چو اندر گذشت آن شب و بود روز

بتابيد خورشيد گيهان فروز چو اندر گذشت آن شب و بود روز همي ديد زان کوه گشتاسپ شاه به زين برنشستند هر دو سپاه کجا برنشستند گردان به زين چو از کوه ديد آن شه بافرين
چهارشنبه، 31 تير 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چو اندر گذشت آن شب و بود روز
چو اندر گذشت آن شب و بود روز
چو اندر گذشت آن شب و بود روز

شاعر : دقيقي

بتابيد خورشيد گيهان فروز چو اندر گذشت آن شب و بود روز
همي ديد زان کوه گشتاسپ شاه به زين برنشستند هر دو سپاه
کجا برنشستند گردان به زين چو از کوه ديد آن شه بافرين
تو گفتي که بيستون است راست سيه رنگ بهزاد را پيش خواست
برو برنشست آن شه خسروان برو برفگندند بر گستوان
ابر پيل بر ناي رويين زدند چو هر دو برابر فرود آمدند
يلان همنبردان همي خواستند يکي رزمگاهي بياراستند
بسان تگرگ بهاران درست بکردند يک تيرباران نخست
چه داند کسي کان شگفتي نديد بشد آفتاب از جهان ناپديد
ز پيکانهاشان درفشان چو آب بپوشيده شد چشمه‌ي آفتاب
وزان ابر الماس بارد همي تو گفتي جهان ابر دارد همي
همي تاختند آن برين اين بر آن وزان گرزداران و نيزه‌وران
زمين سربسر پاک گلگون شده هوا زي جهان بود شبگون شده
پس شهريار جهان اردشير بيامد نخست آن سوار هژير
تو گفتي مگر طوس اسپهبدست به آوردگه رفت نيزه بدست
نبود آگه از بخش خورشيد و ماه برين سان همي گشت پيش سپاه
گذارنده شد بر سليح کيان بيامد يکي ناوکش بر ميان
تن پاکش آلوده شد پر ز خون زبور اندر افتاد خسرو نگون
که بازش نديد آن خردمند شاه دريغ آن نکو روي همرنگ ماه
کجا زو گرفتي شهنشاه پزد بيامد بر شاه شير اورمزد
به زهرآب داده يکي خنجرا ز پيش اندرآمد به دشت اندرا
که آورد خواهد ژيان گور زير خروشي برآورد برسان شير
بکشت از سوران دشمن هزار ابرکين آن شاهزاده سوار
که روي زمين گشته بد لاله رنگ به هنگامه‌ي بازگشتش ز جنگ
شد آن خسرو شاهزاده روا بيامد يکي تيرش اندر قفا
که ماننده‌ي شاه بد همچو ماه بيامد پسش باز شيدسپ شاه
به تگ همچو آهو به تن همچو پيل يکي ديزه‌يي برنشسته چو نيل
چو لختي بگرديد نيزه بداشت به آوردگه گشت و نيزه بگاشت
کجا پيکرش پيکر پير گرگ کدامست گفتا کهرم سترگ
که با گرسنه شير دندان زنم بيامد يکي ديو گفتا منم
بزد ترک را نيزه‌اي شاهزاد به نيزه بگشتند هر دو چو باد
به خاک اندر افگند زرين کمر ز باره درآورد و ببريد سر
به‌سان يکي کوه بر پشت زين همي گشت بر پيش گردان چين
ز خوبي کجا بود چشمش رسيد همانا چنو نيز ديده نديد
روا گشت زان تير او شاهزاد يکي ترک تيري برو برگشاد
بشد روي او باب ناديده باز دريغ آن شه پروريده به ناز


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط