جهان اسلام و ريشههاي بحران (1)
نويسنده: عبد الخالق قاسمي
«تكفير» مسئله جديدي نيست و گره خوردن آن به مجموعهاي از تفكرات سلفيگري كور و عامل شدن جهان اسلام متاسفانه علي رغم تمدّن پرشكوه و حيات پربار تاريخي خودش در دوره كنوني از جايگاه شايسته و بايسته برخوردار نيست.
با وجود منابع سرشار طبيعي و وجود كانونهاي انرژي، كشورهاي اسلامي در رديف كشورهاي توسعه نيافته قرار دارد. در برخي از كشورهاي اسلامي فقر، بيسوادي، فساد و هزاران مشكلات ديگر بيداد ميكند. كشورهاي اسلامي با توجه به پشتوانه واحد عقيدتي و هويت ديني و اسلامي از تعامل، وحدت رويه و روابط حسنه و مسالمت آميز با همديگر برخوردار نيست. اين مقاله سعي دارد با معرفي ريشههاي بحران، گامي در ترغيب و تشويق مسلمانان به رفع آن بردارد و جامعه بزرگ مسلمانان را به وحدت و همدلي بيشتر فراخوانند.
آموزههاي اسلامي، با توجه به محتواي عميق انساني و اخلاقي آنها، به صرف ابلاغ از طرف مبلّغين، مورد پذيرش طيفهاي مختلف قرار ميگرفت و هر روز دستههاي زيادي از قبايل و گونههاي مختلف قومي، به آيين مقدّس اسلام ميگرويدند.
درخشش تعاليم اسلامي، به زندگي مسلمانان از جنبههاي مختلف عظمت بخشيد و در شرايطي كه انحطاط فرهنگي ساير بخشهاي جهان را كاملاً فرا گرفته بود، نظم و انظباط، قانونمندي و مدنيت مسلمانان جلوهاي پرفروغ داشت. چراغ علم و فرهنگ در قلمرو زندگي مسلمانان روشن بود و مسلمانان از دانشهاي مختلف برخوردار گشتند. دانشمندان مسلمان، هم در زمينه علوم طبيعي و هم در زمينه علوم انساني، به اكتشافات زيادي دست يافته و آثار علمي ارزشمندي از خود به جاي گذاشتند. در دوره حاكميت مسلمانان، تمدّنهاي پرشكوه بنيان نهاده شد كه به خاطر درخشش بسيار زياد آنها، اين دوره در ميان دانشمندان و محققين شرق و غرب، به دوره تمدّن اسلامي معروف شده است.
قلمرو حاكميت مسلمانان در طي سي سال بعد از رحلت پيامبر شش برابر و از شرق تا بخارا توسعه يافت؛ در شمال، فلسطين، سوريه، لبنان و جنوب تركيه، و در غرب، از مصر تا شمال ليبي، جزء قلمرو حاكميت اسلام قرار گرفت. يك قرن بعد و در زمان بني اميّه، به كمك عنصر قبيلهگرايي قوميت عرب، اين قلمرو از ناحيه غرب وسعت يافت. بني اميّه موفق شد تمامي شمال آفريقا، جبلالطارق و اسپانيا تا جنوب فرانسه را به قلمرو امپراطوري اسلام بيافزايد. (زيبا كلام، پاييز 77، ص214) ولي متناسب با اين گستردگي حاكميت، ساختار سياسي ـ اجتماعي سامانيافته و منسجم مورد نياز بود، كه بنياميّه نتوانست اين ساختار را به وجود آورد. ضعف مديريت در حاكميت بني اميّه و هرج و مرج و آشفتگي پديد آمده باعث شد بني عباس قدرت و حاكميت را در تمام نواحي و قلمرو حكومت از چنگ بنياميه درآورد. بني عباس پايتخت اسلام را از دمشق به بغداد انتقال داد. در دوره حكومت عباسيان يك ساختار سياسي و بوروكراسي سازمان يافته به وجود آمد و توانست مركز خلافت ـبغدادـ را از رونق بالاي اقتصادي، تجاري، سياسي و فرهنگي برخوردار سازد. در آن دوران كاملاً فضاي اجتماعي جديد به چشم ميخورد و برخي از محقّقين از آن دوره، به دوره رنسانس در اسلام تعبير مينمايند.
جريانهاي فكري و علمي فعال بود و دانشمندان و دانشجويان از نقاط مختلف به بغداد سرازير ميشدند و مباحث علمي مختلف رونق گرفته بود. اما سوال اصلي اين است كه منابع فكري و علمي كه ميتوانست دانشمندان را به خوبي تغذيه نمايد، از كجا پديد آمده بود؟ به اين سوال ميتوان اين گونه جواب داد كه به خاطر گسترش قلمرو حاكميت اسلام و سيطره اسلام در پنج حوزه تمدني آن روز (چين، هندوستان، ايران، بيزانس و شمال بين النهرين (سوريه امروز) و حوزه اسكندريه و مصر)، مسلمانان با اندوختههاي علميو فكري اين نواحي و حوزههاي تمدني آشنا شده و به زبان عربي مسلط گرديده بودند؛ با فراگيري اين علوم و وارد نمودن آن به بغداد، با توجه به اين كه بغداد از طرف حكومت به لحاظ اقتصادي تأمين ميشد و داد و ستدهاي تجاري در اين شهر رونق بالايي داشت، نهضت علمي و فكري به نام نهضت ترجمه رونق گرفت. نهضت ترجمه از نيمه دوم قرن دوم در زمان منصور آغاز شد و در زمان مامون به اوج خود رسيد. (فاخوري، 1381، ص 333).
