که چشم عيان بين نبيند نهان را |
|
به چشم نهان بين نهان جهان را |
ببيني نهان را، نبيني عيان را |
|
نهان در جهان چيست؟ آزاده مردم |
به زنجير حکمت ببند اين جهان را |
|
جهان را به آهن نشايدش بستن |
اگر چه گشاد است مر هر دوان را |
|
دو چيز است بند جهان، علم و طاعت |
بدين هر دو بگمار تن را و جان را |
|
تنت کان و، جان گوهر علم و طاعت |
قراري نبوده است هرگز گمان را |
|
به سان گمان بود روز جواني |
چو خود نيست از بن قرار آسمان را |
|
چگونه کند با قرار آسمانت |
به سر بر شدن بايد اين نردبان را |
|
سوي آن جهان نردبان اين جهان است |
ببين صنعت و حکمت غيبدان را |
|
در اين بام گردان و بوم ساکن |
به جان سبک جفت جسم گران را! |
|
نگه کن که چون کرد بي هيچ حاجت |
مر اين تيره گوي درشت کلان را؟ |
|
که آويخته است اندر اين سبز گنبد |
چو بي حد و مر بشمرد ساليان را؟ |
|
چه گوئي که فرسايد اين چرخ گردان |
نه آب روان و نه باد بزان را |
|
نه فرسودني ساخته است اين فلک را |
مگو اين سخن جز مراهل بيان را |
|
ازيرا حکيم است و صنع است و حکمت |
مر اين بيفساران بيرهبران را |
|
ازيرا سزا نيست اسرار حکمت |
نباشد چنين مستعين مستعان را؟ |
|
چه گوئي بود مستعان مستعان گر |
کجا قهرماني بود قهرمان را |
|
اگر اشتر و اسپ و استر نباشد |
ازين نيست حدي زمين و زمان را |
|
مکان و زمان هر دو از بهر صنع است |
همانا نکو مينداني قران را |
|
اگر گوئي اين در قران نيست،گويم |
حواله بدو کرد مر انس و جان را |
|
قران را يکي خازني هست کايزد |
به امر خداي اين رمهي بيکران را |
|
پيمبر شباني بدو داد از امت |
گزيدي فلان و فلان و فلان را |
|
بر آن برگزيدهي خداي و پيمبر |
که طاعت نداري روان قران را |
|
معاني قران را همي زان نداني |
يکي ميزبان کيست اين شهره خوان را؟ |
|
قران خوان معني است، هان اي قران خوان |
که بشناسد آن مهربان ميزبان را |
|
ازين خوان خوب آن خورد نان و نعمت |
نبيني که سگ سگ کند آب و نان را |
|
به مردم شود آب و نان تو مردم |
مهين شخص آن دشمن خاندان را |
|
ازين کرد دور از خورشهاي آن خوان |
ابر شط دجله مر آن بدگمان را |
|
چو هاروت و ماروت لب خشک از آن است |
چو ناصر به دشمن بده خان و مان را |
|
اگر دوستي خاندان بايدت هم |
همي خان و مان تو سلطان و خان را |
|
مخور انده خان و مان چون نماند |
اگر خوارگيري به دين سوزيان را |
|
ز دنيا زيانت ز دين سود کردي |
مدان خانهي خويش خان کسان را |
|
به خاک کسان اندري، پست منشين، |
که دوران برو نيست چرخ گران را |
|
يکي شايگاني بيفگن ز طاعت |
ز حجت مراين حجت رايگان را |
|
يکي رايگان حجتي گفت، بشنو |