آگاه نيست آدمي از گشت روزگار آگاه نيست آدمي از گشت روزگار شاعر : مسعود سعد سلمان شادان همي نشيند و غافل همي رود آگاه نيست آدمي از گشت روزگار تن بندهي دل آمد و با دل همي رود دل بستهي هواست گزيند ره هوا حقي که رفت گويد باطل همي رود هر باطلي که بيند گويد که هست حق پندارد اوست ساکن و ساحل همي رود ماند بدانکه باشد بر کشتيي روان