اسطوره‌های سنت نوروزی (4)

فرمانروایی بر جهان مردگان

در مصر باستان که هم اکنون نیز شاهد آثار به جای مانده تمدن عظیم و پرشکوهش هستیم و به عقیده ویل دورانت تمدن و اساطیرش را از بین النهرین وام گرفته است، باز با پرستش «رب النوع» ها و الهه های گوناگون
دوشنبه، 18 دی 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: حمیده جبل عاملی
موارد بیشتر برای شما
فرمانروایی بر جهان مردگان
اسطوره های سنت نورزوی(4)
نویسنده: حمید یزدان پرست
 

نگاهی به اساطیر آسیای غربی و ریشه های تاریخی - اسطوره ای آیین نوروز

مصر باستان

در مصر باستان که هم اکنون نیز شاهد آثار به جای مانده تمدن عظیم و پرشکوهش هستیم و به عقیده ویل دورانت تمدن و اساطیرش را از بین النهرین وام گرفته است، باز با پرستش «رب النوع» ها و الهه های گوناگون مواجهیم. هرچند که در یک دوره خدایان در برابر عظمت و درخشش «رع» (ایزد خورشید) رنگ باختند و کنار رفتند، ولی عموماً مصریان باستان به پرستش خدایان متعدد معرفی می شوند؛ نکته ای که با وضوح هرچه تمامتر قرآن کریم در داستان زیبا و دلنشین حضرت موسی علیه السلام و فرعون بیانش کرده و ما در اینجا تنها به اشاراتی بسنده می کنیم.
خداوند در وقت فرستادن موسی به نزد فرعون، به او می گوید که: خود را فرستاده «رب العالمین» (پرودگار جهانیان ) معرفی کن. موسی چنین می کند و فرعون چون می شنود، با تعجب می پرسد : «رب العالمین چیست؟» موسی توضیح می هد که : «پروردگار آسمانها و زمین و آنچه مابین آنهاست.» فرعون به درباریان می گوید: «آیا نمی شنوید چه می گوید؟» موسی می افزاید : «پروردگار شما و پدران شما و پدران پیشین شما.» فرعون شگفت زده تر به اطرافیانش می گوید: «قطعاً کسی که به پیامبری نزدتان آمده، دیوانه است!» و موسی ادامه می دهد : «پروردگار مشرق و مغرب و آنچه میان آنهاست.» فرعون دیگر تاب نمی آورد و می گوید : «اگر معبودی جز من اختیار کنی، زندانی ات می کنم!»(1) کسانی که با داستان «سیاوش و کیخسرو» آشنایی دارند، حتماً تا اینجا متوجه شباهت بسیار زیاد سر گذشت آنها با ازیریس شده اند. این موضوع را به خاطر بسپارید تا در جای خودمفصلاً به سراغش برویم. و اما در تحلیل اسطوره ای، ازیریس را نماد ذرت، انگور و درختان دانسته اند. از این مناظره در می یابیم که آنها به «رب العالم» های مختلفی همچون ایزد آب، ایزد زمین، ایزد آسمان، ایزد جنگ و... اعتقاد داشتند و حتی به «رب الارباب» (خدای خدایان) نیز معتقد بودند؛ اما شان او را برتر از این می دانستند که به کار جهان بپردازد. او ایزدان هر صنف و مرتبه را آفریده و کار را به ایشان سپرده بود؛ پس «رب الارباب» بود و نه «رب العالمین» و مضافاً اینکه فرعون نیز به سبب سلطنت و مکنتی که داشت، خود را یکی از «ربها» و بلکه «رب اعلی» (خدای برتر ) به شمار می آورد(2) که مشمول دعوت ربی دیگر قرار نمی گرفت. با ذکر این مقدمه، در اینجا تنها به سراغ دو تن از ایزدان مصری می رویم که همتای «اینانا» و «دموزی» سومری اند؛ یعنی «ایزیس» و «اُزیریس».
ازیریس اولین فرزند «گب» و «نوت» بود. به هنگام تولد او ندایی به گوش رسید که آمدن خداوندگاران جهان را نوید داد. در پی این مژده، فریاد شادی و خوشحالی همه به آسمان برخاست؛ اما خیلی زود این سرور و شادمانی به اشک و سوگواری تبدیل شد؛ زیرا معلوم گشت که این نوزاد سرنوشت شومی خواهد داشت. او چهره ای زیبا و پوستی تیره داشت و از همه مردان بلندتر بود و چون پدرش - گب - از سلطنت کناره گرفت و به آسمانها رفت، وی در مقام پادشاه مصر به جایش نشست و با خواهر خود - ایزیس - ازدواج کرد و او را ملکه نامید. وی در عین سلطه و اقتدار، چنان مهربان و نیکخواه بود که اولین کارش از بین بردن آدمخواری و آموزاندن خوی انسانی و هنر کشاورزی و پرورش نباتات و تهیه شراب بود. او نخستین پرستشگاه را ساخت و مراسم دینی را جزو قوانین کرد و شهرهایی بنیاد نهاد و قوانین دادگرانه ای برای مردم وضع کرد و... بدین گونه بودکه عنوان «اونوفریس» (موجود متعال) را به او بخشیدند و به عنوان چهارمین فرعون ایزدی آوازه یافت؛ با این همه دامنه فعالیت و آرمانخواهی اش به همین جا بسنده نمی شد. او آرزو داشت که مرزهای فرمانروای اش را در سراسر جهان بگستراند و تنها به مصر اکتفا ننماید؛ پس سلطنت رابه ایزیس (خواهر و زنش) سپرد و همراه تنی چند از جمله وزیر بزرگ و سرهنگان برجسته اش عازم فتح جهان شد و به مرور همه جا را گرفت و با نرمخویی بر کشورها فرمان راند و پس از آنکه تمدن را در همه جا گستراند، دوباره به مصر بازگشت.
درغیاب او، ایزیس کشور را خردمندانه اداره کردو چون او بازگشت و زمام امور را در دست گرفت، آماج توطئه های برادرش «سِت» که به پیروزی او رشک می برد، قرار گرفت و نهایتا نیز به دست او کشته شد؛ اما در اینجا نیز ایزیس با بهره گیری از قدرت افسونگری و به یاری ایزدان دیگر او را زنده کرد. ازیریس که از آن جهان باز گشته بود، این بار با اینکه از مرگ در امان بود و می توانست به حکومتش ادامه دهد، اما ترجیح داد که از قدرت و حتی زندگی دنیوی کناره بگیرد و به کشتزاران «الیسی» برود. پس راهی آنجا شد تا روان دادگران را پذیرا شود و بر جهان مردگان فرمانروایی کند.
به این ترتیب می توان گفت که ازیریس نخست ایزد طبیعت به شمار می رفت و روح گیاهان را در برداشت که به هنگام درو می مرد و به هنگام جوانه زدن غلات دوباره زنده می شد؛ آنگاه در سراسر مصر به عنوان ایزد مردگان مورد ستایش و پرستش قرار گرفت.(3)
کسانی که با داستان «سیاوش و کیخسرو» آشنایی دارند، حتماً تا اینجا متوجه شباهت بسیار زیاد سر گذشت آنها با ازیریس شده اند. این موضوع را به خاطر بسپارید تا در جای خودمفصلاً به سراغش برویم. و اما در تحلیل اسطوره ای، ازیریس را نماد ذرت، انگور و درختان دانسته اند. او همچنین رودنیل نیز به شمار می رود که هر سال فراز و فرود دارد. ایزیس نیز مظهر دشتهای ثروتمند مصر است که با سیلاب سالیانه رود نیل (که همان ازیریس باشد) بارور می گردد؛ اما «سِت» برادر نامهربان ازیریس را مظهر چه چیزی می توان گرفت؟ او نماد بیابان خشک، خشکسالی و تاریکی است که با کشتن برادر و جدا ساختن او از همسر وفادارش، موجبات نابودی گیاهان و موجودات و وقفه در باروری و برکت بخشی را فراهم می آورد.(4) در مصر نیز به تبع بین النهرین، به هنگام مرگ و حیات این ایزد محبوب آیینهای سوگ و سرور برپا می شد که با توجه به آنچه در سطور پیشین گفته شد، ضرورتی بر تکرارشان نیست. به همین دلیل به لبنان می رویم تا ببینیم این اسطوره در آنجا چگونه خود را نمایانده است.

لبنان

لبنانیها بازماندگان فنیقی ها و بخشی از کنعانیان هستند که با مهاجرت سامیان به محدود میان دریای مدیترانه و صحرای سوریه، شکل یافتند و به همین دلیل همبستگی فراوانی بین اساطیر فنیقی با سایر سامیان وجود دارد و ما از آن میان به بیان دو اسطوره که شباهت فراوانی با اسطوره «تموز» و «ایشتر» دارد، اکتفا می نماییم.

الف ) اسطوره علیین و موت

الواح این اسطوره از ویرانه های «اوگاریت» - شهری کوچک در شمال فنیقیه - یا «راس الشمرا» ی امروزی به دست آمده و بر مبنای آن چنین معلوم می شود که ئل (ایزد خورشید) که فرمانروای کل سرزمین کنعان بود و رودها را به سوی اقیانوس جاری می نمود و بدین صورت باروری زمین را تضمین می کرد، در راس خدایان قرار داشت و پس از او بعل بزرگترین ایزد محسوب می شد که خدای فضا، ابرها و طوفان بود. او ایزدی باران آور بود که صدایش همچون تندر در ابرها می پیچید. همچنان که در اساطیر بسیاری از مناطق می بینیم که ایزدان زاد و ولد می کنند و فرزند دارند و به جنگ یکدیگر می روند، او نیز مادری دارد به مام «عاشره دریا» و همسری که او نیز «عاشره» نام دارد و علیین «Aleyin» و عنات باکره که از جمله فرزندان آنها محسوب می شوند. علیین (به معنی او که سوار بر ابرهاست) هفت ملازم و هشت گراز وحشی به همراه دارد و خویشکاری ویژه اش فراهم کردن آب است. او روح چشمه هاست و به گیاهانی که در فصل باران می رویند، نیرو می بخشد و اما خواهرش - عنات باکره - پیش از هر چیز ایزد بانوی جنگ و جنگاوری است و البته در مقام دختر خدای باران و خواهر خدای آب، در رویاندن گیاهان نیز نقش دارد. به این صورت که او بر زمین شبنم می پاشد و از آنجا که مسئول قربانیهای دائمی است، وظیفه دائمی کردن هستی ایزدان نیز به او سپرده شده؛ البته نه از راه حیات بخشی، بلکه به واسطه نگاهبانی از آنان. از آن طرف «ئل» فرزند محبوبی به نام موت (Mot) دارد که «روح درون» و فرمانروای کشتزارانی است که زیر آفتاب سوزان خشکیده اند و در آنها زرت به اوج پختگی می رسد. قلمرو او جلگه های بی باران است.
به طور خلاصه در مورد این مجموعه ایزدان باید بگوییم که موت در هنگام درو، به دست ایزدبانو عنات قربانی میشود؛ اما چندی نمی گذرد که حیاتی تازه می یابد و باز زاده می شود و به این ترتیب به ندرت در فرمانروایی اش وقفه می افتد؛ ولی در آغاز فصل باران در مبارزه با علیین (خدای آب) ناپدید می گردد تا اینکه پدرش - ئل- او را رهایی می بخشد. عنات «موت» را می رباید و با داس قطعه قطعه می کند و با گندم کوب بدو ضربه می زند، با آتش او را می سوزاند و با آسیاب له اش می کند سپس او را در کشتزاران می پراکند و قطعات له شده بدنش را خرده خرده تحلیلی می برد تا دیگر در محصول شریک نشود. به این ترتیب موت به جهان زیرین می رود و علیین برجایش می نشیند. آنگاه باران شدیدی می بارد که موجب طغیان رودها می شود و... این دور همچنان تکرار می شود. (5) به عبارت دیگر می بینیم که جدال بین ایزد کشاورزی با ایزد بانوی جنگ که ضمناً وظیفه ای در آبیاری به عهده دارد، در می گیرد که به سود ایزدبانو تمام می شود؛ اما از آنجا که گیاهان دوباره سر از خاک بر می کنند و زندگی را از سر می گیرند، ایزد کشت و کار نیز پس از چندی بر می خیزد و حیاتی دوباره می یابد. در فنیقیه نیز همچون بین النهرین مردم در مرگ موت آیین مویه و سوگواری بر پا می داشتند و به عزاداری می پرداختند.

