چکیده
شیخ مفید در پایان شرح حال امام جواد (علیهالسّلام) به رحلت آن حضرت اشاره کرده و مسموم شدن او را نپذیرفته است. از سوی دیگر، شیخ صدوق شهادت همه ائمه را جزئی از اعتقادات شیعه میداند. با توجه به قِدمت و عظمت این دو عالم شیعه، بررسی اختلاف نظر میان آن دو که در کتاب تصحیح الاعتقاد بروز بیشتری یافته، از مباحث تحقیقی است که میتواند بخشی از تاریخ این امام بلکه تاریخ امامان معصوم را برای ما روشنتر کند. مقاله حاضر، با توجه به سخن این دو عالم، به بررسی مبانی آن دو بزرگوار و شواهد و قراین تاریخی توجه کرده، میکوشد بین این دو نظریه را جمع کند.مقدمه
موضوع چگونگی شهادت امام جواد (علیهالسّلام)، از مطالبی است که شیخ مفید برخلاف مشی غالب نویسندگان شیعه عمل کرده، درباره آن اظهار بی اطلاعی مینماید. سخن این عالم بزرگ امامیه، فتح بابی در این موضوع شده و کسانی که به این بحث وارد شدهاند، مستند خود را این متکلم و مورخ شیعی قرار دادهاند. اختلاف آشکارا وی با شیخ صدوق دیگر عالم مشهور امامیه در این مورد، براهمیت بحث افزوده است. از این رو و با توجه به دقتها و بررسیهایی که امروزه درباره تاریخ و زندگانی معصومان وجود دارد، نگاهی به این موضوع لازم به نظر میرسد. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) و ائمه خبر دادهاند که همه ایشان کشته خواهند شد. پس هر کس بگوید کشته نشدهاند، آنان را تکذیب کرده و هر که ایشان را تکذیب کند به خدا کفر ورزیده و از اسلام خارج است. برای پیشینه این مبحث، میتوان از غالب کتابهایی یاد کرد که درباره تاریخ معصومان نوشته شده است. اما بررسی مشخص این موضوع در کتابهای ذیل جدیتر انجام شده است:جعفر مرتضی عاملی در کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم به مناسبت حدیث مسمومیت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) به نقد نظریه شیخ مفید پرداخته؛ (1) مرحوم صدر در کتاب تاریخ الغیبه به مناسبت رحلت امام عسکری (علیهالسّلام) مطالبی بیان میکند. (2) شهید مطهری در پاسخ به سؤالی درباره شهادت امام رضا (علیهالسّلام) به اجمال از این موضوع بحث کرده است. (3) در لابهلای دیگر آثار هم میتوان ردپایی در این باره یافت اما در نوشته حاضر، بنا داریم به بررسی همه جانبهتری نسبت به این مسأله بپردازیم. امید آن که خدمتی به ساحت اهل بیت (علیهمالسّلام) شده، گوشهای از تاریخ آن بزرگواران را بازیابی کرده باشیم.
طرح بحث
شیخ مفید هنگام بیان شهادت امام جواد (علیهالسّلام) مینویسد:آن حضرت در بغداد از دنیا رفتند. علت ورود ایشان به بغداد، دستور معتصم برای آمدن آن حضرت از مدینه بود. امام در محرم سال 220 قمری به بغداد آمدند و در ماه ذی قعده آن سال از دنیا رفتند. برخی گفتهاند آن حضرت با سمّ از دنیا رفتند، ولی درباره این مطلب، خبری که بتوانم به آن اعتماد کنم به من نرسیده است. (4)
شاید شیخ مفید در میان بزرگان شیعه امامیه، تنها کسی باشد که به این موضوع پرداخته و آشکارا، شهادت امام جواد (علیهالسّلام) را با وجود سن کم آن حضرت، زیر سؤال برده است. وی در بحثی مبسوطتر در نزاع کلامی خود با شیخ صدوق، جز شهادت چند نفر از ائمه را نمیپذیرد. وی در جای دیگری هم به نقد نظریه یکی از عالمان پیش از خود در این باره میپردازد. شیخ صدوق در رساله اعتقادات مینویسد:
«معتقدیم رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) در خیبر مسموم شدند و به همان علت، از دنیا رفتند». سپس به شهادت یکایک ائمه اشاره میکند و با نام بردن خلیفه معاصر آن امام، میگوید او امام را مسموم ساخت.
آنگاه میگوید:
رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) و ائمه خبر دادهاند که همه ایشان کشته خواهند شد. پس هر کس بگوید کشته نشدهاند، آنان را تکذیب کرده و هر که ایشان را تکذیب کند به خدا کفر ورزیده و از اسلام خارج است. (5)
شیخ مفید با انتقاد از این نظر شیخ صدوق، میگوید:
بخشی از این موضوع اثبات شده و بخشی دیگر این طور نیست. آن چه قطعی است این که امیرمؤمنان (علیهالسّلام) و حسنین (علیهالسّلام) کشته شدهاند. بعد از ایشان هم امام کاظم (علیهالسّلام) و بنا به قول قوی امام رضا (علیهالسّلام) مسموم شدهاند، هر چند درباره امام رضا (علیهالسّلام) هم تردیدهایی هست. اما درباره بقیه ائمه، دلیلی بر مسمومیت یا شهادت به وسیله راههای دیگر وجود ندارد و این سخن، واهی و هو انداختن است. (6)
شیخ مفید در کتاب فقهی مقنعه همین مطالب را تکرار میکند. او به مناسبت بحث از زیارتها که بخشی از کتب فقهی را تشکیل میدهد، نوشته است:
پیامبر در مدینه به سمّ از دنیا رفتند؛ امیرالمؤمنین در کوفه به شهادت رسیدند؛ امام حسن (علیهالسّلام) با سم از دنیا رفتند و امام حسین (علیهالسّلام) هم به شهادت رسیدند؛ امام کاظم با سم شهید شدند.
وی درباره امامان بعدی حتی حضرت رضا (علیهالسّلام)، تعبیر «قُُبِض» آورده است. (7)
برای بررسی دیدگاه شیخ مفید چه درباره شهادت امام جواد (علیهالسّلام) و چه درباره دیگر معصومان بحث را از چند منظر میتوان پی گرفت: به لحاظ اخبار تاریخی و دیدگاه تاریخنگاران، به لحاظ روایی و کلامی و سوم به لحاظ تحلیلی و جمع شواهد خارجی.
در قسمت نخست بیان خواهیم کرد که دیدگاه شیخ مفید از این منظر درست است و اشکال ایشان به شیخ صدوق به لحاظ دوم است. اما در قسمت سوم شواهد نانوشتهای هست که میتوان با توجه به آنها، شهادت امام جواد (علیهالسّلام) را پذیرفت. در خاتمه هم نگاهی دوباره به شهادت آن امام خواهیم داشت.
الف) منظر تاریخی
شیخ مورخی متکلم است و در دو کتاب تاریخی خود (ارشاد و الجمل)، تاریخ را با کلام آمیخته و آن دو اثر را برای اثبات عقاید نوشته، اما در این فقره، نگاه تاریخی صرف داشته و با توجه به اخبار، گفته که امام جواد (علیهالسّلام) به شهادت نرسیدند. علت آن است که شیخ مفید در منابع پیش از خود، درباره شهادت آن امام همانند امامان نخستین، دلیل موجه تاریخی و خبری نیافته که بتواند بر آن اعتماد کند. تاریخنگاران اهل سنت که جای خود دارد، محدثان و تاریخنگاران امامیه مانند کلینی و یعقوبی نیز حرفی از شهادت این امامان نزدهاند.پیش از بررسی در این مورد، به معنای برخی کلمات باید توجه داشت. غالب نویسندگان کهن، هنگام بیان وفات یا شهادت ائمه، با تعابیری چون «قُبِض، توفی، مات و مضی» یاد کردهاند. این واژهها به معنای مرگ طبیعی است، ولی الزاماً این گونه نیست که محقق از آن چنین برداشتی بنماید؛ چون ممکن است منظور آن مورخ یا محدث این باشد که «توفی/ مضی مسموماً». پس باید قراین و شواهد داخل جمله و عبارت را هم دید. حتی ممکن است درباره سید الشهداء نیز چنین تعبیر شود که «توفی قتیلاً»، ضمن آن که در زبان عرب دیده نشده که از مسمومیت به قتل و شهادت تعبیر شود. روشن است که اصل واژه شهادت نیز در عربی به معنای گواهی است و دست کم منابع نخست، هیچگاه آن را برای کشته شدن به کار نبردهاند. البته واژه «استشهد» که امروزه نیز معادل شهادت به کار میرود، در منابع نخستین زیاد استفاده شده است. در همین زمینه، محققان و اهل فن توجه دارند که واژه مشهد به معنای محل حضور است نه محل شهادت. بنابراین اگر در فارسی مشهد به معنای محل شهادت است، در کتب تاریخی و مزار چنین مفهومی ندارد.
در منابع تاریخی، شهادت امیر مؤمنان (علیهالسّلام) و امام حسین (علیهالسّلام) به گونهای آشکار است که سخنی درباره آن نیست. مسمومیت امام حسن (علیهالسّلام) نیز را همه تاریخنگاران پذیرفتهاند. (8) اما درباره ائمه دیگر، اختلاف نظر جدی است و این مطلب ربطی به تشیع یا تسنن ندارد.
همانگونه که شیخ مفید هم توجه داشته و بیان کرده است، گزارشهایی درباره شهادت امامان هفتم و هشتم نیز میتوان یافت، اما درباره شش امام دیگر، جز اقوال غیر صریح و نقل قولهایی با عبارت «قیل» و مانند آن در منابع شیعه و سنی دیده نمیشود؛ مثلاً در تاریخ یعقوبی یا ابواب تاریخ کتاب کافی یا اثبات الوصیه منسوب به مسعودی که از متقدمان هستند، درباره شهادت این شش امام مطلبی یافت نمیشود. در مروج الذهب، گذشته از گزارش مسمومیت امامان هفتم و هشتم، پس از آن که از رحلت امام ششم و نهم سخن گفته شده، با کلمه «قیل گفتهاند»، به مسمومیت این دو امام اشاره شده است. (9) بنابراین قدیمترین منبع معتبر تاریخی که از شهادت این دو امام سخن گفته، مروج الذهب است که البته او هم به عنوان یک نظر مطرح کرده است. پس تا قبل از شیخ مفید، کسانی که بر شهادت همه معصومان تأکید دارند، طبری شیعی و شیخ صدوق هستند که عبارات هر دو نشان میدهد با استفاده از روایات «ما منّا الا مقتول او مسموم» به چنین گزارشهایی روی آوردهاند. نظر ایشان و روایت مذکور را در ادامه مقاله بررسی خواهیم کرد.
پس این که شیخ مفید میگوید دلیلی بر شهادت امام نهم بلکه غالب معصومان نیافته، به این جهت است که گفته شد تاریخنگاران و محدثان، این خبر را به طور صریح و رسمی نقل نکردهاند.
ب) منظر کلامی و روایی
منظور از کلام در این جا، گزارهای کلامی نیست که در منابع رسمی کلام شیعه اثبات شده، بلکه منظور اعتقادی برخاسته از روایات و اخبار است که به دلیل نقل آن از معصوم، به گزارهای کلامی تبدیل میشود. پس منظور ما از روایی، فقط روایت از معصوم است و گرنه روایت، معنایی عام دارد.در این باره چندین خبر یا عبارات مختلفی چون: «ما منا الا مقتول او مسموم/ مسمومّ او مقتول» و «ما من نبی و لا وصی الا شهید» و «ما منا الا مقتول شهید»، در منابع شیعه وجود دارد. با توجه به تعدد احادیث مشابه، به نظر نمیرسد عنوان «شهید» در برخی روایات به معنای گواه باشد. در این جا به موارد و مصادر این روایت توجه میکنیم:
1. در کتاب کفایةالاثر از جنادة بن ابی امیه از امام مجتبی (علیهالسّلام) نقل شده که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «دوازده نفر از نسل علی (علیهالسّلام) و فاطمه (علیها السلام) به امامت میرسند» و در ادامه فرمود: «ما منا الا مسمومّ او مقتول». (10)
2. در همان کتاب به سند دیگری به نقل از هشام بن محمد از پدرش از امام مجتبی (علیهالسّلام) همان مضمون روایت شده که البته عبارت مقتول در آن، اول آمده است. (11)
3. در بصائرالدرجات به طریق ابوبصیر از امام صادق (علیهالسّلام) آمده است که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) هنگام رحلت فرمودند:
مرگ من به سبب غذایی بود که در خیبر خوردم و هیچ نبی و وصیای نیست مگر این که شهید میشود. (12)
البته کاملاً روشن نیست که عبارت اخیر در کلام پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) بوده یا از امام است. اما در هر صورت نقلی منسوب به معصوم است.
4. شیخ صدوق از ابوصلت هروی نقل میکند که امام رضا (علیهالسّلام) فرمودند:
به خدا قسم هیچ یک از ما نیست مگر آن که کشته شود (مقتولٌ شهید). (13)
این روایت در کتاب من لایحضره الفقیه بدون سند و با عنوان «رُوی» آمده (14) اما مضمون آن در دو مورد از کتاب عیون الاخبار به دو سند بیان شده که یک مورد آن همان عبارت فقیه است. (15)
5. شیخ طوسی پس از گزارش مسمومیت امام هفتم به نقل از حسین بن روح نوبختی (نایب سوم امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) میگوید:
پیامبر و ائمه نمردند مگر با شمشیر یا سم و از امام رضا (علیهالسّلام) نقل شده که ایشان (پیامبر) را مسموم کردند و هم چنین بود وضعیت فرزندانش. (16)
این جا هم روشن نیست که ادامه روایت از حسین بن روح است یا این که کلام شیخ به همان روایت شیخ صدوق نظارت دارد.
6. طبرسی به مناسبت شرح زندگی امام عسکری (علیهالسّلام) میگوید:
درباره شهادت آن حضرت و دیگر ائمه، به روایتی از امام صادق (علیهالسّلام) استدلال کردهاند که فرمود: «والله ما مناالا مقتول شهید». (17)
به نظر نمیرسد مقصود وی روایت مستقلی باشد غیر از آن چه پیشتر به سند ابوبصیر از امام ششم نقل شد. در هر صورت اگر نقل شیخ طوسی و طبرسی را روایت مستقلی بدانیم، بر تعداد این روایات افزوده خواهد شد.
تا آن جا که نگارنده جست جو کرده، روایاتی که شهادت ائمه را اثبات میکند مواردی است که به آن اشاره شد. اگر بنا به سختگیری سندی باشد، از میان چهار خبری که مسند است، تنها یک روایت شرایط صحت را دارد و آن نقل شیخ صدوق از محمد بن موسی از علی بن ابراهیم از پدرش از ابوصلت خادم امام رضا (علیهالسّلام) است. ابوصلت امامی مذهب نیست (18) ولی توثیق شده (19) و سه نفر دیگر، از بزرگان امامیهاند. منظر کلامی دیگری هم درباره شهادت ائمه هست که میگوید: چون انسانهای کاملی هستند و خداوند آنان را به گونهای آفریده که اگر مانعی در کار نباشد، عمر طولانی و ابدی دارند؛ پس مرگ آنان حتماً با قتل یا توطئه بوده است. یا گفته میشود چون مقام آنان به اندازهای است که بشر بدان نمیرسد، خروج ایشان از دنیا هم باید به بهترین وجه باشد و شهادت برترین مرگ است. ممکن است نقل صفار از احمد بن محمد (چه برقی و چه اشعری باشد) از حسین بن سعید از قاسم بن محمد از علی از ابوبصیر را نیز بپذیریم و بگوییم گرچه قاسم و علی بن ابی حمزه واقفیاند، غالباً روایات آنها پذیرفته میشود به خصوص که این جا انگیزهای برای جعل از سوی واقفه نیست. اما در دو روایت دیگر، افراد ناشناخته یا دست کم توثیق نشدهای هستند که اعتماد به خبر را ایجاد نمیکند. مانند حسین بن محمد خزاعی، عتبة بن ضحاک، داوود بن هیثم، اسحاق بن بهلول و احمد بن علی انصاری. با این همه و حتی اگر ملاک درستی روایت را دیدگاه عالمان قدیم هم بگیریم، میتوان از مجموع این چند خبر و این که روایت با اسناد مختلفی از چند معصوم نقل شده است، به اصل صدور چنین مضمونی اطمینان یافت. ضمن آن که منابع این اخبار هم منابعی شناخته شده و معتبرند.
نکتهای که درباره برخی از این روایات ممکن است گفته شود، این است که محتوای آن برای نفی نامیرایی ائمه بوده و امام هشتم این جمله را در پاسخ این سؤال فرمودند که عدهای معتقد بودند امام حسین (علیهالسّلام) به شهادت نرسیده و زنده است. مطلب شیخ صدوق در کتاب اعتقادات هم به همین منظور است. اما این مطلب نمیتواند مجموع روایات این باب را تحت الشعاع این تحلیل قرار دهد، زیرا در بقیه موارد، سخنی از این موضوع نیست و حتی در همان روایت، منافاتی با اصل مطلب دیده نمیشود. در هر حال، این روایات به دلیل صدور از معصوم، در میان شیعه جایگاه خاصی یافته و به گزارهای کلامی تبدیل شده و مهمترین مستند در موضوع شهادت معصومان به شمار میرود.
منظر کلامی دیگری هم درباره شهادت ائمه هست که میگوید: چون انسانهای کاملی هستند و خداوند آنان را به گونهای آفریده که اگر مانعی در کار نباشد، عمر طولانی و ابدی دارند؛ پس مرگ آنان حتماً با قتل یا توطئه بوده است. (20) یا گفته میشود چون مقام آنان به اندازهای است که بشر بدان نمیرسد، خروج ایشان از دنیا هم باید به بهترین وجه باشد و شهادت برترین مرگ است. (21)
به هر طریق، شهادت ائمه در نظر بسیاری از عالمان شیعه، به عقیده و نظریهای مذهبی تبدیل شده است. به همین جهت شیخ صدوق شهادت آنان را با تعبیر «اعتقادنا» آورده و دیگران نیز آن را نظریهای شیعی دانستهاند. طبرسی ذیل شرح حال امام یازدهم میگوید:
اکثر اصحاب ما (علمای شیعه) معتقدند این امام و هم چنین پدران او به شهادت از دنیا رفتهاند.
وی واژه «ذهب» به کار برده که به معنای عقیده است. (22) این مطلب به شیوهای میان تاریخنگاران تبدیل شده و معمولاً ذیل زندگانی امام یازدهم با عباراتی مشابه به این موضوع اشاره کردهاند و هر کس بنا به مبنای خود از منظر کلامی و روایی یا تاریخی به آن پرداخته است. گذشته از شیخ مفید که پیشتر سخن او بیان شد، ابن صباغ و مستوفی هم که شیعه نیستند میگویند: شیعیان چنین نظری دارند. (23) ابن شهر آشوب نیز سخن شیخ مفید و طبرسی را تکرار کرده است. (24)
ج) تحلیل و شواهد
با آن که گزارشهای تاریخی موجود برای اثبات شهادت معصومان به ویژه برای استدلال در برابر غیر شیعه کافی نیست، به نظر میرسد با نگاه تحلیلی و آوردن شواهد و قراین بتوان تا حدودی پرده از وقایع تاریخی برداشت.اولاً باید توجه داشت که اختلاف نظر فقط درباره نیمی از ائمه است. چند امامی که گزارش تاریخی صریحی برای شهادت آنان وجود ندارد عبارتاند از:
1. امام چهارم با 57 سال سن؛ 2. امام پنجم با 58 سال؛ 3. امام ششم 65 سال؛ 4. امام نهم 25 سال؛ 5. امام دهم چهل سال و 6. امام یازدهم 28 سال. حتی درباره بیشترین سن ایشان یعنی 65 سال نمیتوان گفت عمر طبیعی بوده چه رسد به 28 و 25 سال. درباره حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسلام) نیز همین مطلب هست، حتی اگر سن ایشان را مطابق نظر اهل سنت 28 سال بگیریم.
ثانیاً هیچگونه بیماری برای این امامان گزارش نشده است. مرگ در 25 و 28 سالگی (امام جواد (علیهالسّلام) و امام عسکری (علیهالسّلام) کاملاً غیرعادی است و معنا ندارد شخصیتی به خصوص دارای موقعیت سیاسی- اجتماعی و وجود دشمن، ناگهان و بدون پیشینه بیماری در این سن از دنیا برود و هیچ سخنی از دوران بیماری یا علت مرگ او گفته نشود.
ثالثاً امامان شیعه همانند بسیاری از رقبای دستگاه خلافت، پیوسته در معرض دشمنی خلفا و حاکمان وقت بودند. آنان جانشینان واقعی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) و نزد مردم دارای جایگاه اجتماعی، علمی و سیاسی والایی بودند. خلفای وقت با اطلاع از این شایستگیها، از هر گونه توطئه و اقدامی برای حذف معنوی و فیزیکی آنان کوتاهی نمیکردند. نمونهای از گزارشها که نشان دهنده این دشمنی و برنامهریزی برای از میان بردن ائمه است یا دست کم اوضاع ناامنی برای آنان تصویر میکند، در پی میآید:
1. ابوالفرج اصفهانی از امام صادق (علیهالسّلام) روایت کرده:
پس از سرکوب قیام ابراهیم بن حسن و کشته شدن او، منصور ما را به کوفه برد. یک ماه آن جا درنگ کردیم و هر روز انتظار کشته شدن را میکشیدیم. تا آن که من و حسن بن زید به عنوان نماینده علویان نزد خلیفه رفتیم. منظور به من گفت: «تویی که ادعای علم غیب داری؟» گفتم: «غیب را جز خدا نمیداند». گفت: «تویی که برایت خراج میفرستند؟» گفتم: «خراج که به سوی شما میآید». گفت: «میدانی شما را برای چه به این جا آوردهام؟ میخواهم خانههایتان را خراب کنم؛ دلتان را بلرزانم؛ منزویتان کنم تا هیچ یک از اهل حجاز و عراق با شما ارتباطی نداشته باشند».
آنگاه امام صادق (علیهالسّلام) سخنانی فرمود که از خشم خلیفه کاست و ایشان را با احترام بازگرداندند. (25)
2. داوود بن علی والی عباسیان در مدینه، پس از کشتن معلی بن خنیس، امام صادق (علیهالسّلام) را احضار کرد ولی آن حضرت نیامدند. برای دفعه بعد به مأموران خود دستور داد: «اگر ابوعبدالله با شما نیامد، سرش را بیاورید!» (26)
3. شیخ صدوق نقل کرده که مأمون گفت:
پدرم در مجلسی، از امام کاظم (علیهالسّلام) تجلیل زیادی کرد. از او پرسیدم: «این کیست که چنین احترامش میکنی؟» گفت: «او شایسته خلافت واقعی است ولی اگر تو هم مقابل من بایستی، تو را از سر راه برمیدارم». (27)
4. شخصی که در روز عروسی امام جواد (علیهالسّلام) با دختر مأمون به خانه آن حضرت رفته، میگوید:
تشنهام بود و امام برای من آب طلب کردند. ناراحت شدم و پیش خود گفتم: «الآن برای امام آب مسموم میآورند. (28)
این خبر نشان میدهد اطرافیان امام برای آن حضرت احساس امنیت نمیکردند.
5. شیخ مفید میگوید:
زمانی که امام هادی (علیهالسّلام) در سامرا بودند، ظاهراً ایشان را احترام میکردند، اما متوکل پیوسته در صدد توطئه و حیله بر ضد آن حضرت بود و موفق نمیشد. (29)
6. هنگامی که خبر بیماری امام عسکری (علیهالسّلام) به خلیفه رسید، عدهای از نزدیکان خود را فرستاد تا مراقب خانه امام باشند و از احوال او خبر بیاورند. (30)
جنب و جوشی که در گزارش آمده، نشان میدهد که دستگاه خلافت برنامه و نگرانی داشته که خانه امام را محاصره میکند.
رابعاً حکومتهای اموی و عباسی، بسیاری از مخالفان خود را به راههای آشکار و پنهان کشتند. ابوالفرج اصفهانی در کتاب مقاتل الطالبیین نام و شرح حال دهها نفر از این مخالفان را ذکر کرده که به توطئههای آشکار و پنهان این دو خاندان حاکم کشته شدند. (31) روش کشتن مخالفان هم به گونهای بود که گاهی کسی به دستگاه خلافت شک نمیکرد. نمونه آن شهادت امام رضا (علیهالسّلام) است که حتی برخی شیعیان، آن را باور ندارند و مأمون را از این کار مبرا میدانند؛ زیرا بلافاصله عزای عمومی اعلام کرد و در عزای امام به سرو سینه زد و تشییع عظیمی به راه انداخت و چنان عمل کرد که کسی او را متهم نکند. هر چند از همان زمان، متهم به قتل امام بود.
به طور کلی باید گفت: خلفا رقبای خود را به راههای گوناگون نابود میکردند. گاه آشکارا و گاه با لطائف الحیل و راههای مخفی. مسموم کردن یکی از این راهها بود؛ اگر چه موضوع، پشت پرده نمیماند و به هر دلیل افشا میشد. مانند شهادت مالک اشتر که همه تاریخنگاران آن را به معاویه نسبت دادهاند و کسی در آن تردید نمیکند. یا ادریس بن عبدالله که به دست شمّاخ عامل نفوذی هارون الرشید در شمال افریقا مسموم شد. (32) اما مواردی هم به آن وضوح نبود مثلاً گفته شده ابراهیم امام عباسیان، به نقشه مروان اموی با ریختن آوار کشته شد. (33)
یا هادی خلیفه یک ساله عباسی در 23 سالگی به دست مادرش خیزران مسموم گردید، (34) تا راه برای خلافت هارون باز شود. گاه هم خلیفه افرادی را میگماشت تا کسی را بکشند و پس از قتل آنان، دستور خود را انکار میکرد مانند عبدالله بن علی و فضل بن سهل. (35) ذکر نمونههایی از این روشها درباره مخالفان سیاسی دستگاه خلافت میتواند دست داشتن خلفا در مرگ امامان شیعه را به واقع نزدیکتر نماید. برخی از این افراد عبارتند از:
1. عبدالله بن علی عموی منصور خلیفه عباسی وی در تثبیت حکومت عباسی خدمات شایانی کرد اما بر سر خلافت با منصور اختلاف پیدا کرد و جنگ درگرفت. از سوی دیگر، ابومسلم خراسانی با منصور اختلاف پیدا کرده بود. پس ابومسلم را به جنگ عمو فرستاد تا هر کدام دیگری را از پای درآورد. قدری از زحمت او کم شود. عبدالله شکست خورد و به زندان افتاد. ابومسلم هم مدتی بعد، به بهانهای به دست خلیفه کشته شد. خلیفه آنگاه عمویش را به عیسی بن موسی سپرد و دستور داد تا او را بکشد. عیسی ولی عهد بود ولی خلیفه درصدد بود با از میان برداشتن او، ولایت عهدی را به دیگری بسپارد. عیسی احتیاط کرد و عموی خلیفه را پنهان ساخت و وانمود کرد که دستور را انجام داده و او را کشته است. خلیفه از حج برگشت، او را احضار کرد و عمویش را به سلامت از او خواست. عیسی بن موسی گفت: «دستور داده بودی او را بکشم» ولی خلیفه انکار کرد. چون نزع بالا گرفت و خطر قصاص عیسی جدی شد، گفت که او را نکشته است. خلیفه بار دیگر عبدالله را در خانهای که بر نمک بنا شده بود زندانی کرد، آنگاه آب برآن بستند و بر سرش خراب شد و به مرگ طبیعی مرد! (36)
روایت دیگر آن است که منصور عمویش را به ابوالازهر مهلب سپرد و پس از مدتی دسترو قتل او را به مهلب داد. ابوازهر دستور داد عبدالله را در اتاقی که بود خفه کردند، سپس کنیزی را هم که در آن جا بود خفه نمودند و دست آن دو را به گردن هم آویختند و خانه را بر سرشان خراب کردند! آنگاه عدهای را آوردند تا گواهی دهند که عبدالله به مرگ طبیعی و ریختن آوار مرده و نشانه آن هم کنیزی است که در کنار اوست. (37) ابن کثیر از این همه مهارت خلیفه تعجب کرده است. (38)
بی شک این واقعه، از اقدامات کاملاً مخفی دستگاه خلافت بود که خبر آن افشا شده و تاریخنگاران آن را گزارش کردهاند. پس چه بسیار مواردی این چنین وجود داشته که پنهان مانده است.
2. ابوالفرج به سند خود و هم چنین از خطیب بغدادی نقل میکند که منصور عباسی، ابوحنیفه را به زندان انداخت و سپس با سم او را کشت. (39) او هم چنین درباره زندانی کردن عدهای از بنی حسن گزارشی آورده که مضمون آن مسمومیت برخی از آنها مانند عبدالله محض به طور مرموز است. (40)
3. علی بن عباس بن حسن مثنی از مخالفان زیدی دولت عباسی بود و مهدی عباسی او را زندان کرد. وقتی قرار شد او را آزاد کند، نوشیدنی مسمومی به او داد که وقتی به مدینه رسید از دنیا رفت. (41)
4. مأمون پس از آن که تصمیم گرفت از خراسان به بغداد مرکز خلافت عباسی بازگردد، برای رهایی از کسانی که عباسیان دل خوشی از آنها نداشتند، در بین راه به ترتیب فضل بن سهل، امام رضا (علیهالسّلام) و به قولی عموی آن حضرت محمد دیباج فرزند امام صادق (علیهالسّلام) را کشت. اما این قتلها برای بسیاری مبهم ماند. طبری میگوید:
در سرخس عدهای به فضل حمله کردند و او را کشتند و گریختند. خلیفه قاتلان را تعقیب و دستگیر کرد و کشت. سرشان را برای حسن برادر فضل فرستاد و اظهار مصیبت کرد. وقتی مأمون از قاتلان فضل بازجویی کرد، گفتند که پسر خواهر فضل آنها را به این کار واداشته است. (42)
اما ابن اثیر به گزارش طبری این را افزوده است که وقتی آنها را دستگیر کرد، گفتند: تو خود گفتی او را بکشیم! (43) طبری فقط اشاره کرده که این چند نفر از اطرافیان مأمون بودند و این خود شاهدی بر سخن ابن اثیر است. مورخ دیگری میگوید: برخی مأمون را محرّک قاتلان میدانند و خلیفه برای این که چنین اتهامی را از خود دور کند، حسن به فضل برادر مقتول را وزارت داد. (44)
ابن حبیب (م 245 ق) در کتاب اسماء المغتالین، با صراحت بیشتری به دست داشتن خلیفه اشاره کرده، میگوید:
مأمون غلامش غالب رومی را واداشت به حمام برود و فضل را بکشد. بعد هم قاتل را قصاص کرد! (45)
کشتن فضل تحلیل و تفسیری جز آن چه درباره کشتن ابوسلمه، ابومسلم خراسانی و عبدالله بن علی عباسی گفته شد، ندارد که خلافت را برای بنی عباس استوار کردند و کسی که با تاریخ عباسیان آشنایی اجمالی داشته باشد میتواند به این نتیجه برسد که همه این قتلها، حذف رقیب و کوتاه کردن دست یاران پیشین خلیفه بود.
اما درباره دومین قتل در این مسیر، یعنی امام رضا (علیهالسّلام) که حتی بزرگانی چون اربلی و ابن طاووس را به تردید انداخته و شیخ مفید میگوید: «یقوّی فی النفس امرالرضا»، یعنی اختلاف و تردیدی وجود داشته که میگوید این قویتر است باید گفت موضوع آشکارتر از قتل فضل بود و شواهد بیشتری برای آن وجود دارد. چون در همان زمان عدهای این مطلب را فهمیده بودند. بنا به روایتی، مأمون به یکی از غلامان خود دستور داد ناخنش را بلند نگه دارد و سپس چیزی به او داد تا به دستانش بمالد؛ آنگاه از او خواست آب انار بگیرد و به امام تعارف کند. خود هم تمارض و ادعا کرد مثل امام بیمار شده است. (46) بنا به روایت دیگر، سوزنهایی مسموم داخل انگور کردند و مدتی نگه داشتند. از این کار به «لطیف السموم» تعبیر شده است. (47)
عبدالله بن موسی حسنی در نامهای که به مأمون نوشت، به مسمومیت برادرش اشاره کرد. وی از مأمون فراری بود خلیفه به او نوشت که اگر خود را آشکار کند، حاضر است او را به جای امام رضا (علیهالسّلام) ولی عهد کند. عبدالله نوشت:
به چه چیز مرا میفریبی؟ گویا گمان میکنی نمیدانم چه بر سر ابوالحسن آوردی؟ او را به انگوری مسموم کردی و کشتی. (48)
درباره محمد بن جعفر سومین قربانی راه بغداد گزارش صریحی نداریم، ولی شواهدی هست که میتوان برداشت کرد آن هم کار مأمون بوده و هر کس به فراخور تحلیل و ذهنیت خود میتواند به آن اطمینان کند. نگارنده شک ندارد که فرزند امام صادق (علیهالسّلام) هم قربانی همان خواستهها و حکومت طلبی مأمون شد. او قبلاً بر ضد خلافت قیام کرده بود و مأمون با لطائف الحیل به او امان داد و کنار فرزند برادرش امام رضا (علیهالسّلام) در مرو برد. وقتی هم در گرگان از دنیا رفت، جارچی حکومت ندا داد که کسی به امیرالمؤمنین (مأمون) گمان بد نبرد. محمد ناپرهیزی کرد چون هم زمان مجامعت و قصد کرد و به حمام رفت و مرد. (49) شاهد دیگر این که مأمون پس از شهادت امام رضا (علیهالسّلام) به عباسیان نوشت: «شما ولی عهدی او را بر من خرده میگرفتید اکنون او از دنیا رفته است». اما عباسیان هم چنان بر مخالفت خود پافشاری میکردند. (50) به نظر میرسد کشتن محمد آخرین پروژه سیاسی مأمون برای جلب رضایت عباسیان بوده است. چون آنان علَم مخالفت برداشته و با شخصی دیگر بیعت کرده بودند. مأمون کسانی را که بنی عباس مانع میدانستند، از سر راه بر میداشت تا راه برای حکومت فراگیرش در بغداد فراهم باشد.
5. بنا به گزارشی، امام عسکری (علیهالسّلام) فرمودند: «زبیری تصمیم به کشتن من داشت ولی خود زودتر مرد». (51) پس از شهادت آن حضرت هم وقتی ابوعیسی فرزند متوکل برای اقامه نماز بر امام حاضر شد، صورت آن حضرت را باز کرد و به همه حاضران از نظامیان و قضات و افراد حکومتی و علویان گفت: «ببینید این حسن بن الرضاست که به مرگ طبیعی از دنیا رفته است». (52) چنین تأکیدی، جز به معنای اتهام دستگاه خلافت به کشتن مرموزانه امام نیست.
خلفا نمیخواستند این اقدامات پنهانی افشا شود، ولی گاه این اعمال بر تاریخنگاران مخفی نمانده و آن را گزارش کردهاند. طبعاً این اقدامها درباره ائمه که رقبای جدیتری برای خلافت شمرده میشده و شیعیان و هواداران زیادی داشتهاند، با پنهان کاری بیشتری انجام شده و در حدّ نقل قول (قیل) به برخی کتابها راه یافته است.
در مجموع باید گفت: توطئه و برنامهریزی دستگاه حاکمیت اموی و عباسی برای حذف ائمه، همانند دیگر رقبای خلافت، از چشم افراد تیزبین پنهان نمیماند. از این رو تلاش کردند در این اقدام هیچ ردّ پایی بر جا نگذارند و ظاهراً در مواردی هم موفق شدند. بنابراین شاید نتوان برای مخالف مذهب با شرق شناس، به نقل تاریخی صرف و محض استدلال کرد، بلکه با استفاده از شواهد فراوانی که خلفا را مترصد قتل ائمه نشان میدهد و به مساعدت روایاتی که معصوم از شهادت و نقشه دشمن پیشگویی کرده، میتوان بر این موضوع صحه گذاشت.
شهادت امام جواد (علیهالسّلام)
در مورد امام جواد (علیهالسّلام) اخبار را به دو دسته میتوان تقسیم کرد: یک دسته که گزارش مسمومیت آن حضرت است و دسته دیگر صریح در قتل نیست ولی شاهدی بر آن وجود دارد. البته دسته دیگری هم به طور مطلق میگویند: آن حضرت به دست معتصم شهید شدند که چون این سخنشان کلی است و احتمال دارد براساس روایت «ما منا الا مقتول ...» چنین گفته باشند، آن را نقل نمیکنیم. بلکه اخباری را در نظر داریم که جزئیات و چگونگی شهادت آن حضرت و اصطلاحاً سبب وفات را ثبت کردهاند. آن چه از همه این روایات استفاده میشود، اصل مسمومیت است، اگر چه در روش مسمومیت اختلاف نظر دارند. نگارنده این سخن را که گفته شود اختلاف گزارشها در جزئیات، اصل خبر را هم با خدشه روبه رو میکند درست نمیداند.دسته اول که آشکارا از مسموم شدن امام خبر میدهند؛ عبارتند از:
1. عیاشی (م 320 ق) در تفسیر آیه (السارق و السارقه) آورده است که امام جواد (علیهالسّلام) در مجلس خلیفه درباره حکم قطع دست دزد اظهار نظر کردند و ابن ابی دؤاد، قاضی خلیفه که نظرش پذیرفته نشده بود، کینه امام را به دل گرفت و معتصم را از عواقب توجه به نظر یک جوان در حضور عالمان و بزرگان دربار بر حذر داشت و او را به کشتن امام ترغیب نمود. خلیفه هم به یکی از درباریان دستور داد امام را به خانه خود دعوت کرده، او را مسموم نماید. (53)
2. ابن همام (م 336 ق) گزارش کرده است که ام فضل از راه روابط زناشویی شوهرش را مسموم نمود و خود هم بیماری پیدا کرد و به همان مرض مرد. (54)
3. در اثبات الوصیه (نوشته قرن 4) آمده است که وقتی امام به بغداد آمدند معتصم و جعفربن مأمون برای قتل ایشان حیله کردند. جعفر که از اختلاف خواهرش ام الفضل با امام و بچه دار نشدن او خبر داشت، او را به قتل امام تحریک کرد. همسر امام، انگور مسمومی به آن حضرت داد و سپس پشیمان شد. (55) نسبت اثبات الوصیه به مسعودی محل تأمل است، ولی در این جا قِدمت کتاب را در نظر داریم نه نویسنده آن را.
4. ابن شهرآشوب (م 588 ق) سبب شهادت را اینگونه روایت کرده که وقتی امام به بغداد آورده شدند، برایشان شربت پرتقال فرستادند و گفتند که خلیفه و وزرایش هم از آن خوردهاند. اصرار آنان باعث شد امام به خوردن آن ناچار شود و با علم به کار آنها از آن بخورد. وی هم چنین روایت ابن همام را نقل کرده است. (56)
5. مسعودی (م 346 ق) با واژه «قیل» گزارش کرده که وقتی امام با همسرش به بغداد آمدند، ام الفضل ایشان را مسموم کرد. (57)
6. تاریخنگاران گویند: معتصم مشهور به «خلیفه مُثمَن» یعنی هشت هشت است: هشتمین خلیفه عباسی است؛ هشت سال خلافت کرد؛ هشت پیروزی در جنگها به دست آورد؛ هشت فرزند داشت و هشت نفر از دشمنانش را کشت: مازیار، افشین، بابک، رئیس زنادقه و ... و رهبر رافضیان. (58) به نظر نمیرسد منظور آنان از «قائد الرافضه» کسی جز امام جواد (علیهالسّلام) باشد؛ زیرا در عصر معتصم تنها دو شیعه قیام کردهاند که مهمترین آنها محمد بن قاسم بود و او هم از زندان به طالقان گریخت و به دست او کشته نشد. (59) کسی دیگر را هم نمیشناسیم که بتوان او را رهبر شیعیان قلمداد کرد.
دسته دوم شواهدی است که میتواند به استدلال بر شهادت امام کمک کند:
1. در منابع آمده است که معتصم در ابتدای سال 220 قمری امام جواد (علیهالسّلام) را به بغداد فرا خواند و در آخر همین سال امام از دنیا رفتند. (60) بنا به گزارشی، خلیفه به محض نشستن بر مسند حاکمیت، درباره امام جواد (علیهالسّلام) پرسوجو کرد و سپس به عبدالملک زیّات دستور داد امام را همراه همسرش به بغداد بفرستند. (61)
این روش در میان حاکمان اموی و عباسی معمول بود که هر کدام پیشوایی را به شهادت میرساندند، با فرزند او که امام بعدی بود کاری نداشتند. مأمون نیز با امام جواد (علیهالسّلام) برخورد ظاهراً خوبی داشت؛ ولی معتصم بلافاصله پس از بیعت، امام را خواست و این سفر به شهادت امام انجامید. طبرسی مینویسد: در اوایل حکومت معتصم، امام به شهادت رسیدند. (62)
2. اسماعیل بن مهران میگوید: «دفعه اول که امام به بغداد احضار شدند، به ایشان گفتم: بر جان شما میترسم! جانشین معین نمیکنید؟» فرمودند: «با من کاری ندارند». دفعه دوم که ایشان را به پایتخت بردند، خدمتشان رفتم و پرسیدم: «جانشین شما کیست؟» فرمودند: «این بار بر من بترسید و علی فرزندم جانشین من است». (63)
3. ذهبی میگوید: «امام جواد (علیهالسّلام) در بغداد از دنیا رفتند در حالی که جوانی شاداب بودند. (64) بنابراین نه تنها بیماری برای امام گزارش نشده، بلکه سلامت ایشان ثبت شده است و حتی اگر دلیل دیگری در کار نباشد، سن بسیار کم امام دلیلی برای شهادت آن حضرت خواهد بود.
4. خطیب مینویسد: «وقتی ابوجعفر از دنیا رفت، همسرش ام فضل به خانه عمویش معتصم برده شد و ملازم حرم گردید.» (65) این خبر میتواند پرده از خلافت و هم دستی آنان با همسر امام نقشه بردارد.
5. اختلاف امام با همسرش از جمله شواهد است؛ چنان که استاد جعفریان پس از ذکر شواهدی بر شهادت امام، مینویسد:
این نکته را نباید از نظر دور داشت که ام فضل در زندگی مشترک خود با امام جواد (علیهالسّلام) از دو جهت ناکام مانده بود: نخست آن که از آن حضرت دارای فرزندی نشد. دوم آن که امام نیز چندان توجهی به وی نداشت و فرزندانش عموماً از ام ولدهای آن حضرت متولد شدند. ام فضل یک بار (گویا از مدینه) نامهای نگاشت و از امام نزد مأمون شکایت کرد و از این که امام چند کنیز دارد گله نمود، ولی مأمون در جواب او نوشت: «ما تو را به عقد ابوجعفر در نیاوردیم که حلالی را بر او حرام کنیم. دیگر از این شکایتها نکن» (66)
نکته آخر این که شیخ مفید در این جا به اخبار تاریخی تکیه کرده و از پذیرش مطلبی که برایش قطعی نشده است، سرباز میزند. بی تردید اصل این روش، پسندیده و عالمانه است چنان که ایشان نماد علم و تحقیق به شمار میآیند.
اما این را هم نباید فراموش کرد که ایشان در جاهای دیگر کتاب ارشاد، اخباری را بیان کرده که با این رویکرد وی همخوانی چندانی ندارد. از این رو، احساس میشود آن بزرگوار به خبری واحد یا صرف نقل راویان و شهرت در کتابها بسنده کرده و مطلبی را گزارش داده است؛ مانند روایاتی که در بخش آخر زندگی امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به عنوان کرامات و خوارق عادات آمده؛ مثل نبرد با جنیان مشرک در عهد رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) همراه با صد نفر از صحابه، گفتگوی ماهیان فرات و خطاب آنان با کلمه «امیرالمؤمنین» به آن حضرت و عدم خطاب ماهیان حرام گوشت، و گفتگوی حاکم جنیان با آن حضرت در شکل افعی در کنار منبر مسجد کوفه. (67)
نتیجه آن که شیخ مفید در همه موارد، نسبت به اخبار و روایات سختگیری ندارد و طبق مبانی کلامی و تاریخی خود درباره آنها اظهار نظر میکند.
نمایش پی نوشت ها:
1. ج 33، ص 181.
2. ج 1، ص 229.
3. سیری در سیره ائمه اطهار، ص 209.
4. ارشاد، ج 2، ص 295.
5. نک: ص 97.
6. تصحیح الاعتقاد، ص 110.: «فالخبر بذلک یجری مجری الارجاف»؛ ارجاف یعنی سخن نادرست و دروغ و هو انداختن و مردم را به هیجان افکندن. (نک، لغت نامه دهخدا).
7. المقنعه، ص 456، 461، 465، 467و 476؛ درباره دیگر ائمه: 479.
8. درباره مسمومیت امام حسن (علیهالسّلام) نک: ترجمة الامام الحسن من طبقات ابن سعد، ص 84؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 259؛ تاریخ الطبری، ج 11، ص 514 (ذیل المذیل)؛ الکافی، ج 1، ص 462؛ التنبیه و الاشراف، ص 260؛ مقاتل الطالبیین، ص 80 و 81.
9. مروج الذهب، ج 3، ص 285 و 464.
10. کفایة الاثر، ص 227: «حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ وَهْبَانَ الْبَصْرِی قَالَ حَدَّثَنِی دَاوُدُ بْنُ الْهَیْثَمِ بْنِ إِسْحَاقَ النَّحْوِی قَالَ حَدَّثَنِی جَدِّی إِسْحَاقُ بْنُ الْبُهْلُولِ بْنِ حَسَّانَ قَالَ حَدَّثَنِی طَلْحَة بْنُ زَیْدٍ الرَّقِّیُّ عَنِ اَلزُّبَیْرِ بْنِ عَطَا عَنْ عُمَیْرِ بْنِ هَانِی اَلْعَبْسِیِّ عَنْ جُنَادَة بْنِ أَبِی أُمَیَّة قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ (علیه السلام) فِی مَرَضِهِ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیه ... قَالَ وَ اللهِ إِنَّهُ لِعَهدٌ عَهِدَهُ إِلَینَا رَسُولُ اللهِ أَنَّ هَذَا لامَرَ یملِکهُ اثنَا عَشََرَ إِمَاماً مِن وُلدِ عَلِی وَ فَاطِمَة مَا مِنَّا إلا مَسمُومٌ أَو مَقتُول».
11. همان، ص 162: «أَخبَرَنَا أَبُو عَبدِ اللهِ الحُسَینُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ سَعِید الخزَاعِی قَال حَدَّثَنَا عَبدُ العَزیزِبنُ یحیی الجَلُودی قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمدُ بنُ زَکرِیا الغَلابی قالَ حَدَّثنَا عُثبَة بنُ الضَّحَاک عَن هِشَام بنِ مُحَمَّدٍ عَن أبِیهِ قالَ: لَمَّا قُتِلَ أَمِیرالمُؤمِنینَ (علیهالسّلام) رَقِی الحَسَنُ بنُ عَلِی (علیهالسّلام) فَأَرَادَ الکلامَ فَخَنَقَّتهُ العَبرَة فَقَعَدَ سَاعَة ثُمَّ قامَ فَقَال ... لَقَد حَدَّثَنِی جَدِّی رَسُولُ اللهِ (صلّی الله علیه و آله و سلم) أَنَّ لامرَیملِکهُ اثنَا عَشَرَ إِمَاماً مِن أَهلِ بَیتهِ وَ صَفوَتِهِ مَا مِنَّا إلا مَقتُولُ أَو مَسمُوم».
12. بصائرالدرجات، ص 503: «حَدَّثَنَا أَحمَدُ بنُ مُحَمَّدٍ عنِ الحُسَینِ بنِ سَعیدٍ عنِ القاسِمِ بنِ مُحَمَّدٍ عَن عَلِی عَن أَبی بَصِیر عَن أَبی عَبدِ الله (علیهالسّلام) قَالَ: سُمَّ رَسُولُ اللهِ یومَ خَیبَرَ فَتَکلمَ اللَّحم فَقَالَ یا رَسُولَّ اللهِ إِنَّی مَسمومٌ قَالَ فَقَالَ النَّبیِ (صلّی الله علیه و آله و سلم) عِندَ مَوتِهِ الیومَ قَطَّعَت مَطَایای الأکلَة الَّتِی أَکلتُ بِخَیبَرَ وَ مَا مِن نَبِی وَ لا وَصِی إلا شَهیدً».
13. من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 351: «وَ رُوِی عَنَ أَبِی الصَّلتِ عَبدِ السَّلامِ بنِ صَالِحٍ الهَرَوِی قَالَ سَمِعتُ الرِضا (علیهالسّلام) یقُولُ وَ اللهِ مَا مِنَّا إلا مَقُتُولً شَهِید».
14. طریق صدوق به ابوصلت در مشیخه یافت نشد.
15. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 219 و 287؛ هم چنین نک: امالی صدوق ص 61: «اول: حَدَثَنا مُحَمَّدُ بنُ مُوسَی بنِ المتَوَکلٍ رَحِمَهُ اللهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِی بنُ إِبرَاهِیمَ عَن أَبِیهِ عَن أَبِی الصَّلتِ عَبدِ السَّلامِ بنِ صَالِحٍ الهَرَوِی قَالَ: سمِعتُ الرِضا (علیهالسّلام) یقُولُ وَ اللهِ مَا مِنَّا إلا مَقُتُولُ شَهید». دوم: «حَدَّثَنا تَمِیمُ بنُ عَبدِ اللهِ بنِ تَمِیمِ القُرَشِی قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَن أَحمَدَ بنِ عَلِی لانصَارِی عَن أَبِی الصَّلتِ الهَرَوِی قَالَ: قُلتُ لِلرِضَا ... قَوماً یزعُمُونَ أَنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِی (علیهالسّلام) لَم یقتَل... فَقَالَ کذَبُوا عَلَیهِم غَضَبُ اللهِ وَلَعنَتُهُ وَ کفَرُوا بِتَکذِیبِهم لِنَبی اللهِ (صلّی الله علیه و آله و سلم) فِی إِخبَارِه بِأَنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِی (علیهالسّلام) سَیقتَلُ وَ اللهِ لَقَد قُتِلَ الحُسَینُ (علیهالسّلام) وَ قُتِلَ مَن کانَ خَیراً مِنَ الحسَینِ أمِیرُ المُؤمِنِینَ وَ الحَسَنُ بنُ علی (علیه السلام) و ما منَّا الا مَقتُول وَ انّی وَ اللهِ المَقتُولُ بالسَّمِ باغتِیالِ مَن یَغتالنِی اَعرفُ ذلِک بِعهَدٍ معهودٍ الی مِن رَسُولِ اللهِ (صلّی الله علیه و آله و سلم) أَخبَرَهُ بِهِ جَبرَئیلُ عَن رَبِّ العَالَمِینَ عَزَّوَجَل».
16. الغیبه، ص 388.
17. اعلام الوری، ج 2، ص 132؛ هم چنین نک: مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 209.
18. رجال طوسی، ص 360 و 369.
19. رجال کشی، ص 615؛ رجال نجاشی، ص 245.
20. موسوعة الإمام الهادی (علیهالسّلام)، ج 1، ص 83؛ این نظریه را سید محمد صدر در کتاب الغیبه الصغری، ص 230 نقل کرده ولی گوینده آن را مشخص نکرده است.
21. الامام زین العابدین (مقرم)، ص 396.
22. «ذهب کثیر من أصحابنا إلی أنّه علیه السلام مضی مسموما، و کذلک أبوه و جدَه و جمیع الأئمّة علیهم السلام خرجوا من الدنیا بالشهادة و استدلّوا فی ذلک بما روی عن الصادق (علیهالسّلام) من قوله «و الله ما منّا إلا مقتول شهید». والله اُعلم بحقیقة ذلک. (اعلام الوری، ج 2، ص 131).
23. الفصول المهمه، ج 2، ص 1093؛ تاریخ گزیده، ص 202 تا 206.
24. مناقب، ج 2، ص 209.
25. مقاتل، ص300.
26. بصائرالدرجات، ص 218.
27. عیون الاخبار، ج 1، ص 91.
28. الکافی، ج 1، ص 496.
29. الارشاد، ج 2، ص 311.
30. همان، ج 2، ص 323. البته ممکن است گفته شود این اهتمام به علت موضوع فرزندش بوده باشد.
31. مواردی در ادامه میآید و غیر از آن موارد نک: ص 461، محمد افطس، 491، قاسم بن عبدالله، همه اسماء المغتالین، ص 124، مرگ خالد بن معمر.
32. اسماء المغتالین، ص 187؛ مقاتل، ص 408.
33. تاریخ طبری، ج 7، ص 436.
34. همان، ج 8، ص 205؛ تاریخ الاسلام، ج 10، ص 32 و 41.
35. بنگرید به ادامه مقاله.
36. تاریخ طبری، ج 8، ص 7.
37. انساب الاشراف، ج 4، ص 143 به بعد؛ مروج الذهب، ج 3، ص 305.
38. البدایة و النهایه، ج 10، ص 63.
39. مقاتل، ص 316.
40. همان، ص 201.
41. همان، ص 342.
42. تاریخ طبری، ج 8 ص 565.
43. الکامل، ج 6، ص 347.
44. الانباء، ص 99.
45. اسماء المغتالین، ص 189.
46. شرح الاخبار، ج 3، 344؛ مقاتل، ص 457.
47. ارشاد، ج 2، ص 271.
48. مقاتل الطالبیین، ص 448 و 500.
49. تاریخ جرجان، ص 360.
50. البدایة و النهایه، ج 10، ص 249؛ هم طبری، ج 8، ص 568.
51. الکافی، ج 1، س 514؛ کشف الغمه، ج 2، ص 951.
52. همان، ج 1، ص 505؛ الارشاد، ج 2، ص 324.
53. تفسیر العیاشی، ج 1، ص 320.
54. منتخب الأنوار، ص 83.
55. اثبات الوصیه، ص 227.
56. مناقب، ج 4، ص 384 و 391.
57. مروج الذهب، ج 3، ص 464.
58. تاریخ بغداد، ج 4، ص 113؛ المنتظم، ج 11، ص 26؛ تاریخ الاسلام، ج 16، ص 394.
59. مقاتل الطالبیین، ص 464.
60. ارشاد، ج 2، ص 295؛ اعلام الوری، ج 2، ص 106.
61. مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 384.
62. تاج الموالید، ص 102.
63. الکافی، ج 1، ص 323.
64. «شابا طریا له خمس و عشرون سنة». (تاریخ الاسلام، ج 15، ص 386).
65. تاریخ بغداد، ج 3، ص 265.
66. حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 481 به نقل از ارشاد، ج 2، ص 323.
67. الارشاد، ج 1، ص 340، 348 و 349.
نمایش منبع ها:
ابن اثیر جزری (1385 ق)، الکامل فی التاریخ، بیروت: دارصادر، دار بیروت.
ابن شهر آشوب (1379 ق)، مناقب آل ابی طالب، قم: انتشارات علامه.
ابن صباغ مالکی، علی بن محمد غزّی، (1422 ق)، الفصول المهمه، تحقیق سامی الغریری، قم: دارالحدیث.
ابن عمرانی، (1421 ق)، الانباء فی تاریخ الخلفاء، تحقیق قاسم السامرائی، القاهرة: دارالآفاق العربیه.
ابن کثیر دمشقی، ابولفداء (1398 م)، البدایة و النهایة، بیروت: دارالفکر.
اربلی، علی بن عیسی (1421 ق)، کشف الغمه، قم: نشر رضی.
اصفهانی، ابوالفرج (1419 ق)، مقاتل الطالبیین، تحقیق احمد الصقر، بیروت: دارالمعرفه.
بلاذری، احمد بن یحیی (1417 ق)، انساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار، ریاض زرکلی، بیروت: دارالفکر.
تاریخ جرجان، حمزة بن یوسف، بیروت، عالم الکتب، 1407 ق.
جمعی از نویسندگان، (1424 ق)، موسوعة الإمام الهادی (علیهالسّلام)، قم: مؤسسه ولی عصر.
خزاز قمی، کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر، تحقیق عبداللطیف الکوه کمری، قم: انتشارات بیدار.
خطیب بغدادی، احمد بن علی، (1417 ق)، تاریخ بغداد، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت: دارالکتب العلمیه.
ذهبی، شمس الدین محمد، (1409 ق)، تاریخ الاسلام، بیروت: دارالکتاب العربی.
رجال النجاشی، تحقیق آیت الله شبیری زنجانی، (1416 ق)، قم: مؤسسة النشر الاسلامی.
شیخ صدوق، (1414 ق)، الاعتقادات، قم: چاپ کنگره هزار شیخ مفید.
شیخ صدوق، محمد بن علی ابن بابویه، (1404 ق)، من لا یحضره الفقیه، تحقیق علی اکبر غفاری، قم: جامعه مدرسین.
شیخ صدوق، محمد بن علی، (1378)، عیون الاخبار الرضا، تصحیح لاجوردی، تهران: نشر جهان.
شیخ صدوق، محمد بن علی، (1417 ق)، الامالی، قم: تحقیق مؤسسة البعثة.
شیخ طوسی، (1420 ق)، رجال، تحقیق جواد قیومی؛ قم: جامعه مدرسین.
شیخ طوسی، محمدبن حسن، (1348)، رجال کشی (اختبار معرفة الرجال)، تصحیح مصطفوی، مشهد: دانشگاه مشهد.
شیخ طوسی، محمدبن حسن، (1425 ق)، الغیبه، تحقیق طهرانی و ناصح، قم: موسسة المعارف الاسلامیه.
شیخ مفید، (1363)، تصحیح الاعتقاد، قم، منشورات الرضی.
شیخ مفید، (1413 ق)، المقنعه، چاپ کنگره هزار شیخ مفید.
شیخ مفید، محمد بن محمد بن النعمان (م 413)، الارشاد، بیروت: تحقیق و نشر مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث.
صدر، سید محمد، (1412 ق)، تاریخ الغیبة الصغری، بیروت: دارالتعارف.
صفار، محمد بن الحسن، (1404 ق)، بصائرالدرجات، تحقیق میرزامحسن کوچه باغی، قم: کتابخانه مرعشی نجفی.
طباطبایی، عبدالعزیز، (1415 ق)، ترجمة الامام الحسن من طبقات ابن سعد، قم: آل البیت.
طبرسی، فضل بن حسن (م 548)، اِعلام الوری باعَلام الهدی، قم: تحقیق و نشر مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث.
طبرسی، فضل بن حسن، (1422 ق)، تاج الموالید، بیروت: دارالقری.
طبری، محمد بن جَریر، (م 310)، تاریخ طبری، (تاریخ الاُمم و الملوک) تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: دارالتراث العربی، بی تا.
عاملی، جعفر مرتضی، (1426ق)، الصحیح من سیرة النبی الأعظم، قم، دارالحدیث.
عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیرالعیاشی، تهران؛ مکتبة العلمیة الاسلامیه، بی تا.
کلینی، محمدبن یعقوب (1405 ق)، الکافی، تحقیق علی اکبر غفّاری، بیروت: دارالاضواء.
مستوفی، حمدالله، (1364)، تاریخ گزیده، تهران: امیرکبیر.
مسعودی، علی بن الحسین، (م 346)، التنبیه و الاشراف، قاهره: دارالصاوی.
مسعودی، علی بن حسین (1409 ق)، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، قم: مؤسسة دارالهجره.
مسعودی، علی بن الحسین، (1417 ق)، اثبات الوصیة، قم: مؤسسه انصاریان.
مطهری، مرتضی، (1379)، سیری در سیره ائمه اطهار، تهران، انتشارات صدرا.
مغربی قاضی نعمان بن محمد (1409 ق)، شرح الاخبار، تحقیق سیدمحمدحسین جلالی، قم: جامعه مدرسین.
جمعی از نویسندگان؛ (1395)، مجموعه مقالات همایش سیره و زمانه امام جواد (علیهالسلام) (جلد سوم)، قم: انتشارات مرکز مدیریت حوزههای علمیه، چاپ اول.