جهان اسلام و ريشههاي بحران (2)
نويسنده: عبد الخالق قاسمي
ميراثهاي به جا مانده از استعمار و پيامدهاي منفي آن
1ـ تغيير ساختار اقتصادي :
2- غارت منابع و سرمايه:
3- تغيير ساختار طبقاتي و قشر بندي اجتماعي:
تاثيرات منفي بر فرهنگ و نگاه اجتماعي
شكل گيري حركتهاي ناسيوناليستي
نگرش قومي گرايانه حتي بر درك و قرائت و نگرش ديني آنان نيز تاثير منفي گذاشته و آنان حتي از آموزههاي ديني نيز تفسير خاص در راستاي جهت گيريهاي قومي و ناسيوناليستي ميكنند و اين امر تاحدودي بر اعتقادات و باورهاي مذهبي آنان نيز سايه افكنده است. به اعتقاد برخي از كارشناسان، تنشهاي مذهبي و جنگهاي فرقه اي در برخي از كشورهاي اسلامي نيز از احساسات شديد ناسيوناليستي و قوميگرايانه آنان نشأت گرفته و چهرهاي بسيار مخدوش از آموزشها و آموزههاي مذهبي و اسلامي در جهان به نمايش گذاشته است. اين امر از آن جهت كه باعث نفاق و تجزيه پيكره امّت واحده اسلامي ميگردد مطلوب كشورهاي قدرتمند و استعمارگران نوين ميباشد. آنان در اين راستا از جان و مال نيز هزينه ميكنند تا اين مسئله را به گونهاي تشديد نمايند. از طرف ديگر، اين مسئله ميتواند وابستگي شديد اين كشورها را به كشورهاي قدرتمند بيمه نمايد.
افزايش هزينه دفاعي
علاوه بر اين، رونق بازار تسليحات باعث ايجاد دلاّلي وسيع و تحميل هزينههاي كلان دلاّلي و ظهور بازار سياه براي خريد و فروش تسليحات به شكل غير قانوني و مسلح شدن گروههاي شرور و باندهاي قاچاق، باندهاي فساد، باندهاي فرقه اي، مافيايي و سايرين گرديده است كه امنيّت و نظم را در جامعه به هم ميريزد و دولت و ملت نميتوانند به ساماندهي و نظم امور خود بپردازند. در چنين وضعيتي كاركرد دولت بيش از اندازه ضعيف ميشود و حتي مشروعيت دولت در برابر مردم زير سؤال ميرود و در روابط خارجي اين دولتها نيز تاثيرات منفي برجاي ميگذارد.
طبيعي است وقتي ثبات و امنيت جامعه تهديد شود روابط خارجي آن جامعه به شدت آسيب ميبيند و تعاملهاي اقتصادي، روابط تجاري و قرار دادهاي خارجي تضعيف ميگردد.
بنابراين، تجربه پس از حضور استعمار نشان داده است كه احساسات شديد ناسيوناليستي به جاي آنكه واكنش منطقي در برابر كشورهاي غارتگر باشد و به احياي بومي و تاريخي آن جوامع بينجامد، بيشتر آنان را در برابر ملتها و كشورهاي همجوار تجهيز نموده و به تنشهاي منطقه اي دامن زده است.
واكنش انديشمندان مسلمان با توجه به وضعيت نابسامان جوامع اسلامي
1ـ گروهي از انديشمندان مسلمان علّت اصلي انحطاط، استيصال و درماندگي كشورهاي اسلامي را در دوري و گريز از غرب و دستآوردهاي علمي و تمدني آنان ميدانند. آنان بر اين باورند كه غربيها تمدن خويش را بر علوم اسلامي و دانش شكوفا شده در حوزه تمدني اسلام بنيان نهادهاند. بنابراين براي بازپسگيري اين علوم و ايجاد تحوّل بنيادين در وضعيت اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي جوامع مسلمان، گسترش مناسبات معقول و منطقي با جهان غرب ضروري ميباشد.
