاريخ اسلام - اگر نگوييم در تمامي آنها - از ريشه، منکر وجود آن حضرت بوده اند و کسي در فکر وي نبوده تا بخواهد از جا و مکان حضرت اطلاعي به دست آورد و او را بشناسد.
نکته دوم: درباره ي اختلاف مضمون دو روايت، در خصوص معاشرت و عدم معاشرت بعضي از مردم با آن بزرگوار است.
براي سنجش اين دو موضوع بايد مضمون آن دو را بر قواعد عمومي عرضه کنيم و ببينيم کدام يک مطابقت بيش تري دارد. نتيجه موازنه و سنجش، بر حسب اين که کدام يک از اين دو نظريه اساسي در مورد نحوه ي غيبت درست باشد، اختلاف پيدا مي کند.
اگر نظريه ي اول را بپذيريم، ترجيح با روايت مفضل بن عمر است، گرچه از تمام جهات با آن نظريه تطبيق نمي کند، زيرا در اين روايت آمده است که خدمت کار مخصوص حضرت، آن بزرگوار را مي شناسد و خدمت ايشان مي رسد.
اما اگر نظريه دوم را بپذيريم، بهتر آن است که روايت ابوبصير را قبول کنيم. اگرچه اين هم از تمام جهات مطابقت نخواهد داشت، زيرا معاشرين و آشنايان حضرت مهدي عليه السلام را در هر زمان در سي نفر منحصر مي سازد، به طوري که اگر آنها نباشند آن حضرت عليه السلام در تنهايي و دل تنگي به سر مي برد، ولي طبق نظريه ي دوم نيازي به سي نفر نخواهد داشت، زيرا مي تواند به صورت ناشناس در اجتماعات شرکت کند و با هر کس که مي خواهد تماس بگيرد. آري مي توان گفت که فقط سي نفر هستند که مي توانند از موقعيت و واقعيت آن حضرت آگاهي داشته باشند.
اما البته اين توجيه - اگرچه باريک و دقيق است - ولي طبق آن، ديگر نبود آن سي نفر موجب تنهايي دلتنگ سازنده نخواهد بود.
نکته ي سوم مطلبي است که هر دو روايت در آن صراحت دارند، و آن اين که آن حضرت از مردم کناره گيري مي کنند. اين مطلب را به يکي از دو وجه ذيل مي توان حمل نمود:
وجه اول اين که به اعتزال و کناره گيري نسبي تفسير شود. بدين معنا که حضرت مهدي عليه السلام به صفت حقيقي خود ميان مردم نيست، گرچه به صورت يک فرد معمولي، در بين آن ها به سر مي برد. اين مطلب با نظريه دوم (پنهاني عنوان) سازگار است، اگرچه با ظاهر دو روايت مخالفت دارد، و هر کس آن دو را بخواند اين مخالف برايش روشن خواهد شد.
وجه دوم کناره گيري آن حضرت از مردم به طور مطلق است. اين وجه، به نظريه اول نزديک تر است، زيرا آن مستلزم کناره گيري مطلق است، و با نظريه دوم منافاتي ندارد، زيرا امکان دارد که امام عليه السلام در حال دوري و کناره گيري از مردم ديده شود، وليکن شناخته نشود. اما نيازي به اين فرض نيست، زيرا در صورت شناخته نشدن، ديگر کناره گيري لازم نيست، مگر در مواردي که بودن در ميان مردم، موجب آشکار شدن موقعيت آن حضرت عليه السلام گردد.
پینوشتها:
1-قال الباقر عليه السلام : «لابد هذا الأمر من عزله و لابد في عزلته من قوه، و ما بثلاثين من وحشه، و نعم المنزل طيبه» غيبت طوسي، ص 102 .
/خ