آغاز افول دوره طلايي اسلام را ميتوان زمان روي كار آمدن متوكّل، خليفه نهم عباسي كه در سال 847 ميلادي به قدرت رسيد، دانست. وي سخت متمايل به بازگشت به سنّت بود و با پيوستن او به جمع علما و فقهاي سنّتگرا، زمينه افول و توقف رونق علمي به وجود آمد.
از آنجا كه اسلام دين كامل و مشرف بر تمام مناسبات فردي و اجتماعي انسانها است، در زمان حيات پيامبر اكرم(صلی الله علیه وآله وسلم) تمام مناسبات و روابط اجتماعي توسط آن حضرت تعيين ميشد، اما بعد از رحلت پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) از نظر يك گروه، حضرت علي(علیه السلام) جانشين بلافصل رسالت وي بود و از نظر برخي ديگر، پيامبر مسئله جانشيني خود را به امّت واگذار نموده بود. اما در هر حال، تحوّل اصلي پديد آمده اين بود كه مسلمانان آن انقياد و تبعيتي را كه نسبت به پيامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) داشتند، نسبت به جانشينان وي نداشتند؛ بدين سان شكاف و تفرقه در صفوف آنان پديد آمد و در طول زمان، هر چه بيشتر از رحلت پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) ميگذشت، حاكميت، مشروعيت و قداست ديني خويش را بيشتر از دست ميداد. با كم رنگ شدن بُعد قُدسي حاكميت، تنها نهاد اجتماعي كه ميتوانست متولّي امور ديني باشد علما و فقها بودند كه با تكيه بر يك سري منابع فكري ميتوانستند جوابگو و متولّي امور ديني باشند. اوّلين منبع، قرآن كريم بود؛ البته در قرآن، آيات محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ وجود داشت و تفاسير متفاوت از آن صورت ميگرفت. منبع دوم، سنّت و احاديث بود كه متاسفانه در اين مورد، مسئله احاديث جعلي و جعل احاديث پديد آمد.
در زمينه بررسي احاديث و صحت آن، علم رجال پديد آمد و متناسب با گسترش پرشتاب جامعه اسلامي و مشكلات روزافزون مسلمانان، دانشمندان اسلامي ناگزير از قوه عقل و استنباط استفاده ميكردند، كه اين امر زمينهساز به وجود آمدن علم فقه و اصول گرديد. توافق علما در مورد استنباط مسايل شرعي، به «اجماع» تعبير شد، و به اين شكل منابع چهارگانه استنباط (قرآن، سنّت، عقل، اجماع) پديد آمد. با وجود اين، علما نتوانستند به همه مشكلات با تكيه به منابع چهارگانه پاسخ دهند؛ از اين رو، مشربهاي فكري مختلف ميان اهل سنّت به وجود آمد كه مذاهب چهارگانه مالكي، حنبلي، شافعي و حنفي كه در نظريات فقهي با هم اختلاف داشتند، نمونه آن ميباشد. در مكتب حنفي قياس به راي يا استنباط عقلي از اعتبار بالايي برخوردار بود ولي در نزد حنبليها بيشتر به سنّت و حديث تكيه ميشد.
مكتب حنفي از آنجا كه در عراق رشد و نمو يافته است به مكتب عراقي مشهور گشته است. اين مكتب چندان مورد استقبال علماي سنّتگرا كه در مدينه و مكه بودند قرار نگرفت، ولي تفكر مالك، چون در مدينه رشد نموده بود به نام مكتب يا مشرب مدينه مشهور گشت. هر چهار مشرب، در حل و فصل امور رويكرد به احاديث و سنّت داشتند و چون در طول زمان، تحوّل كامل و لازم يافته و تجربه بسيار اندوخته بودند، بر آن شدند كه باب اجتهاد را ببندند؛ يعني ترجيح دادند مبناي استخراج احكام فقهي، احاديث حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) باشد.
2ـ تحول در مباحث فلسفه و كلام
عامل ديگر افول علمي و دوره تمدني اسلام را ميتوان تحوّل در حوزه مباحث الهيات، فلسفه و كلام دانست. روشن است كه بر الهيات مابعدالطبيعه يا متافيزيك اسلامي پديدههاي زيادي تاثيرگذار بوده است؛ قرآن و سنّت يكي از آن منابع مؤثر ميباشد و منابع ديگر، ناشي از تحوّلات سياسي، اجتماعي و اقتصادي در درون جامعه اسلامي بوده است. عوامل بيروني نيز اثرگذار بوده است و سؤالات و مباحث و اعتقاداتي كه در مذاهب ديگر مطرح بوده، وارد مباحث الهيات اسلامي شده است و در اين ميان، مباحث و سؤالات الهياتي مسيحيت بيشتر اثرگذار بوده است؛ سوالاتي همانند: مشيّت و اراده خداوند، سرنوشت انسان، ذات خداوند، رويت خداوند، جبر و اختيار، ازلي بودن قرآن، و حديث يا قديم بودن قرآن.
تمام اين عوامل را ميتوان در سه منبع اصلي دستهبندي كرد:
1ـ قرآن و تعاليم پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم))؛
2ـ برخوردها و اختلافات فكري دروني؛
3ـ پندارها و باورهاي بيروني.
نكته قابل توجه اين كه: در شكلگيري افكار عقيدتي مسلمانان، عوامل سياسي نيز دخالت داشته است؛ همانند: پيدايش مذاهبي چون خوارج و مُرجئه كه از درون اين دو طيف عقيدتي، اشاعره و معتزله پديد آمد. (مطهري، ص 140).
يكي از مباحث جالب و قابل توجه، بحث مخلوق بودن و مخلوق نبودن قرآن كريم ميباشد كه اين بحث جنبه كلامي و فلسفي داشت ولي تبعات بحث، جنبه عملي پيدا نمود؛ و آن اين كه اگر باور نماييم قرآن قديم است، پس در نتيجه، جزء ذات خداوند است و ظاهر آن براي مسلمانان كفايت تام نموده و تفسير آن جايز نميباشد، ولي اگر باور داشته باشيم كه قرآن مخلوق و حديث است، مسلمين ميتوانند آن را تفسير كنند. معتزله به مخلوق بودن قرآن اعتقاد داشتند و اشاعره به قديم بودن آن. در دوران معتزله رونق علمي و در دوران اشاعره ركود علمي و افول آن، به چشم ميخورد. (عنايت، 1379، ص 26). حكومت وقت نيز به دلايل سياسي از معتزله حمايت ميكرد؛ از جمله، آماده نمودن معتزله براي رويارويي و نبرد فكري در برابر جريانهاي فكريي چون شيعه، خوارج، اسماعيليّه، انديشههاي مانويت و ثنويت و غيره، كه معتزله براي اين نبرد فكري نياز به منابع فكري قوي داشت كه ميتوان گفت انديشههاي فلسفي يونان باستان از بهترين اين منابع بود.
بنابراين، عوامل ضعف و انحطاط مسلمين را ميتوان به دو دسته عوامل فكري و سير جريانهاي فكري تقسيم نموده و عوامل دوم را مربوط به حاكميت و اختلاف در دستگاه حكومت و مبارزه براي در دست گرفتن قدرت دانست.
همزمان با بني عباس، فاطميان در مصر و شام حاكميت مقتدر را به وجود آورده بودند و تركان سلجوقي در آسياي غربي سپاهيان روم را وادار به عقبنشيني نمودند. حكومت آل عثمان و خلفاي عثماني، كه موسس آن عثمان بن طغرل بود، از سال 699 تا سال 1342 قمري در آسياي صغير ادامه داشت. عثمانيان قريب به سه قرن، حاكميت گستردهاي را تشكيل داده بودند كه بخشهايي از اروپا، آفريقا و آسيا را دربر گرفته بود و يكي از شاخصترين افراد اين دوره، سلطان محمد فاتح بود كه در سال 857 قمري (مطابق با 1453م) قسطنطنيه (مركز روم شرقي) را به تصرف خود درآورد.
دولت عثماني تا جنگ جهاني اول بزرگترين قدرت در دنيا به حساب ميآمد، ولي به دلايل زياد، ضعف و انحطاط آن را دربر گرفت و نتوانست اقتدار و شكوه به دست آمده را حفظ نمايد. از طرف ديگر، غربيها با استفاده از دانش و سنّت و ميراث فرهنگي اجتماعي مسلمانان، تمدن خود را بنا نهادند، سرزمينهاي اسلامي را يكي از پس از ديگري تحت قيموميت خود درآوردند، اروپاي شرقي را از قلمرو مسلمانان خارج ساختند و امپراطور عظيم عثماني را در هم شكسته و تجزيه نمودند. (گلي زوارهاي، 1372، ص55).
از آن پس، كشورهاي اسلامي يكي پس از ديگري به ممالك استعماري غرب وابسته شدند و به اين شكل، انحطاط و وابستگي به سراغ كشورهاي اسلامي آمد.
كشورهاي اسلامي به لحاظ منابع زير زميني هم بسيار غني و ثروتمند ميباشند. ايران، عربستان، عراق، كويت، امارات متحده عربي، قطر، بحرين، الجزاير، اندونزي، نيجريه و ليبي داراي منابع بسيار سرشار نفت و انرژي هستند. تمام اين كشورها عضو سازمان «اُوپك» ـ كشورهاي اصلي صادر كننده نفت ـ ميباشند. در كشورهاي مراكش، مصر، الجزاير اردن، گينه، تونس و سنگال، ذخاير عظيم فسفات در كشورهاي نيجر و سومالي ذخاير غني اورانيوم وجود دارد. در اتيوپي، تانزانيا و كامرون نيز طلاي زرد و طلاي سفيد استخراج ميگردد. (فرجي، 1371، صفحات مختلف).
