ابوسلیمان داوود بن نُصَیر طائی کوفی، محدّث و صوفی زاهد قرن دوم هجری، در کوفه دیده به جهان گشود. با آنکه در برخی از منابع اصلیّت وی را از خراسان ذکر کردهاند، (1) با این حال دلیل انتساب وی به طائی، منتسب بودن وی به قبیله «طی»- قبیلهای از کهلال قحطانیه عرب- یاد شده که در یمن و همچنین سایر سرزمینهای اسلامی سکونت داشته و پراکنده بودهاند. (2) اجداد داوود طائی در زمان خلافت عمر و پس از فتح ایران، صاحب ملکی شده بودند که وقتی به داوود به ارث رسید، او ثلثش را به چهارصد درهم فروخت و در آن به حیات زاهدانهاش مشغول شد. (3) تجربهها و احوال درونی، موجب انقلاب روحی عمیقی در داوود گشت و نوعی بیقراری را در حال او ایجاد کرد؛ به گونهای که عطّار در تذکرةالاولیا در شرححال او نقل کرده است که وقتی ابوحنیفه او را با این احوال منقلب دیده بود، از حال او جویا شد. در منابع گوناگون تاریخی و تذکرهها ذکر چندانی از دوران کودکی، جوانی و خانوادهاش نیامده است، امّا نقل شده که وی جهت تحصیل و فراگیری علوم دینی به بغداد عزیمت کرد و در آنجا دوران حیات علمی خویش را سپری نمود. وی در بغداد نزد اساتید آن زمان علیالخصوص ابوحنیفه، به اخذ علم فقه، کلام و استماع حدیث، اقدام نمود. داوود توانسته بود جایگاه ویژه و برجستهای را در بین اصحاب و شاگردان ابوحنیفه کسب نماید؛ به نحوی که در فقه، کلام، قرآن، سنّت، حدیث، نحو، شعر و حتّی در باب امور مربوط به حیات اجتماعی و احوال عامّه، صاحبنظر و از عالمان زمان خویش گردید و حتّی ظاهراً صاحب آثاری نیز بوده است. (4) همچنین نام وی را در زمرهی محدّثان ثقه که از تابعین اخذ حدیث کرده بودند، آوردهاند. از راویان و محدّثانی که داوود در نزد آنها به استماع و روایت حدیث اقدام نموده است، میتوان از حبیب بن ابی عمره، عبدالله بن عمی، اسماعیل بن ابی خالد و الاعمش نام برد و در ضمن خود او نیز محدّثانی را تربیت کرده بود که از خود وی به روایت حدیث پرداخته بودند که میتوان از ابن عینیه، ابن ادریس، مصعب بیالمقدام، اسماعیل بن علیه یاد کرد. (5) امّا با تمام این اوصاف، داوود طائی از علم روی برتافته و به زهد و انزوا و عبادت و خلوت گرایید؛ به گونهای که حتی کتابهای خود را در فرات ریخت و از آن پس به عنوان یک صوفی زاهد اشتهار یافت. وی حتّی شهر بغداد که حیات علمیاش را در آنجا سپری کرده بود را ترک نموده و به شهر کوفه، محلّ تولد خود، بازمیگردد و تا پایان عمر، زندگی زاهدانه را برای خود برمیگزیند. (6)
حیات صوفیانه
در باب اینکه چگونه داوود به زهد و خلوت گرایید، چند روایت ذکر شده است. در یکی از آن روایات اسباب توبه و خلوتگزینی او را اینگونه نقل کردهاند: روزی وی هنگام عبور از قبرستانی، صدای نوحهی زنی را بر سر قبری شنید که این شعر را زمزمه میکرد:«بای خد یک نبدی البلی *** وای عینیک اذا سالا»
یعنی کدامین رویت بود که خاک آن را بپوسانید (پوسیدگی و تباهی در کدام یک از دو گونه تو پدید آمد) و کدام چشمت بود که نخست بریخت؟ شنیدن نوحه این زن سبب دگرگون شدن حال داوود شد و از آن پس به زهد و عبادت روی آورد و از دنیا و خلق کناره گرفت. (7)
در روایتی دیگر علّت زهدگرایی او را چنین آوردهاند: وی که از شاگردان ابوحنیفه بوده و از محضر او کسب علم مینمود، روزی با این سئوال ابوحنیفه مواجه گشت که «یا اباسلیمان، علم جمع کردی؟ داوود گفت: دیگر چه باقی مانده است؟ ابوحنیفه در جواب گفت: عمل» و این تذکّر ابوحنیفه در او تأثیر عمیقی برجای گذاشت؛ به طوری که سبب شد تا داوود به انزوا و خلوت روی آورده و از مجالست و مصاحبت با خلق روی برتابد و با آنکه بسیار مشتاق در پاسخگویی به پرسشها و مسائل دیگران و اهل بحث و گفتگو بوده است، سکوت اختیار نموده و پرسش سئوالکنندگان را بیپاسخ گذاشت. (8)
ابوعلی دقّاق نیز سبب توبه وی را اینگونه ذکر کرده است: او روزی در بغداد در حال راه رفتن بود که همان زمان حمید طوسی در پشت سر وی در حال حرکت بود و دیگران داوود را از مسیر راه طوسی کنار زدند. وی به حمید نگریست و سپس گفت: «اف بر این دنیا که حمید بر تو سابق است» و پس از آن، در خانهی خویش به عبادت و مجاهده پرداخت و گوشهگیری اختیار نمود. (9)
زمانی هم که از خود وی دلیل اعتزال و زهد را سئوال کردند، در جواب گفت: «همانا من قلبها را غافل و زبانها را هماهنگ و متّحد، و ارادهها را مختلف و در پیروی از هواهای نفسانی و تحت تأثیر دنیا دیدم. پس بیشترین سلامت و عافیت در اعتزال بود» (10) این تجربهها و احوال درونی، موجب انقلاب روحی عمیقی در داوود گشت و نوعی بیقراری را در حال او ایجاد کرد؛ به گونهای که عطّار در تذکرةالاولیا در شرححال او نقل کرده است که وقتی ابوحنیفه او را با این احوال منقلب دیده بود، از حال او جویا شد. وی در جواب بیان کرد که دلش از دنیا سرد گشته و چیزی در او پدید آمده که راه بدان نمیداند و در هیچ کتاب معنی آن را نیافته و به هیچ فتوایی در نمییابد؛ که با شنیدن حال او، امام ابوحنیفه به او توصیه کرد که از خلق روی برگرداند و معتکف شده و خلوت و انزوا گزیند. اما پس از مدّتی ابوحنیفه به سراغ وی رفته و به او متذکّر شد که خاموشی، به پناه گرفتن در خانه و سکوت پیشه کردن نیست بلکه باید به میان خلق رفت و سخنان آنها را شنید و آنگاه صبوری به خرج داده و سکوت اختیار کرد که وی به توصیهی ابوحنیفه عمل کرده و به میان خلق رفت، امّا هیچ نمیگفت و پاسخ سئوالاتشان را نمیداد و سپس به سوی حبیب راعی رفت تا به شاگردی وی در راه طریقت گام نهد و پس از آن، عزلت و انزوا اختیار نموده و از خلق دوری جست. (11)
البته درست است که ابوحنیفه استاد داوود طائی در فقه و کلام بوده، اما در طریقت، داوود را مرید حبیب راعی دانستهاند. جامی در اینباره میگوید: مراد از او حبیب عجمی است، اما ذهبی با این قول مخالف است؛ زیرا معتقد است نه داوود برای دیدار او به بصره- محل زندگی حبیب عجمی- رفته و نه حبیب عجمی به کوفه آمده تا داوود با وی ملاقات داشته باشد.
هجویری، داوود را از محققان متصوّفه دانسته و ملبّس به صوف شدن داوود را بفرمودهی محمد بن علی ترمذی میداند، اما ابن بطوطه آن را به دست حسن بصری ذکر کرده است. همچنین وی را از اقران فضیل، ابراهیم ادهم و معروف کرخی که او را از شاگردان داوود نیز دانستهاند، یاد کردهاند. خود وی نیز در تصوّف به مقام شیخی رسیده بود و به تربیت مریدان بسیاری میپرداخت. (12)
در مهمترین منابعی که در آنها به نقل اقوال و شرح احوال و حوادث و وقایع زندگی و حیات صوفیانه و زاهدانه وی اشاره کردهاند، میتوان از: حلیةالاولیاء ابونعیم، اخبار ابی حنیفه و اصحابه صیمری، تاریخ بغدادی، صفوةالصّفوة ابن جوزی و تذکرةالاولیاء عطار یاد کرد. در همهی تذکرهها و آثار تاریخی، او را یکی از بزرگان صوفیه قرن دوم دانستهاند که در کنار صوفیانی چون فضیل عیاض و ابراهیم ادهم و معروف کرخی، تصوّفی را بنا ساخته که از آن به عنوان مراحل آغازین تحوّل تاریخ تصوّف یاد شده است.
بارزترین وجه تصوّف زاهدانهی داوود طائی را میتوان چشم بستن بر دنیا و مظاهر آن دانست. وی دنیاگریزی را در واقع نخستین مرحلهی تقوا برشمرده است؛ زیرا رضایت به دنیا را به معنای روی گرداندن از آخرت و عدم توجّه به دین و خدا میدانست. به همین دلیل بر ترک دنیا و مظاهر دنیاگرایی تأکید مینمود. در اهمیّت این نگاه بدبینانه نسبت به دنیا در نظر داوود طائی، همان بس که در توصیه به کسی که از او تقاضای پند و اندرزی کرده بود گفت: «دنیا را روزهی خود قرار بده و افطارت را مرگ خود بدان». (13)
عطار نقل کرده است که وی خانهی بزرگی داشته و در آن اتاقهای بسیاری بوده است. او هر بار در یکی از اتاقها تا زمان تخریب و فرسودگی کامل آنها اقامت مینمود و سپس به اتاق دیگری نقل مکان میکرد و تا پایان عمرش به همین منوال گذرانید؛ بدون آنکه درصدد تعمیر آنها برآید. وقتی از وی سئوال شد که چرا به عمارت خانهات اقدام نمینمایی؟ در جواب گفت: «مرا با خدای عهدی است که دنیا را آبادان نکنم». (14)
وی در میان سلامت دنیا و سلامت دین تعارض میدید، از اینرو تا جایی که به دنیا بسنده مینمود که دینش را با خطر و تهدید مواجه نمیساخت. او معتقد بود که انسان میبایست به آن اندازهای که دنیا به کار او آید در دنیا و برای آن بکوشد که در واقع مقام انسان را در دنیا همان میسازد؛ به همانگونه که جهد و کوشش انسان برای آخرت نیز باید چنین باشد. (15) همچنین گفته است: «اهل قبور همانا از آنچه که از پیش فرستادهاند شادند و بر آنچه که برجای گذاشتهاند پشیماناند و اهل دنیا در نزاع و رقابت با آنچه بسر میبرند که اهل قبور از آن پشیماناند». (16) به مریدی نیز گفت: «اگر سلامت خواهی، سلامی بر دنیا کن به وداع و اگر کرامت خواهی، تکبیری بر آخرت گوی به تبرّک». (17)
بیشتر بخوانید: مقدمات سیر و سلوک(1)
خداوند تمام غمها و دلنگرانیها را از دل او زدوده بود و تنها غم و دلنگرانی او، ادای حق بندگی خداوند بود و همین امر سبب شده بود تا حال حزن و قبض همواره بر او غلبه یابد؛ به گونهای که خواب را از چشم وی ربوده، شهوات را در درونش کشته و لذّات را بر وی حرام ساخته بود. داوود خود را اسیر و زندانی خدا میدانست و چنین غمی بود که باعث گشت که وی به مدّت بیست سال سرش را در شب به روی آسمان برنگرداند و به بیداری و شب زندهداری سپری سازد و اینگونه در خلوت به راز و نیاز با حق بپردازد که «ای خداوند پاک و منزّه، شگفتانگیز است برای مخلوقات که چگونه به غیر تو انس میگیرند». (18) آنقدر در حال ایستاده عبادت مینمود تا اینکه سست و ناتوان گشته و بر زمین میافتد و با همان حال، باز به عبادت خویش ادامه میداد تا در نهایت خاموش میگشت. (19) و آنقدر همّ و غمش استغراق در یاد خدا بود که گویند برای آنکه وقت خود را در یاد خدا ضایع نسازد، جهت قوت خویش، خرده نان را در ظرف آب میریخت و آب را مینوشید و وقتی دلیل کارش را میپرسیدند، میگفت: «میان این و میان آن که خورم، پنجاه آیت از قرآن بر توان خواند، روزگار چرا ضایع کنم». (20)
به شدّت از مصاحبت و دیدار با مردم اجتناب مینمود و بیشتر، خلوت را ترجیح میداد؛ حتی اگر کسی به سراغ وی ولو برای پرسیدن مسألهای به در خانهاش میرفت، در را به روی او نمیگشود و نهایتاً اگر هم میخواست پاسخی به آنها بدهد، از پشت در به آنها جواب میداد، یا زمانی در مقام پاسخ برمیآمد که آنچه از او پرسیده میشد، از امور مربوط به دین بود؛ در غیر اینصورت با تبسّمی سکوت اختیار میکرد. وی آنقدر از دیدار خلق برمیآشفت که حتی زمانی که میخواست از خیابان عبور کند، راههای متروک و مهجور و خلوت و دور از جمعیت را برمیگزید تا مبادا با خلق مواجهه یابد. (21) به نیازمندان و فقیران به دیدهی احترام مینگریست و از آنچه که خود داشت به آنها صدقه میداد. و آن را ذخیرهای در نزد خدا میدانست. گرچه خویش اهل کسب و کار بوده (که عسقلانی لقب طائی را به شغل وی منتسب میداند) ولی از پذیرش هرگونه صدقه یا هدیهای امتناع داشت؛ نقل شده است که زمانی هارون الرشید وارد کوفه شد و دستور داد تا به گروهی از قاریان قرآن به هر کدام هزار درهم بدهند و داوود نیز جزو یکی از آنها بود، زمانی که فرستادگان هارونالرّشید به نزد وی رفته بودند تا آن مبلغ را به وی برسانند، وی نپذیرفت. (22)
تصوّف داوود طائی را نیز میتوان از نوع تصوّف زاهدانه مبتنی بر ریاضت و مجاهده با نفس دانست. زهد از نظر وی یعنی ترک آنچه که قدرت بر انجام آن وجود دارد، به همین دلیل به شدّت بر خود سخت میگرفت و در هر چیزی که در آن حظ و بهرهای از برای نفس او داشت- حتّی از امور حلال و مباح- ابا مینمود. خوراکش بسیار اندک و در بیشتر اوقات روزه بود.
وی غلبه بر نفس را، رها کردن نفس از آنچه که دوست میدارد، و دور ساختن از آنچه که ارتباطی به آن ندارد برمیشمارد، که این غلبه از طریق چشم بستن بر رؤیت عالم و دور شدن از رؤیت آن تحقّق پیدا میکند که اوّلین باب و مرحلهی غلبه بر نفس میباشد؛ زیرا زمانی که رؤیت عالم از بین رود، نفس از تمام غمها تهی میگردد. او به بند کشیدن نفس را راه رهایی از زندان دنیا و تحصیل سعادت اخروی میدانست. میتوان گفت که وی همچنین پیروی و تابعیّت از هواهای نفسانی را نوعی شرک میداند که در مقابل تابعیّت از خدا قرار گرفته است. زمانی که برای رفع بیماریش دارویی را خورده بود، به او گفته بودند که جهت آنکه فایدهی دارو ظاهر گردد، به بیرون از خانهاش برود، اما پاسخ او این بود: «شرم دارم از آن که در قیامت خداوند از من بپرسد که چرا در جهت تعقیب هوای خود قدم برداشتی» (23) یا مثلاً روزی شخصی سبوی وی را زیر تابش شدید آفتاب دید، از او پرسید که چرا آن را در سایه قرار نمیدهد؟ در جواب گفت: «زمانی که در آنجا نهادم سایه بود، اما حال شرم از خدا دارم که از سر نفس تنعّم کنم». (24)
یکی دیگر از حکایتهای معروف دربارهی او این است که روزی میل به خوردن خرما در وی پیدا شد، اما پس از آن به شدّت خود را مورد عقاب و سرزنش قرار داده و به تنبیه خود اقدام نمود و تا پایان عمر از خوردن خرما خود را محروم ساخت؛ شاید به همین دلیل بود که وی تا آخر عمر در حالت تجرّد به سر برد و تأهّل اختیار نکرد و میل و رغبت بدان را از قلب خود دور ساخته بود. (25)
از خصایص دیگر او زندگی مبتنی بر سادهزیستی و قناعت پیشگی بود. گویند که وی بیست سال پایانی عمرش را تنها با بیست دینار (و به قولی سیصد درهم) که از پدرش به ارث برده بود- هر سال به یک دینار- سپری کرد که بخشی از آن را هم صدقه میداد، تا زمانی که با آخرین دینار به ارث رسیدهاش او را کفن نمودند. (26)
براساس روایتی دیگر گویند که وی چهارصد درهم از مادرش به ارث برده بود که به مدّت 30 سال با آن به گذران زندگی و تهیهی قوت خویش میپرداخت، تا زمانی که به اتمام رسید و وی برای رفع مایحتاج خود به ناچار چوبهای سقف خانه خویش را فروخت. وی معتقد بود که «به چیز اندک با حفظ سلامتی دینت رضایت بده، چه بسا قومی به زیادهخواهی به هلاکت دینشان رضایت دادند». (27) در خانهای که وی در آن میزیست، جز یک حصیر و یک زیرانداز و یک خشتی که سرش را بر آن نهد و تشتی که در آن نان پزد و ظرفی که در آن هم وضو سازد و هم تطهیر نماید و هم از آن بنوشد، چیز دیگری نبود و قوت وی نیز چیزی جز دو قرص نان به همراه آب و نمک نبود. (28)
علاوه بر آنچه که در باب تصوّف زاهدانهی داوود طائی آمده است، میتوان ویژگی دیگری را که سبب امتیاز تصوّف او از برخی زهّاد اوّلیه بود برشمرد، و آن این است که زهد خویش را به زهد ائمه اتصال داده بود و بر مقام ولایت ایشان تأکید داشت، و در شرح احوال او از ارتباطاش با امام جعفر صادق (علیه السلام) نیز یاد شده است و اینکه وی از ایشان طلب پند و نصیحت میکرد؛ زیرا آنها را افضل خلق خدا دانسته و مشورت با ایشان را واجب میشمرد. از طرفی امام جعفر صادق نیز وی را زاهد زمانه خویش توصیف کرده است که این را شاید بتوان تأیید زهد و تصوّف او از مقام ولایت دانست. (29)
بدینگونه داوود جزو صوفیان و زاهدان معروف اوّلیه قرار گرفت که میتوان آنها را در تاریخ تصوّف اسلامی، در گروهی قرار داد که از حالت زهد اوّلیه قرن اوّل به سمت تصوّف آغازین قرن دوم سوق یافتند. داوود خود به عنوان اوّلین شیوخ متصوّفه، صاحب مریدان زیادی گشته و به تربیت آنها اقدام مینمود؛ گرچه شیوهی تربیت مریدان وی نه از طریق تعلیم و تعلّم علمی، بلکه از راه مراقبه و تربیت عملی و آنچه که در اعمال او به ظهور میرسید بود؛ که خود به عنوان روش تربیتی در صوفیان بعد از او ادامه یافت و توانست با شیوهاش میراثی را در تصوّف کوفه به جای گذارد. وی که از یک طرف به عنوان یکی از شیوخ صوفیهی کوفه و از طرفی هم از اقران فضیل و ابراهیم ادهم بود، به نحوی تصوّف صوفیان کوفه را به تصوّف صوفیان بغداد متصل میساخت. (30)
داوود طائی در تصوّف صاحب چنان مقام و منزلتی شد که مورّخان، مؤلفان و تذکرهنویسان متصوّفه از او با تحسین و تمجید فراوان یاد کرده و او را هم در فقه و هم در تصوّف از عالمترین و برجستهترین فقها و صوفیان دانستهاند. آنچنان که به عنوان مثال، ابونعیم وی را فقیهی آگاه، صاحب بصیرتی ثابت قدم و عابدی گرسنگی کشیده توصیف نموده (31) و معروف کرخی دنیا را به دیدگان داوود کمتر از پشه میدانسته (32) و عطار وی را از اکابر صوفیه و سیّدالقوم برشمرده، (33) همچنین ابن سالم نیز وی را امام الرّبانی (34) و تمیمی هم وی را امام، عالم، زاهد و از اصحاب برگزیدهی ائمه (35) معرّفی کرده است.
دربارهی قدر و منزلت داوود گفتهاند که اگر داوود نسبت به اهل زمین سنجیده شود، وزینتر از همهی آنهاست (36) یا آمده است که اگر او در امّتهای گذشته میزیست، خداوند حکایت او را برای آیندگان بیان مینمود. (37) همانا داوود به سوی آنچه که از آخرتش پیش فرستاده مشاهده کرده تا اینکه چشم قلب، چشم سر را کدر ساخت و حقیقتاً او به سوی آنچه که شما مینگرید نظر نمیکند و شما به سوی آنچه که وی مینگرد نظر نمیکنید و شما از او در تعجّب بسر میبرید و او از شما در تعجّب است. وی را صاحب کرامات و چشم بصیرت و آگاه به حقایق باطنی و غیبی هم دانستهاند. از جملهی آنها اینست که گویند در همسایگی او زنی تنها میزیست که کثیرالطاعة بود. زمانی که او بر سر قبر وی حاضر گشت، در آن نوری عظیم، بستری نرم و همنشینی عالی مشاهده نمود. پس با خود گفت که چگونه وی شایستهی چنین حالی گشت؟ تا اینکه منادیای او را مورد خطاب قرار داد و گفت: «او در سجدههایش انیس ما بود و ما هم در تنهاییش مونس اوییم». (38)
سرانجام داوود در سنّ 60 سالگی و در سال 165 (به روایتهای دیگری سال 160، 162، 163) هجری در کوفه درگذشت. (39) در باب مرگ وی گویند که او ایّامی را در رنج و بیماری بسر برد. علّتش را اینگونه نقل کردهاند که شبی به آیهای از قرآن برخورد کرد که در آن ذکر «نار» رفته بود و آنقدر آن آیه را تکرار نمود تا اینکه در صبح بیمار گشت و پس از مدّتی که به سراغ وی رفتند، وی را مرده یافتند. (40)
عطار نقل میکند که مادر وی دربارهی حال وفات او گفته است: «همه شب نماز همی میکرد و در آن شب سر به سجده نهاد و برنداشت تا مرا دلمشغول شد، گفتم: ای پسر وقت نماز است. چون نگاه کردم وفات کرده بود». (41)
همچنین گویند که داود احتضار سختی داشته است و آن را دلیلی بر رضایت خدا از او دانستهاند؛ به این خاطر که رنج و عذاب دنیا کاهندهی رنج و عذاب اخروی است. (42)
روایت شده است که در زمان مرگ او جمعیت بسیاری جهت تشییع پیکرش حاضر شده بودند و ابن سمّاک بر سر آرامگاه وی زبان به تمجید و ستایش او و شرافت و کرامتی که خدا به وی ارزانی داشته گشوده و دربارهاش بدینگونه سخن گفته: «ای داوود، نفست را به بند کشیدی قبل از آن که به بند کشیده شود و به حساب آن رسیدهای قبل از آن که مورد حساب قرار بگیرد و امروز پاداش آنچه را که بدان امیدوار بودهای و به خاطر آن عمل نمودهای را میبینی...» یا در خطاب به مردم گفته است: «همانا داوود به سوی آنچه که از آخرتش پیش فرستاده مشاهده کرده تا اینکه چشم قلب، چشم سر را کدر ساخت و حقیقتاً او به سوی آنچه که شما مینگرید نظر نمیکند و شما به سوی آنچه که وی مینگرد نظر نمیکنید و شما از او در تعجّب بسر میبرید و او از شما در تعجّب است. و زمانی که شما را فریفته و مغرور میبیند که همانا دنیا عقول شما را به تباه ساخته است و با حسّش قلبهایتان را میرانده است؛ او نسبت به شما احساس تنفّر و بیزاری میکند. و هرگاه من به سوی او نظر کردم، او را زندهای در میان مردگان پنداشتم». (43)
نقل شده در شبی که از دنیا رفت، از آسمان آوازی آمد که ای اهل زمین داوود طائی به حق رسید و حق- سبحانه و تعالی- از وی راضی است. بعد از آن به خوابش دیدند که داوود در هوا میپرید و میگفت: این ساعت از زندان خلاص یافتم. آن شخص بیامد تا خواب او بگوید، وفات کرده بود و از پس مرگ او از آسمان آوازی آمد که داوود به مقصود رسید- رحمه الله علیه. (44) و شخصی به نام جعفربن تفیل گوید که داوود طائی را بعد از مرگ در خواب دیدم و به او گفتم: خیر آخرت را چگونه دیدی؟ گفت: خیر بسیاری در آن دیدم. گفتم: به سوی چه چیزی (روی آوردی؟) گفت: به خیر حمد خدا روی آوردم. (45)
نمایش کتابنامه:
ابن بطوطةابوعبدالله، سفرنامه ابن بطوطة، ترجمهی محمدعلی موحّد، انتشارات آگاه، چاپ پنجم، تهران، 1370.
ابن خلّکان، ابی عباس شمس الدین، وفیات الاعیان، به کوشش دکتر احسان عباس، منشورات الشریف الرضی، جلد دوم، چاپ دوم، قم، 1364ش.
ابن سالم، محیالدّین ابی محمّد عبدالقادر، الجواهر المضیه، به کوشش دکتر عبدالفتاح محمد الحلو، مطبعه عیسی بابی حلبی، چاپ دوم، 1398هـ./1978م. ابن سعد، محمد، طبقات. ترجمهی محمود مهدوی، انتشارات فرهنگ و اندیشه، جلد ششم، چاپ اول، تهران 1379؛ ابونعیم، احمدبن عبدالله اصفهانی، حلیةالاولیاء، دارالکتب العلمیه، جلد هفتم، چاپ اول، بیروت، 1409هـ./1988م.
ابن قتیبه، المعارف به کوشش دکتر تروت عکاشة، دارالکتب العلمیه، چاپ دوم، قاهره، 1969م.
اندلسی، احمدبن محمّدبن عبد ربه، العقد الفرید، به کوشش عبدالمجید ترحینی، دارالکتب العلمیه، جلد سوم، چاپ سوم، بیروت، 1407هـ./1987م. انصاری، ابواسماعیل عبدالله، طبقات الصوفیه، به کوشش دکتر محمّد سرور مولائی، انتشارات توس.
بغدادی، ابیبکر احمدبن علی، تاریخ بغداد، دارالکتب العلمیه، جلد هشتم، بیروت.
تمیمی، تقیالدّین بن عبدالقادر، الطبقات السّنیه، به کوشش عبدالفتاح محمّد الحلو، دارالرفاعی، جلد سوم، چاپ اول، ریاض، 1403هـ./1983م. جاحظ، ابی عثمان عمروبن بحر، البیان و التبیین، به کوشش عبدالسلام محمّد هارون، مطبعه لجنة، چاپ اول، قاهره، 1368هـ./1949م. جامی، عبدالرّحمان احمد، نفحات الانس، به کوش مهدی توحیدیپور، کتاب فروشی سعدی، چاپ دوم، تهران 1366ش.
ابنجوزی؛ جمالالدین ابیالفرج، صفة الصفوة، به کوشش محمود فاخوری، دارالمعرفة، جلد سوم، چاپ دوم، بیروت، 1399هـ./1979م. دینوری، ابی محمد عبدالله بن مسلم بن قتیبة، عیون الاخبار، دارالکتب العربی، جلد دوم، بیروت، ذهبی، محمدبن احمد، المعین فی المحدثین، دارالفرقان، چاپ اول، عمان، 1404هـ./1984م.
همو، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب الأزئووط، مؤسسة الرسالة، جلد پنجم، چاپ دوم، بیروت، 1402هـ/1982م. رازی، ابی محمد عبدالرحمن بن ابی حاتم، الجرح و التعدیل، داراحیاء التراث العربی، جلد اول، چاپ اول، بیروت، 1371هـ./1952م.
زرکلی، خیرالدّین، الاعلام، دارالعلم للملایین، جلد دوم، بیروت، سلّمی، ابی عبدالرّحمان محمدبن حسین، طبقات الصوفیه، شافعی، ابی اسحاق شیرازی، طبقات الفقهاء به کوشش احسان عباس، دارالوائد العربی، چاپ دوم، بیروت، 1401هـ./1981م.
شعرانی، عبدالوهاب، طبقات الکبری، جلد اوّل، المکتبة الشعبیة، جلد اوّل، قاهره، 1374هـ/1954م. شیبی، کامل مصطفی، الصلة بین التصوّف و التشیع، دارالمعارف بمطو، چاپ دوم، قاهره، 1969م.
صیمری، ابی عبدالله حسین بن علی، اخبار ابیحنیفه و اصحاب، به کوشش وزارت المعارف و التحقیقات الهندیه، المعارف الشرفیه، چاپ دوم، حیدرآباد، 1394هـ./1974م.
طعمی، محیالدین، الطبقات الکبری، المکتبة الثقافیة، جلد اول، چاپ اول، بیروت، 1414هـ./1994م.
عسقلانی، شهابالدین احمدبن علی، تهذیب التهذیب، مطبعه مجلس مائدة المعارف النظامیه فیالهند، جلد سوم، چاپ اول، حیدرآباد، عطار، ابیحامد محمدبن ابی بکر، تذکرة الاولیاء، چاپخانه محمدعلی علمی، چاپ چهارم، تهران، 1346ش.
غزالی، ابوحامد امام محمد، کیمیای سعادت، به کوشش حسین خدیو جم، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، جلد اول و دوم، تهران، قشیری، رسالهی قشیریه، ترجمهی بدیع الزّمان فروزانفر، تهران، 1374ش.
کاشانی، عزّالدین محمود، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، به کوشش عفّت کرباسی و دکتر محمدرضا برزگر، انتشارات زوّار. کلابادی، ابوبکر محمد، کتاب تعرّف به کوشش دکتر محمد جواد شریعت، انتشارات اساطیر، چاپ اول، تهران، 1371ش.
معروف، ناجی، عروبة العلماء، مناوی، عبدالرؤوف، الکواکب الدریة، به کوشش محمود حسن، مکتبةالازهر، جلد اول، 1357هـ./1938م.
هجویری، ابوالحسن علی بن عثمان الجلابی، کشف المحجوب، به کوشش ژوکوفسکی، انتشارات طهوری، چاپ اول، تهران، 1371ش.
نمایش پی نوشت ها:
1. کاشانی، مصباحالهدایه، 382؛ زرکلی، الاعلام، 335؛ ناجی معروف، عروةالعلماء،107.
2. ابن قتیبه، المعارف، 515؛ ابن سعد، الطبقات، 367؛ ناجی معروف، همانجا.
3. ناجی معروف، همانجا.
4. ابن قتیبه، همانجا؛ ابن سعد، همانجا؛ صیمری، اخبار ابی حنیفه، 109؛ بغدادی، تاریخ بغداد، 348/8-349؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، 259/2-260؛ کاشانی، همانجا.
5. رازی، الجرح و التعدیل، 426/3؛ ابونعیم، حلیةالاولیاء، 361/7؛ بغدادی، همان، 347؛ المزی، تهذیب الکمال، 455؛ ذهبی، المعین، 60؛ همو، سیر اعلام، 422-423.
6. ابونعیم، همان، 336/7و 341؛ صیمری، همانجا؛ بغدادی، همان، 348/8-349؛ شافعی، طبقات الفقهاء، 135؛ ابن خلکان، همانجا؛ کاشانی، همانجا؛ ذهبی، سیر اعلام، همانجا؛ شعرانی، طبقات الکبری، 76.
7. دینوری، عیون الاخبار، 302؛ کلاباذی، التعرف، 27؛ قشیری، رسالهی قشریه، 35؛ عطار، تذکرةالاولیاء، 200.
8. کلاباذی، همانجا؛ ابونعیم، همانجا؛ صیمری؛ همان، 114؛ ابن جوزی، صفةالصفوة، 6.
9. قشیری، همانجا.
10. صیمری، همان، 113.
11. عطار، همان، 200-201.
12. سلّمی، طبقات الصوفیه، 75؛ هجویری، کشف المحجوب، 51 و114؛ کاشانی، همانجا؛ عطار، همان، 200؛ ذهبی، همان، 425؛ ابن بطوطة، رحلة ابن بطوطة، 212؛ جامی، نفحات الانس، 41.
13. جاحظ، البیان و التبیین، 170؛ ابونعیم، همان، 343/7؛ بغدادی، همان؛ 351/8.
14. ابن خلکان، همان، 259/2؛ عطار، همان، 201.
15. ابونعیم، همان، 353/7؛ صیمری، همان، 115 و 117؛ همان، 353/8؛ عطار، همان، 203.
16. ابن جوزی، همان، 66.
17. عطار، همانجا.
18. دینوری، همان، 292.
19. دینوری، همان، 291-292؛ بغدادی، همانجا؛ ابن خلّکان، همان، 261/2؛ غزالی، کیمیای سعادت، 497/2؛ مناوی، الکواکب الدریة، 104.
20. غزالی، همانجا.
21. غزالی، همان، 71/2؛ ابن جوزی، همانجا؛ ابن سالم، الجواهر المضیه، 195؛ عطّار، همان، 203؛ مناوی، همان، 103.
22. بغدادی، همان، 352/8؛ ابن خلّکان، همانجا، ابن جوزی، همانجا؛ عسقلانی، تهذیب التهذیب، 176؛ عطّار، همانجا.
23. هجویری، همان، 455-456.
24. عطار، همان، 201-202.
25. ابونعیم، همان، 351/7؛ بغدادی، همان، 350/8؛ صمیری، همان، 112؛ ابن خلکان، همانجا؛ ابن جوزی، همان، 65.
26. ابونعیم، همان، 347/7؛ بغدادی، همان، 348/8.
27. جاحظ، همانجا.
28. دینوری، همانجا، 292؛ ابونعیم، همان، 346-347؛ بغدادی، همان، 348/8؛ ابن جوزی، همان، 65-68؛ عسقلانی، همان، 170.
29. ابن جوزی، همان، 64؛ شیبی، الصلة بین التصوّف و التشیّع، 277.
30. شیبی، همان، 276-277.
31. ابونعیم، همان، 325.
32. هجویری، همان، 137.
33. عطار، همان، 200.
34. ابن سالم، همان، 194.
35. تمیمی، الطبقات السنیه، 234.
36. ناجی معروف، همانجا.
37. شافعی، همان، 13؛ بغدادی، همان، 353/8.
38. طعمی، طبقات الکبری، 286.
39. شافعی، همان، 135؛ کلاباذی، همان، 27؛ ابونعیم، بغدادی، همان، 361؛ همان، 347/8؛ ابن خلکان، همان، 261/2.
40. ابونعیم، همان، 340/7؛ ابن جوزی، همان، 69.
41. عطار، همان، 204.
42. ابن جوزی، همانجا؛ شیبی، همانجا.
43. دینوری، همان، 315-316؛ ابونعیم، همان، 336/7-337؛ بغدادی، همان، 340/8-341؛ اندلسی، العقد الفرید، 195-196.
44. عطار، همان، 204-205.
45. ابن خلّکان، همان، 262/2-263.
آزمایش، مصطفی (1386) عرفان ایران: مجموعه مقالات (31 و 32)، تهران: حقیقت، چاپ اول.