2ـ دسته دوم اندكي فراتر رفته و سكولاريزه شدن امور اجتماعي، فرهنگي و سياسي را پيشنهاد ميكنند و بر اين باورند كه حاكميت نگرش ديني كه تمام شئون اجتماعي را در برميگيرد باعث ركود علمي و عقيمشدن جامعه به لحاظ توليد علم و شكوفايي فرهنگي و تحوّل اجتماعي ميگردد، زيرا نگرش ديني با نگرش علمي و تجربي ناسازگار ميباشد؛ نگرش تجربي ذاتاً پويا و زايا ميباشد، اما حاكميت نگرش ديني به محور نگرش تجربي منجر شده و توسعه اجتماعي و علمي را به بن بست ميكشاند.
3ـ گروه سوم، علت عقب ماندگي و نابسامانيهاي موجود در جهان اسلام را مربوط به دوري از آموزههاي اصيل و بنيادين اسلامي ميدانند. آنان بر اين باورند كه اسلام ديني كامل و جامع ميباشد و توانايي كامل جهت مديريت و سامان بخشي امور اجتماعي و فردي دارد. بنابراين، بازگشت به آموزههاي اسلامي و حاكميت اين آموزهها ميتواند كشورهاي اسلامي و جوامع مسلمان را به جايگاه شايسته اي در سطح جهان برساند.
4ـ برخي نيز راه حلهاي ملّي گرايانه و قوميگرايانه را براي گريز از وضعيت موجود پيشنهاد ميكنند، كه با توجه به شرايط كنوني، گسترش مناسبات جهاني و توسعه ارتباطات، نگرشي بسيار ضعيف تلقي شده و مجال براي طرح آن باقي نميماند.
نگرش سكولارها و غرب گرايان افراطي نيز در عمل، مخدوش جلوه نموده است، زيرا حاكميت نگرش سكولارها در تركيه و جنگهاي الجزاير اين واقعيت را نشان داد كه افراطگرايي، منازعه و ستيزههاي جدّي ميآفريند و زمينهاي براي پذيرش متقابل يكديگر و همزيستي سالم باقي نميگذارد. با توجه به نگرش خصمانه و حذفي، سخن از توسعه اجتماعي و پيشرفت و اميدوار بودن به آيندهاي روشن غيرمعقول ميباشد.
در مقابل اين نگرش افراطي (سكولاريسم)، نگرش بنياد گرايي اسلامي نيز در تاريخ تحوّلات اجتماعي جهان اسلام به وجود آمده است كه چهرهاي بسيار خشن از آموزههاي اسلامي در دنيا ارائه داده است.
در شرايط فعلي، چالش و درگيري اصلي بين دو طيف اسلام گرايان و غرب گرايان در ميان جوامع مسلمان و كشورهاي اسلامي به ويژه جوانان مطرح ميباشد و واكنشها و ديدگاههاي روشنفكران و انديشمندان مسلمان در چارچوب اين دو نظريه بيشتر بازتاب پيدا ميكند.
چالشها و بحرانهاي مهم جهان اسلام
از سوي ديگر، سازش خيانت بار برخي از سران كشورهاي اسلامي و سرسپردگي به دولتمردان غربي و عقب نشيني در برابر خواستههاي استعماري آنان و حتي همكاري گسترده با آنان در جهت سركوب مبارزات حركتها و مقاومتهاي اسلامي، آنان را در پيشبرد اهداف بدخواهانهشان گستاختر ساخته است. در شرايط كنوني وجود اين بحرانها و بحران سازيهاي جديد كه پيوسته از طرف جهان غرب و بدخواهان جهان اسلام صورت ميگيرد توانسته از سرعت فراگير شدن تعاليم اسلامي و پويايي تمدّناسلامي بكاهد و چهرهاي مخدوش از وضعيت فرهنگي و اقتصادي كشورهاي اسلامي ارائه نمايد.
منازعه ديرپاي اعراب و اسراييل، حال و آينده
بهانهجوييها و توسعهطلبي ارضي اسراييل زمينه را براي حضور مداوم نيروهاي آمريكايي در خاورميانه فراهم ساخته و آمريكا از اين طريق در جهت گسترش مناسبات استعماري خود با كشورهاي عربي و نظارت كامل بر خاورميانه در راستاي سركوب نمودن حركتهاي ضد استعماري و نيز اشغال برخيمناطق استراتژيك، به بهترين شكل بهرهبرداري نموده است.
در شرايط كنوني بيشترين روابط اقتصادي و فرهنگي را كشورهاي عربي مانند: عربستان، كويت، امارات، اردن و مصر با جهان غرب از جمله اصليترين حاميان اسراييل، يعني آمريكا و انگليس، دارند و آمريكا نيز با تسلط بر منطقه خاورميانه بيشترين بهره برداري سياسي و اقتصادي را از آن خود كرده است.
حضور آمريكا و انگليس در خاورميانه نه تنها بر روند صلح اعراب و اسراييل تاثير مثبت داشته است بلكه بر اغتشاش و تيرگي فضاي سياسي افزوده است و فقط بر جنايات اسراييل سرپوش گذاشته است و استعمار توانسته از منابع نفت و گاز خاورميانه به بهترين شكل بهرهبرداري نمايد و با عقد قراردادهاي اقتصادي، در عمق لايههاي اجتماعي كشورهاي عربي از جمله عربستان، كويت، امارات و قطر نفوذ نموده و آنان را براي خريد تسليحات نظامي و ساير كالاهاي اقتصادي به رقابت وادارد و از آنان در راستاي ساير اهداف سياسي خود به راحتي استفاده نمايد. (كاظم، 1383، ص259ـ269).
آينده مناقشه اعراب و اسراييل
بسياري از كشورهاي خاورميانه به دليل رشد جمعيت و منابع ثابت آبي دچار كمبود آب هستند و درگيريهايي بر سر منابع آب در ميان كشورهاي سوريه، اردن، اسراييل، فلسطين و لبنان در حوزه رود اردن به وقوع خواهد پيوست.
هرچند سوريه و لبنان در شرايط فعلي مشكل آب ندارند و پيشبيني ميشود در آينده نيز ذخيرههاي آبي اين دو كشور نياز شهروندان آنها را برطرف نمايد، اما كمبود آب در مناطق همسايه و نيز اهميت سياسي و استراتژيك آب براي ادّعاي ارضي و توسعه كشاورزي، زمينههاي تعرض و بيثباتي را فراهم خواهد آورد. پيشبيني ميشود كمبود آب در سي سال آينده به ميزاني است كه حتي آب آشاميدني شهروندان و نيازهاي صنعتي و تجاري آنان نيز تامين نميشود. افزايش جمعيت در خاورميانه و نياز به غذا، بهداشت و ساير نيازمنديهاي شهري و صنعتي، اين نگراني را تشديد ميسازد.
با توجه به مناقشات كشورهاي اردن، سوريه، لبنان، فلطسين و اسراييل بر سر منابع آب، در مييابيم كه اين مناقشات از جنبههاي مختلف، مهم ارزيابي شده است، و آن عبارت است از:
1- ضرورت گسترش حقوق ملّي در زمينه مالكيت بر منابع آبي؛
2- تامين آب براي نيازمنديهاي كشاورزي؛
3- ايجاد اشتغال در بخش كشاورزي، به خصوص براي مهاجراني كه از مهارت فنّي و سطح آموزشي پايين برخورداراند؛
4- ترويج كشاورزي و توسعه آن كه باعث حفظ و ادعاي مالكيت ارضي ميشود؛
5- اهميت استراتژيك و اعتبار سياسي كنترل منابع آبي. در اختيار داشتن منابع آبي ميتواند قدرت سياسي را در منطقه بالا برده و در منازعه، از قدرت تعيين كنندگي برخوردار باشد. (آي شووال، 1383، ص 306ـ308).
