روزه در قرآن (2)

كلمه تطوع از ماده (ط - و - ع) است. و معناي طوع مقابل معناي كراهت است، و يا بگو به اين معنا است كه انسان كاري را به رضا و رغبت‏خود انجام دهد، آنگاه همين طوع وقتي به باب تفعل مي‏رود و به صورت تطوع در مي‏آيد. معناي داوطلب بودن هم بر آن اضافه مي‏شود پس تطوع به معناي اين است كه انسان خودش داوطلبانه كاري را انجام دهد كه اطاعت‏خدا هم هست، بدون اينكه در انجام آن كراهتي داشته باشد، و اظهار ناراحتي و گرانباري كند، حال چه اينكه آن عمل الزامي و واجب باشد. و
يکشنبه، 18 مرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روزه در قرآن (2)
روزه در قرآن (2)
روزه در قرآن (2)

نويسنده: علامه سيد محمد حسين طباطبايي




بد نيست دوباره نسخ‏هائي را كه آقايان در سه آيه قرآن قائل شده‏اند بشماريم، تا بازيگري با كلام خدا برايمان روشن‏تر بشود:
1- جمله: (و علي الذين يطيقونه) الخ ناسخ جمله: (كتب عليكم الصيام) است.
2- جمله: (فمن شهد منكم الشهر فليصمه) ناسخ حكم (و علي الذين يطيقونه) است.
3- جمله: (شهر رمضان) ناسخ جمله (اياما معدودات) است.
4- جمله: (اياما معدودات) الخ ناسخ (كتب عليكم الصيام) است. (مترجم)

معناي كلمه"تطوع"و موارد استعمال آن

"فمن تطوع خيرا فهو خير له"
كلمه تطوع از ماده (ط - و - ع) است. و معناي طوع مقابل معناي كراهت است، و يا بگو به اين معنا است كه انسان كاري را به رضا و رغبت‏خود انجام دهد، آنگاه همين طوع وقتي به باب تفعل مي‏رود و به صورت تطوع در مي‏آيد. معناي داوطلب بودن هم بر آن اضافه مي‏شود پس تطوع به معناي اين است كه انسان خودش داوطلبانه كاري را انجام دهد كه اطاعت‏خدا هم هست، بدون اينكه در انجام آن كراهتي داشته باشد، و اظهار ناراحتي و گرانباري كند، حال چه اينكه آن عمل الزامي و واجب باشد. و چه غير الزامي و مستحب.
اين معناي اصلي كلمه تطوع بوده، پس اگر مي‏بينيم كه فعلا در خصوص افعال مستحب استعمال مي‏شود يك اصطلاحي است جديد، كه بعد از نزول قرآن در بين مسلمانان رائج گشته، و منشاش هم اين بوده كه معمولا عمل نيكي كه يك مسلمان داوطلبانه انجام مي‏دهد عمل مستحب است، و اما عمل واجب هر چه هم كه بطوع و رغبت انجام شود باز بوئي از اكراه و اجبار در آن هست.
و سخن كوتاه آنكه كلمه (تطوع) همانطور كه ديگران هم گفته‏اند دلالتي بر خصوص استحباب ندارد، نه ماده‏اش (ط - و - ع) و نه هياتش (تفعل)، در نتيجه مي‏توان گفت‏حرف (فاء) كه در آغاز جمله آمده جمله را فرع و نتيجه معنائي مي‏كند كه از كلام سابق استفاده مي‏شد، و معناي مجموع كلام - و خدا داناتر است - اين مي‏شود: روزه بر شما واجب شده است، و در آن خير و صلاح شما رعايت‏شده، علاوه بر اينكه با داشتن اين فريضه شما هم جزء امتهائي مي‏شويد كه قبل از شما بودند، با اين تفاوت كه در اين فريضه تخفيف و تسهيلي براي شما منظور شده است، پس آن را بطوع و رغبت‏بياوريد، نه با كراهت چون هر كس عمل خير را بطوع بياورد بهتر است تا همان عمل را به كره بياورد.
از اينجا روشن مي‏شود كه جمله: (فمن تطوع خيرا) از قبيل به كار بردن سبب در جاي مسبب است، ساده‏تر بگويم در اين جمله سخن از خصوص روزه نشده بلكه سخن از مطلق تطوع خير شده، كه سبب تطوع در روزه است، نظير آيه: "قد نعلم انه ليحزنك الذي يقولون فانهم لا
يكذبونك و لكن الظالمين بايات الله يجحدون" (9) يعني غم مخور و صبر كن كه علت تكذيب ايشان انكار آيات خدا است، چون در اين آيه نيز سبب تكذيب در جاي تكذيب نشسته.
بعضي از مفسرين گفته‏اند جمله مورد بحث‏يعني"فمن تطوع خيرا فهو خير له"مرتبط به جمله قبل است، كه مي‏فرمود: "و علي الذين يطيقونه فدية طعام مسكين"الخ، و معناي مجموع آن دو جمله اين است كه كسي كه بيشتر از طعام يك مسكين فديه بدهد، مثلا براي يك روز روزه دو نفر مسكين را طعام دهد و يا طعام دو مسكين را به يك نفر بدهد برايش بهتر است.
اشكالي كه بر اين تفسير وارد است همانست كه گفتيم: كلمه (تطوع) اختصاص به مستحبات ندارد علاوه بر اينكه بنا بر اين تفسير فاء تفريع بي‏معنا مي‏شود چون در نتيجه قرار گرفتن تطوع به آن معنا (بيش از طعام يك مسكين دادن) بر حكم فديه هيچ نكته معقولي بنظر نمي‏رسد، علاوه بر اينكه اصولا كلمه (تطوع بخير) هيچ دلالتي بر تطوع به زيادتر دادن ندارد.
"و ان تصوموا خير لكم ان كنتم تعلمون"

مراد از جمله"و ان تصوموا خير لكم"

اين جمله متمم جمله قبلي است، و معنايش به حسب تقدير - به آن بياني كه گذشت - اين مي‏شود با روزه‏اي كه بر شما واجب شده تطوع كنيد، و آن را داوطلبانه بياوريد، كه تطوع به كار خير بهتر است، و روزه هم كه خير شما است پس تطوع به روزه هم خيري علاوه بر خير ديگر است. و بعضي از مفسرين گفته‏اند: جمله مورد بحث‏يعني (و ان تصوموا خير لكم) خطاب به كساني است كه از روزه گرفتن معذورند، نه عموم مؤمنين كه در جمله (روزه بر شما واجب شده) مخاطب بودند، چون ظاهر عبارت نامبرده رجحان روزه است، و معلوم است كه رجحان با ترك هم مي‏سازد، در نتيجه عبارت ظاهر در استحباب روزه مي‏شود نه وجوب كه منافي با ترك است، و چون مي‏دانيم روزه واجب است ناگزير عبارت نامبرده را حمل مي‏كنيم بر رجحان و استحباب روزه براي كساني كه از ناحيه شرع مجاز در ترك آنند، مانند مريض و مسافر كه مي‏گوئيم روزه‏اي كه بر همه واجب است‏بر مريض و مسافر مستحب است، و بهتر آن است كه آنها نيز روزه را بر افطار ترجيح دهند، و در عين حال قضاي آنرا هم بگيرند.
اما اين تفسير به خاطر اشكالاتي كه بر آن وارد است صحيح نيست.
اشكال اول اينكه: دليلي بر طبق آن نيست.
اشكال دوم اينكه: اگر مراد از جمله: (و ان تصوموا خير لكم) استحباب روزه براي
مريض و مسافر بود، با در نظر گرفتن اينكه در جمله: (فمن كان منكم مريضا) الخ مريض و مسافر غايب به حساب آمده‏اند، جا داشت در جمله بعدي هم غايب به حساب آمده، در باره‏شان بفرمايد: (و ان يصوموا خير لهم) مريض و مسافر اگر روزه بگيرند بر ايشان بهتر است، ولي فرمود: (اگر روزه بگيريد برايتان بهتر است) پس معلوم مي‏شود در جمله دوم روي سخن با خصوص مسافر و مريض نيست.
اشكال سوم اينكه: جمله اولي به خوبي دلالت دارد بر اينكه مريض و مسافر مختارند در گرفتن و نگرفتن روزه، نه اينكه گرفتن روزه رجحان داشته باشد، بلكه جمله بعديش كه مي‏فرمايد: (فعدة من ايام اخر) صريح در اين است كه حتما بايد در روزهاي ديگر روزه بگيرند، آن وقت چطور مفسرين نامبرده مي‏توانند بگويند آيه در صدد بيان رجحان روزه بر ترك آن است.
اشكال چهارم اينكه: اگر جمله اولي (فمن كان منكم) الخ در صدد بيان ترخيص روزه براي مسافر و مريض باشد، و بگويد گرفتن و نگرفتن روزه براي معذورين يكسان است، البته جا داشت در جمله بعدي بفرمايد بلكه گرفتن آن بهتر است، تا يك طرف تخيير را ترجيح داده و بيانگر رجحان آن باشد، ولي جمله اولي در مقام بيان روزه رمضان و روزه ايام ديگر سال است، و با چنين زمينه‏اي ديگر ممكن نيست تنها از جمله: (و ان تصوموا خير لكم) و بدون هيچ قرينه‏اي در كلام استفاده كنيم كه مي‏خواهد روزه رمضان را بر روزه غير رمضان ترجيح دهد.
اشكال پنجم اينكه: مقام آيات، مقام بيان حكم نيست، تا ظهور رجحان از جمله (فمن كان) با حكم وجوبي منافات پيدا كند، بلكه مقام، همانطور كه در سابق هم گذشت مقام بيان ملاك تشريع است، و اينكه اگر شارع اسلام حكمي را صادر مي‏كند خالي از فلسفه و حكمت و خير و نيكوئي نيست، و عينا نظير آيه: "فتوبوا الي بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم" (10)، و آيه: "فاسعوا الي ذكر الله و ذروا البيع ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون" (11، و آيه: "تؤمنون بالله و تجاهدون في سبيل الله باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون" (12) است كه در هر سه آيه مي‏فرمايد، حكمي كه شده براي شما خير است و آيات در اين باب بسيار است.
"شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدي"
ماه رمضان نهمين ماه از ماه هاي سال قمري و عربي است، كه بين ماه شعبان و شوال واقع است، و در قرآن كريم از ماه هاي دوازده‏گانه غير از ماه رمضان نام هيچ ماه ديگري نيامده.

فرق بين"انزال"و"تنزيل"و اشاره به وجه تسميه قرآن

و كلمه نزول به معناي پائين آمدن و وارد شدن از نقطه بلند است، و فرق ميان انزال و تنزيل اين است كه انزال به معناي نازل كردن دفعي و يك پارچه است، و تنزيل به معناي نازل كردن تدريجي است، و كلمه (قرآن) اسم كتابي است كه خداي تعالي آنرا بر پيامبر گراميش محمد ص نازل كرده، و به اين جهت آن را قرآن ناميده كه (قبلا از جنس خواندنيها نبود، و به منظور اينكه درخور فهم بشر شود نازلش كرد و در نتيجه كتابي) خواندني شد، چنانكه فرمود: "انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون" (13) و اين كلمه هم بر مجموع قرآن اطلاق مي‏شود و هم بر اجزاي آن.

مراد از نزول قرآن در ماه رمضان و نقد و بررسي اقوال مختلف در باره تدر يجي يا دفعي بودن نزول آن

و اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه قرآن يك پارچه در ماه رمضان نازل شده، از سوي ديگر ظاهر آيه شريفه: "و قرآنا فرقناه لتقراه علي الناس علي مكث، و نزلناه تنزيلا" (14) دلالت دارد بر اينكه قرآن كريم به تدريج و در مجموع مدت دعوت رسولخدا ص يعني در مدت تقريبا بيست و سه سال نازل شده، تاريخ هم مؤيد اين معنا است، و از همين جهت‏بعضي گمان كرده‏اند كه آيه مورد بحث‏با اين آيه منافات دارد.
و بعضي ديگر در پاسخ گفته‏اند: قرآن كريم دو بار نازل شده، يك بار در ماه رمضان بطور يك پارچه به آسمان دنيا نازل شد و بار ديگر از آسمان دنيا به تدريج‏بر زمين نازل شده، و اين پاسخي است كه مفسرين نامبرده آنرا از روايات گرفته‏اند كه بعضي از آنها را در بحث روايتي آينده نقل خواهيم كرد. ان شاء الله ولي بعضي ديگر به اين مفسرين اشكال كرده‏اند، كه در آيه مورد بحث كه تعبير به انزال - يعني نازل شدن يك پارچه - فرموده دنبالش فرموده: "هدي للناس و بينات من الهدي و الفرقان" به اين منظور نازل شده كه بايد هدايتگر مردم و فارق ميان حق و باطل باشد، و دلائلي روشن از هدايت ارائه دهد، و اين معنا با نازل شدن به آسمان دنيا نمي‏سازد، چون بنا بر اين تفسير قرآن كريم سالها در آسمان دنيا بود، در حالي كه هدايتگر براي مردم نبود.
بعضي ديگر از اين ايراد پاسخ داده‏اند به اينكه هدايت‏بودن قرآن البته به اين معنا كه مي‏تواند هادي مردم باشد و مردم را از ضلالت نجات دهد و فارق ميان حق و باطل باشد، معنائي است كه منافات ندارد با اينكه چند سالي در آسمان دنيا بدون هدايت فعلي و خلاصه راكد مانده باشد، تا وقتي زمان به كار افتادنش رسيد از آسمان به زمين نازل گردد، و نظائر آن بسيار است، مانند قوانيني كه از مجلس قانونگذاري گذشته تا هر وقت زمان بكار بردن فلان ماده‏اش رسيد آنرا به كار ببرند، و از قوه به فعليت در آورند.
اين بود پرسش و پاسخهائي كه پيرامون آيه كرده‏اند، و ليكن حق مطلب اين است كه حكم قوانين و دستورات با حكم خطاباتي كه متوجه اشخاص مي‏شود فرق دارد، در خطابات بايد قبل از صدور خطاب مخاطبي باشد، هر چند به مدتي اندك آنگاه به او خطاب كنند، و معنا ندارد خطاب از مقام تخاطب جلوتر باشد، و در قرآن كريم از اين خطابها بسيار است، مانند خطاب در آيه: "قد سمع الله قول التي تجادلك في زوجها و تشتكي الي الله و الله يسمع تحاوركما" (15).
و خطاب در آيه: "و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما". (16) و آيه: "رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه، فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر، و ما بدلوا تبديلا". (17) كه در اين سه آيه و امثال آن خطابها متوجه مخاطبيني است كه قبل از خطاب وجود داشته‏اند.
علاوه بر اينكه در قرآن كريم ناسخ و منسوخ هست و معنا ندارد كه ناسخ و منسوخ هر دو در يك زمان نازل شوند.
بعضي از مفسرين پاسخ داده‏اند كه مراد از نزول قرآن در ماه رمضان نزول آن قسمتي از قرآن است كه در رمضان نازل شده.
ولي اين جواب هم درست نيست، براي اينكه مشهور در نزد مفسرين اين است كه رسولخدا ص كه مبعوث به قرآن بوده در روز بيست و هفتم از ماه رجب مبعوث شده، و بين رجب تا رمضان بيش از يك ماه فاصله است، آن وقت چگونه ممكن است در اين مدت بعثت آن جناب از نزول قرآن خالي باشد.
از اينهم كه بگذريم آيه‏هاي اول سوره"علق"شهادت مي‏دهد كه اين سوره اولين سوره‏اي بوده كه نازل شده، و در اولين روز بعثت نازل شده، و همچنين سوره"مدثر"شهادت مي‏دهد كه در روزهاي اول دعوت نازل شده، و به هر حال بسيار بعيد است كه اولين آيه نازل، در ماه رمضان باشد علاوه بر اينكه جمله مورد بحث كه مي‏فرمايد:
"شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن"
دلالت صريحي ندارد بر اينكه مراد از قرآن اولين قسمت نازل آن باشد، پس حمل آيه بر اولين جزء نازل آن حملي است‏بدون دليل.
و نظير اين آيه در دلالت‏بر اينكه قرآن در يك زمان نازل شده آيه: "و الكتاب المبين انا انزلناه في ليلة مباركة انا كنا منذرين" (18) و آيه: "انا انزلناه في ليلة القدر" (19) مي‏باشد چونكه از اين آيات بر مي‏آيد همه قرآن در يك زمان نازل شده، و ظاهر آنها نمي‏سازد با اينكه منظور نزول اولين قسمت نازل آن باشد، و يا منظور اولين روز انزال آن باشد، قرينه‏اي هم در كلام نيست كه بخاطر آن قرينه بتوانيم دست از ظاهر آن برداريم.
آنچه در اين باره از تدبر در آيات كتاب استفاده ميشود و آنچه از تدبر در آيات كتاب بر مي‏آيد مطلبي ديگر غير از همه اين مطالب است، چون در آياتي كه مي‏گويد قرآن در ماه رمضان و يا در شبي از شبهاي آن نازل شد تعبير به انزال آمده، كه دلالت‏بر نازل كردن يكپارچه قرآن دارد، و در هيچ يك از آنها تعبير به تنزيل نيامده، مثلا يكجا فرموده: "شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن" (20) جاي ديگر فرموده: "حم و الكتاب المبين انا انزلناه في ليلة مباركة" (21)، و در جاي ديگر فرموده: "انا انزلناه في ليلة القدر" (22).
و اين تعبير و نازل شدن يكپارچه به دو اعتبار مي‏تواند باشد، يكي به اعتبار اينكه مجموع و روي هم رفته قرآن و يا بعضي از آن يكپارچه و يك دفعه نازل شده هر چند كه تك تك آياتش به تدريج نازل شده باشد، همچنانكه در مورد باران با اينكه قطره قطره نازل مي‏شود، ولي به اعتبار اينكه مجموع بارانها و قطرات مفيد فائده بوده تعبير مي‏كند به اينكه"كماء انزلناه
من السماء" (23) و نيز بهمين اعتبار فرموده: "كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته" (24).
دوم به اعتبار اينكه كتاب ماوراي آنچه ما با فهم عادي خود از آن مي‏فهميم، كه معلوم است فهم عادي ما مستلزم آن است كه آياتش را جدا جدا تدبر كنيم، و خود هم جدا جدا و به تدريج نازل شود، حقيقت ديگري دارد كه به لحاظ آن حقيقت امري واحد و غير تدريجي است، و نزولش به انزال - يك دفعه - است، نه تنزيل (نزول بتدريج).
و همين اعتبار دومي از آيات كريمه قرآن استفاده مي‏شود مانند آيه: "كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير" (25) چون كلمه"احكمت"از احكام است و احكام در مقابل "تفصيل"است، و تفصيل عبارت است از اينكه كتاب را فصل فصل و قطعه قطعه كنند، در نتيجه احكام به معناي آن است كه به نحوي باشد كه جزء جزء نداشته و اجزايش از يكديگر متمايز نباشد، چون همه‏اش به يك معنا بر مي‏گردد، كه آن معنا جزء و فصل ندارد و آيه شريفه صريح است در اينكه اين تفصيل كه ما امروز در قرآن مشاهده مي‏كنيم تفصيلي است كه بعدها به قرآن داده شده، و گرنه در آغاز محكم و بدون جزء و فصل بوده.
از اين آيه روشن‏تر، آيه"و لقد جئناهم بكتاب فصلناه علي علم هدي و رحمة لقوم يؤمنون. هل ينظرون الا تاويله يوم ياتي تاويله يقول الذين نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق" (26).
و آيه"و ما كان هذا القرآن ان يفتري من دون الله، و لكن تصديق الذي بين يديه و تفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين"تا آنجا كه مي‏فرمايد: "بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله" (27) چه از اين آيات و مخصوصا آيه شريفه سوره يونس به خوبي استفاده مي‏شود كه مساله تفصيل و جداسازي امري است كه بعدها بر كتاب خدا عارض شده است و قبلا به اين صورت نبوده.
پس كتاب به خودي خود چيزي است، و تفصيلي كه عارض بر آن شده چيزي ديگر، و كفاري كه كتاب را تكذيب كردند تكذيبشان مربوط به تفصيل كتاب است، و ناشي از اين است كه فراموش كردند اين تفصيل به چه چيز برگشت مي‏كند و به زودي در قيامت مي‏فهمند و جز فهميدن چاره‏اي ندارند، آن وقت پشيمان مي‏شوند در حالي كه پشيماني سودي برايشان نداشته، و راه گريزي هم ندارند، و اين آيه اشعاري هم به اين معنا دارد كه كتاب اصلي تاويل كتاب خواندني يعني قرآن است.
از آيه مورد بحث روشن‏تر اين آيه شريفه است: "حم و الكتاب المبين، انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه في ام الكتاب لدينا لعلي حكيم" (28) چون اين آيه ظهور در اين معنا دارد كه قرآن قبلا در كتاب مبيني بوده كه خواندني و عربي نبوده، و بعدها خواندني و عربي شده، و لباس الفاظ آنهم به واژه عربيت پوشيده، تا مردم آن را بفهمند و گرنه همين كتاب قبلا در "ام الكتاب"، كه نزد خدا مقامي بلند داشته است، بوده مقامي كه دست‏خرد بدان نمي‏رسد، كتابي كه حكيم است، يعني مانند كتاب قرآن آيه آيه و سوره سوره نيست.
و آيات شريفه"فلا اقسم بمواقع النجوم، و انه لقسم لو تعلمون عظيم، انه لقرآن كريم، في كتاب مكنون، لا يمسه الا المطهرون، تنزيل من رب العالمين" (29) نيز در سياق آيه سوره زخرف است، چون از ظاهر آن به خوبي بر مي‏آيد، قرآن كريم در كتاب مكنون و پنهان از ديد بشر قرار داشته، در كتابي كه جز پاكان كسي با آن تماس ندارد، و از آن كتاب كه نزد رب العالمين است نازل شده است، و اما قبل از نازل شدن موقعيتي در كتاب مكنون داشته، مكنون از اغيار همان كه در آيه سوره زخرف ام الكتابش خوانده، و در سوره بروج لوح محفوظش ناميده و فرموده: "بل هو قرآن مجيد في لوح محفوظ" (30) بلكه اين لوح از اين جهت محفوظ است كه دگرگونگي در آن راه ندارد، و معلوم است قرآني كه بايد به تدريج نازل شود (چون به عالمي نازل مي‏شود كه زمان و تدرج بر همه آن حاكم است) هرگز از ناسخ و منسوخ و از تدريج‏خالي نيست و اين تدرج خود نوعي تبدل است، پس كتاب مبين كه اصل قرآن است و خالي از تفصيل و تدرج است، امري است غير اين قرآن نازل شده، و قرآن به منزله لباسي ست‏براي آن امر.
و همين معنا يعني اينكه قرآن، نازل شده و بشري شده كتاب مبين (كه ما آن را حقيقت كتاب مي‏ناميم) باشد، و به منزله لباسي باشد براي اندام صاحب لباس، و مثال باشد براي حقيقت و نيز به منزله مثل باشد براي غرض صاحب كلام، خود مصحح آن است كه احيانا آن حقيقت را هم قرآن بناميم همچنانكه در آيه شريفه: "بل هو قرآن مجيد في لوح محفوظ" (31) و آياتي ديگر اين تعبير آمده، و همين نكته باعث مي‏شود كه آيه: "شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن" (32)، و آيه"انا انزلناه في ليلة القدر" (33)، و آيه"انا انزلناه في ليلة مباركة" (34) را كه دلالت دارند بر اينكه قرآن يك دفعه نازل شده حمل كنيم بر نازل شدن حقيقت قرآن، يعني كتاب مبين، بر قلب رسولخدا ص در يك شب، همچنانكه همين قرآن بعد از آنكه بشري و خواندني و مفصل شد، تدريجا در مدت بيست و سه سال دعوت نبويه نازل شده است.
اين نزول تدريجي از آيات زير استفاده مي‏شود: "و لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضي اليك وحيه" (35) و آيات: "لا تحرك به لسانك لتعجل به، ان علينا جمعه و قرآنه، فاذا قراناه فاتبع قرآنه ثم ان علينا بيانه" (36) چون از اين آيات بر مي‏آيد كه رسولخدا ص مي‏دانسته چه آيه‏اي بر او نازل مي‏شود، و به همين جهت قبل از آنكه وحي آيه‏اي تمام شود او از پيش، آيه را مي‏خوانده، و خداي تعالي از اين كار نهيش فرمود، كه ان شاء الله توضيحش در جاي مناسب خواهد آمد.
و سخن كوتاه آنكه: اگر كسي در آيات قرآني تدبر و دقت كند هيچ چاره‏اي جز اين ندارد كه اعتراف كند به اينكه آيات قرآني دلالت دارد بر اينكه اين قرآني كه تدريجا بر رسول خدا ص نازل شده متكي بر حقيقتي است متعالي و بس بلند كه عقول عامه بشر قاصر از درك آن، و دست افكار ملوث به لوث هوسها و قذارتهاي ماده‏شان از رسيدن به آن حقيقت كوتاه است، و اينكه نخست اين حقيقت‏بر رسولخدا ص نازل شده بود و به وي تعليم داده بود كه منظورش از كتاب (كه بعدا تدريجا نازل مي‏شود) چيست. و ما ان شاء الله در بحث پيرامون تاويل و تنزيل در تفسير آيه شريفه: "هو الذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات" (37) باز در اين باره سخن خواهيم گفت.
اين آن مطلبي است كه گفتيم با دقت و تدبر از آيات كريمه قرآن به دست مي‏آيد بله محدثين كه كارشان تنها نقل حديث است و نيز علماي علم كلام و همچنين علماي مادي اين عصر از آنجا كه منكر ماوراي ماده و محسوساتند ناگزير شده‏اند اين آيات و نظائر آن را كه دلالت دارند بر اينكه مثلا قرآن هدايت و رحمت و نور و روح و مواقع نجوم و كتاب مبين است، و يا در لوح محفوظ و نازل از ناحيه خدا است، و يا در صحف مطهره است، و يا تعبيرات ديگري كه از قرآن شده، همه را حمل كنند بر اقسامي از استعاره و مجازگوئي، و با اين عمل خود قرآن را همپايه يك كتاب شعري كرده‏اند، (كه به قول معروف هر چه گزافي‏تر و دروغ‏تر باشد شيرين‏تر و شيواتر است).