بيشتر كشورهاي اسلامي در خاورميانه واقع شدهاند. خاورميانه به لحاظ موقعيت جغرافيايي، بينالملليترين نقطه دنيا ميباشد كه اروپا، آفريقا و آسيا را به هم پيوند ميزند. اين منطقه اصليترين كانون تعاملهاي تجاري، فكري و معنوي جهان ميباشد و به لحاظ تاريخي، زادگاه سه دين بزرگ اسلام، مسيحيت و يهود ميباشد. ميراثهاي ارزشمند و شكوهمند تاريخي و معنوي اين سه دين بزرگ و ساير آثار ارزشمند تاريخي، موقعيت ممتاز توريستي و گردشگري به اين نقطه از عالم بخشيده است. موقعيت ممتاز تاريخي، اجتماعي، طبيعي و جغرافيايي خاورميانه باعث شده است كه اين نقطه بستر منازعات و كشمكشهاي داخلي و بينالمللي گردد. با وجود اين، كشورهاي اسلامي جايگاه اقتصادي مناسبي در جهان ندارند. ثروتهاي طبيعي گسترده، سرزمينهاي وسيع، منابع سرشار انرژي، ذخاير معدني فراون، شرايط آب و هواي خوب و موقعيت مطلوب تاريخي و جغرافيايي، همه و همه ميتواند جايگاه كشورهاي اسلامي را به لحاظ سطح معيشتي و اقتصادي و فرهنگي در جهان ممتاز سازد؛ اما متاسفانه به دلايل زياد، از جمله: وابستگي كشورهاي اسلامي به خارج، فرايند استعمار زدگي كشورهاي اسلامي، فسادهاي موجود در ساختار حكومتي و مديريتي، همساز نبودن دولت و ملّت، سطح پايين تكنولوژي، فقدان دانش فنّي و برخي از مصايب طبيعي، چهرهاي مخدوش از وضعيت اقتصادي و سطح معيشتي كشورهاي اسلامي در جهان ارائه داده است.
در بيشتر كشورهاي اسلامي هنوز سيستم مكانيزه اجتماعي بر اساس شكل گيري نهادهاي مدني و احزاب و اصناف و تخصصي شدن مشاغل و توليد پديد نيامده است. مشاركت عمومي افراد در مسايل اجتماعي، فرهنگي و سياسي بسيار ضعيف ميباشد.
در برخي از كشورهاي اسلامي شكايتهاي بسيار مبني بر اعطاي آزادي و حقوق مدني و تبعيضهاي مذهبي و جنسي از طرف حاكمان، وجود دارد و فشار دستگاه حاكم و برخوردهاي استبدادي با مردم جلوه نامناسبي از اين كشورها ارائه داده است.
دليل اصلي پايين بودن بهرهوري كشاورزي، استفاده از روشهاي غير مكانيزه و تكنولوژي ابتدايي و تشكيلات ضعيف ميباشد. عوامل ديگر از قبيل: حاكميت روشهاي سنّتي و فقدان تجربه و دانش لازم در اين امر و مسايل اقليمي و تنگناهاي جغرافيايي از قبيل: كمبود آب، گرماي بيش از حد، حوادث طبيعي، عدم اصلاحات در زمين كشاورزي و مالكيت اراضي و ساختار اجتماعي واحدهاي روستايي و اربابسالاري و ملوك الطوايفي بودن آن و نيز فقدان تسهيلات ارتباطي و ضعف شبكههاي حمل و نقل، همه و همه باعث شده است كه كشاورزي تجاري و صادراتي با نرخ بهرهوري بهينه و حد اكثر شكل نگيرد و تنها در مقياس كوچك صورت گيرد كه حتي قادر نباشد سطح بازارهاي داخلي را به خوبي تامين نمايد. به همين دليل، بخشي از نيازمنديهاي غذايي كشورهاي اسلامي از خارج تأمين ميشود و بخش كشاورزي هنوز جوابگو نيست.
تجربه پس از استعمار نشان ميدهد كه چگونه استعمارگران ثروتها و منابع طبيعي كشورهاي مستعمره را به تاراج بردهاند. هرچند حضور مداوم استعمار برخي تغييرات را در ساختار اجتماعي و اقتصادي كشورهاي مستعمره به وجود آورد كه از آن به فرايند نوسازي تعبير ميشود (تغييراتي همانند: ايجاد برخي از زيرساختهاي اقتصادي، از قبيل: شبكههاي حمل و نقل، توسعه راهها، ارتباطات، آموزشهاي جديد، شبكه آبرساني، توليد و توزيع انرژي (برق، نفت و گاز)، بروكراسي و مديريت در بخشهاي مختلف حكومتي و اجتماعي، ايجاد و تاسيس اصناف و برخي مشاغل جديد و ايجاد نهادها و قوانين و آيين نامههاي كاري و...) اما همه اين امور، به شكل بسيار سطحي صورت گرفته و در راستاي اهداف استعماري استعمارگران بوده است.
تغييرات صورت گرفته، بدون حضور استعمار و از طريق تعامل آزاد و سالم با كشورهاي جهان قابل دستيابي بود؛ ضمن آنكه پيامدهاي منفي فرهنگي و اجتماعي و اقتصادي را نيز با خود نداشت.
ادامه دارد .....
منبع: http://www.rohama.org
/خ
با وجود منابع سرشار طبيعي و وجود كانونهاي انرژي، كشورهاي اسلامي در رديف كشورهاي توسعه نيافته قرار دارد. در برخي از كشورهاي اسلامي فقر، بيسوادي، فساد و هزاران مشكلات ديگر بيداد ميكند. كشورهاي اسلامي با توجه به پشتوانه واحد عقيدتي و هويت ديني و اسلامي از تعامل، وحدت رويه و روابط حسنه و مسالمت آميز با همديگر برخوردار نيست. اين مقاله سعي دارد با معرفي ريشههاي بحران، گامي در ترغيب و تشويق مسلمانان به رفع آن بردارد و جامعه بزرگ مسلمانان را به وحدت و همدلي بيشتر فراخوانند.
مقدمه
پيشينه تاريخي جهان اسلام
آموزههاي اسلامي، با توجه به محتواي عميق انساني و اخلاقي آنها، به صرف ابلاغ از طرف مبلّغين، مورد پذيرش طيفهاي مختلف قرار ميگرفت و هر روز دستههاي زيادي از قبايل و گونههاي مختلف قومي، به آيين مقدّس اسلام ميگرويدند.
درخشش تعاليم اسلامي، به زندگي مسلمانان از جنبههاي مختلف عظمت بخشيد و در شرايطي كه انحطاط فرهنگي ساير بخشهاي جهان را كاملاً فرا گرفته بود، نظم و انظباط، قانونمندي و مدنيت مسلمانان جلوهاي پرفروغ داشت. چراغ علم و فرهنگ در قلمرو زندگي مسلمانان روشن بود و مسلمانان از دانشهاي مختلف برخوردار گشتند. دانشمندان مسلمان، هم در زمينه علوم طبيعي و هم در زمينه علوم انساني، به اكتشافات زيادي دست يافته و آثار علمي ارزشمندي از خود به جاي گذاشتند. در دوره حاكميت مسلمانان، تمدّنهاي پرشكوه بنيان نهاده شد كه به خاطر درخشش بسيار زياد آنها، اين دوره در ميان دانشمندان و محققين شرق و غرب، به دوره تمدّن اسلامي معروف شده است.
عصر شكوهمند رونق علمي و تمدني در اسلام
قلمرو حاكميت مسلمانان در طي سي سال بعد از رحلت پيامبر شش برابر و از شرق تا بخارا توسعه يافت؛ در شمال، فلسطين، سوريه، لبنان و جنوب تركيه، و در غرب، از مصر تا شمال ليبي، جزء قلمرو حاكميت اسلام قرار گرفت. يك قرن بعد و در زمان بني اميّه، به كمك عنصر قبيلهگرايي قوميت عرب، اين قلمرو از ناحيه غرب وسعت يافت. بني اميّه موفق شد تمامي شمال آفريقا، جبلالطارق و اسپانيا تا جنوب فرانسه را به قلمرو امپراطوري اسلام بيافزايد. (زيبا كلام، پاييز 77، ص214) ولي متناسب با اين گستردگي حاكميت، ساختار سياسي ـ اجتماعي سامانيافته و منسجم مورد نياز بود، كه بنياميّه نتوانست اين ساختار را به وجود آورد. ضعف مديريت در حاكميت بني اميّه و هرج و مرج و آشفتگي پديد آمده باعث شد بني عباس قدرت و حاكميت را در تمام نواحي و قلمرو حكومت از چنگ بنياميه درآورد. بني عباس پايتخت اسلام را از دمشق به بغداد انتقال داد. در دوره حكومت عباسيان يك ساختار سياسي و بوروكراسي سازمان يافته به وجود آمد و توانست مركز خلافت ـبغدادـ را از رونق بالاي اقتصادي، تجاري، سياسي و فرهنگي برخوردار سازد. در آن دوران كاملاً فضاي اجتماعي جديد به چشم ميخورد و برخي از محقّقين از آن دوره، به دوره رنسانس در اسلام تعبير مينمايند.
جريانهاي فكري و علمي فعال بود و دانشمندان و دانشجويان از نقاط مختلف به بغداد سرازير ميشدند و مباحث علمي مختلف رونق گرفته بود. اما سوال اصلي اين است كه منابع فكري و علمي كه ميتوانست دانشمندان را به خوبي تغذيه نمايد، از كجا پديد آمده بود؟ به اين سوال ميتوان اين گونه جواب داد كه به خاطر گسترش قلمرو حاكميت اسلام و سيطره اسلام در پنج حوزه تمدني آن روز (چين، هندوستان، ايران، بيزانس و شمال بين النهرين (سوريه امروز) و حوزه اسكندريه و مصر)، مسلمانان با اندوختههاي علميو فكري اين نواحي و حوزههاي تمدني آشنا شده و به زبان عربي مسلط گرديده بودند؛ با فراگيري اين علوم و وارد نمودن آن به بغداد، با توجه به اين كه بغداد از طرف حكومت به لحاظ اقتصادي تأمين ميشد و داد و ستدهاي تجاري در اين شهر رونق بالايي داشت، نهضت علمي و فكري به نام نهضت ترجمه رونق گرفت. نهضت ترجمه از نيمه دوم قرن دوم در زمان منصور آغاز شد و در زمان مامون به اوج خود رسيد. (فاخوري، 1381، ص 333).
عوامل افول و ركود علمي و فرهنگي مسلمانان
الف: عوامل و سير جريانهاي فكري
آغاز افول دوره طلايي اسلام را ميتوان زمان روي كار آمدن متوكّل، خليفه نهم عباسي كه در سال 847 ميلادي به قدرت رسيد، دانست. وي سخت متمايل به بازگشت به سنّت بود و با پيوستن او به جمع علما و فقهاي سنّتگرا، زمينه افول و توقف رونق علمي به وجود آمد.
از آنجا كه اسلام دين كامل و مشرف بر تمام مناسبات فردي و اجتماعي انسانها است، در زمان حيات پيامبر اكرم(صلی الله علیه وآله وسلم) تمام مناسبات و روابط اجتماعي توسط آن حضرت تعيين ميشد، اما بعد از رحلت پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) از نظر يك گروه، حضرت علي(علیه السلام) جانشين بلافصل رسالت وي بود و از نظر برخي ديگر، پيامبر مسئله جانشيني خود را به امّت واگذار نموده بود. اما در هر حال، تحوّل اصلي پديد آمده اين بود كه مسلمانان آن انقياد و تبعيتي را كه نسبت به پيامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) داشتند، نسبت به جانشينان وي نداشتند؛ بدين سان شكاف و تفرقه در صفوف آنان پديد آمد و در طول زمان، هر چه بيشتر از رحلت پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) ميگذشت، حاكميت، مشروعيت و قداست ديني خويش را بيشتر از دست ميداد. با كم رنگ شدن بُعد قُدسي حاكميت، تنها نهاد اجتماعي كه ميتوانست متولّي امور ديني باشد علما و فقها بودند كه با تكيه بر يك سري منابع فكري ميتوانستند جوابگو و متولّي امور ديني باشند. اوّلين منبع، قرآن كريم بود؛ البته در قرآن، آيات محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ وجود داشت و تفاسير متفاوت از آن صورت ميگرفت. منبع دوم، سنّت و احاديث بود كه متاسفانه در اين مورد، مسئله احاديث جعلي و جعل احاديث پديد آمد.
در زمينه بررسي احاديث و صحت آن، علم رجال پديد آمد و متناسب با گسترش پرشتاب جامعه اسلامي و مشكلات روزافزون مسلمانان، دانشمندان اسلامي ناگزير از قوه عقل و استنباط استفاده ميكردند، كه اين امر زمينهساز به وجود آمدن علم فقه و اصول گرديد. توافق علما در مورد استنباط مسايل شرعي، به «اجماع» تعبير شد، و به اين شكل منابع چهارگانه استنباط (قرآن، سنّت، عقل، اجماع) پديد آمد. با وجود اين، علما نتوانستند به همه مشكلات با تكيه به منابع چهارگانه پاسخ دهند؛ از اين رو، مشربهاي فكري مختلف ميان اهل سنّت به وجود آمد كه مذاهب چهارگانه مالكي، حنبلي، شافعي و حنفي كه در نظريات فقهي با هم اختلاف داشتند، نمونه آن ميباشد. در مكتب حنفي قياس به راي يا استنباط عقلي از اعتبار بالايي برخوردار بود ولي در نزد حنبليها بيشتر به سنّت و حديث تكيه ميشد.
مكتب حنفي از آنجا كه در عراق رشد و نمو يافته است به مكتب عراقي مشهور گشته است. اين مكتب چندان مورد استقبال علماي سنّتگرا كه در مدينه و مكه بودند قرار نگرفت، ولي تفكر مالك، چون در مدينه رشد نموده بود به نام مكتب يا مشرب مدينه مشهور گشت. هر چهار مشرب، در حل و فصل امور رويكرد به احاديث و سنّت داشتند و چون در طول زمان، تحوّل كامل و لازم يافته و تجربه بسيار اندوخته بودند، بر آن شدند كه باب اجتهاد را ببندند؛ يعني ترجيح دادند مبناي استخراج احكام فقهي، احاديث حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) باشد.
2ـ تحول در مباحث فلسفه و كلام
عامل ديگر افول علمي و دوره تمدني اسلام را ميتوان تحوّل در حوزه مباحث الهيات، فلسفه و كلام دانست. روشن است كه بر الهيات مابعدالطبيعه يا متافيزيك اسلامي پديدههاي زيادي تاثيرگذار بوده است؛ قرآن و سنّت يكي از آن منابع مؤثر ميباشد و منابع ديگر، ناشي از تحوّلات سياسي، اجتماعي و اقتصادي در درون جامعه اسلامي بوده است. عوامل بيروني نيز اثرگذار بوده است و سؤالات و مباحث و اعتقاداتي كه در مذاهب ديگر مطرح بوده، وارد مباحث الهيات اسلامي شده است و در اين ميان، مباحث و سؤالات الهياتي مسيحيت بيشتر اثرگذار بوده است؛ سوالاتي همانند: مشيّت و اراده خداوند، سرنوشت انسان، ذات خداوند، رويت خداوند، جبر و اختيار، ازلي بودن قرآن، و حديث يا قديم بودن قرآن.
تمام اين عوامل را ميتوان در سه منبع اصلي دستهبندي كرد:
1ـ قرآن و تعاليم پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم))؛
2ـ برخوردها و اختلافات فكري دروني؛
3ـ پندارها و باورهاي بيروني.
نكته قابل توجه اين كه: در شكلگيري افكار عقيدتي مسلمانان، عوامل سياسي نيز دخالت داشته است؛ همانند: پيدايش مذاهبي چون خوارج و مُرجئه كه از درون اين دو طيف عقيدتي، اشاعره و معتزله پديد آمد. (مطهري، ص 140).
يكي از مباحث جالب و قابل توجه، بحث مخلوق بودن و مخلوق نبودن قرآن كريم ميباشد كه اين بحث جنبه كلامي و فلسفي داشت ولي تبعات بحث، جنبه عملي پيدا نمود؛ و آن اين كه اگر باور نماييم قرآن قديم است، پس در نتيجه، جزء ذات خداوند است و ظاهر آن براي مسلمانان كفايت تام نموده و تفسير آن جايز نميباشد، ولي اگر باور داشته باشيم كه قرآن مخلوق و حديث است، مسلمين ميتوانند آن را تفسير كنند. معتزله به مخلوق بودن قرآن اعتقاد داشتند و اشاعره به قديم بودن آن. در دوران معتزله رونق علمي و در دوران اشاعره ركود علمي و افول آن، به چشم ميخورد. (عنايت، 1379، ص 26). حكومت وقت نيز به دلايل سياسي از معتزله حمايت ميكرد؛ از جمله، آماده نمودن معتزله براي رويارويي و نبرد فكري در برابر جريانهاي فكريي چون شيعه، خوارج، اسماعيليّه، انديشههاي مانويت و ثنويت و غيره، كه معتزله براي اين نبرد فكري نياز به منابع فكري قوي داشت كه ميتوان گفت انديشههاي فلسفي يونان باستان از بهترين اين منابع بود.
بنابراين، عوامل ضعف و انحطاط مسلمين را ميتوان به دو دسته عوامل فكري و سير جريانهاي فكري تقسيم نموده و عوامل دوم را مربوط به حاكميت و اختلاف در دستگاه حكومت و مبارزه براي در دست گرفتن قدرت دانست.
ب: عوامل مربوط به حكومت و قدرت طلبي
همزمان با بني عباس، فاطميان در مصر و شام حاكميت مقتدر را به وجود آورده بودند و تركان سلجوقي در آسياي غربي سپاهيان روم را وادار به عقبنشيني نمودند. حكومت آل عثمان و خلفاي عثماني، كه موسس آن عثمان بن طغرل بود، از سال 699 تا سال 1342 قمري در آسياي صغير ادامه داشت. عثمانيان قريب به سه قرن، حاكميت گستردهاي را تشكيل داده بودند كه بخشهايي از اروپا، آفريقا و آسيا را دربر گرفته بود و يكي از شاخصترين افراد اين دوره، سلطان محمد فاتح بود كه در سال 857 قمري (مطابق با 1453م) قسطنطنيه (مركز روم شرقي) را به تصرف خود درآورد.
دولت عثماني تا جنگ جهاني اول بزرگترين قدرت در دنيا به حساب ميآمد، ولي به دلايل زياد، ضعف و انحطاط آن را دربر گرفت و نتوانست اقتدار و شكوه به دست آمده را حفظ نمايد. از طرف ديگر، غربيها با استفاده از دانش و سنّت و ميراث فرهنگي اجتماعي مسلمانان، تمدن خود را بنا نهادند، سرزمينهاي اسلامي را يكي از پس از ديگري تحت قيموميت خود درآوردند، اروپاي شرقي را از قلمرو مسلمانان خارج ساختند و امپراطور عظيم عثماني را در هم شكسته و تجزيه نمودند. (گلي زوارهاي، 1372، ص55).
از آن پس، كشورهاي اسلامي يكي پس از ديگري به ممالك استعماري غرب وابسته شدند و به اين شكل، انحطاط و وابستگي به سراغ كشورهاي اسلامي آمد.
ظرفيتها و پتانسيلهاي اقتصادي كشورهاي اسلامي
كشورهاي اسلامي به لحاظ منابع زير زميني هم بسيار غني و ثروتمند ميباشند. ايران، عربستان، عراق، كويت، امارات متحده عربي، قطر، بحرين، الجزاير، اندونزي، نيجريه و ليبي داراي منابع بسيار سرشار نفت و انرژي هستند. تمام اين كشورها عضو سازمان «اُوپك» ـ كشورهاي اصلي صادر كننده نفت ـ ميباشند. در كشورهاي مراكش، مصر، الجزاير اردن، گينه، تونس و سنگال، ذخاير عظيم فسفات در كشورهاي نيجر و سومالي ذخاير غني اورانيوم وجود دارد. در اتيوپي، تانزانيا و كامرون نيز طلاي زرد و طلاي سفيد استخراج ميگردد. (فرجي، 1371، صفحات مختلف).
