چو نابينا درو دو چشم بينا |
|
شبي ديرند و ظلمت را مهيا |
کياخن ترت بايد کرد کارا |
|
درنگ آر اي سپهر چرخ وارا |
که گيتي رشک هفتم آسمان شد |
|
چراغان در شب چک آن چنان شد |
ز مجلس مست چون گشتند رفتند |
|
چو ياوندان به مجلس مي گرفتند |
مرا از خال هندوي تو بفنود |
|
نيارم بر کسي اين راز بگشود |
نميداني تو قدر من ازنديس |
|
اگرچه در وفا بي شبهي و ديس |
چو مرغابي زني در آب پاغوش |
|
بود زودا، که آيي نيک خاموش |
به نور پاک بر من اشتلم کن |
|
الهي، از خودم بستان و گم کن |
دو تا شد پشت او همچون درونه |
|
سر سرو قدش شد باژگونه |
شوي دنبال کار و جان خراشي |
|
تو ازفرغول بايد دور باشي |
رسيد او تا به نزد پادشاهي |
|
به راه اندر همي شد شاهراهي |
زهر گونه درو تمثالها ساخت |
|
بهشت آيين سرايي را بپرداخت |
درش سيمين و زرين پالکانه |
|
ز عود و چندن او را آستانه |