آسيب شناسى معنويت
چكيده
يك . معنويت و مناسك ؛
دو. معنويت و عقلانيت ؛
سه . معنويت و نيازمندى هاى مادى انسان ؛
چهار. معنويت و عمل گرايى ؛
پنج . معنويت و فرقه گرايى .
در ذيل توضيح درباره هريك از آفات مذكور، راهكارهايى براى رهايى از آنها پيشنهاد مى شـود. مـهـم تـريـن راه صـيـانـت مـعـنـويـت از آسـيـب هـاى آن ، بـازگـشـت بـه مـذهـب اصـيل و ريشه دار است . نيز بهره گيرى از خرد و تجربه هاى تاريخى ، يكى ديگر از راه هـاى دفـع آفـات اسـت . هـمـچـنـيـن اهـتـمـام مـديـران و مـسـئولان فـرهـنـگى به استفاده از كـارشـنـاسـان خـبـره و دلسـوز در بـرنامه هاى معنوى ، كمك بسيارى به تعميق معنويت در جامعه مى كند.
مقدمه
1. برنامه اصلى دين ، گسترش و تعميق معنويت در ميان همه ابناى بشرى است ؛
2. نـيـاز انـسـان مـعـاصـر بـه مـعـنـويـت و ديـن ، بـيـشـتـر از نـيـاز نسل ها و انسان هاى گذاشته است ؛
3. معنويت ، همچنان كه بالنده و مؤ ثر است ، به شدت آسيب پذير است ؛ زيرا هر شى ء يا مفهومى كه ارزشمندتر و كارسازتر است ، آسيب هاى بيشترى آن را تهديد مى كنند.
مبادى تصديقى فوق ، نياز به شرح و بسط چندانى ندارد؛ اما براى فايده مندى بيشتر دربـاره هـر يـك بـه اخـتـصـار تـوضـيـح مـى دهـيـم ، و سـپـس بـا تفصيل بيشترى آسيب ها و آفات معنويت گرايى را برمى رسيم . پيشتر يادآورى مى شود كـه بـحـث هـاى نـظـرى درباره معنويت و آسيب هاى آن ، حواشى مهم و بسيارى دارد كه گفت وگـو دربـاره آنـهـا بـر عهده فلسفه اخلاق moral) (philosophy يا علم كلام است . به مـثـل ، از مـيان نسب اربع ، چه نسبتى ميان معنويت و اخلاق يا معنويت و دين يا معنويت و ايمان بـه غـيب وجود دارد؟ اهميت اين مباحث از آن رو است كه در سده هاى اخير، پاره اى از دانشوران ديـنـى و عـرفـى ، مـعـنـويـت و دين را اعم از يكديگر دانسته و هر يك را بدون ديگرى ممكن شـمـرده اند. در روزگار و ديار ما نيز گروهى از نويسندگان ، معنويت دينى را جايگزين پـذيـر دانـسـتـه اند. يعنى بر اين باورند كه مى توان تن به هيچ دينى نداد، اما از همه مواهب معنويت برخوردار بود. اين گروه تجربه هاى فردى و شخصى را بسيار مهم تر از آموزه هاى دستورى دين شمرده ، سخن از معنويت عرفى و انسانى مى گويند. از ديگر مباحث بسيار مهم در باب معنويت ، نسبت آن با عقلانيت بشرى است . اين مسئله به قدرى فكر و ذهـن بـرخـى از اهـل انديشه را مشغول خود ساخته است كه رسالتى جز شناخت اين نسبت ها براى خود نمى شناسند.1
از آنـجـا كـه مـوضـوع اصـلى اين نوشتار، شناخت و بررسى پاره اى از مهم ترين آفات مـعـنـويـت اسـت ، از ورود بـه مـبـاحـث نـظـرى در بـاب تـعـريـف معنويت و عناصر مقوّم آن مى پـرهـيـزيـم و بـيشتر درباره آثار وضعى و عوارض آفت زاى آن سخن خواهيم گفت . همچنين هـرازگـاه راه هـاى بـرون رفـت و رهـايـى از آسيب هاى مذكور را يادآور مى شويم . اما همان گـونـه كـه پـيـشـتـر يـادآورى شـد، نـخـسـت مـبـادى تصديقى آسيب شناسى معنويت را به اجمال برمى رسيم .
1. دين و معنويت
همه كس طالب يارند چه هشيار و چه مست
همه جا خانه عشق است ، چه مسجد چه كنشت 2
هـمـه آنـچـه انسان را نيازمند دين و ايمان مى كند، در معنويت نيز وجود دارد. در متون دينى و نصوص نخستين ، كلمه يا اصطلاح ويژه اى كه بتوان آن را به ((معنويت )) ترجمه كرد، وجود ندارد؛ اما مجموعه اى از كليدواژه ها و كلمات مهم در متون مقدس دينى به چشم مى خورد كه مراد و مفاد آنها دور از معناى معنويت نيست . ((ايمان ))، ((پرهيزگارى ))، ((باورمندى ))، ((فـضـيلت گرايى )) و ((پايبندى به احكام و مناسك دينى ))، روح و كالبد معنويت اند و تـفـكـيـك آنـهـا از هـم مـمـكـن نـيـست . يعنى نمى توان پرهيزگار يا باورمند نبود، اما دعوى مـعـنـاگـرايـى داشـت . بـنـابراين دست كم در اين نوشتار، از معنويت معنايى جدا از عناصر اصلى عقايد و اخلاق دينى اراده نمى شود.
بـراى آگـاهـى از تـعـامـل نـزديـك مـيـان ديـن و معنويت ، كافى است بدانيم دين بسيارى از مـنـويـات خـود را از رهگذر معنويت اجرا مى كند. احكام و آموزه هاى عقيدتى ، بخشى از اهداف دين را برآورده مى سازند؛ اما بخشى ديگر از برنامه هاى دين در گرو معنويت گسترى و اخـلاق گـرايـى ديـنـداران اسـت . ديـن بـه كـمـك مـعـنـويـت درونـى انـسـان هـا، تعادل آنان را در زندگى حفظ مى كند و راه رشد را پيش چشمشان مى آورد.
مـكـرمـت هـاى اخـلاقـى و زنـدگـى پـاكـيـزه ، غـايـت آمـال ديـن و ديـنـدارى اسـت و ايـن فـضايل فقط در سايه گرايش هاى معنوى حاصل مى آيد. غنى سازى جامعه از حيث اخلاق و ارتـقـاى سـطح معنوى انسان ها، چنان اهميتى دارد كه نبى مكرّم اسلام ، دين و آيين خود را در گـرو آن دانـسـتـه و فـرمـوده اسـت كه انگيزش من به رسالت ، براى گسترش كرامت هاى اخلاقى است : ((إ نما بُعِثْتُ لِاُتِمم مَكارِمَ الا خْلاق .))3 از امام ششم (ع ) نيز مروى است كـه خـداوند، پيامبرش را فرستاد كه اخلاق مردم كريمانه گردد.4 آيات و اخبارى كه زندگى معنوى را مهم ترين كاركرد رسالت پيامبران (ع ) مى شمارد، اندك نيست .
هـر هـدف و آمـاج ديـگـرى كـه بـراى ديـن بـشـمارند، اصالت ندارد. دين ، جز به اخلاق و اصـلاح مـعـنـوى پـيـروانش نمى انديشد و اگر به سياست هم روى آورد، نه براى قبضه قـدرت هـاى فـانـى ، كـه بـراى اسـتـخـدام آنـهـا در مـسـيـر اصلاحات درونى مؤ منان است . بـزرگـان مـعـنـوى و ديـنـى ، هـرگـز قدرت سياسى را خواستار نبودند مگر براى كاهش بـزهكارى ها و افزايش كرامت هاى انسانى . فقيهان و فرزانگانى كه سياست را جزئى از بـرنـامـه هـاى ديـن مـى دانـنـد، نـه از آن رو اسـت كـه بـراى آن ارزش ذاتـى و اسـتقلالى قـائل انـد، بـلكـه رويـكـردهـاى سـيـاسـى در مـيـان پـيـشـوايـان ديـنـى ، بـه دليل تأ ثير سياست و حكومت بر اخلاق انسان ها است . آنان ورود به عرصه هاى سياسى را از باب مقدمه واجب ، واجب مى دانستند.
همچنين برخى از گفتمان هاى معنويت (Spirituality of Discourse) براى دين هاى مرسوم و آسـمـانـى ، مـرجـعـيـت (authority) و خـصـوصـيـتـى قائل نيستند كه از آنها به معنويت عرفى ياد مى كنيم ؛ اما همان طور كه پيش از اين گفتيم داورى دربـاره اين گونه دعاوى ، برازنده دانش هاى ديگرى است ؛ از جمله فلسفه اخلاق . مـبـنـاى ايـن نـوشـتـار، وابـسـتـگـى شـديـد مـعـنـويـت بـه اصـول و مـبـانى دينى است ؛ اعم از اصول نظرى و كاربردى . به سخن ديگر، معنويت از فـوايـد و مـحـصـولات عـيـنـى ديـنـدارى اسـت و در ايـن راه ، شـرط اول قدم آن است كه به عالم غيب و هدف مندى آفرينش عقيده داشته باشيم :
در ره منزل ليلى كه خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است كه مجنون باشى
كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش
كى روى ؟ ره ز كه پرسى ؟ چه كنى ؟ چون باشى ؟
گـفـتـنـى اسـت كـه مـعـنـويـت در جـهـان اسـلام ، تـا كـنـون بـيـشـتـر ذيـل اخـلاق و عـرفـان و تـصـوف ، مـوضـوع انـديـشـه و تـحـقـيـق بـوده اسـت . بـه هـمـيـن دليل خاورشناسان غربى ((معنويت اسلامى )) را بيشتر در علم ((تصوف )) يا ((عرفان )) جـسـت وجـو كـرده و كـمـتـر بـه عـلوم قـرآن و حـديـث تـوجه داشته اند. اما به واقع متن دين بـيـشـتـريـن اهـتـمـام و اصرار را بر معنويت سالم و جامع دارد و اين اهتمام را به آسانى از نصوص نخستين مى توان دريافت .
از سـوى ديـگـر وجـه ديـنـى مـعـنـويـت را از مـبـانـى آن نـيـز مـى تـوان شـنـاخـت . به طور مـعـمـول مـعنويت بر چند مبنا و اصل استوار است كه همگى آنها ماهيت دينى دارند. اين مبانى و اصول عبارت اند از:
1. اعتقاد به عالم غيب ؛
2. اعتقاد به هدف مندى آفرينش ؛
3. عقيده مندى به اختيار انسان و نفى جبر؛
4. بازخوردگرايى نظام آفرينش (هر كنشى ، واكنشى مناسب با آن دارد)؛
5 . قابليت انسان براى صعود و سقوط؛
6 . نظارت عينى و هميشگى و عادلانه خدا بر انسان و اعمالش ... .5
فقدان هر يك از اصول پيش گفته ، پايه هاى معنويت گرايى را در انسان مى لرزاند و آن را فـاقـد تـوجـيـه عـقـلى مـى كـنـد. از طـرفـى هـيـچ يـك از اصـول يـادشـده بـيـرون از تـعـاليـم ديـنـى نـيـست ، و از آن مهم تر اينكه هيچ يك از آنها پـشـتـيـبـانى جز دين ندارد. ايمان به غيب و روز جزا و اعتقاد به هوشمندى جهان آفرينش و ديـگـر پـايـه هـاى مـعـنـويت ، همگى از عناصر و مقوّمات ديندارى نيز هست . بنابراين نمى توان به معنويتى آزاد از دين باور و التزام داشت و يكى را بدون ديگرى ، ممكن و مطلوب دانست .
2. انسان معاصر و معنويت
هـمسويى جهانيان براى دستيابى به ((زبان مشترك )) و ((فهم مشترك )) و ((نگاه مشترك ))، امـيـد بـه مـعـنـويت گرايى را در جهان افزايش داده است ؛ به ويژه پس از زمينه اى كه گـفـت وگـوهاى فرهنگى بين اديان و تمدن ها پديد آمده است . زيرا در هر گفت وگويى ، گام نخست يافتن وجوه مشترك است ، و آشكارترين وجه مشترك و فراخوان همه دين ها، امور مـعـنـوى است . به ديگر سخن ، پيروان اديان الهى و ابراهيمى براى نزديكى بيشتر به يكديگر چاره اى جز انگشت نهادن بر اشتراكات خود ندارند و معنويت گرايى مهم ترين و عام ترين آموزه همه مرام هاى آسمانى است . احكام شرعى و باورهاى تعليمى در هر دينى ، مـسـئوليـت حـفـظ و حـراسـت از هـمـين اصل مهم را دارند، و چنان كه خواهد آمد اختلاف در مناسك دليل بر اختلاف در اهداف و آرمان ها نيست . چنان كه قرآن نيز ما را به ايمان به همه انبيا و فـرشـتگان خوانده است : ((لانفرّق بينَ احدٍ مِنْ رُسُلِه .)) (بقره /285) از همين رو است كه ايمان واقعى به هر يك از انبياى عظام ، ايمان به همه آنها است :
نام احمد نام جمله انبياست
چون كه صد آمد نود هم پيش ماست 6
از ديـگـر نـشـانـه هاى توجه بيشتر و افزون تر انسان معاصر به معنويت ، حجم آثارى است كه در سده اخير درباره حقيقت و مواهب زندگى قدسى و روحانى تأ ليف شده است . اين ، در حـالى اسـت كـه مـثـلا در دايـرة المـعـارف كـاتـوليـك كـه پـيـش از جـنـگ جـهـانـى اول مـنـتـشـر شد، هيچ اشاره اى به ((معنويت )) نبود؛ اما دايره المعارف جديد كاتوليك كه حـدود چـهـل سـال پـيـش انـتـشـار يـافـت ، دسـت كـم بـا هـشـت مـدخـل ، مـوضوع معنويت را وجهه قلم و تحقيق صاحب نظران قرار داده است .7 براى پى بـردن بـه سـرّ نـيـاز انـسـان بـه ويژه انسان عصر مدرنيته به معنويت ، كافى است به كاركردها و نقش آفرينى هاى معنويت در زندگى پيچيده بشر امروزين توجه كنيم .
از نگاه كاركردگرايى ، معنويت دو نياز مهم و فطرى انسان را پاسخ مى گويد:
1. نياز به زندگى معنوى ؛
2. نياز به زندگى معنادار.8
زنـدگـى مـعـنوى غير از زندگى معنادار است ؛ اگرچه هريك بسته و پبوسته به ديگرى است . نوع خاصى از معنويت هاى عرفى نيز وجود دارد كه قادر به معنابخشى موقت و گاه كاذب به زندگى انسان ها است ، بدون اينكه زندگى آنان را معنوى و روحانى كند. اهداف جـهـانـى و آرمـان هـاى بـزرگ انـسـانى و عشق هاى سوزان زمينى ، مى توانند به زندگى بـرخـى از انـسـان هـدف و مـعـنـايـى خاص ببخشند؛ اما زندگى معنوى موقوف به پاره اى اعـتـقـادات قـلبـى و ايـمـان بـه غـيـب و جـهـان پـسـين است . آنان كه معنويت منهاى ايمان به مـاوراءالطـبيعه را ممكن دانسته اند، بيشتر معناى دوم معنويت را منظور كرده اند. در غيبت دين ، فـقـط مـى تـوان از مـعـنويت هاى عرفى و موقت و مسكِّن سخن گفت و بس . معنويت كاذب نيز داستان ديگرى دارد كه در بخش آسيب شناسى درباره آن گفت وگو خواهيم كرد.
بـه هـر روى انـسـان ، هـمـان انـدازه كـه بـه حـيـات طيبه يا زندگى معنوى نياز دارد، به زندگى معنادار نيز نيازمند است ، و براى دسترسى به اين نوع زيست انسانى ، گريزى از معنويت ندارند. از اين رو هماره جاى مرام و ديانتى كه به زندگى بشر معنا ببخشد و آن را هـدف مـنـد كـنـد، وجـود داشـتـه اسـت . زنـدگـى مـعـنـوى و حـيـات طيبه نيز از همين رهگذر حاصل مى آيد. قرآن مجيد آنگاه كه از حيات طيبه سخن مى گويد، راه هاى دستيابى به آن را نيز نشان مى دهد و نيز بازمى نماياند كه جامعه دينى و معنوى ، بيشترين برخوردارى را از زندگى معنادار دارد. در سوره نحل مى فرمايد:
منْ عمِل صالحاً مِن ذكرٍ او اُنثى و هوَ مؤ مِنٌ فلَنُحْييَنَّهُ حيوهً طيِّبه و لنجزينّهُم اجرَهمْ بِاَحسنَ ماكانُوا يعمَلُونَ. (نحل /87)
هر كس از زن و مرد كار شايسته كند و مؤ من باشد، قطعا او را زنده مى گردانيم به حيات پاكيزه و به آنان پاداش مى دهيم بهتر از آنچه كردند.
مفسران در ذيل اين آيه شريفه به تفصيل درباره حيات طيبه و لوازم آن سخن گفته اند. اما آنچه در اينجا مطمح نظر است ، معناى حيات طيبه در زندگى هاى اجتماعى است . در اين باره ، جز اين نمى توان گفت كه در زندگى هاى دسته جمعى ، سرنوشت انسان ها به يكديگر وابسته است ؛ اگرچه سلامت سازى جامعه به معناى ناديده گرفتن سلايق فردى و علايق شـخـصـى افـراد نـيـسـت ؛ مـگـر آنـكـه ايـن عـلايـق و سـلايـق ، مـسـيـر كـلى جـامـعـه را بـا مـشـكـل روبـه رو سازد، و فضاى عمومى را چنان دچار آشفتگى و ناهنجارى كند كه ديگران آسيب ببينند. ايـن نـيـز گـفـتـنـى اسـت كه گرايش انسان معاصر به معنويت ، پس از سرخوردگى او از قـابـليـت عـلوم جديد در پاسخگويى به نيازهاى اصلى انسان بود. در قرن هاى هيجدهم و نوزدهم اين تصور خام وجود داشت كه به معجزه علوم تجربى و دانش هاى عرفى مى توان همه نيازهاى مادى و معنوى جامعه انسانى را اجابت كرد؛ اما اندك اندك معلوم گرديد كه اين امـامزاده جديدالتأ سيس چنين معجزه اى ندارد و قادر به پاسخگويى نيست . حتى پيشرفت عـلوم ، مـحدوديت هاى بشرى را نمايان تر كرد و همين موجب گرديد كه نياز به تكيه گاه هاى قوى تر بيشتر احساس شود. ((انسان به نحو چاره ناپذيرى به انواع و اقسام شيوه ها، دينى و دين ورز است و موقعيت و طبيعت انسانى لامحاله در چنين جهتى است .رازهاى عظيم و شـگـرف و بى اعتبارى جهان ، و همچنين خودآگاهى پرسشگر و ارزيابى كننده بشر، جست وجـوى ارزش هـا و حـقـايق والا را كه فقط نام ديگرى بر پرس وجوى دينى است ناگزير مى سازد.))9
از زمـان نـيـچـه كه گفته بود ((خدا مرده است )) چندان نگذشت كه دين و معجزه بزرگ آن ، يعنى توجه به امر قدسى و معنويت ، دوباره راه و جاى خود را در جهان معاصر باز كرد.
در زمانى كه به نظر مى رسد فرايند سكولارسازى (secularization) در زدايش حضور امـر قـدسـى از تـمامى جوانب فكر و حيات آدمى ، به نتيجه منطقى رسيده است ، هماهنگى و تـوازن كـلى كـيـهـان ، مـسـتـلزم رسـتـاخـيـزى در روح و قـلب حـداقـل شـمـارى از انـسـان هـاى مـعـاصـر اسـت تـا امـر قـدسـى را از نـو كـشـف كـنـنـد. اصـل تـرمـيم كيهانى به اين هدف پيش آمده تا در دوره اى كه مناديان مدرنيزم آن را آخرين مرحله تهى سازى فرهنگ انسانى از محتواى قدسى آن خوانده اند، امر قدسى را از نو كشف كنند؛ دوره اى كه نيچه با سخن گفتن از ((مرگ خدا)) از سقوط آن خبر داده بود. اما پاره اى از آدميان معاصر در حالى كه با خطر نهيليسم و مرگ حقيقيِ انسان كه نتيجه محو و نابودي آثـار الوهـيت از چهره نژاد انساني است مواجه بوده اند، اكنون با كشش و جذابيت امر قدسى مـواجـه شـده انـد كـه چـيـزى فـراتـر و غـيـر از جهانِ سكولار شده اى است كه كه او آن را ((زنـدگـى مـتـعـادل )) (life normal) مى نامد. چنين فردى جذابيت باطنى امر قدسى را در مـركـز وجودش احساس مى كند؛ مركزى كه هر جا باشد آن را با خود دارد. جست وجو براى كـشـف دوبـاره امـر قـدسـى ، چـه آگـاهـانـه صـورت گـيـرد و چـه بـه شكل كورمال و در تاريكى ، يكى از اركان زندگى انسانى است .10
3. آفاق و آفات
زانكه بى حق ، باطلى نايد پديد
قلب را ابله به بوى زر خريد11
تا نباشد راست كى باشد دروغ
آن دروغ از راست مى گيرد فروغ
بر اميد راست ، كژ را مى خرند
زهر در قندى رود، آن گه خورند12
بـراى تـمـيـز راست از دروغ ، و تفكيك اصل از بدل ، چاره اى نيست جز تمسك به معيارها و ميزان هايى كه از مبادى معصوم و آسمانى معرفى شده اند. اين معيار و ميزان نزد دينداران ، نـصـوص ديـنـى و آمـوزه هـاى وحـيانى است . بدين رو آنچه در زير مى آيد، آسيب شناسى مـعـنـويـت از مـنـظـر تـعـاليـم ديـنـى اسـت . ديـن ، بـه دليل ماهيت آسمانى و آرمان هاى انسانى اش ، صلاحيت و جامعيت لازم را براى داورى در باب امـور پـيـچـيده اى مانند معنويت دارا است . چنان كه خواهيم ديد، داورى و ارزيابى دينى ، در غـيـاب عـقـلانيت نخواهد بود. به عبارت ديگر، اعتماد و اعتنا به داورى هاى دين ، به معناى پـشـت كـردن بـه عـقـلانـيـت و خـردورزى نيست ؛ بلكه يكى از مهم ترين آسيب هاى معنويت ، فـاصـله گـرفـتن آن از عقلانيت است ؛ همچنان كه يكى از مهم ترين آفات عقلانيت ، دشمنى با معنويت و انكار ماوراءالطبيعه است .
بـنـابـراين جا دارد به تفصيل درباره آفات وآسيب هاى معنويت ، تحقيق و تحرير شود تا آحـاد و جـوامـع انـسـانـى بـيـش از پـيـش از ايـن مـوهـبـت بـى بـديـل بـرخـوردار شـونـد. اهـميت اين بحث ، آنگاه آشكارتر مى شود كه بدانيم اين عنصر رهـايـى بـخـش و حـيـاتـى ، در عـيـن آنكه تأ ثير فراوانى بر زندگى فردى و اجتماعى مـسـلمـانـان دارد، فـقـدان يـا تـضـعـيـف آن ، بـسـيـار زيـانـبـار و غـيـر قابل جبران است .
آنـچـه در زيـر مـى آيـد شـمـارى انـدك از آسـيـب هـايـى اسـت كـه هـم بالفعل و هم بالقوه معنويت و زندگى معنوى مسلمانان را تهديد مى كند:
يك . معنويت و مناسك
((بـدان كـه نـمـاز را جـانـى اسـت و تـنـى . تـن نـمـاز ايـن عمل ظاهر است از اركان و هيئت محسوس ، و جان نماز حضور و خشوع است و همچنان كه كالبد بـى جـان اعـتـبـار نـدارد (نماز بى حضور و خشوع بى اعتبار است .) نمازى كه باخشوع و خـضـوع بـود، ثـمـره آن فـلاح اسـت ؛ چنان كه وحى الهى بيان كرد: ((قد افلح المؤ منون الذيـن فـى صـلاتهم خاشعون .)) و نمازى كه با غفلت و بى حضور و بى جمعيتِ (خاطر) بـاشـد، ثـمـره آن ويـل اسـت ؛ چـنـان كـه وحـى الهـى بـيـان مـى كـنـد: ((فويل للمصلين الذين فى صلاتهم ساهون .))13
عـبـاداتـى كـه از جـانـب خـداونـد تـشـريـع شـده انـد، روح مـعـنـويـت را در دل و جـان انـسـان زنـده نـگـه مـى دارنـد و مـانـع از مـرگ يا تضعيف آن مى شوند. مناسك و بـرنـامـه هـاى عـبـادى ديـنى ، براى معنويت و ايمان قلبى ، همچون حفاظى سخت و پايدار عمل مى كنند. به همين دليل ترك يا سهل انگارى در آنها، شمع معنويت و زندگى قدسى را در شبستان روح انسان خاموش مى كند و اندك اندك تاريكى همه جا را فرامى گيرد.
بـنـابـرايـن يـكـى از مـهـم تـرين آسيب هاى معنويت ، بى مبالاتى نسبت به حقوق شرعى و وظـايـف ظـاهـرى اسـت . عـده اى بـه ايـن بـهـانـه كـه اصـل و مـقـصود از معنويت ، توجه قلبى است ، آداب شرعى و منسك هاى فرعى را كوچك مى شـمـارنـد و اهـتـمام درخورى به آنها ندارند! غافل از آنكه اين دو، چنان در هم تنيده اند كه انـتـخـاب يـكـى و رهـا كـردن ديگرى ممكن نيست . پاره اى از شبه روشنفكران دينى نيز اين عـقـيـده را تـرويـج مـى كـنـنـد. آنـان ، به دليل يا به بهانه تورم آداب و ضعف اخلاق در بـرخـى افـراد، ديـگـران را بـه مـعـنـويـتِ پـيـراسـتـه از افـعـال ظـاهـرى فـرامـى خوانند و حتى عبادت جوارحى را نوعى رياكارى مزمن مى شمارند. اگـرچـه افـعـال ظـاهرى و مناسك عينى ، گاهى خالى از روح معنويت است ، اما نبايد حقيقت و كارايى آنها را فراموش كرد. حقيقت آن است كه پايبندى به احكام جزئى فرعى ، ايمان را نو مى كند و هر قدر كه اين اعمال با حضور قلب بيشتر صورت گيرد، تأ ثير بيشترى در افزايش روحيه معنوى دارد. حتى اگر نماز يا روزه يا حج برخى افراد تهى از روح و حـقـيـقـت والاى آنـهـا گـردد، بـاز نـمى توان به اين بهانه حكم به تعطيلى آنها داد و اين پـل را نيز خراب كرد. به همين دليل لست كه پيامبر گرامى فرموده اند: ((كسى كه نماز را بـه عمد ترك مى كند، يا در آن سستى مى ورزد، به كفر مى گرايد.))14اگرچه از نـمـاز و ديـگـر عـبـادات جـوارحى ، چنانچه خالى از روح و حضور قلب باشد، كار چندانى سـاخـتـه نـيست ؛ اما چاره در ترك آنها نيست . بلكه نمازِ پژمرده را بايد با نمازِ سرزنده درمان كرد، نه با بى نمازى .
همان گونه كه ترك مناسك يا سستى در آنها به ضعف معنويت مى انجامد، تورّم بى روح و ازديـاد بـى مبناى شرعى آنها نيز به معنويت گرايى روح مند آسيب مى زند. يعنى اگر مـنـسـك هـا و آداب و اعـمـال عـبـادى اگـر چـنـان افـزايـش يـابـنـد كـه جـاى را بـر تـأ مـل و تدبر و تفكر بگيرند، نتيجه عكس مى دهند. تلاوت كننده اى را تصور كنيد كه تنها قـصـد و انـگـيـزه او از تـلاوت قرآن مجيد، ختم آن باشد! آيا چنين قارى سخت كوشى ، حظّ فـراوانـى از قـرآن خـواهـد بـرد يـا كسى كه كمتر مى خواند اما همراه تلاوت ، در آيات و اشـارات وحى نيز مى انديشد و گاه آيه اى را چندين بار تكرار مى كند تا طعم آن را به ذائقه جان بچشد؟ در روايات نيز توصيه هاى بسيارى وجود دارد كه بر كيفيت تلاوت تأ كـيـد دارنـد و ذبـح آن را در پـاى كـمـيـت بـرنـمـى تـابـنـد. بـه گزارش يكى از راويان بـزرگـوار و اصحاب امام رضا(ع ) به نام ((ابراهيم بن عباس )) حضرت رضا(ع ) قرآن را در كـمتر از سه روز ختم نمى كرد. وى سپس مى افزايد: امام (ع ) خود مى گفتند: ((اگر بـخـواهـم همه قرآن را در كمتر از سه روز بخوانم ، مى توانم ؛ اما من از هيچ آيه اى نمى گـذرم مـگـر ايـنـكـه در او مـى انـديـشـم و در مـوضـوع و زمـان نزول آن تفكر مى كنم .))15 و به قول سعدى :
مى كوش به هر ورق كه خوانى
تا معنى آن تمام دانى
روايـات و اخـبـارى كـه تـلاوت سـريـع قـرآن را منع كرده اند، بسيار است ،16 اما درس بـزرگى كه بايد از اين منع ها گرفت آن است كه هيچ كالبدى نبايد بدون روح و روان بـاشـد. مـعـنـويـت نـيـز روحـى اسـت كـه اگـرچـه سـخـت مـحـتـاج كـالبـد (اعـمـال عبادى و آداب شرعى ) است ، اما اگر اين كالبد با آن روح تناسب نداشته باشد، وجود ناقص الخلقه اى حاصل مى آيد.
بـنـابـرايـن مـناسك و اعمال ظاهرى مشروع ، همان قدر كه در احياى معنويت اثر دارند، اگر به قاعده و روح مند و به اندازه نباشند، روح معنويت را مى آزارند.
دو. معنويت و عقلانيت
ما كه كورانه عصاها مى زنيم
لاجرم قنديل ها را بشكنيم
ما چو كرّان ناشنيده يك خطاب
هرزه گويان از قياس خود جواب 17
هـرگـز نـبـايـد بـه بـهـانـه مـعـنـويـت گـرايـى عـقـل را مـعـزول كـرد و نـيـز نـبـايد جولان گاه عقل را با گستره هستى و لايه هاى پنهان آن مساوى دانست . عقل ، همچون مركبى است كه تا اگر چه زمين را به نيكى مى نوردد، اما به دريا پا نمى گذارد و در ساحل ، سوار خود را فرود مى آورد.
تا به دريا مركب اسب و زين بود
بعد از آنت مركب چوبين بود
امـا نـقـص و مـحـدوديـت عـقـل ، بسيارى از انسان ها را به اين گمان غلط انداخته است كه مى تـوانـنـد در هـمـه امـور مـعـنـوى ، رأ ى و قـضـاوت او را نـاديـده بگيرند! چنين نيست ؛ زيرا عـقـل اگـرچـه گـاه از راه بـازمـى ماند، اما هماره راه را از بيراهه تمييز مى دهد و در شناخت كژراهه ها از مهم ترين منابع و مراجع سالكان است .
گسيختن پيوند معنويت از عقلانيت ، موجب بروز فرقه ها و باورهاى خرافى مى شود و اين وضـع در مـيـان مردمى كه هماره پيوند خود را با خردورزى استوار نگه داشته اند، واكنش هـاى بيشترى را برمى انگيزد. در كشور ايران ، از ديرباز مردم خرد را مى ستودند و به گـفته محمد اقبال لاهورى ، نويسنده سير فلسفه در ايران : ((برجسته ترين امتياز معنوى مـردم ايـران ،گـرايـش آنـان به تعقل فلسفى است ...))18 نيچه ، فيلسوف آلمانى نيز ايـرانـيان را نخستين مردمانى مى داند كه به تاريخ در تماميت آن مى انديشيدند. اين سخن كـه هـر گـرايـش و پـديـده اى بـايـد هـم در كـليـت خود و هم در جزئياتش توجيه و امضاى عـقـل را بـر پـيـشـانـى خـود داشـته باشد، حتى نزد عقلا چندان پذيرفته نيست ؛ اما انسان خـردورزى نـيـز تـن بـه گـرايـشـى نـمـى دهـد كـه خـلاف عـقـل و مـنـطـق فطرى انسان است . پاره اى از گرايش هاى به ظاهر معنوى و باطنى آشكارا خـلاف عـقـل و طـبـع انـسـان طـبيعى است و هيچ توجيه و معجزه اى نمى تواند آنها را موجه و مـقـبـول نـمـايـد. بدين رو بر مرزبانان فرهنگ دينى است كه راه را بر اين گونه آداب و گـرايش ها مسدود كنند و با طرح معنويت اصيل و ريشه دار، بهانه را ازدست دكانداران دين فـروش بـسـتـانـنـد. نـاديـده گـرفـتـن قـضـاوت و رضـايـت عـقـل در امـور مـعـنـوى ، عـلاوه بر آنكه به معنويت نيز آسيب مى رساند، موجب مى گردد كه گـروهـى از مـردم بـه ايـن گـمـان نـادرسـت گـرايـش پـيـدا كـنـنـد كـه مـيـان ديـنـدارى و عـقـل گـرايـى ، بايد يكى را انتخاب و ديگرى را رها كنند! چنان كه شاعر دين ستيزى در گذشته هاى دور گفته بود:
اثنان اهلُ الارضِ ذوعقلٍ بلا
دينٍ و آخرُ بلا عقلٍ19
يـعـنـى : ((مـردم روى زمـيـن دو گـونـه انـد: آنـان كـه عقل دارند و دين نه ، و آنان كه دين دارند و عقل نه .))
در روزگار ما نيز، گروه ها و مكتب هايى وجود دارند كه دين را سه طلاقه عقلانيت مى دانند و يكى را آلترناتيو ديگرى .
در مقاماتِ طريقت هر كجا كرديم سير
عافيت را با نظربازى فراق افتاده بود
حال آن كه قرآن كريم كه منبع معرفت و معنويت دينى بيش از 300 باز مردم را به استفاده از عـقـلشـان فـراخـوانده 20و بسيارى از آيات قرآن مواجهه عقلانى با هستى و طبعيت را ستوده است . به گفته علامه طباطبايى:
((خـداونـد در قرآنِ خود و حتى در يك آيه نيز بندگانش را امر نفرموده است كه نفهميده به قـرآن يـا هـر چـيـز ديـگـرى كـه از جـانـب او اسـت ، ايـمـان آورند و يا راهى را كوركورانه بـپـيـمـايـنـد. حـتـى قـوانـيـن و احـكـامـى را كـه بـراى بـنـدگـان خـود وضـع كـرده و عـقـل بـشـرى بـه تفصيل ملاك هاى آنها را درك نمى كند، به چيزهايى كه در مجراى نيازى انـسـان قـرار دارد، عـلت آورده اسـت ؛ مـانـنـد ((أ ن الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنكر...)) (عنكبوت /45) البته در شرح و تفصيل احكام فرعى ، چاره اى نيست جز استفاده از بيانات نـبـوى ؛ چـنـان كـه خـود قـرآن شـريـف نـيـز ايـن قـبـيـل مـطـالب را بـه تـبـيـيـنـات رسول اكرم (ص ) ارجاع داده اند.))21
مـولوى نـيـز هـمـامـيزى عقل و وحى را ضرورت زندگى پاكيزه و مؤ منانه مى شمارد و مى گويد:
عقل جزوى ، عقل استخراج نيست
جز پذيراى فن و محتاج نيست
قابل تعليم و فهم است اين خرد
ليك صاحبْ وحى تعليمش دهد
جمله حرفت هات يقين از وحى بود
اول او، ليك عقل آن را فزود22
ايـن تـصـور نـابـخـردانـه و خـام دسـتـانـه )جـدايـى ديـن از عـقـل ( از آنـجـا رخ نـمـوده اسـت كـه شـمـارى از ديـن ورزان قشرى ، اعتنايى به احكام عقلى ندارند و باورهاى خرافى و گفته هاى قطب و مراد خود را عين حقيقت مى پندارند. اين گروه از مردم بيشترين فاصله را با حقيقت دين و ايمان دارند و نيز بيشترين آسيب را به جريان جهانى ديندارى وارد مى سازند.
مـعـنـويـت ، هـم سـويه هاى روان شناختى دارد و هم سويه هاى فلسفى و عقلانى . تعارض هـريـك از ايـن سـويـه هـا بـا يكديگر، به انحراف معنويت از ذات خود مى انجامد. از سوى ديـگـر، نـاهـمخوانى با عقلانيت ، به معناى ناسازگارى با زندگى در عصر جديد است و ايـن نـاهـمسانى ، پيامدهاى ويرانگرى دارد. چگونه مى توان در دنيايى زيست كه هيچ درك درسـتـى از آن نـداريم ، اما در برخوردارى از مواهب معنويت توفيق داشت ؟ آنگاه كه وضعيت بـالفـعـل خـود را نمى شناسيم و از جهان تصورى غير واقعى داريم ، به حتم در گرايش هـاى مـعـنـوى خـود بـا مـشـكـلات فـراوانـى روبـه رو خـواهـيـم شـد كـه حـل آنـهـا آسـان و بـلكـه مـمكن نيست . توأ م سازى معنويت با عقلانيت ، انسان معنوى را چنان هـوشـمـنـد و ورزيـده مـى كـنـد كـه مـى تـوانـد در سـنـگـسـتـان ابتذال نيز شيشه ايمان خود را نگه دارد و نشكند:
شب تاريك و سنگستان و من مست
قدح از دست من افتاد و نشكست
نگه دارنده اش نيكو نگه داشت
وگرنه صد قدح نفتاده بشكست
كمك ديگر عقلانيت به رشد و بالندگى معنويت ، جلوگيرى از رشد انديشه ها و باورهاى مـخـربى همچون جبرگرايى است كه شرح و تفصيل آن بيرون از حوصله اين نوشتار است .23
سه . معنويت و نيازمندى هاى مادى انسان
يـكـى از آسيب هاى ويران گر معنويت ، فراموشى آن در مواقع معمولى ، و پناه بردن به آن در هنگامه هاى خطر و تنهايى است . پاره هايى از مردم اين گونه اند كه تا در معرض خـطـر يا ضرر يا بيمارى يا مشكل خاصى قرار نگيرند، خدا را ياد نمى كنند و گرايشى بـه مـعـنـويت ندارند. قرآن كريم درباره اين گروه از مردم مى فرمايد: ((فَاذا رَكبُوا فِى الفُلْكِ دَعوُا اللهَ مُخلِصينَ لَهُ الدِّين فَلمّا نَجّاهُم إ لى الْبَرِّ إ ذا هُمْ يَشْرِكُونَ؛(عنكبوت /65) هـنـگامى كه بر كشتى سوارند، خدا را (از بيم دريا و غرق شدن ) مى خوانند در حالى كه دين خود را براى او خالص كرده اند؛ اما آنگاه كه نجاتشان مى دهيم (از دريا) به خشكى ، نـاگـاه شـرك مـى ورزنـد.)) ايـن كـريـمـه ، گـزارش روشـنـى از احـوال كـسـانـى اسـت كـه دين ورزى و معنويت گرايى آنان كاسب كارانه است . اما آنچه از اعـمـاق ديـن و حـقـيقت ايمان برمى آيد اين است كه نياز انسان به ارتباط معنوى با حضرت پروردگار، بسى بيش از نياز او به اكسيژن هوا است . همچنان كه نمى توان گاهى نفس كـشـيد و گاه نه ، ايمان را نيز نمى توان سهميه بندى كرد و فقط در مواقع لزوم سراغ آن رفـت . مـعـنـويـت مـوقـت ، فـريـبـى بـيـش نـيـسـت . در ضـرب المـثـل هـاى اروپـايـى ها آمده است : ((در سنگر انفرادى هيچ كس منكر خدا نيست .)) اما آيا چنين ايمانى ارزشمند و رهايى بخش است ؟
رسـوب مـعـنـويـت در جـان و روح مـؤ مـن نياز به تمرين هاى فراوان و ممتد معنوى دارد و از تـوجـهـات هـرازگـاهـى بـه عـالم مـعنا كار چندانى ساخته نيست . پاسخگويى معنويت به نيازهاى مادى و معنوى انسان ، از رهگذر استحكاماتى است كه در روح آدمى پديد مى آورد و ايـن كـاركـرد عـظيم ، موقوف به تمرين و تكرار است . از اين رو است كه روايت اسلامى ، بـراى يـاد خـدا هـيـچ گـونـه مـرز زمـانـى و مـكـانـى قـائل نشده اند و فرموده اند براى هر عبادتى حدّى است ، الا ذكر.260 خداوند سبحان نيز در قـرآن گـرامى ، بارها به مؤ منان هشدار داده اند كه مبادا هيچ حادثه و سود و تجارت و ثـروتى ، آنان را از ياد خدا غافل 241 كند. در فرهنگ دينى دنياى مذموم همان غفلت از ياد خدا است ، نه خانه و همسر و فرزند و شغل و مواهب مادى :
چيست دنيا؟ از خدا غافل شدن
نى قماش و خانه و فرزند و زن
ايـمـان گرايى و معناگروىِ ناپيوسته ، در واقع تذبذب است و بى اثر، و اين خطر را پـديـد مـى آورد كـه مـؤ مـن را بـه يـكـبـاره در ورطـه بـى ايـمـانـى كامل و بى مبالاتى مطلق اندازد.
چهار. معنويت و عمل گرايى
عـلم حـقـوق كـه در معنى دانش سياست مدن باشد، الزم و اهم علوم و فنون است ، زيرا بدون داشتن اين علم و فن ، احدى به درستى از عهده رتق و فتق امور مملكت برنيايد و پيشرفتى چـنـان كـه بـايـد و شـايـد نـنـمـايـد و چـون كـار مـلك و مـلت مـخـتل ماند كار دنيا بى سامان خواهد بود و اختلال كار اين جهان البته اسباب اغتشاش كار جهان ديگر خواهد شد. يعنى دنياى هر قوم خراب باشد آخرت ايشان نيز خراب است و شما خود بهتر مى دانيد كه عبادت و بندگى با پريشانى و سرگردانى ميسر نشود و دست و دل شكننده پى هيچ كار نرود. پس علم حقوق و فن سياست كار دنيا و آخرت هر دو را اصلاح مى كند.25
مـعـنـويـت و عـرفـان تخديرى در نهايت به اضمحلال فرد و جامعه مى انجامد؛ اما مع الاسف بـراى بـرخـى از مردم معنويت گرايى ((دستاويزى براى طفره رفتن از وظايف و مسئوليت هـاى زنـدگـى و در غـلتـيـدن بـه دامـان وجد و حال است كه عادتاً و بر اثر طبيعت خودخواه بـشـر، رفـتـه رفـتـه فـى نـفـسـه اصيل و مطلوب مى شود... عارف از رويِ خودخواهي ، كم يـابـيـش در بـنـد نـجـات و نـزهـت خـاطـر خـويـش اسـت ، حال آنكه ديگرانى كه او در غمشان نيست ، در رنج و محنت اند.))26
نـكـتـه ديـگـرى كـه در ايـن بـاره بايد گفت و خاطرنشان كرد اين است كه سوء استفاده از عـرفـان و مـعـنـويـت براى گريز از مسئوليت هاى اجتماعى هميشه وجود داشته است . براى مـبـارزه بـا ايـن پـديـده نـامـوجـه ، چـاره اى جـز مـراجـعـه بـه مـنـابـع اصيل دينى و نصوص تاريخى نيست . از سيره و سخنان بزرگان و پيشوايان دينى ، جز ايـن بـرنـمـى آيـد كـه مـعـنـويـت و عـمـل گـرايـى مـكـمل يكديگرند و تفكيك آنها از هم موجب زوال و بى خاصيتى آن دو مى شود. به قول اقبال لاهورى :
((لا)) و ((الا)) ساز و برگ امت است
نفىِ بى اثبات مرگ امت است
پنج . معنويت و فرقه گرايى
در يك نگاه كلى فرقه هاى باطنى را مى توان در سه دسته جاى داد: فرقه هاى صوفى گـرى ، فـرقـه هـاى امام زمانى و فرقه هاى وارداتى . حضور و فعاليت ها اين فرقه ها هـمـسـان نـيست ؛ اما آنچه درباره همه آنها بايد مراعات گردد، محو زمينه هايى است كه به ظـهـور آنـهـا كـمـك مـى كـنـد. به زعم نگارنده ، ضعف برنامه هاى فرهنگى ، و پيچيدگى بـرخـورد بـا فـرقـه هـا از مـهـم ترين زمينه هاى رشد و تكثير فرَق است . همچنين التزام اعضاى فرقه ها به سكوت و مخفى كارى آنان ، نوشتن و تحقيق درباره ماهيت انواع فرقه هـا را بـسـيـار دشـوار مـى كـنـد. شـايد همين ويژگى موجب شده است كه منابع معتمَد و معتبر براى مطالعه درباره آنها بسيار كم و نادر باشد. اما جا دارد كه محققان و فرقه شناسان به تفصيل به اين موضوع مهم بپردازند. بسيار مهم است كه بدانيم چرا شمارى از مردم و بـه ويـژه نـسـل جوان و كتاب خوان جامعه به فرقه هاى باطنى روى مى آورند و نيز چنين پديده اى چه تأ ثيراتى بر جامعه ايران دارد. نگارنده بر اين گمان است كه نتيجه اين تحقيقات ، همه مسئولان فرهنگى كشور را به اين نقطه مى رساند كه براى رهايى از اين گـونـه مـعـضـلات ، چاره اى جز گسترش كمّى و كيفى برنامه هاى معنويت زا وجود ندارد. نيز آنچه از تأ مل در فرقه هاى مختلف ، نصيب هوشمندان و منصفان مى شود اين است كه تا در خـانـه عـصـمـت و سـراى ولايـت بـاز اسـت ، نـبـايـد مـشـت بـه هـر درى كـوفـت و بـه قول حافظ:
چون طهارت نبود، كعبه و بتخانه يكى است
نبود خير در آن خانه كه عصمت نبود
و بـه گـفته مولانا جلال الدين بلخى در ديوان كبير شمس ، تا خورشيد نبوت مى درخشد، ديگران را نرسد كه پيش حضرتش عرض حضور كنند و راه و روشى ديگر دراندازند:
روا بود همه خوبان آفرينش را
كه پيش صاحب ما دست بر كمر گيرند
قمر مقابله با روى او نيارد كرد
وگر كند همه كس عيب بر قمر گيرند27
فـرقـه ها همچنان كه زاييده كمبود معنويت در جامعه اند، زداينده معنويت از جامعه نيز هستند؛ زيرا آداب و باورها و رفتارهاى فرقه اى ، در نهايت موجب سرگشتگى پيروان مى شود و ممكن است آنان را تا پايان عمر از هر گونه اقدام معنوى و انگيزه اخلاقى تهى كند. زيست اخلاقى و معنوى ، بيش از هر چيز متكى به عقلانيت قدسى است و فرقه هاى منحرف و خالى از حـقـيـقـت ، نـه تـنـهـا چـنـين حيات پاكيزه و معنويت بارى را فراهم نمى كنند، بلكه موجب سـرخوردگى و ناكامى نيز مى شوند. بنابراين فرقه گرايى را بايد از مهلكه هايى دانست كه ايمان و خرد و باور مؤ منان را تهديد مى كند.
نتيجه گيرى
1. بـه دليـل پيچيدگى موضوع و حساسيت آن ، بايد در برنامه ريزى و تصميم گيرى بسيار هوشمندانه عمل كرد و از رفتارهاى قشرى پرهيز كرد.
2. براى جلوگيرى از رشد آسيب ها و آفات ، نبايد به كارهاى سلبى بسنده نمود؛ بلكه آنـچـه ضـرورى تـر و مـؤ ثـرتـر اسـت ، برنامه هاى ايجابى و مبنايى است . همچنين بر مـسـئولان و هـمـه مؤ منان است كه بدانند در جامعه خالى از معنويت ، هيچ كس مصونيت ندارد و بدين رو نبايد اين مسئوليت را بر عهده گروه خاصى از مردم و نهادها گذاشت .
پي نوشت :
1. بـه مـثل ، آقاى مصطفى ملكيان در مقدمه كتاب ((راهى به رهايى )) مى نويسد: ((به جـد و از سـر صـدق بـر اين باورم كه اگر راهى به رهايى باشد، جز در جمع و تلفيق عقلانيت و معنويت و اداى حق هر يك از اين دو فضيلت بزرگ نيست .)) (مصطفى ملكيان ، راهى بـه رهـايـى ، جـسـتـارهـايـى در بـاب عـقـلانـيـت و مـعـنـويـت ، نـشـر نـگـاه مـعـاصـر، چـاپ اول ، ص 7)
2. حافظ.
3. كنزالعمال ، ح 5217 .
4. امالى صدوق ، ص 184.
5. تـفـسـيـر و تـوضيح اين مبانى در اكثر متون دينى آمده است و در اينجا از تكرار آنها خوددارى مى كنيم .
6. مثنوى معنوى ، دفتر اول ، بيت 1106.
7. ر. ك : فـيـليپ شلدراك ، مترجم : حسن قنبرى ، معنويت و الهيات ، ص 1. 244. ر. ك : دكتر فرانكل ، انسان در جستجوى معنا. (Meaning for Search Mans)
8. ميرچا الياده ، دين پژوهى ، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى ، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى ، تهران 1375، ج 1، ص 87 .
9. سـيـد حـسـيـن نـصر، معرفت و امر قدسى ، ترجمه فرزاد حاجى ميرزايى ، انتشارات فرزان ، ص 77.
10. مولوى ، مثنوى معنوى ، تصحيح نيكلسون ، دفتر دوم ، بيت 2928. (قلب ) تقلبى ؛ به بوى (به اميد)
11. همان ، ابيات 2931 و 2930.
12. محمد جوينى ، ((آداب و مهمات نماز))، ص 122.
13. ثواب الاعمال ، ص 275.
14. بحارالانوار، ج 92، ص 204، ح 1.
15. ر. ك : رضا بابايى ، ترنم قرآن در سيره معصومان (ع )، تهران ، انتشارات هستى نما، 1380.
16. مثنوى معنوى ، دفتر دوم ، ابيات 435 و 434.
17. اقـبـال لاهـورى ، سـيـر فـلسـفـه در ايـران ، تـرجمه اميرحسين آريان پور، مؤ سسه انتشارات نگاه ، چاپ اول ، ص 15.
18. مـنـسـوب بـه ابـوالعـلاى مـعـرّى . ر. ك : نـديم عدى ، لزوم مالايلزم (شرح قصايد ابوالعلاء معرى ) ج 3، ص 1269.
19. ر. ك : الميزان ، ج 3، ص 57 .
20. ر. ك : قرآن در اسلام ، ص 64 .
21. مثنوى ، دفتر چهارم ، ابيات 1297 ـ 1299.
22. ر.ك : گـروهـى از نـويـسـنـدگـان ، آزادانـديـشى و نظريه پردازى در علوم دينى ، مـعـاونـت پژوهشى حوزه علميه ، دفتر سوم ، مقاله ((تمدن سوزى و تمدن سازى عرفان )) نوشته رضا بابايى ، ص 11 به بعد.
23. ر. ك : رى شهرى ، منتخب ميزان الحكمه ، ص 198 (باب الذكر).
24. ر. ك : سـوره مـنـافـقـون ، آيـه 9 و سـوره بـقـره ، آيـه 152 و سـوره اعراف ، آيه 180... .
25. ر. ك : چـنـگـيـز پـهلوان ، ريشه هاى تجدد، نشر قطره : 1383؛ محمدعلى فروغى ، رساله حقوق اساسى ، انتشارات كوير، ديباچه .
26. ر. ك : راو. ت . اسـتـيـس ، عرفان و فلسفه ، ترجمه خرمشاهى ، انتشارات سروش ، ص 347.
27. مولوى ، ديوان شمس .
/س