بيشتر كشورهاي اسلامي در خاورميانه واقع شدهاند. خاورميانه به لحاظ موقعيت جغرافيايي، بينالملليترين نقطه دنيا ميباشد كه اروپا، آفريقا و آسيا را به هم پيوند ميزند. اين منطقه اصليترين كانون تعاملهاي تجاري، فكري و معنوي جهان ميباشد و به لحاظ تاريخي، زادگاه سه دين بزرگ اسلام، مسيحيت و يهود ميباشد. ميراثهاي ارزشمند و شكوهمند تاريخي و معنوي اين سه دين بزرگ و ساير آثار ارزشمند تاريخي، موقعيت ممتاز توريستي و گردشگري به اين نقطه از عالم بخشيده است. موقعيت ممتاز تاريخي، اجتماعي، طبيعي و جغرافيايي خاورميانه باعث شده است كه اين نقطه بستر منازعات و كشمكشهاي داخلي و بينالمللي گردد. با وجود اين، كشورهاي اسلامي جايگاه اقتصادي مناسبي در جهان ندارند. ثروتهاي طبيعي گسترده، سرزمينهاي وسيع، منابع سرشار انرژي، ذخاير معدني فراون، شرايط آب و هواي خوب و موقعيت مطلوب تاريخي و جغرافيايي، همه و همه ميتواند جايگاه كشورهاي اسلامي را به لحاظ سطح معيشتي و اقتصادي و فرهنگي در جهان ممتاز سازد؛ اما متاسفانه به دلايل زياد، از جمله: وابستگي كشورهاي اسلامي به خارج، فرايند استعمار زدگي كشورهاي اسلامي، فسادهاي موجود در ساختار حكومتي و مديريتي، همساز نبودن دولت و ملّت، سطح پايين تكنولوژي، فقدان دانش فنّي و برخي از مصايب طبيعي، چهرهاي مخدوش از وضعيت اقتصادي و سطح معيشتي كشورهاي اسلامي در جهان ارائه داده است.
شاخص رفاه در كشورهاي اسلامي
سطح زندگي
درآمد سرانه ملّي
توسعه انساني
سطح آموزش
سطح بهداشت
توزيع نابرابر درآمد و شكاف طبقاتي
در بيشتر كشورهاي اسلامي هنوز سيستم مكانيزه اجتماعي بر اساس شكل گيري نهادهاي مدني و احزاب و اصناف و تخصصي شدن مشاغل و توليد پديد نيامده است. مشاركت عمومي افراد در مسايل اجتماعي، فرهنگي و سياسي بسيار ضعيف ميباشد.
در برخي از كشورهاي اسلامي شكايتهاي بسيار مبني بر اعطاي آزادي و حقوق مدني و تبعيضهاي مذهبي و جنسي از طرف حاكمان، وجود دارد و فشار دستگاه حاكم و برخوردهاي استبدادي با مردم جلوه نامناسبي از اين كشورها ارائه داده است.
وابستگي به صادرات مواد خام اوليه
بهرهوري پايين و حدّاقل از محصولات كشاورزي
دليل اصلي پايين بودن بهرهوري كشاورزي، استفاده از روشهاي غير مكانيزه و تكنولوژي ابتدايي و تشكيلات ضعيف ميباشد. عوامل ديگر از قبيل: حاكميت روشهاي سنّتي و فقدان تجربه و دانش لازم در اين امر و مسايل اقليمي و تنگناهاي جغرافيايي از قبيل: كمبود آب، گرماي بيش از حد، حوادث طبيعي، عدم اصلاحات در زمين كشاورزي و مالكيت اراضي و ساختار اجتماعي واحدهاي روستايي و اربابسالاري و ملوك الطوايفي بودن آن و نيز فقدان تسهيلات ارتباطي و ضعف شبكههاي حمل و نقل، همه و همه باعث شده است كه كشاورزي تجاري و صادراتي با نرخ بهرهوري بهينه و حد اكثر شكل نگيرد و تنها در مقياس كوچك صورت گيرد كه حتي قادر نباشد سطح بازارهاي داخلي را به خوبي تامين نمايد. به همين دليل، بخشي از نيازمنديهاي غذايي كشورهاي اسلامي از خارج تأمين ميشود و بخش كشاورزي هنوز جوابگو نيست.
استعمار و فرايند نوسازي كشورهاي اسلامي
تجربه پس از استعمار نشان ميدهد كه چگونه استعمارگران ثروتها و منابع طبيعي كشورهاي مستعمره را به تاراج بردهاند. هرچند حضور مداوم استعمار برخي تغييرات را در ساختار اجتماعي و اقتصادي كشورهاي مستعمره به وجود آورد كه از آن به فرايند نوسازي تعبير ميشود (تغييراتي همانند: ايجاد برخي از زيرساختهاي اقتصادي، از قبيل: شبكههاي حمل و نقل، توسعه راهها، ارتباطات، آموزشهاي جديد، شبكه آبرساني، توليد و توزيع انرژي (برق، نفت و گاز)، بروكراسي و مديريت در بخشهاي مختلف حكومتي و اجتماعي، ايجاد و تاسيس اصناف و برخي مشاغل جديد و ايجاد نهادها و قوانين و آيين نامههاي كاري و...) اما همه اين امور، به شكل بسيار سطحي صورت گرفته و در راستاي اهداف استعماري استعمارگران بوده است.
تغييرات صورت گرفته، بدون حضور استعمار و از طريق تعامل آزاد و سالم با كشورهاي جهان قابل دستيابي بود؛ ضمن آنكه پيامدهاي منفي فرهنگي و اجتماعي و اقتصادي را نيز با خود نداشت.
ادامه دارد .....
منبع: http://www.rohama.org
/خ