امروز هيچ خلق چو من نيست
امروز هيچ خلق چو من نيست
شاعر : مسعود سعد سلمان
جز رنج ازين نحيف بدن نيست
امروز هيچ خلق چو من نيست
در باغ، شاخ و برگ و سمن نيست
لرزان تر و ضعيفتر از من
اشکم جز از عقيق يمن نيست
انگشتري است پشتم گويي
گويي مرا زبان و دهن نيست
از نظم و نثر عاجز گشتم
وز بار ضعف قوت تن نيست
از تاب درد سوزش دل هست
جز مجلس عميد حسن نيست
وين هست و آرزوي دل من
اقبال را مقام و وطن نيست
صدري که جز به صدر بزرگيش
در هيچ باغ و هيچ چمن نيست
چون طبع و خلق او گل و سوسن
والله که در قطيف و عدن نيست
لل و در چو خط و چو لفظش
و اندر کمالش ايچ سخن نيست
اصل سخن شدهست کمالش
ليکن از آن يکيش چو من نيست
مداح بس فراوان دارد
مقالات مرتبط