شاکله آدمی به عنوان منشأ و فاعل کنش آدمی، محصول تکرار عمل است
چکیده
باتوجه به اهمیت انسانشناسی در غالب بحثهای امروز که به عنوان یک زیربنا برای شکلگیری آن علوم استفاده میشود، جای بسی تدقیق در این زمینه هست که مکاتب فلسفی ما از چه زاویه دیدی به انسان نگریسته و از کدام منظر تعریف کردهاند. مقالهای که میخوانید حاوی پاسخهایی مناسب برای این دست از پرسشهاست.
تعداد کلمات 1564/ تخمین زمان مطالعه 8 دقیقه
باتوجه به اهمیت انسانشناسی در غالب بحثهای امروز که به عنوان یک زیربنا برای شکلگیری آن علوم استفاده میشود، جای بسی تدقیق در این زمینه هست که مکاتب فلسفی ما از چه زاویه دیدی به انسان نگریسته و از کدام منظر تعریف کردهاند. مقالهای که میخوانید حاوی پاسخهایی مناسب برای این دست از پرسشهاست.
تعداد کلمات 1564/ تخمین زمان مطالعه 8 دقیقه
فلسفه اسلامی، در طول تاریخ شکلگیری و تحول تکاملی خود در دنیای اسلام، دارای سه مکتب مهم بوده است: مکتب نخست با رویکرد عقلیتر، بر مدار اندیشه ابن سینا و با عنوان «مشائیون» بوده است؛ مکتب دوم، با رویکرد عقلی شهودی و بر مدار تفکر شیخ شهابالدین سهروردی با عنوان «اشراقیون» بوده است؛ اما ملاصدرا در یک چهارچوب روششناختی جدید با همگرایی و امتزاج این هر دو رویکرد اساسی با عرفان اسلامی و نیز کلام اسلامی، به فلسفهای جدید با عنوان «حکمت متعالیه» دست یافت.
هماکنون نیز جریان مسلط فلسفی در مکتب تشیع، فلسفه صدرایی است. بر همین اساس، منظور از فلسفه اسلامی در این پژوهش، حکمت صدرایی است. البته فلسفه صدرایی با بنیانگذاری ملاصدرای شیرازی و در یک فرایند تاریخی بیش از چهارصد ساله از سوی فیلسوفان صدرایی روند رشد تکاملی داشته است. بنابراین علاوه بر آثار ملاصدرا، تفسیرها و نوآوریهای فلسفی معاصر از سوی علامه طباطبائی، امام خمینی، استاد شهید مطهری، آیتالله جوادی آملی، آیتالله مصباح یزدی، آیتالله حسن زاده آملی، شهید محمدباقر صدر و علامه جعفری، به عنوان فیلسوفان، شارحان و مدرسان مکتب صدرایی، کانون توجه خواهد بود.فلسفه اسلامی، در طول تاریخ شکلگیری و تحول تکاملی خود در دنیای اسلام، دارای سه مکتب مهم بوده است: مکتب نخست با رویکرد عقلیتر، بر مدار اندیشه ابن سینا و با عنوان «مشائیون» بوده است؛ مکتب دوم، با رویکرد عقلی شهودی و بر مدار تفکر شیخ شهابالدین سهروردی با عنوان «اشراقیون» بوده است؛ اما ملاصدرا در یک چهارچوب روششناختی جدید با همگرایی و امتزاج این هر دو رویکرد اساسی با عرفان اسلامی و نیز کلام اسلامی، به فلسفهای جدید با عنوان «حکمت متعالیه» دست یافت.
در چهارچوب نظری فلسفه صدرایی، انسان با کنش (جوارحی و جوانحی، ظاهری و باطنی) خویش هستی خود را میآفریند. کنشگری نفس انسانی، خود را با تولید رفتارهای ظاهری، علم و نیز احساسات نشان میدهد. «انسان» بخشی از هستی است که در متن قوانین آن، تغییرات وجودی خود را با عمل و کنش مدیریت پذیر خود رقم میزند. بنابراین انسان در چهارچوب ملازمات منطقی هستی «انسان و محیط انسان»، اما با طرز تلقیای نه لزوماً مطابق با هستی «انسان و محیط انسان»، عمل خود و در نتیجه هستیِ در حال تغییر مستمر خود را میآفریند.
در این چهارچوب نظری، «مفهوم وجود» دارای نقش پایه ای و کلیدی است، و منشأ عمل، امری وجودی است که بر تداوم و تغییرات وجودی انسان مؤثر است. تغییرات مستمر وجودی انسان که بیانی دیگر از خلق مدام آدمی است، ضرورت وجود خالقی مستمر را نشان میدهد. بنابراین برعکس دئیسم که میگوید عالم و آدم یک بار خلق شده و فقط برای خلقت نخستین خویش به خداوند خالق نیازمند بودهاند، در حکمت صدرایی به همان دلیل که خلقت نخستین به خداوند نیازمند است، خلق مدام نیز به خداوند نیاز دارد. بر همین اساس است که ربوبیت خداوند، تداوم خالقیت خداوند است.
یک پایه اساسی این ایده، اصل «تشکیک وجود» در فلسفه صدرایی است. بر مبنای تشکیک وجود، همه هستی از جهت هستی دارای انواع نیستند، بلکه وجود و هستی یک واقعیت است که تفاوت در آن به تفاوت و شدت و ضعف میزان برخورداری از آن باز میگردد. بنابراین هستی از طبیعت مادی گرفته تا مجردات محض، فقط در شدت و ضعف برخورداری از هستی با یکدیگر متفاوت، در حقیقت دارای مراتباند. بنابراین هستی انسان و انسانها نوع واحد و ثابتی ندارد، بلکه انسان و انسانها دارای هستی ذومراتباند.
هماکنون نیز جریان مسلط فلسفی در مکتب تشیع، فلسفه صدرایی است. بر همین اساس، منظور از فلسفه اسلامی در این پژوهش، حکمت صدرایی است. البته فلسفه صدرایی با بنیانگذاری ملاصدرای شیرازی و در یک فرایند تاریخی بیش از چهارصد ساله از سوی فیلسوفان صدرایی روند رشد تکاملی داشته است. بنابراین علاوه بر آثار ملاصدرا، تفسیرها و نوآوریهای فلسفی معاصر از سوی علامه طباطبائی، امام خمینی، استاد شهید مطهری، آیتالله جوادی آملی، آیتالله مصباح یزدی، آیتالله حسن زاده آملی، شهید محمدباقر صدر و علامه جعفری، به عنوان فیلسوفان، شارحان و مدرسان مکتب صدرایی، کانون توجه خواهد بود.فلسفه اسلامی، در طول تاریخ شکلگیری و تحول تکاملی خود در دنیای اسلام، دارای سه مکتب مهم بوده است: مکتب نخست با رویکرد عقلیتر، بر مدار اندیشه ابن سینا و با عنوان «مشائیون» بوده است؛ مکتب دوم، با رویکرد عقلی شهودی و بر مدار تفکر شیخ شهابالدین سهروردی با عنوان «اشراقیون» بوده است؛ اما ملاصدرا در یک چهارچوب روششناختی جدید با همگرایی و امتزاج این هر دو رویکرد اساسی با عرفان اسلامی و نیز کلام اسلامی، به فلسفهای جدید با عنوان «حکمت متعالیه» دست یافت.
در چهارچوب نظری فلسفه صدرایی، انسان با کنش (جوارحی و جوانحی، ظاهری و باطنی) خویش هستی خود را میآفریند. کنشگری نفس انسانی، خود را با تولید رفتارهای ظاهری، علم و نیز احساسات نشان میدهد. «انسان» بخشی از هستی است که در متن قوانین آن، تغییرات وجودی خود را با عمل و کنش مدیریت پذیر خود رقم میزند. بنابراین انسان در چهارچوب ملازمات منطقی هستی «انسان و محیط انسان»، اما با طرز تلقیای نه لزوماً مطابق با هستی «انسان و محیط انسان»، عمل خود و در نتیجه هستیِ در حال تغییر مستمر خود را میآفریند.
در این چهارچوب نظری، «مفهوم وجود» دارای نقش پایه ای و کلیدی است، و منشأ عمل، امری وجودی است که بر تداوم و تغییرات وجودی انسان مؤثر است. تغییرات مستمر وجودی انسان که بیانی دیگر از خلق مدام آدمی است، ضرورت وجود خالقی مستمر را نشان میدهد. بنابراین برعکس دئیسم که میگوید عالم و آدم یک بار خلق شده و فقط برای خلقت نخستین خویش به خداوند خالق نیازمند بودهاند، در حکمت صدرایی به همان دلیل که خلقت نخستین به خداوند نیازمند است، خلق مدام نیز به خداوند نیاز دارد. بر همین اساس است که ربوبیت خداوند، تداوم خالقیت خداوند است.
یک پایه اساسی این ایده، اصل «تشکیک وجود» در فلسفه صدرایی است. بر مبنای تشکیک وجود، همه هستی از جهت هستی دارای انواع نیستند، بلکه وجود و هستی یک واقعیت است که تفاوت در آن به تفاوت و شدت و ضعف میزان برخورداری از آن باز میگردد. بنابراین هستی از طبیعت مادی گرفته تا مجردات محض، فقط در شدت و ضعف برخورداری از هستی با یکدیگر متفاوت، در حقیقت دارای مراتباند. بنابراین هستی انسان و انسانها نوع واحد و ثابتی ندارد، بلکه انسان و انسانها دارای هستی ذومراتباند.
بیشتر بخوانید: حقیقت انسان در حکمت متعالیه
در حکمت صدرایی، سطوح و مراتب بالاتر هستی از تمام ظرفیت سطوح پایین هستی برخوردارند. از سوی دیگر طبیعت بیجان پایینترین سطح وجود است که گیاهان، آنگاه حیوانات و سپس انسانها و نهایتاً مجردات محض به ترتیب از سطوح و مراتب بالاتری از هستی برخوردارند. در چهارچوب حکمت صدرایی، پایینترین سطح وجودی انسان بخشی از طبیعت مادی است که با صیرورت (شدن) مستمر وجودی به سمت مجردات محض در حال تغییر مستمر وجودی است. بنابراین برخلاف مبنای ناتورالیسم، همه هویت انسان مشابه طبیعت نیست. لذا انسان به دلیل برخورداری از سطوح بالاتر هستی با ابزار و روش انحصاری شناخت طبیعت، یعنی تجربه حسی، قابل شناخت نخواهد بود.
در این چهارچوب نظری، برخلاف لیبرالیسم، جامعه چونان فرد، دارای هستی مؤثر بر فرد است. انسان به عنوان یک فرد، همه تغییرات وجودی خویش را در تعامل با جامعه رقم میزند.
انسان در آوردگاه تنظیم درونی خویش از آن رو که با تغییرات مستمر وجودی به سوی وجود کامل و کمال مطلق در حرکت است، در این چهارچوب نظری هدفش تحقق حداکثری همه گرایشهای فطری است. هدف آدمی بر اساس نظریه فطرت، علاوه بر منفعتطلبی مادی و قدرتطلبی، شامل مواردی همچون حقیقتطلبی و زیباییطلبی است و از آن جهت که این تمایلات در نفس واحد انسانی به گونه ترکیب شیمیایی تجزیهناپذیر است، بنابراین در وجود هر فردی، تحقق هرکدام از تمایلات میتواند به صفر بسیار نزدیک شود؛ اما صفر شدن هریک، خود به معنای بهرهمندی از درجه صفر انسانیت است.
بنابراین هیچ فرد انسانیای وجود دارد که از گرایشهای پیش گفته محروم باشد؛ چنانکه حضرت امام خمینی(ره) فرموده است:
باید دانست که حتی عشق به کمال مطلق، که از آن منشعب شود به علم مطلق و قدرت مطلقه و حیات مطلقه و اراده مطلقه و غیرذلک از اوصاف جمال و جلال، در فطرت تمام عائله بشر است، و هیچ طایفهای از طایفه دیگر، در اصل این فطرت ممتار نیستند؛ گرچه در مدارج و مراتب فرق داشته باشند.
بنابراین صفرانگاری هریک از این تمایلات به معنای پایان وجود آدمی است. بنابراین تلاش انسان در حیات دنیوی، فعل متناظر با منفعتطلبی قابل فهم نخواهد بود. در نتیجه، فهم کنشهای انسانی به صورت تجزیه شده نیز غیر واقعی است. هر کنش انسانیای، محصول تلاش برای تحقق همزمان هم تمایلات آدمی است. براین اساس برای نمونه یک انسان اقتصادی به معنای انسانی که فقط به دنبال حداکثرسازی منافع مادی است، اساساً وجود خارجی ندارد.
بنابراین هر کنش و رفتار انسانیای باید مرتبط با هم تمایلات ذاتی و در نتیجه همه اهداف انسانی تبیین شود. در حکمت صدرایی نیز از منظر داراییها، تنها تفاوت انسان با دیگر موجودات، عقل آدمی است؛ اما عقل آدمی - از آن رو که شناخت همه عوامل مؤثر بر انسان در مسیر این صیرورت (شدن) مستمر وجودی برای او ممکن نیست - خود را نیازمند هدایتهای خداوند مییابد. این در حالی است که در حکمت صدرایی، ظرفیت وجودی عقل آدمی محدود به حدودی که عقلگرایی متعارف میپندارد نیست؛ زیرا انسان با ارتقای مستمر وجودی به سمت کامل مطلق، دارای توان شناختی شهودی نیز خواهد شد.
عقل در حکمت اسلامی هر چند دارای دو کارکرد نظری و عملی است، اما اساس عقل همان عقلانیت عملی است. ملاصدرا فلسفه را نیز با اینکه قویترین محصول عقل نظری است، به گونهای تعریف میکند که گویی محصول عقل عملی است؛ زیرا عقل نظری مقدمات را برای عقل عملی فراهم میسازد:
اعلم أن الفلسفة استکمال النفس الإنسانیة بمعرفه حقائق الموجودات على ما هی علیها والحکم بوجودها تحقیقا بالبراهین لا أخذا بالظن والتقلید بقدر الوسع الانسانی و إن شئت قلت نظم العالم نظما عقلیا على حسب الطاقة البشریة لیحصل التشبه بالباری تعالی.در حکمت صدرایی، سطوح و مراتب بالاتر هستی از تمام ظرفیت سطوح پایین هستی برخوردارند. از سوی دیگر طبیعت بیجان پایینترین سطح وجود است که گیاهان، آنگاه حیوانات و سپس انسانها و نهایتاً مجردات محض به ترتیب از سطوح و مراتب بالاتری از هستی برخوردارند. در چهارچوب حکمت صدرایی، پایینترین سطح وجودی انسان بخشی از طبیعت مادی است که با صیرورت (شدن) مستمر وجودی به سمت مجردات محض در حال تغییر مستمر وجودی است. بنابراین برخلاف مبنای ناتورالیسم، همه هویت انسان مشابه طبیعت نیست. لذا انسان به دلیل برخورداری از سطوح بالاتر هستی با ابزار و روش انحصاری شناخت طبیعت، یعنی تجربه حسی، قابل شناخت نخواهد بود.
منظور از عقل عملی، عقلی است که همه محاسبات لازم را برای انتخابهای آدمی انجام میدهد. بر اساس نظریه اعتباریات، انسان به وسیله عقل عملی، همه بایدها و نبایدهای مورد نیاز برای عمل به منظور نیل به کمال وجودی خود را تولید میکند. شاکله آدمی به عنوان منشأ و فاعل کنش آدمی، محصول تکرار عمل است.
براین اساس مبنای حکمت اسلامی، متناظر با چهار نسبت یاد شده (نسبت انسان با خدا، طبیعت، جامعه و خودش) - که هر نظریه درباره انسان کنشگر، موظف به تعیین تکلیف آن است - به صورت زیر قابل صورتبندی است:
1. انسان هستی خویش را با عمل خویش و با استفاده از توانهای ذاتی خود اعم از قوای حیوانی و قوای انسانی (فردی نظیر عقل، و امکان زندگی اجتماعی) با توجه به نوع نگرشی خاص نسبت به هستی خود و هستی موثر بر خود و در راستای تحقق همه گرایشهای ذاتی خویش میآفریند؛
2. در این چهارچوب نظری، مفهوم خلافت الاهی انسان یا جانشینی انسان برای خدا متنناظر با مفهوم اومانیسم، که بیانگر نشاندن انسان به جای خداست، مفهوم پایه است. خلافت الاهی یا ایده «انسان جانشین خدا»، مفهومی است که میتواند نسبتهای چهارگانه را در چهارچوب حکمت اسلامی تعریف و تنظیم کند؛
3. «ربوبیت الاهی» متناظر با مفهوم دئیسم، مفهومی است که بیانگر تداوم مستمر و پایانناپذیر خلقت و تدبیر تکوینی و تشریعی امور عالم و آدم از سوی خداوند است. ربوبیت، فرآیند تغییر وجودی پیوسته آدمی را برای تحقق خلافت تشکیکی آدمی تحقق میبخشد. ربوبیت الاهی به معنای آفریدن وجود مستمر آدمی است؛
4. مشکک بودن پیوستاری و ناگسسته وجود از خاک تا خدا، مبنای تنظیم نسبت انسان با جهان در مقایسه با ناتورالیسم است،
5. اصالت توامان فرد و جامعه، مبنای اساسی تنظیم نسبت فرد و جامعه در مقایسه با لیبرالیسم است؛
6. تقرب مستمر و بیپایان وجودی آدمی به کمال مطلق، که نتیجه قهری تحقق حداکثری همه گرایش های ذاتی آدمی است، هدف همه رفتارهای آدمی است؛
7. انسان با عمل خویش هستی خود را – به سمت بی نهایت – و به صورت تدریجی میآفریند؛
8. عمل انسانی در هر سطح وجودیای با مجموعهای از استدلالات تولید میشود. براین اساس در هر سطح وجودیای و هر جامعهای در هر سطح وجودیای دارای یک نظام عقلانی ویژه است؛
9. علوم انسانی و اجتماعی مأموریت تبیین رفتارها و پدیدههای فردی و اجتماعی انسان را در هر سطح وجودیای مرتبط با نظام عقلانیت ویژه آن سطح بر عهده دارد. بنابراین اساساً برخورداری از نظریات و دانش جهان شمول و فراتاریخی، توهّمی بیش نخواهد بود.
10. بر همین اساس از آن جهت که انسان به عنوان موضوع علوم انسانی و انسان به عنوان عالم علوم انسانی دارای هویت فازی (ذومراتب) است، علوم انسانی به صورت مضاعف دارای هویّت فازی خواهد بود.
منبع: رفیعی، عطاالله(1396)، واقعیت و روش تبیین کنش انسانی در چارچوب فلسفه اسلامی، تهران، نشر آفتاب توسعه.