ب - اسطوره آدونیس

اسطوه فنیقی دیگری که شباهت تام با افسانه دموزی دارد، همانا اسطوره آدونیس است. آدونیس (Adonis) یونانی شده واژه سامی آدونی(Adoni : خداوند من، سرور من) از اصل کنعانی «آدون» به معنای «خداوند» است. (6) جالب است بدانیم که هنوز یهودیان از جمله هموطنان کلیمی ما چون بنا به دلایل مذهبی از بردن نام خداوند می پرهیزند، به جای لفظ «یهوه» از کلمه «آدونای» استفاده می کنند.
داستان آدونیس چنین است که می گویند روزگاری پادشاهی تئیاس (Theias) نام بر سوریه حکم می راند که دختری به نام میرا داشت. میرا به دلیل گرفتار خشم آفرودیت (ایزد بانوی عشق) می شود و در پی آن به ناچار طالب عمل حرامی با پدر خود می گردد. پس با کمک دایه اش به مقصود می رسد و دوازده شب با پدر در می آمیزد؛ ولی در شب دوازدهم، تئیاس از جریان آگاه می شود و با کاردی به قصد کشتن دختر به تعقیبش می پردازد. «میرا» از ترس به خدایان پناه می برد و آنها او را به صورت درخت «مر» در می آورند، ولی از آنجایی که بار گرفته بود، ده روز بعد، شکافی در پوست درخت پدید می آید و پسری بسیار زیبا از آن خارج می شود که آدونیس نام می گیرد.
آفرودیت که خود نیز در زیبایی شهره است (و همتای زهره به شمار می رود). مفتون سیمای بی نظیر کودک می شود و برای اینکه از هر گزندی مصونش بدارد، او را در صندوقی می نهد و به پرسفون (Phersephone) - ایزدبانوی جهان زیرین - می سپارد تا د روقت لازم بازپسش بگیرد؛ اما چون بعدها برای تحویل امانت خود می رود، می فهمد که پرسفون قبلاً در صندوق را گشوده و نوزاد زیبا را دیده و او هم دلباخته اش شده و به همین جهت از پس دادنش سر باز می زند. اینجاست که میان این دو ایزد بانو (الهه) ستیزه در می گیرد و به ناگزیر برای رفع اختلاف نزد زئوس (خدای خدایان) می روند و او چنین رای می دهد که: «آدونیس یک سوم سال را با آفرودیت، یک سوم سال را با پرسفون و یک سوم دیگر را در هر مکانی که خود مایل باشد، به سر ببرد» آدونیس هم تصمیم می گیرد دو سوم سال (یعنی هشت ماه) را با آفرودیت و چهار ماه دیگر را با پرسفون زندگی کند، روزگار بر این منوال سپری می شود تا اینکه به دلیلی نامعلوم ایزدی دیگر بر آدونیس خشم می گیرد و گازی را علیه او بر می انگیزد که به او حمله ور شود و در نتیجه آدونیس بر اثر جراحت وارده، جان می بازد. (7)

بیشتر بخوانید: نوروز در اسطوره


خواننده گرامی تا همین جا حتماً متوجه شباهت فراوان آدونیس با تموز شده است، هرچند که با جابه جایی مکانی، تحولی نیز در روایت افسانه رخ داده، آدونیس را عجالتاً وا می گذاریم و به سراغ آفرودیت می رویم. آفرودیت همچون «اینانا» ی سومری و «ایشتر» بابلی، در نظر فنیقیان و به تبع آن یونانیان، «الهه عشق» بود. هرچند که در اصل الهه «باروری» بود و حوزه اقتدارش همه طبیعت، سبزینه ها، جانوران و آدمیان را در بر می گرفت، اما بعدها از خویشکاریهای او کاسته شد و به بهترین وجه، ایزدبانوی عشق گردید. (8)
آفرودیت به قدری زیبا بود که چون در انجمن ایزدان راه می یافت، محسود برخی ایزبانوان قرار می گرفت؛ چه، او گوهر زیبایی زنانه بود و از موی درخشان سر، تا پاهای سیمینش یکسره فریبایی و اغواگری بود. او با خنده های جذاب، گفتگوهای فریبنده، افسونها و شادیهای عاشقانه، میل به زناشویی و عشقبازی را حتی در افراد خردمند بیدار می کرد و به همین جهت در برخی جایها نگهبان زناشویی بود، بلکه دوشیزگان و بیوگان نیز از او درخواست شوی می کردند. او کمربندی شگفت، زیبا و گلدوزی شده داشت که همه را اغوا می کرد و هر کجا می رفت، همراهانی داشت که از جمله آنان می توان از «گرس» ها (ایزدان فریبایی) نام برد که هرگاه آفرودیت می خواست ایزدان را فریفته خویش کند، از هنر آرایشگری آنها بهره می جست. از این رو تمثالهای متاخر آفرودیت از ویژگی شهوانی برخوردار است؛ زیرا مجسمه سازان این تندیسها را اغلب از روی روسپیان می ساختند، چون او پشتیبان روسپیان نیز بود و به همین جهت در برخی شهرها همچون آتن که آفرودیت پرن (روسپی) پرستش می شد، روسپیان کاهنه های پرستشگاه آفرودیت به شمار می رفتند. (9)
گفته می شود آفرودیت بر اثر خشمی ناگهانی، یکی از پسران آپولون (Apoiion: خدای روشنایی، پیشگویی) را کور کرد. آپولون نیز برای گرفتن انتقام، گرازی را فرستاد و گراز ضربه مهلکی به ران آدونیس زد و او را کشت. (10) آفرودیت با شنیدن این خبر شتابان خود را به نزد محبوبش رساند؛ اما دیگر دیر شده بود و آدونیس جوان در آغوش او جان داد. بسیاری از افسانه ها که در مورد گلهاست، با سرگذشت آدونیس مرتبط است، علاوه بر مادرش که به درخت «مور» تبدیل شد و خودش که از درخت زاده شد، می گویند گل سرخ نیز در اصل سفید رنگ بود، ولی روزی که آفرودیت سراسیمه برای کمک کردن به آدونیس آمد، خاری به پایش رفت و خون جاری شد و همین سبب شد گلهای آن بوته سرخ شود! بیون (Bion) شاعر یونانی سده سوم پیش از میلاد می گوید: «به تعداد قطرات خونی که از آدونیس جاری شد، آفرودیت اشک ریخت. از هر قطره خون یک شقایق نعمانی و از هر قطره اشک یک گل سرخ رویید!» محل این پیشامد را عده ای لبنان دانسته اند. در بیبوس (شهر دینی فنیقیه قدیم که امروزه جبیل نامیده می شود) رودخانه ای به نام آدونیس وجود داشت که هر سال هنگام برگزاری تشریفات وفات آدونیس قرمز می شد.(11)
باری، آفرودیت به افتخار آدونیس مراسم عزایی ترتیب داد که مردم در فنیقیه و اطراف همه ساله در بهار آن را تجدید می کردند. از آنجایی که بین آدونیس و گیاهان ارتباطی آشکار وجود داشت، زنان در ظروف مختلف بذرهایی می کاشتند و با آب گرم آن را آبیاری می کردند تا هرچه زودتر بروید. این طرز کشت را «باغهای آدونیس» می خواندند. گیاهانی که این گونه می روییدند، پس از سرکشیدن از خاک، به سرعت از بین می رفتند و این عمل، سرنوشت آدونیس را به خاطر می آورد و زنان با توجه به این معنی، بر سرنوشت تلخ او می گریستند و بارها نامش را تکرار می کردند.

نمایش پی نوشت ها:
1- قرآن کریم، سوره شعرا، آیات 23 تا 49
2- بنگرید به سوره نازعات، آیه 24 و المیزان، ج. م، ص 449
3- فرهنگ اساطیر مصر، ژویو، ترجمه ابوالقاسم اسماعیل پور، ص 25 و 26
4- بنگرید به همان، ص 340
5- فرهنگ اساطیر آشور و بابل، ص 162
6- همان، ص 182
7- فرهنگ اساطیر یونان و روم، پیر گریمال، ترجمه دکتر احمد بهمنش، ص 23
8- فرهنگ اساطیر یونان، ف ژیران، ترجمه ابوالقاسم اسماعیل پور، ص 123
9- همان، ص 134
10- اساطیر یونان، راجر لنسلین گرین، ترجمه عباس آقاجانی، ص 117
11- فرهنگ اساطیر یونان و روم، ص 24- این پدیده ناشی از حل شدن ذرات سنگ آهن، صخره ها در آب رودخانه به ویژه در شرایط خاص طبیعی مانند فصل سیلابها بود (فرهنگ اساطیر آشور و بابل، ص 171)

منبع مقاله: محمد حمید، یزدان پرست لاریجانی؛ (1385)، نامه ایران (مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی) جلد سوم، تهران: اطلاعات، چاپ اول.



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط