دريغا جواني و آن روزگار

که از رنج پيري تن آگه نبود دريغا جواني و آن روزگار اميد من از عمر کوته نبود نشاط من از عيش کمتر نشد در اين مه که هرگز در آن مه نبود ز سستي مرا آن پديد آمده است
پنجشنبه، 1 مرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دريغا جواني و آن روزگار
دريغا جواني و آن روزگار
دريغا جواني و آن روزگار

شاعر : مسعود سعد سلمان

که از رنج پيري تن آگه نبود دريغا جواني و آن روزگار
اميد من از عمر کوته نبود نشاط من از عيش کمتر نشد
در اين مه که هرگز در آن مه نبود ز سستي مرا آن پديد آمده است
مگر آب آن چشمه را زه نبود سبک خشک شد چشمه‌ي بخت من
که از ژرفي آن چاه را ته نبود در آن چاهم افکند گردون دون
حقيقت که دوزخ جز آن چه نبود بهشتم همي عرضه کرد و مرا
که بيناي آن شب جز اکمه نبود بسا شب که در حبس بر من گذشت
که آن را اميد سحرگه نبود سياهي سياه و درازي دراز
که بر من موکل کم از ده نبود يکي بودم و داند ايزد همي
به لفظ اندرم جز اه و وه نبود به گوش اندرم جز کس و بس نشد
همه گفته جز حسبي‌الله نبود بدم نااميد و زبان مرا
نکو ديد خود را و ابله نبود به شاه ار مرا دشمن اندر سپرد
همه ساله جز خاک و جز که نبود که او آب و باد مرا در جهان
به ايزد که هرگز موجه نبود موجه شمرد او حديث مرا
مرا گفت هين شه کن و شه نبود چو شطرنج بازان دغايي بکرد
که جز قصه شير و روبه نبود گر اين قصه او ساخت معلوم شد
کس از عيب هرگز منزه نبود اگر من منزه نبودم ز عيب
کنون دانشي هست کانگه نبود گرم نعمتي بود کاکنون نماند
زبان مرا عادت نه نبود چو من دستگه داشتم هيچ وقت
جوابم جز احسنت و جز خه نبود به هر گفته از پر هنر عاقلان
که آنگه ز دشمن مرفه نبود تنم شد مرفه ز رنج عمل
که گه بودم آسايش و گه نبود در اين مدت آسايشي يافتم
بدان درگهم بيش از اين ره نبود جدا گشتم از درگه پادشاه
کزين به مرا هيچ درگه نبود گرفتم کنون درگه ايزدي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط