جهان اسلام و جهانی شدن(1)
نويسنده: علی اکبر ولایتی
اريش فروم
تعریف جهانی:
در بسياري از تعاريف ارائه شده، جهاني شدن همانند فرايندي تدريجي و پايدار تعريف ميشود كه از گذشتة دور يا نزديك آغاز شده است و همچنان ادامه دارد. با اين تفاوت كه هرچه بر عمر آن افزوده ميشود، شتاب و گسترة آن هم بسيار افزايش مييابد. به عبارت ديگر، با آنكه بسياري از نظريهپردازان، جديد بودن پديدة جهاني شدن را نميپذيرند و پيشينهاي چندين ساله براي آن در نظر ميگيرند، اما بر سر تشديد بسيار چشمگير آن در دهههاي اخير اتفاق نظر دارند و حتي معتقدند كه نسلهاي آينده، اين فرايند را به صورتي گستردهتر و پرشتابتر تجربه خواهند كرد.3
برخي از انديشمندان همانند آنتوني گيدنز، بر كمرنگ شدن نقش زمان و فضا در تعاملات و روابط اجتماعي در عصر جهاني شدن تأكيد دارند و ميگويند: فرايند فشرده شدن زمان و مكان موجب شده است كه حاضر و غايب به لحاظ زماني و مكاني به يكديگر نزديك شوند. فواصل در حال كم شدن است و روابط اجتماعي از محيطي به محيط ديگر منتقل ميشوند.4 در اين ميان، تعريف والترز و رابرتسون از جهاني شدن قابل توجه است. طبق تعريف والترز، جهاني شدن فرايندي اجتماعي است كه در آن قيد و بندهاي جغرافيايي كه بر روابط اجتماعي و فرهنگي سايه افكنده است از بين ميرود، و مردم رفته رفته از كاهش اين قيد و بندها آگاه ميشوند.5
بر اساس تعريف رابرتسون، جهاني شدن و سيارهاي شدن جهان مفهومي است كه هم به تراكم جهان و هم به تشديد آگاهي دربارة جهان به مثابة يك كل، هم به وابستگي متقابل در قلمرو جهاني و همآگاهي از يكپارچگي جهاني در سدة بيستم اشاره دارد. بنابراين، از ويژگيهاي تعريف رابرتسون، تأكيد بر نگاه به جهان به مثابه يك كل و وابستگي متقابل در سطح جهاني است.6
مارتين آلبرو در تعريف جهاني شدن مينويسد: «جهاني شدن به همة روندهايي اشاره دارد كه به واسطة آن، مردم دنيا در جهاني يگانه يا جامعة واحد جهاني وارد شدهاند و در آن تركيب يافتهاند.
امانوئل ريشتر، جهاني شدن را شبكهاي جهاني ميداند كه جوامعي را كه در گذشته جدا و منزوي از هم به سر ميبردند، از طريق وابستگي متقابل، به يكديگر پيوند ميزند. رابرت كاكس، از انديشمندان نئوماركسيست، مينويسد: ويژگيهاي روند جهاني شدن عبارت است از بينالمللي كردن توليد، تقسيم كار جديد بينالمللي، حركتهاي جديد مهاجرت از جنوب به شمال، و محيط رقابتي جديد كه در جريان جهاني شدن پيدا ميشود.
از ديگر ويژگيهاي مهم اين پديده، بينالمللي كردن دولت وتبديل دولتها به عواملو كارگزاران دنياي جهاني شده است. روزا بث موسكانتر معتقد است: جهان در پديدة جهاني شدن به فروشگاههاي زنجيرهاي تبديل ميشود كه در آن، نظريات و توليدات، همزمان و در هر لحظه در دسترس همگان قرار دارد. جان آرت شولت، در تعريف جهاني شدن مينويسد: »جهاني شدن به روندي گفته ميشود كه به واسطة آن، روابط اجتماعي، تقريباً ويژگي بيفاصله بودن و بيمرز بودن را به خود ميگيرد. به گونهاي كه زندگي انسان به گونهاي روزافزون، در جهان، چونان مكاني يگانه محسوب ميشود و تحقق مييابد.»7 او با يك بررسي كلي بيان ميكند كه در مجموع پنج دسته تعريفي كلي را ميتوان از جهاني شدن عرضه كرد: 1. جهاني شدن به مثابة بينالمللي شدن؛ 2. جهاني شدن به مثابة فرايند آزادسازي (ليبراليزاسيون)؛ 3. جهاني شدن به مثابة جانشمولي (براساس اين تعريف، جهانيشدن روندي است كه در قالب آن، روابط در زمين گسترش مييابد؛ و ابزار اين گسترش، رسانههاي گروهي است)؛ 4.جهاني شدن به مثابة غربيسازي يا نوسازي، بويژه در شكل امريكايي شدة آن (در اين تعريف، جهاني شدن به مثابة نيرويي است كه به موجب آن، ساختار اجتماعي مدرنيته (سرمايهداري، عقلگرايي، صنعتي شدن، ديوانسالاري و غيره)در سراسر جهان گسترش مييابد. اين روند به طور طبيعي فرهنگهاي موجود و خودمختار محلي را ويران ميسازد)؛ 5. جهاني شدن به مثابة از بين بردن مرزهاي جغرافيايي يا گسترش فرايند فرامنطقهاي.8
جهانی شدن: فرایند، طرح یا پدیده؟
جيمز روزنا، بر اين باور است كه جهاني شدن به عنوان يك فرايند، زمينهساز شكلي متفاوت از يكپارچگي جهاني است.9 اين ديدگاه مبتني بر نوعي خوشبيني نسبت به فرايند جهاني شدن است.
از اين ديدگاه، جهاني شدن فرايندي به شمار ميآيد كه در اثر توسعة فناوري اطلاعات و ارتباطات الكترونيك، موجب فشردگي و تراكم جهاني و تقويت خودآگاهي جمعي در ميان ابناي بشر ميگردد. بر اين مبنا، جهاني شدن امري برآمده از تاريخ، فرايندي ريشهاي و فراگردي وسيع، گسترده و همه جانبه در عرصههاي گوناگون سياسي، اجتماعي و فرهنگي است، كه مرزهاي ملي را درمينوردد و به عنوان واقعيتي در حال تكوين و تكامل و همچون رودي خروشان و در حال حركت، پرشتاب ميگذرد و زمان و مكان را ميفشرد و به يكديگر نزديك ميسازد.
در رويكرد مزبور، جهاني شدنِ فرهنگي متضمن جريان آزاد انديشهها، اطلاعات، و دانشهاست، كه با دربرگرفتن همة ابعاد زندگي، ذهنيتها و عينيتها را تحول ميبخشد وبا انسجام ارگانيكي جهان، در اثر وابستگي اجزاي جهاني ناشي از ارتباطات شبكهاي، بازشدن روابط فرهنگي و تمايل فرهنگها به اقتباس از يكديگر را به ارمغان ميآورد.10
در مقابل، برخي ديگر از انديشمندان، جهاني شدن را يك طرح (پروژه) از پيش تدوين شده ميدانند كه براي استيلاي هرچه بيشتر جهان غرب بر جهان سوم شكل گرفته است. در چنين ديدگاهي، جهانيسازي يا جهانگرايي، طرح و مهندسي اجتماعي در سطح كلان نظامي است كه ايدئولوژي هژمونيك غرب را افاده ميكند و باتكيه بر بنيادهاي نئوليبراليسم و پست مدرنيسم، درصدد فراگير كردن شيوة زندگي امريكايي و غربيسازي انسانها و توزيع فرهنگ مصرف و جنسيت است. براساس رويكرد مذكور، غرب ميكوشد با بهرهگيري از فناوري و ارتباطات ماهوارهاي و رسانههاي گروهي و از رهگذر يكسان سازي فرهنگي و يكپارچهسازي ارزشي، فرهنگ جهاني و استيلايي غرب را تحميل، و تك محوري امريكا را در سلطة جهاني قطعي كند.11
از اين ديدگاه، جهانيسازي مفهومي است كه فاعل آن مشخص است؛ و آن، برنامهاي است از پيش طراحي شده براي سلطة قدرتهاي برتر، كه به آن، طرح (پروژه) اطلاق ميشود. بنابراين، اين ديدگاه، نگاهي توطئه محور به اين پديده دارد.
طرح جهانيسازي، حاكي از ايدئولوژي و راهبرد برخورد با فرايند جهاني شدن است. در واقع پاسخي ارادي و مهندسي شده براي برخورد با اين فرايند و واقعيت موجود است. به نظر ميرسد طرح جهانيسازي حاصل برخورد ايدئولوژيك، جهتدار و فاعلانه با فرايند جهاني شدن است. بنابراين، دو نوع طرح (پروژه) قابل تمايز است:
الف) طرح جهاني سازي كه امريكا آن را دنبال ميكند و جهاني شدن را همان امريكايي شدن ميداند.12 جهاني سازي نفي ديگران و نفوذ در فرهنگهاي ديگر است. درواقع، جهاني شدن در راستاي تداوم غربيسازي جهان است.13
ب) شكل دوم طرح را جهان اسلام دنبال ميكند كه ميكوشد يا بايد بكوشد با فرايند يا طرح جهاني شدن به مثابة يك طرح برخورد كند، و با طرح بومي خود ميكوشد تا به تأثيرگذاريهاي جهاني شدن در اشكال گوناگون، جهت بدهد.14
سرانجام آنكه، برخي ديگر از انديشمندان، به جهاني شدن به عنوان يك پديده نگريستهاند و آن را فرايند و طرح درنظر نگرفتهاند. واژة پديده، نوعي واژة بيبار و خنثي است. ممكن است تركيبي از هر دو (طرح و فرايند) باشد.
هريك از دو ديدگاه طرح و فرايند، آسيبشناختي خاص خود را دارد.
اگر جهاني شدن را صرفاً به صورت فرايند در نظر بگيريم، آنگاه كوشش ابرقدرتهايي مانند امريكا و ديگر بازيگران جهانيسازي، مانند شركتهاي فرامليتي، در جهت »مديريت جهاني شدن»، ناديده گرفته ميشود. نگاه فرايند بودن، جهاني شدن را به عنوان واقعيتي محقق يا واقعيتي اجتنابناپذير به تصوير ميكشد كه انسان را دست بسته تسليم سرنوشت محتوم آن ميكند و او را از اقدام سازنده و فعال در جهت تأثيرگذاري بر جهاني شدن باز ميدارد.
همچنين، ديدگاه طرح بودن و توطئه آلود بودن آن نيز حاكي از نوعي شيوة فكري است كه معلول تنبلي ذهني و سادهانديشي و سادهسازي مسائل پيچيده است. به همين سبب، نظريهها و ديدگاههاي توطئه محور، از فهم تبيين فرايند جهاني شدن و پيامدهاي آن ناتواناند. اين ديدگاه نوعي تغافل عامدانه از بخشي از واقعيتهايي است كه در حال شدن است، و غفلت از اين واقعيت زيانهاي بزرگ و جبرانناپذيري به دنبال دارد و ما را از بازانديشي در فهم سنتي خود در مسائل جهاني، بازخواهد داشت. شايد غلبة همين رويكرد موجب شده است كه تلاشهاي درخور توجهي براي درك عملكرد نظام جهاني و پيامدهاي آن صورت نگيرد، و تناسب معقولي ميان اهميت اين پديده و ميزان توجه به آن، برقرار نباشد.
به هر حال، پذيرش هريك از اين ديدگاهها، مفروضات خاصي دارد، كه در شيوة عملكرد و واكنش ما در قبال جهاني شدن و راهكارهاي احتمالي، تأثير خواهد داشت.15
مراحل و علل ظهور جهانی:
برخي از انديشمندان، عوامل اقتصادي را موجب پيدايش جهاني شدن ميدانند. برخي ديگر پيشرفت فناوري اطلاعات و به طور كلي توسعة علمي را به عنوان عامل ظهور جهاني شدن معرفي ميكنند. در مجموع، ميتوان چندين عامل را در پيدايش جهاني شدن برشمرد. يكي از اين عوامل، رشد بازار مالي جهاني است. اخيراً حجم بازارهاي مالي در مقايسه با حجم تجارت جهاني رشد شتاباني كرده و به عامل مهم و نيروي پيشبرندة جريان يكپارچگي جهاني تبديل شده است.
دومين عاملي كه موجب تقويت يكپارچگي اقتصاد جهاني شد، فروپاشي نظام سوسياليستي و پايان جنگ سرد بود. فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و پايان جنگ سرد موجب گسترش بازار جهاني و تعميق روابط اقتصادي شد. امروزه، تقريباً همة كشورهاي جهان، در بازار جهاني ادغام و به بخشي از آن تبديل شدهاند. حتي كشور كوبا، تا اندازهاي اجازه داده است كه سرمايهگذاري خارجي نقش مهمي در اقتصادش ايفا كند. در نتيجه، ديگر جهان امروز به دو اردوگاه سياسي ـ به گونهاي كه در دوران جنگ سرد تقسيم شده بود و ايالات متحده و شوروي براي نفوذ ايدئولوژيك در آن به رقابت با هم ميپرداختند ـ تقسيم نشده است. امروز ديگر رقابت در بين ملتها براي سلطة ايدئولوژيك نيست، بلكه رقابت بر سر بازار و منابع كمياب است.
عامل سوم جهاني شدن، رشد فعاليت شركتهاي فرامليتي است. ادغام جهاني، دستاورد رشد فعاليت شركتهاي فرامليتي است. امروزه، شمار اين شركتها و حوزة نفوذ آنها گسترش يافته است. شركتهاي فرامليتي براي كاهش هزينة توليد و بيشينه كردن سود، و براي برخورداري از مزيت رقابتي در برابر ديگران در جهت فتح بازارها، به فراسوي مرزهاي ملي روي آوردهاند و در ديگر كشورها سرمايهگذاري ميكنند؛ كه بعداً به طور مفصلتري به آنها خواهيم پرداخت.
چهارمين و شايد مهمترين نيروي پيش برندة جهاني شدن، انقلاب در فناوري اطلاعات، ارتباطات و حمل و نقل است، كه هزينههاي ارتباط از راه دور و ترابري را كاهش داده، و از اين رو، اهميت فاصله را در فعاليتهاي اقتصادي به حداقل رسانده است.
پنجمين عاملي كه به جهاني شدن انجاميده، موضوع بينالمللي شدن مسائل زيست محيطي، مانند گرم شدن زمين و وجود بارانهاي اسيدي است. اين مسائل زيست محيطي جهاني، به راهحلهاي جهاني نياز دارد. به اين معني كه، براي برطرف ساختن آنها، همكاريهاي بينالمللي و هماهنگي سياستها نه تنها مهم، بلكه حياتي است.16
در مورد مراحل پيدايش جهاني شدن، در ميان نظريهپردازان، بحثهاي گوناگوني وجود دارد. برخي جهاني شدن را پديدهاي باسابقة تاريخي ميدانند و برخي ديگر آن را پديدهاي نوين در دنياي امروز قلمداد ميكنند. براي نمونه، رابرتسون بر اين باور است كه تاريخ جهاني شدن به ظهور سرمايهداري برميگردد؛ و به طور كلي، مسير جهاني شدن را به صورت رشتة پنج مرحلهاي ذيل ترسيم ميكند:
1. مرحلة بدوي يا اوليه (اروپاي 1400ـ1750). در اين مرحله، با تجزية كليسا و ظهور جوامع دولتمدار، كليساي جهاني كاتوليك، تعميمهايي دربارة پيشرفت و فرد، نخستين نقشههاي كرة زمين، تقويم جهاني در غرب، اكتشافات جهاني و پديدة استعمار روبهرو هستيم.
2. مرحلة نخستين (1750-1875). در اين مرحله، با پديدة ظهور دولت ـ ملت، ديپلماسي رسمي بين دولتها، مسئلة شهروندي، نمايشگاههاي بينالمللي و موافقتنامههاي مربوط به ارتباطات، پيمانهاي حقوقي بينالمللي، ظهور ملتهاي غيراروپايي و جوانه زدن نخستين عقايد در مورد بينالملليگرايي و جهانگرايي روبه رو هستيم.
3. مرحلة جهش (1875-1925). در اين مرحله، با تعبير مفهومي جهان در قالب چهار عامل جهانيكنندة دولت ـ ملت، فرد، جامعه، واحد بينالملل و بشريتِ واحد، ارتباطات بينالملل، ورزش و روابط فرهنگي، تقويم جهاني، نخستين جنگ جهاني، مهاجرتهاي وسيع بينالمللي و محدوديتهاي آن و افزايش شمار غيراروپاييان در باشگاه بينالمللي دولت ـ ملتها روبهرو هستيم.
4. مرحلة كوشش براي كسب سلطه (1925 - 1969). در اين مرحله، با شكلگيري جامعة ملل و سازمان ملل متحد، جنگ جهاني دوم و جنگ سرد، مفهوم جنايات جنگي و جنايت عليه بشريت، تهديد جهان با بمب اتمي و ظهور جهان سوم به عنوان بخشي از جهان روبهرو هستيم.
5. مرحلة عدم قطعيت (1969-1992). در اين مرحله، با كشف فضا، ارزشهاي فرامادي و گفتمان حقوقي، جوامع جهاني بر مبناي تبعيض جنسي، قوميت و نژاد، سيال و پيچيده شدن روابط بينالملل، شناخت مسائل زيست محيطي جهاني و رسانههاي گروهي جهاني از طريق دستيابي به فناوريهاي فضايي و ماهوارهاي روبهرو هستيم.
مشاهده ميشود كه تقسيمبندي و مرحلهبندي رابرتسون، هرگونه تحول بينالمللي و جهاني را در عرصههاي گوناگون دربرميگيرد، و دربردارندة هيچگونه ارزشهايي و اولويتي نيست. هر چند وي ظهور جهاني شدن متداول را با ظهور سرمايهداري عجين ميداند، اما ارتباط مفاهيم مطرح شده در مرحله بندي پنجگانه با نظام سرمايهداري، در طرح وي معلوم نيست.17
اما ديويد هلد، تقسيمبندي جامعتر و واقعيتري را ارائه داده، كه با واقعيات و تحولات كنوني جهان سرمايهداري به رهبري امريكا سازگارتر است. وي مراحل زير را در شكلگيري و ظهور جهاني شدن برميشمارد:
1. افزايش روابط اقتصادي و فرهنگي موجب كاهش قدرت و كارايي حكومتها در سطح دولت ـ ملت ميشود. حكومتها ديگر كنترلي بر نفوذ انديشهها و كالاهاي اقتصادي از وراي مرزهاي خود ندارند. از اين رو، ابزارهاي سياست داخلي آنها، كارايي خود را از دست ميدهند.
2. قدرت دولتها باز هم كاهش مييابد. زيرا فرايندهاي فراملي، هم از لحاظ وسعت و هم از لحاظ تعداد افزايش مييابند. براي نمونه، شركتهاي فراملي غالباً از بسياري از حكومتها بزرگتر و مقتدرتر ميشوند.
3. براين اساس، بيشتر حوزههاي سنتي مسئوليت دولت، مانند دفاع، ارتباطات و مديريت اقتصادي، بايد با اصول بينالمللي يا بينحكومتي متناسب شود.
4. از اين رو، دولتها ناگزيرند كه حاكميت خود را در قالب واحدهاي سياسي بزرگتر، مانند جامعة اروپا، آسهآن يا پيمانهاي چندجانبه مانند ناتو و اوپك و يا سازمانهاي بينالمللي مانند سازمان ملل متحد، سازمان تجارت جهاني و صندوق بينالمللي پول، محدود كنند.
5. بنابراين، يك نظام »حاكميت جهاني» با نظام سياستگذاري و مديريت ويژة خود، كه بيشتر باعث كاهش قدرت دولت ميشود، در حال ظهور است.
6. اين نظام، يعني حاكميت جهاني، پايه و اساسي را براي ظهور دولت فراملي با قدرت مسلط نظامي و قانونگذاري فراهم ميكند.
مراحل مورنظر ديويد هلد، با تلاشهاي نظام سرمايهداري و هژمون و نيروي مسلط آن، يعني امريكا، كاملاً منطبق است. يعني اينكه اين دولت، در تلاش براي ايجاد دولتي فراملي با قدرت مسلط نظامي، براي تحقق نظام حاكميت جهاني است.18
ادامه دارد...
منبع: http://anjomanghalam.ir
/خ