بحران افغانستان
به اين منظور، مدارس مذهبي در پاكستان با پشتيباني مالي آمريكا و با همكاري سرويس اطلاعاتي پاكستان و حمايت برخي كشورهاي عربي از جمله عربستان به وجود آمد و هزاران بنيادگراي اسلامي براي فراگيري آموزشهاي نظامي و مذهبي راهي پاكستان شدند تا در جنگ با ارتش سرخ شوروي مشاركت نمايند.
صاحبنظران معتقد بودند كه تربيت بنيادگرايان در مدارس مذهبي پاكستان در راستاي طرح بلندمدت آمريكا مبني بر گسترش مبارزات ضد روسي در سرتاسر قلمرو آسياي ميانه و حتي در داخل خاك روسيه بوده است. بنيادگرايان داراي ايده سياسي و اجتماعي خاص خود نيز بودند كه بر پايه آن تلاش ميكردند نوعي اسلام راديكال را در افغانستان و ساير كشورهاي اسلامي رواج دهند.
بعد از خروج ارتش سرخ شوروي از خاك افغانستان، بنيادگرايان با احزاب جهادي كه از درون جامعه افغانستان به وجود آمده بودند و توسط آمريكا، پاكستان و كشورهاي عربي حمايت مالي و نظامي ميشدند مبارزه را بر ضد حكومت كمونيستي به جاي مانده ادامه دادند. در همان زمان، درگيريهاي پراكنده داخلي در ميان احزاب جهادي به خاطر عدم توافق بر سر يك دولت ائتلافي به وقوع پيوست. بنيادگرايان و حاميان آنان ميدانستند كه جنگ داخلي در افغانستان در ميان احزاب جهادي گسترش خواهد يافت و آنان در طي اين جنگ حمايتهاي مردمي، داخلي و بيروني خود را از دست داده و به شدت تضعيف خواهند شد و آنگاه فرصت براي ظهور بنيادگرايان در قالب يك تشكيلات رسمي پديد خواهد آمد.
درگيريهاي مجاهدين در كابل، مصايب و فجايع بيشماري آفريد و به كشتار و آوارگي بسياري از مردم منجر شد و افكار جهانيان عليه احزاب جهادي بر انگيخته گرديد و اين در جهت برنامههاي از پيش طراحي شده بازيگران واقعي در پشت پرده افغانستان بود.
در همين زمان، شرايط از همه سو آماده بود تا اينكه به يكباره بنيادگرايان در قالب تشكيلات طالبان عليه احزاب جهادي وارد جنگ گرديده و به سرعت 95% از خاك افغانستان را اشغال نمودند و دولت خود را در كابل روي كار آوردند. آنها تفكر اسلامي خاص و قرائت خشن از آمورههاي اسلامي، مبني بر سلب آزادي مدني به خصوص در مورد زنان، از خود ارائه دادند كه هرگز در نزد مجامع بينالمللي قابل قبول نبود.
اسلام ارائه شده از سوي طالبان به روشني نشان ميداد كه نوعي اسلام فرمايشي در جهت بدنام ساختن قوانين اسلامي است. همزمان با پيروزي طالبان، تشكيلات القاعده و اردوگاه آموزشي آن در افغانستان فعال گرديد. فعاليت اين دو جناح، از قلمرو افغانستان فراتر رفت و در داخل برخي از كشورهاي آسياي ميانه، بنيادهاي شرعي تأسيس گرديد و در جنگ چچن، تشكيلات القاعده سهم به سزايي داشت و پيش بيني ميشد كه بنيادهاي شرعي و آموزشهاي مذهبي القاعده كم كم جاي نهادهاي مدني و اجتماعي را در برخي از كشورهاي ميانه از جمله داغستان و چچن بگيرد و تعاليم اسلامي را با نگرش ويژه در درون اين جوامع توسعه بخشد. (كاظم، پيشين، ص 386).
همه اين جريانها و روند اين گونه حوادث به نفع ايالت متحده آمريكا بود كه خود را براي تصرف پايگاههاي روسيه در آسياي ميانه آماده نمايد.
در زمان حاكميت طالبان، اين تشكيلات با تشكيلات القاعده به توليد هروئين و تجارت مواد مخدّر به طور بسيار گسترده مبادرت ورزيد و سازمانهاي مافيايي به فعاليت گسترده و تعامل و همكاري با اين دو تشكيلات روي آوردند و افغانستان تبديل به كانون پرورش سازمانهاي مافيايي و تروريسم گرديد. اين مسئله بنا به اعتقاد برخي از كارشناسان، روابط ايالت متحده آمريكا با تشكيلات القاعده را خدشه دار ساخت. از اين گذشته، نگرش و ايده سياسي اجتماعي طالبان كه به خاطر بدنام نمودن آموزهها و قوانين اسلامي القاء گرديده بود در درون اين تشكيلات، ايدئولوژيك و دروني گشت. اين دو مسئله باعث شد آمريكا نسبت به كنترل حوادث و جريانهاي افغانستان احساس خطر نمايد، تا اينكه واقعه 11 سپتامبر به وقوع پيوست. آمريكا تشكيلات القاعده را مسئول اين عمليات معرفي كرد و حملات خود را عليه اين تشكيلات آغاز نمود و خيلي زود توانست تشكيلات طالبان و جنگجويان القاعده را در افغانستان نابود سازد.
واقعيت حادثه 11 سپتامبر هنوز در پرده ابهام است، اما شواهد و مدارك زيادي وجود دارد كه نشان ميدهد تا قبل از اين حادثه، آمريكا با تشكيلات القاعده همكاريهاي بسيار نزديك داشته است. (پيشين، ص 193).
حادثه 11 سپتامبر 2001 باعث شد كه آمريكا به اهداف استراتژيك خود دست يابد. آمريكا به دنبال سرنگوني رژيم طالبان در افغانستان، عراق را به حمايت از تروريسم، ارتباط با القاعده، نقض آشكار مقررات بينالمللي و نيز در اختيار داشتن سلاحهاي هستهاي، ميكروبي و بيولوژيكي و استفاده از اين نوع سلاح عليه همسايههاي خود متهم ساخت و در پي آن، از دولتهاي غربي و شوراي امنيت خواست آمريكا را در جنگ با عراق همراهي نمايند. آمريكا در جنگ با عراق موفق شد رژيم بعث را سرنگون نموده و دولت جديد روي كار آورد.
همه حوادث و بحرانهاي معاصر كه در برخي از كشورهاي اسلامي به وقوع پيوست، نشان ميدهد كه پشت پرده دستهايي در كار بوده تا از وحدت و انسجام كشورهاي اسلامي و مبارزات آنان عليه استعمار جلوگيري نمايد.
روشن است كه وحدت و همگرايي كشورهاي اسلامي از طريق ايجاد اتحاديههاي منطقهاي، علاوه بر كمك به آنان در دستيابي به توان تكنولوژيكي و فنّي بالا، منافع اقتصادي آمريكا را نيز در خاورميانه به شدّت به خطر مياندازد. از اين رو منطقي است كه آمريكا با بحران سازي در ميان كشورهاي اسلامي، روابط و همكاريهاي اين كشورها را بر هم بزند.
آمريكا و طرح خاورميانه بزرگ
امروزه وجود تعاملات اقتصادي باعث شده كه خاورميانه در پهنا و گستره وسيعتري مطرح شود. برخي از كشورهاي آسياي مركزي به دليل در اختيار داشتن كانونهاي انرژي و منابع اقتصادي، در اين طرح جاي گرفتهاند. آمريكا نگران است كه تروريزم بينالمللي در آسياي ميانه منافع استراتژيك آمريكا را به خطر بيندازد. آمريكا اين خطر را متوجه تمام كشورهاي صنعتي و توسعه يافته ميداند و از آنان ميخواهد كه در اين طرح با آمريكا همكاري نمايند.
طرح خاورميانه بزرگ در تعريف و بازخواني ناتو نيز آمده است. ناتو تمام مناطق بحران خيز آسياي ميانه، حوزه خليج فارس و خاورميانه را به عنوان قلمرو مديريت بحران استراتژيك خويش قلمداد نموده است. (پيشين).
در سال 1991، بوش، رئيس جمهور وقت آمريكا، طرح نظم نوين جهاني را مطرح نمود كه اين طرح بر مولفههاي زير استوار بود:
1- تجديد نظر در ساختار نظام اقتصاد بينالمللي؛
2- جلوگيري از گسترش سلاحهاي كشتار جمعي؛
3- حقوق بشر و آزاديهاي سياسي؛
4- مبارزه با تروريزم بينالمللي؛
5- تقويت سازمانهاي بينالمللي به ويژه شوراي امنيت.
پس از آن، طرح خاورميانه بزرگ بر همين ايده در ذهن دولتمردان آمريكايي جاي گرفت. از آن زمان، آمريكا آسياي ميانه و برخي كشورهاي عربي خاورميانه را، به دليل آن كه داراي ساختار قبيلهاي، عشايري و دايرههاي بسته هستند، كانون پرورش تروريزم تلقي نمود. (پيشين).
ازطرف ديگر، اين كشورها در كانون منابع مورد نياز استراتژي غرب قرار دارند و غرب ناگزير از تعاملات اقتصادي با اين كشورها است و همواره حضور غرب در اين مناطق ضروري به نظر ميرسد. از همين رو آمريكا طرح خاورميانه بزرگ را كه توسط كارشناسان سازمان پژوهشي آمريكا تدوين گشته بود، ارائه نمود. اين طرح در برگيرنده ابعاد و اهداف سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي در مورد كشورهاي خاورميانه، آسياي مركزي و حتي شمال آفريقا و حوزه درياي مديترانه است و آمريكا تلاش نمود در اين مورد همه كشورهاي صنعتي را با خود همسو و همپيمان نمايد.
مخالفان اين طرح، اهداف سياسي و اقتصادي اين طرح را در راستاي تسلط آمريكا بر منابع اقتصادي به ويژه نفت و گاز خاورميانه و همچنين جلوگيري از نفوذ چين در عرصه تجارت با خاور ميانه ارزيابي ميكنند.
آمريكا به شدت تلاش ميكند اروپائيان را در اين طرح با خود همراه سازد و امروزه اين طرح به موضوع كار ديپلماسي غرب تبديل شده و همواره به بحث گذاشته ميشود و اتحاديه اروپا نيز خود را ملزم به اعلام موضع در قبال آن ميداند و بررسي آن را در دستور كار نشست سران اروپا قرار داده است.
هدف اين پروژه، ايجاد يك استراتژي جهاني مشترك به همراه متفقين اروپايي در جهت ايجاد چرخه مطبوع در منطقه است كه از مراكش تا افغانستان را دربر ميگيرد.
با توجه به فرايند جهاني شدن و اثرات آن بر كشورهاي خاورميانه و كشورهاي اسلامي، اين طرح ميتواند با ابتكار خود كشورهاي اسلامي در مقابله با جهان غرب از طريق گسرش همكاريهاي منطقه اي و اتحاديههاي تجاري صورت پذيرد. از آنجا كه اين طرح تمام كشورهاي اسلامي را در بر ميگيرد، اين كشورها با توجه به مشتركات فرهنگي، تاريخي و ساختار مشابه اقتصادي خود ميتوانند از سلطه جهان غرب و اهداف استعماري آن جلوگيري نمايند.
جمعبندي و نتيجه
اسلام از آغاز طلوع طلايي خويش تا قرن نهم و دهم ميلادي كانون پربار دانش در عرصههاي مختلف اجتماعي بوده است، اما همزمان با گسترش قلمرو اسلام و دست به دست شدن حكومت و همچنين ايجاد تحوّل و دگرگوني در عرصه تفكرات، نگرش و آموزههاي ديني و مديريتي، از عظمت و شكوه تمدني جهان اسلام كاسته شد.
با تاسيس حكومت عثماني يك بار ديگر قلمرو جهان اسلام در درون قاره اروپا و شمال آفريقا گسترش يافت. دولت عثماني تا اوايل جنگ جهاني اول بزرگترين امپراطوري جهان به حساب ميآمد، اما بعد از آن، اين امپراطوري به دلايل مختلف از جمله ضعف و انحطاط دولتمردان از يك طرف و بيداري جهان غرب پس از تحوّلات انقلاب صنعتي از طرف ديگر، از هم فروپاشيد.
از آن به بعد، جهان غرب با تكيه بر قدرت تكنولوژيكي، سلطه خويش را بر جهان گستراند و براي تهيه مواد خام و تبديل آن به كالاي صنعتي وارد كشورهاي مختلف از جمله كشورهاي اسلامي گرديد، كه از آن به دوران استعمار ياد ميشود.
حضور كشورهاي استعماري در سرزمينهاي اسلامي پيامدهاي ناگوار اقتصادي، سياسي و فرهنگي با خود به همراه داشت كه ميتواند يكي از دلايل اصلي عقب ماندگي و نابساماني كشورهاي اسلامي در زمان كنوني قلمداد گردد، زيرا ساختار نابسامان حاكم در عرصههاي اقتصادي، سياسي و فرهنگي در بيشتر كشورهاي اسلامي در واقع ميراث به جا مانده از دولتهاي استعماري است كه علاوه بر تخليه منابع اين سرزمينها، عرصههاي فرهنگي، سياسي و اجتماعي را نيز كاملا ناكارآمد نموده است.
در زمان حاضر جهان غرب با سردمداري آمريكا كشورهاي اسلامي را به پرورش شبكههاي تروريستيمتهم ميسازد و براي جلوگيري از گسترش سازمانهاي تروريستي طرح اصلاحات سياسي، اقتصادي و فرهنگي را در كشورهاي اسلامي در دست اقدام دارد. بنابراين بررسي و تحقيق در امور كشورهاي اسلامي، ما را به شناسايي نقاط ضعف و همچنين دستيابي به راهكارهاي مشترك براي رويارويي با توطئهها و دسيسههاي احتمالي جهان غرب رهنمون ميسازد.
منابع و مآخذ:
ـ آي شوال، چهره جديد و امنيت در خاورميانه، ترجمه قديري نصيري، پژوهشكده مطالعات راهبردي، تهران، 1383.
ـ اي ميلر، استيون، جنگ آمريكا و عراق، موسسه مطالعات بينالمللي ابرار معاصر، تهران، 1383.
ـ هرميداس، باوند، مجله آفتاب، فصلنامه علمي و پژوهشي، جهاد دانشگاهي، علوم پزشكي، تابستان 1383.
ـ پل باران، اقتصاد سياسي رشد و ريشههاي عقب ماندگي، ترجمه مهدي قرچه داغي، انتشارات پانيال، تهران، 1358.
ـ تودارو، مايكل، توسعه اقتصادي در جهان سوم، ترجمه غلام علي فرجادي، تهران، بازتاب،؛ 1378.
ـ زيبا كلام، صادق، ما چگونه ما شديم، انتشارات روزنه، تهران، 1372.
ـ ساعي، احمد، مسايل سياسي، اقتصادي جهان سوم، تهران، 1377.
ـ عنايت، حميد، بنياد فلسفه سياسي در غرب، تهران، 79.
ـ فاخوري، حنا و خليل، جر، تاريخ فلسفه در جهان اسلام، ترجمه عبدالحميد آيتي، انتشارات علمي فرهنگي، تهران، 1381.
ـ فرجي، عبدالرضا، جغرافياي كشورهاي مسلمان، وزارت آموزش و پرورش، تهران، 1371.
ـ كتاني، علي، اقليتهاي مسلمان در جهان امروز، ترجمه محمد حسين آريا، امير كبير، تهران، 1368.
ـ كاظم، محمد، تحولات جهاني در انديشه امپراطور جديد، وزارت فرهنگ و ارشاد، تهران، 1383.
ـ گلي زوارهاي، غلامرضا، سرزمين اسلام، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميّه قم، قم، 1372.
ـ مطهري، مرتضي، آشنايي با علوم اسلامي، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، قم، 1362.
منبع: http://www.rohama.org
/خ