گفتار بعضي از اهل بحث در توجيه نزول قرآن در ماه رمضان

بعضي ديگر از اهل بحث و تحقيق در معناي اينكه چگونه ممكن است قرآن در ماه رمضان نازل شده باشد؟ گفتاري دارد كه خلاصه‏اش از نظر خواننده مي‏گذرد.
هيچ شكي نيست در اينكه بعثت رسولخدا ص قرين و توام با نزول اولين بخش آن بوده، و در آن بخش به وي دستور داده كه مردم را تبليغ و انذار كن، از سوي ديگر در اين نيز هيچ شكي نيست كه بعثت و نزول اولين بخش قرآن، در شب اتفاق افتاده، براي اينكه آيه شريفه: "انا انزلناه في ليلة مباركة انا كنا منذرين" (38)، صريحا مي‏فرمايد: كه قرآن در شب نازل شده، و باز شكي نيست كه آن شب از شب‏هاي رمضان بوده، براي اينكه در سوره بقره آيه 185مي‏فرمايد: "شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن".
پس تا اينجا هيچ شكي نيست تنها گفتگو در اين است كه منظور اين آيات تمام قرآن است‏يا بعضي از آن؟در پاسخ از اين سؤال مي‏گوئيم: گو اينكه همه قرآن در يك شب نازل نشده، اما همينكه سوره حمد كه مشتمل بر بسياري از معارف قرآن است در يك شب نازل شده، مثل اين است كه همه قرآن در يك شب نازل شده باشد، و بهمين اعتبار مي‏شود گفت: (ما قرآن را در فلان شب نازل كرديم).
پاسخ ديگري كه مي‏توان گفت اينكه: كلمه قرآن همانطور كه بر همه آيات بين دو جلد اطلاق مي‏شود، بر بعض از آن نيز اطلاق مي‏گردد، همانطور كه بر ساير كتب آسماني از قبيل تورات و انجيل و زبور نيز اطلاق مي‏گردد، و اين خود اصطلاحي است از قرآن كريم.
آنگاه اضافه كرده: كه اولين بخشي كه نازل شده"اقرء باسم ربك الذي خلق... " (39) است كه در شب بيست و پنجم رمضان نازل شد، در حالي كه رسول خدا ص در وسط بيابان بود، و به طرف خانه خديجه مي‏آمد، همينكه اين آيات به وي وحي شد به خاطرش رسيد از جبرئيل بپرسد: چگونه پروردگار خود را ياد كند، دوباره جبرئيل خود را به وي نشان داد و تعليمش داد كه بگويد: "بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين"تا آخر سوره حمد، و سپس كيفيت نماز را به او ياد داد، و از نظرش غائب شد، رسول خدا ص به خود آمد در حالي كه اثري از جبرئيل نيافت، تنها از آنچه ديده بود، تعبي و كوفتگي در خود احساس كرد، تعبي كه همواره بعد از ديدن جبرئيل به او دست مي‏داد، و چون اولين بار بود كه به چنين منظره‏اي بر مي‏خورد و نمي‏دانست كه از طرف خدا مبعوث به نبوت و هدايت‏خلق شده، لذا وقتي به خانه درآمد از شدت خستگي آن شب را تا به صبح خوابيد، صبح آن شب مجددا فرشته وحي نزد او برگشت و اين سوره را بر او نازل كرد: "يا ايها المدثر قم فانذر". (40) آنگاه مفسر نامبرده مي‏گويد پس معناي نازل شدن قرآن همين نازل شدن سوره حمد است، كه در ماه رمضان و مصادف با شب قدر نازل شده، و اما آنچه در كتب شيعه ديده مي‏شود كه بعثت در روز بيست و هفتم رجب بوده، رواياتي است كه علاوه بر اينكه جز در بعضي از كتب شيعه كه تاريخ تاليفش جلوتر از قرن چهارم هجرت نيست، يافت نمي‏شود مخالف كتاب خدا نيز هست، چون متوجه شديد كه كتاب خدا نزول قرآن را در ماه رمضان دانسته.
سپس اضافه مي‏كند: كه در اين ميان روايات ديگري هست مؤيد آن روايات كه مي‏گويد معناي نزول قرآن در ماه رمضان اين است كه قرآن قبل از بعثت رسولخدا ص يك جا از لوح محفوظ به بيت المعمور نازل شد، و جبرئيل آن را در بيت المعمور به ملائكه املاء كرد، تا آنكه بعد از بعثت‏به تدريج‏بر رسول خدا ص نازل شد.
و اين روايات اوهامي است‏خرافي كه دست اجانب آنها را با روايات اسلام آميخته كرده و به چند جهت مردود است، 1 - مخالف كتاب خدا هستند 2 - لوح محفوظ را جزء ماوراي طبيعت دانسته در حالي كه لوح محفوظ عبارت است از عالم طبيعت و بيت المعمور عبارت است از كره زمين، كه با سكونت‏بشر معمور و آباد گشت، اين بود خلاصه گفتار آن مفسر.

توضيح بي پايگي و واهي بودن آن گفتار

مؤلف: من نمي‏دانم كدام يك از جملات اين مفسر كه سراسر آن فاسد است قابل اصلاح است تا به وجهي از وجوه با حق و حقيقت منطبق شود، چون در چنين صورتي قضيه شبيه مثل معروف مي‏شود كه مي‏گويند وصله از خود جامه بيشتر است.
زيرا اولا اين افسانه كه وي از پيش خود در باره بعثت درست كرده و يا اينكه گفته اولين بخش نازل شده چيست"اقرء باسم ربك"وقتي نازل شد كه رسول خدا ص در راه بود، و بعد از آن سوره حمد نازل شد، و آنگاه نماز را به آن جناب تعليم داده و آن حضرت داخل خانه شد و از خستگي به خواب رفت، و صبح آن شب سوره مدثر نازل شده، امر به تبليغش نمود همه اينها مطالبي است كه نه آيه محكمه دلالت‏بر آن دارد، و نه سنت قائمه، بلكه تنها و تنها قصه‏اي است تخيلي كه نه با كتاب موافق است و نه با حديث، و بيان ناسازگاريش خواهد آمد.
و ثانيا وي گفته: كه بطور مسلم بعثت و نزول قرآن و امر به تبليغ هر سه مقارن هم اتفاق افتاد، و در مقام تفسير و توضيح اين سخن گفته است: نبوت با نزول قرآن آغاز شد و رسولخدا ص تنها در يك شب نبي و غير رسول بود، و صبح همان شب به مقام رسالت هم رسيد، چون سوره"مدثر"او را امر به تبليغ نمود، ولي اين مفسر هرگز نمي‏تواند بر طبق گفته‏هاي خود دليلي از كتاب يا سنت‏بياورد، و عجب اينجا است كه مساله را از مسلمات گرفته، در حالي كه چنين نيست اما از نظر سنت مسلم نيست‏براي اينكه كتب سنت چه آنها كه علماي اهل سنت تاليف كرده‏اند، و چه آنها كه علماي اماميه تاليف كرده‏اند، همه بعد از دو قرن و بيشتر از عصر رسولخدا ص تدوين شده‏اند، هر چند كه مفسر نامبرده اين اشكال را منحصرا به كتب شيعه وارد دانسته، ولي تمامي كتب عامه نيز اينطور بوده‏اند، اگر در روايات شيعه دسيسه شده باشد. در روايات عامه نيز شده است و اما كتب تاريخ علاوه بر اينكه متعرض اين جزئيات نشده احتمال دسيسه در آنها بيشتر است، و اگر بيشتر هم نباشد حداقل مانند كتب حديث در معرض آن بوده است.
و اما كتاب خدا كه براي هر اهل فني روشن است كه دلالت آيات آن بر مساله بعثت قاصرتر از دلالت روايات است، بلكه مي‏توان گفت آيات قرآن بر خلاف آنچه مفسر نامبرده در مساله بعثت گفته دلالت دارد، و رسما افسانه و بافته‏هاي او را تكذيب مي‏كند، چون سوره علق بطوريكه اهل حديث گفته‏اند و به شهادت پنج آيه اول آن اولين سوره‏اي بوده كه بر رسولخدا ص نازل شده، و احدي از مفسرين نگفته و حتي احتمالش را هم نداده كه تكه تكه نازل شده باشد، و حداقل احتمال مي‏دهيم كه يك باره نازل شده باشد، مشتمل بر اين نكته است كه رسولخدا ص در انظار مردم نماز مي‏خوانده، و بعضي از مردم او را از اين كار نهي مي‏كردند، و در مجالس قريش از او بدگوئي مي‏كرده‏اند، و اگر قبل از سوره علق قرآن بر آن جناب نازل نشده بود، پس رسول خدا ص چگونه نماز مي‏خوانده، و در نمازش چه مي‏گفته؟سوره علق هم از نماز به غير از امر سجده كه دستوري ديگر نداده، پس معلوم مي‏شود آن جناب قبل از سوره علق نمازي داشته و كساني بوده‏اند كه آن جناب را از نماز نهي مي‏كرده‏اند، و از نهي خود دست‏بردار نبوده‏اند، مگر اينكه بگوئي منظور از اين نمازگزار شخصي ديگر غير از رسولخدا ص است، و اين حرف بطلانش روشن است، براي اينكه در آخر سوره به خود آن جناب خطاب نموده مي‏فرمايد: "كلا لا تطعه"آن كسي را كه به تو مي‏گويد نماز مخوان اطاعت مكن، بلكه همچنان خدا را سجده كن، و به او نزديك شو.
اينك آياتي از همين سوره كه دلالت‏بر بطلان قول مزبور دارد: "ارايت الذي ينهي عبدا اذا صلي ارايت ان كان علي الهدي. او امر بالتقوي. ارايت ان كذب و تولي. ا لم يعلم بان الله يري؟. كلا لئن لم ينته لنسفعا بالناصية. ناصية كاذبة خاطئة. فليدع ناديه. سندع الزبانية.
كلا لا تطعه و اسجد و اقترب. " (41) پس از اين سوره استفاده مي‏شود كه رسولخدا ص قبل از نازل شدن اولين سوره از قرآن هم نماز مي‏خوانده، و خود بر طريق هدايت‏بوده و احيانا ديگران را هم امر به تقوا مي‏كرده، و اين همان نبوت است، ولي رسالت نيست، و بهمين جهت اين وضع آن جناب را انذار نناميده، پس آن جناب قبل از بعثت هم نبي بوده، و نماز مي‏خوانده، با اينكه هنوز قرآن بر او نازل نشده بود، و سوره حمد كه جزء نماز است نيامده، و مامور به تبليغ نشده بود.
و اما سوره حمد، مدتها بعد از بعثت نازل شد، و اگر نزولش بلا فاصله بعد از سوره علق بود، و بقول اين مفسر در قلب رسولخدا ص خطور كرده بود جا داشت‏بفرمايد: "قل بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله رب العالمين... "و يا بفرمايد: "بسم الله الرحمن الرحيم قل الحمد لله رب العالمين... ".
مترجم: (چون سوره علق به عبارتي آغاز شده كه معناي"قل"را مي‏دهد اگر سوره حمد هم بلا فاصله با آن سوره نازل شده بود بايد كلمه"قل"و يا"اقرء"در اول آن قرار مي‏داشت).
و نيز لازم بود كه در اين سوره گفتار در جمله"مالك يوم الدين"تمام شود زيرا بقيه سوره از غرض بيگانه است از طرفي ختم شدن سوره در جمله"مالك يوم الدين"از نظر بلاغت قرآن شريف مناسب‏تر و لايق‏تر بود.
بله در سوره حجر كه به شهادت مضامين آياتش از سوره‏هاي مكي است و بيانش خواهد آمد فرموده: "و لقد آتيناك سبعا من المثاني و القرآن العظيم" (42) و مراد از كلمه" سبع مثاني"سوره حمد است كه در آيه شريفه در مقابل قرآن عظيم قرار گرفته و اين منتها درجه تجليل و تعظيم از سوره حمد است و ليكن با همه اين احوال سوره حمد قرآن ناميده نشده بلكه هفت آيه از آيات قرآن معرفي شده به دليل اينكه آيه: "كتابا متشابها مثاني" (43) همه قرآن مثاني خوانده شده و در آيه سوره حجر سوره حمد هفت عدد از آن مثاني خوانده شده.
و با اين حال از آنجا كه سوره حجر مشتمل بر نامي از سوره حمد است معلوم مي‏شود سوره حمد قبل از سوره حجر نازل شده.
و نيز از آنجائي كه سوره حجر مشتمل بر آيه"فاصدع بما تؤمروا عرض عن المشركين انا كفيناك المستهزئين... " (44) مي‏فهميم كه رسولخدا ص مدتي دست از انذار كشيده بود و در اين آيه مجددا مامور بدان شده كه مي‏فرمايد: "فاصدع"پس از سوره حجر دو چيز استفاده شد يكي ترك انذار و ديگر نزول سوره حمد قبل از آن و شما از كجا ثابت مي‏كنيد كه نزول حمد قبل از ترك انذار بوده؟.
و اما سوره مدثر و مطالبي را كه مشتمل است چون آيه"قم فانذر"اگر گفته شود همه آن يك باره نازل شده حال آيه: "قم فانذر"حال آيه: "فاصدع بما تؤمر"در سوره حجر است و نيز حال جمله"و اعرض عن المشركين"در سوره حجر حال جمله"ذرني و من خلقت وحيدا"در سوره مدثر است و هر دو مضموني نزديك به هم دارند، از هر دو فهميده مي‏شود اولا كساني مزاحم دعوت رسول خدا ص بوده‏اند و در ثاني رسول خدا ص مدتي انذار را تعطيل كرده بود.
و چنانچه سوره مدثر قطعه قطعه نازل شده باز از سياق آن بر مي‏آيد كه تنها صدر آن در آغاز رسالت نازل شده و بقيه بعد از تعطيل انذار آمده است.
ادامه دارد...
به نقل از تفسير الميزان،جلد دوم
منبع: http://www.bashgah.net





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط