روزه در قرآن (2)
نويسنده: علامه سيد محمد حسين طباطبايي
بد نيست دوباره نسخهائي را كه آقايان در سه آيه قرآن قائل شدهاند بشماريم، تا بازيگري با كلام خدا برايمان روشنتر بشود:
1- جمله: (و علي الذين يطيقونه) الخ ناسخ جمله: (كتب عليكم الصيام) است.
2- جمله: (فمن شهد منكم الشهر فليصمه) ناسخ حكم (و علي الذين يطيقونه) است.
3- جمله: (شهر رمضان) ناسخ جمله (اياما معدودات) است.
4- جمله: (اياما معدودات) الخ ناسخ (كتب عليكم الصيام) است. (مترجم)
كلمه تطوع از ماده (ط - و - ع) است. و معناي طوع مقابل معناي كراهت است، و يا بگو به اين معنا است كه انسان كاري را به رضا و رغبتخود انجام دهد، آنگاه همين طوع وقتي به باب تفعل ميرود و به صورت تطوع در ميآيد. معناي داوطلب بودن هم بر آن اضافه ميشود پس تطوع به معناي اين است كه انسان خودش داوطلبانه كاري را انجام دهد كه اطاعتخدا هم هست، بدون اينكه در انجام آن كراهتي داشته باشد، و اظهار ناراحتي و گرانباري كند، حال چه اينكه آن عمل الزامي و واجب باشد. و چه غير الزامي و مستحب.
اين معناي اصلي كلمه تطوع بوده، پس اگر ميبينيم كه فعلا در خصوص افعال مستحب استعمال ميشود يك اصطلاحي است جديد، كه بعد از نزول قرآن در بين مسلمانان رائج گشته، و منشاش هم اين بوده كه معمولا عمل نيكي كه يك مسلمان داوطلبانه انجام ميدهد عمل مستحب است، و اما عمل واجب هر چه هم كه بطوع و رغبت انجام شود باز بوئي از اكراه و اجبار در آن هست.
و سخن كوتاه آنكه كلمه (تطوع) همانطور كه ديگران هم گفتهاند دلالتي بر خصوص استحباب ندارد، نه مادهاش (ط - و - ع) و نه هياتش (تفعل)، در نتيجه ميتوان گفتحرف (فاء) كه در آغاز جمله آمده جمله را فرع و نتيجه معنائي ميكند كه از كلام سابق استفاده ميشد، و معناي مجموع كلام - و خدا داناتر است - اين ميشود: روزه بر شما واجب شده است، و در آن خير و صلاح شما رعايتشده، علاوه بر اينكه با داشتن اين فريضه شما هم جزء امتهائي ميشويد كه قبل از شما بودند، با اين تفاوت كه در اين فريضه تخفيف و تسهيلي براي شما منظور شده است، پس آن را بطوع و رغبتبياوريد، نه با كراهت چون هر كس عمل خير را بطوع بياورد بهتر است تا همان عمل را به كره بياورد.
از اينجا روشن ميشود كه جمله: (فمن تطوع خيرا) از قبيل به كار بردن سبب در جاي مسبب است، سادهتر بگويم در اين جمله سخن از خصوص روزه نشده بلكه سخن از مطلق تطوع خير شده، كه سبب تطوع در روزه است، نظير آيه: "قد نعلم انه ليحزنك الذي يقولون فانهم لا
يكذبونك و لكن الظالمين بايات الله يجحدون" (9) يعني غم مخور و صبر كن كه علت تكذيب ايشان انكار آيات خدا است، چون در اين آيه نيز سبب تكذيب در جاي تكذيب نشسته.
بعضي از مفسرين گفتهاند جمله مورد بحثيعني"فمن تطوع خيرا فهو خير له"مرتبط به جمله قبل است، كه ميفرمود: "و علي الذين يطيقونه فدية طعام مسكين"الخ، و معناي مجموع آن دو جمله اين است كه كسي كه بيشتر از طعام يك مسكين فديه بدهد، مثلا براي يك روز روزه دو نفر مسكين را طعام دهد و يا طعام دو مسكين را به يك نفر بدهد برايش بهتر است.
اشكالي كه بر اين تفسير وارد است همانست كه گفتيم: كلمه (تطوع) اختصاص به مستحبات ندارد علاوه بر اينكه بنا بر اين تفسير فاء تفريع بيمعنا ميشود چون در نتيجه قرار گرفتن تطوع به آن معنا (بيش از طعام يك مسكين دادن) بر حكم فديه هيچ نكته معقولي بنظر نميرسد، علاوه بر اينكه اصولا كلمه (تطوع بخير) هيچ دلالتي بر تطوع به زيادتر دادن ندارد.
"و ان تصوموا خير لكم ان كنتم تعلمون"
اما اين تفسير به خاطر اشكالاتي كه بر آن وارد است صحيح نيست.
اشكال اول اينكه: دليلي بر طبق آن نيست.
اشكال دوم اينكه: اگر مراد از جمله: (و ان تصوموا خير لكم) استحباب روزه براي
مريض و مسافر بود، با در نظر گرفتن اينكه در جمله: (فمن كان منكم مريضا) الخ مريض و مسافر غايب به حساب آمدهاند، جا داشت در جمله بعدي هم غايب به حساب آمده، در بارهشان بفرمايد: (و ان يصوموا خير لهم) مريض و مسافر اگر روزه بگيرند بر ايشان بهتر است، ولي فرمود: (اگر روزه بگيريد برايتان بهتر است) پس معلوم ميشود در جمله دوم روي سخن با خصوص مسافر و مريض نيست.
اشكال سوم اينكه: جمله اولي به خوبي دلالت دارد بر اينكه مريض و مسافر مختارند در گرفتن و نگرفتن روزه، نه اينكه گرفتن روزه رجحان داشته باشد، بلكه جمله بعديش كه ميفرمايد: (فعدة من ايام اخر) صريح در اين است كه حتما بايد در روزهاي ديگر روزه بگيرند، آن وقت چطور مفسرين نامبرده ميتوانند بگويند آيه در صدد بيان رجحان روزه بر ترك آن است.
اشكال چهارم اينكه: اگر جمله اولي (فمن كان منكم) الخ در صدد بيان ترخيص روزه براي مسافر و مريض باشد، و بگويد گرفتن و نگرفتن روزه براي معذورين يكسان است، البته جا داشت در جمله بعدي بفرمايد بلكه گرفتن آن بهتر است، تا يك طرف تخيير را ترجيح داده و بيانگر رجحان آن باشد، ولي جمله اولي در مقام بيان روزه رمضان و روزه ايام ديگر سال است، و با چنين زمينهاي ديگر ممكن نيست تنها از جمله: (و ان تصوموا خير لكم) و بدون هيچ قرينهاي در كلام استفاده كنيم كه ميخواهد روزه رمضان را بر روزه غير رمضان ترجيح دهد.
اشكال پنجم اينكه: مقام آيات، مقام بيان حكم نيست، تا ظهور رجحان از جمله (فمن كان) با حكم وجوبي منافات پيدا كند، بلكه مقام، همانطور كه در سابق هم گذشت مقام بيان ملاك تشريع است، و اينكه اگر شارع اسلام حكمي را صادر ميكند خالي از فلسفه و حكمت و خير و نيكوئي نيست، و عينا نظير آيه: "فتوبوا الي بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم" (10)، و آيه: "فاسعوا الي ذكر الله و ذروا البيع ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون" (11، و آيه: "تؤمنون بالله و تجاهدون في سبيل الله باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون" (12) است كه در هر سه آيه ميفرمايد، حكمي كه شده براي شما خير است و آيات در اين باب بسيار است.
"شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدي"
ماه رمضان نهمين ماه از ماه هاي سال قمري و عربي است، كه بين ماه شعبان و شوال واقع است، و در قرآن كريم از ماه هاي دوازدهگانه غير از ماه رمضان نام هيچ ماه ديگري نيامده.
و بعضي ديگر در پاسخ گفتهاند: قرآن كريم دو بار نازل شده، يك بار در ماه رمضان بطور يك پارچه به آسمان دنيا نازل شد و بار ديگر از آسمان دنيا به تدريجبر زمين نازل شده، و اين پاسخي است كه مفسرين نامبرده آنرا از روايات گرفتهاند كه بعضي از آنها را در بحث روايتي آينده نقل خواهيم كرد. ان شاء الله ولي بعضي ديگر به اين مفسرين اشكال كردهاند، كه در آيه مورد بحث كه تعبير به انزال - يعني نازل شدن يك پارچه - فرموده دنبالش فرموده: "هدي للناس و بينات من الهدي و الفرقان" به اين منظور نازل شده كه بايد هدايتگر مردم و فارق ميان حق و باطل باشد، و دلائلي روشن از هدايت ارائه دهد، و اين معنا با نازل شدن به آسمان دنيا نميسازد، چون بنا بر اين تفسير قرآن كريم سالها در آسمان دنيا بود، در حالي كه هدايتگر براي مردم نبود.
بعضي ديگر از اين ايراد پاسخ دادهاند به اينكه هدايتبودن قرآن البته به اين معنا كه ميتواند هادي مردم باشد و مردم را از ضلالت نجات دهد و فارق ميان حق و باطل باشد، معنائي است كه منافات ندارد با اينكه چند سالي در آسمان دنيا بدون هدايت فعلي و خلاصه راكد مانده باشد، تا وقتي زمان به كار افتادنش رسيد از آسمان به زمين نازل گردد، و نظائر آن بسيار است، مانند قوانيني كه از مجلس قانونگذاري گذشته تا هر وقت زمان بكار بردن فلان مادهاش رسيد آنرا به كار ببرند، و از قوه به فعليت در آورند.
اين بود پرسش و پاسخهائي كه پيرامون آيه كردهاند، و ليكن حق مطلب اين است كه حكم قوانين و دستورات با حكم خطاباتي كه متوجه اشخاص ميشود فرق دارد، در خطابات بايد قبل از صدور خطاب مخاطبي باشد، هر چند به مدتي اندك آنگاه به او خطاب كنند، و معنا ندارد خطاب از مقام تخاطب جلوتر باشد، و در قرآن كريم از اين خطابها بسيار است، مانند خطاب در آيه: "قد سمع الله قول التي تجادلك في زوجها و تشتكي الي الله و الله يسمع تحاوركما" (15).
و خطاب در آيه: "و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما". (16) و آيه: "رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه، فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر، و ما بدلوا تبديلا". (17) كه در اين سه آيه و امثال آن خطابها متوجه مخاطبيني است كه قبل از خطاب وجود داشتهاند.
علاوه بر اينكه در قرآن كريم ناسخ و منسوخ هست و معنا ندارد كه ناسخ و منسوخ هر دو در يك زمان نازل شوند.
بعضي از مفسرين پاسخ دادهاند كه مراد از نزول قرآن در ماه رمضان نزول آن قسمتي از قرآن است كه در رمضان نازل شده.
ولي اين جواب هم درست نيست، براي اينكه مشهور در نزد مفسرين اين است كه رسولخدا ص كه مبعوث به قرآن بوده در روز بيست و هفتم از ماه رجب مبعوث شده، و بين رجب تا رمضان بيش از يك ماه فاصله است، آن وقت چگونه ممكن است در اين مدت بعثت آن جناب از نزول قرآن خالي باشد.
از اينهم كه بگذريم آيههاي اول سوره"علق"شهادت ميدهد كه اين سوره اولين سورهاي بوده كه نازل شده، و در اولين روز بعثت نازل شده، و همچنين سوره"مدثر"شهادت ميدهد كه در روزهاي اول دعوت نازل شده، و به هر حال بسيار بعيد است كه اولين آيه نازل، در ماه رمضان باشد علاوه بر اينكه جمله مورد بحث كه ميفرمايد:
"شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن"
دلالت صريحي ندارد بر اينكه مراد از قرآن اولين قسمت نازل آن باشد، پس حمل آيه بر اولين جزء نازل آن حملي استبدون دليل.
و نظير اين آيه در دلالتبر اينكه قرآن در يك زمان نازل شده آيه: "و الكتاب المبين انا انزلناه في ليلة مباركة انا كنا منذرين" (18) و آيه: "انا انزلناه في ليلة القدر" (19) ميباشد چونكه از اين آيات بر ميآيد همه قرآن در يك زمان نازل شده، و ظاهر آنها نميسازد با اينكه منظور نزول اولين قسمت نازل آن باشد، و يا منظور اولين روز انزال آن باشد، قرينهاي هم در كلام نيست كه بخاطر آن قرينه بتوانيم دست از ظاهر آن برداريم.
آنچه در اين باره از تدبر در آيات كتاب استفاده ميشود و آنچه از تدبر در آيات كتاب بر ميآيد مطلبي ديگر غير از همه اين مطالب است، چون در آياتي كه ميگويد قرآن در ماه رمضان و يا در شبي از شبهاي آن نازل شد تعبير به انزال آمده، كه دلالتبر نازل كردن يكپارچه قرآن دارد، و در هيچ يك از آنها تعبير به تنزيل نيامده، مثلا يكجا فرموده: "شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن" (20) جاي ديگر فرموده: "حم و الكتاب المبين انا انزلناه في ليلة مباركة" (21)، و در جاي ديگر فرموده: "انا انزلناه في ليلة القدر" (22).
و اين تعبير و نازل شدن يكپارچه به دو اعتبار ميتواند باشد، يكي به اعتبار اينكه مجموع و روي هم رفته قرآن و يا بعضي از آن يكپارچه و يك دفعه نازل شده هر چند كه تك تك آياتش به تدريج نازل شده باشد، همچنانكه در مورد باران با اينكه قطره قطره نازل ميشود، ولي به اعتبار اينكه مجموع بارانها و قطرات مفيد فائده بوده تعبير ميكند به اينكه"كماء انزلناه
من السماء" (23) و نيز بهمين اعتبار فرموده: "كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته" (24).
دوم به اعتبار اينكه كتاب ماوراي آنچه ما با فهم عادي خود از آن ميفهميم، كه معلوم است فهم عادي ما مستلزم آن است كه آياتش را جدا جدا تدبر كنيم، و خود هم جدا جدا و به تدريج نازل شود، حقيقت ديگري دارد كه به لحاظ آن حقيقت امري واحد و غير تدريجي است، و نزولش به انزال - يك دفعه - است، نه تنزيل (نزول بتدريج).
و همين اعتبار دومي از آيات كريمه قرآن استفاده ميشود مانند آيه: "كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير" (25) چون كلمه"احكمت"از احكام است و احكام در مقابل "تفصيل"است، و تفصيل عبارت است از اينكه كتاب را فصل فصل و قطعه قطعه كنند، در نتيجه احكام به معناي آن است كه به نحوي باشد كه جزء جزء نداشته و اجزايش از يكديگر متمايز نباشد، چون همهاش به يك معنا بر ميگردد، كه آن معنا جزء و فصل ندارد و آيه شريفه صريح است در اينكه اين تفصيل كه ما امروز در قرآن مشاهده ميكنيم تفصيلي است كه بعدها به قرآن داده شده، و گرنه در آغاز محكم و بدون جزء و فصل بوده.
از اين آيه روشنتر، آيه"و لقد جئناهم بكتاب فصلناه علي علم هدي و رحمة لقوم يؤمنون. هل ينظرون الا تاويله يوم ياتي تاويله يقول الذين نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق" (26).
و آيه"و ما كان هذا القرآن ان يفتري من دون الله، و لكن تصديق الذي بين يديه و تفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين"تا آنجا كه ميفرمايد: "بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله" (27) چه از اين آيات و مخصوصا آيه شريفه سوره يونس به خوبي استفاده ميشود كه مساله تفصيل و جداسازي امري است كه بعدها بر كتاب خدا عارض شده است و قبلا به اين صورت نبوده.
پس كتاب به خودي خود چيزي است، و تفصيلي كه عارض بر آن شده چيزي ديگر، و كفاري كه كتاب را تكذيب كردند تكذيبشان مربوط به تفصيل كتاب است، و ناشي از اين است كه فراموش كردند اين تفصيل به چه چيز برگشت ميكند و به زودي در قيامت ميفهمند و جز فهميدن چارهاي ندارند، آن وقت پشيمان ميشوند در حالي كه پشيماني سودي برايشان نداشته، و راه گريزي هم ندارند، و اين آيه اشعاري هم به اين معنا دارد كه كتاب اصلي تاويل كتاب خواندني يعني قرآن است.
از آيه مورد بحث روشنتر اين آيه شريفه است: "حم و الكتاب المبين، انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه في ام الكتاب لدينا لعلي حكيم" (28) چون اين آيه ظهور در اين معنا دارد كه قرآن قبلا در كتاب مبيني بوده كه خواندني و عربي نبوده، و بعدها خواندني و عربي شده، و لباس الفاظ آنهم به واژه عربيت پوشيده، تا مردم آن را بفهمند و گرنه همين كتاب قبلا در "ام الكتاب"، كه نزد خدا مقامي بلند داشته است، بوده مقامي كه دستخرد بدان نميرسد، كتابي كه حكيم است، يعني مانند كتاب قرآن آيه آيه و سوره سوره نيست.
و آيات شريفه"فلا اقسم بمواقع النجوم، و انه لقسم لو تعلمون عظيم، انه لقرآن كريم، في كتاب مكنون، لا يمسه الا المطهرون، تنزيل من رب العالمين" (29) نيز در سياق آيه سوره زخرف است، چون از ظاهر آن به خوبي بر ميآيد، قرآن كريم در كتاب مكنون و پنهان از ديد بشر قرار داشته، در كتابي كه جز پاكان كسي با آن تماس ندارد، و از آن كتاب كه نزد رب العالمين است نازل شده است، و اما قبل از نازل شدن موقعيتي در كتاب مكنون داشته، مكنون از اغيار همان كه در آيه سوره زخرف ام الكتابش خوانده، و در سوره بروج لوح محفوظش ناميده و فرموده: "بل هو قرآن مجيد في لوح محفوظ" (30) بلكه اين لوح از اين جهت محفوظ است كه دگرگونگي در آن راه ندارد، و معلوم است قرآني كه بايد به تدريج نازل شود (چون به عالمي نازل ميشود كه زمان و تدرج بر همه آن حاكم است) هرگز از ناسخ و منسوخ و از تدريجخالي نيست و اين تدرج خود نوعي تبدل است، پس كتاب مبين كه اصل قرآن است و خالي از تفصيل و تدرج است، امري است غير اين قرآن نازل شده، و قرآن به منزله لباسي ستبراي آن امر.
و همين معنا يعني اينكه قرآن، نازل شده و بشري شده كتاب مبين (كه ما آن را حقيقت كتاب ميناميم) باشد، و به منزله لباسي باشد براي اندام صاحب لباس، و مثال باشد براي حقيقت و نيز به منزله مثل باشد براي غرض صاحب كلام، خود مصحح آن است كه احيانا آن حقيقت را هم قرآن بناميم همچنانكه در آيه شريفه: "بل هو قرآن مجيد في لوح محفوظ" (31) و آياتي ديگر اين تعبير آمده، و همين نكته باعث ميشود كه آيه: "شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن" (32)، و آيه"انا انزلناه في ليلة القدر" (33)، و آيه"انا انزلناه في ليلة مباركة" (34) را كه دلالت دارند بر اينكه قرآن يك دفعه نازل شده حمل كنيم بر نازل شدن حقيقت قرآن، يعني كتاب مبين، بر قلب رسولخدا ص در يك شب، همچنانكه همين قرآن بعد از آنكه بشري و خواندني و مفصل شد، تدريجا در مدت بيست و سه سال دعوت نبويه نازل شده است.
اين نزول تدريجي از آيات زير استفاده ميشود: "و لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضي اليك وحيه" (35) و آيات: "لا تحرك به لسانك لتعجل به، ان علينا جمعه و قرآنه، فاذا قراناه فاتبع قرآنه ثم ان علينا بيانه" (36) چون از اين آيات بر ميآيد كه رسولخدا ص ميدانسته چه آيهاي بر او نازل ميشود، و به همين جهت قبل از آنكه وحي آيهاي تمام شود او از پيش، آيه را ميخوانده، و خداي تعالي از اين كار نهيش فرمود، كه ان شاء الله توضيحش در جاي مناسب خواهد آمد.
و سخن كوتاه آنكه: اگر كسي در آيات قرآني تدبر و دقت كند هيچ چارهاي جز اين ندارد كه اعتراف كند به اينكه آيات قرآني دلالت دارد بر اينكه اين قرآني كه تدريجا بر رسول خدا ص نازل شده متكي بر حقيقتي است متعالي و بس بلند كه عقول عامه بشر قاصر از درك آن، و دست افكار ملوث به لوث هوسها و قذارتهاي مادهشان از رسيدن به آن حقيقت كوتاه است، و اينكه نخست اين حقيقتبر رسولخدا ص نازل شده بود و به وي تعليم داده بود كه منظورش از كتاب (كه بعدا تدريجا نازل ميشود) چيست. و ما ان شاء الله در بحث پيرامون تاويل و تنزيل در تفسير آيه شريفه: "هو الذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات" (37) باز در اين باره سخن خواهيم گفت.
اين آن مطلبي است كه گفتيم با دقت و تدبر از آيات كريمه قرآن به دست ميآيد بله محدثين كه كارشان تنها نقل حديث است و نيز علماي علم كلام و همچنين علماي مادي اين عصر از آنجا كه منكر ماوراي ماده و محسوساتند ناگزير شدهاند اين آيات و نظائر آن را كه دلالت دارند بر اينكه مثلا قرآن هدايت و رحمت و نور و روح و مواقع نجوم و كتاب مبين است، و يا در لوح محفوظ و نازل از ناحيه خدا است، و يا در صحف مطهره است، و يا تعبيرات ديگري كه از قرآن شده، همه را حمل كنند بر اقسامي از استعاره و مجازگوئي، و با اين عمل خود قرآن را همپايه يك كتاب شعري كردهاند، (كه به قول معروف هر چه گزافيتر و دروغتر باشد شيرينتر و شيواتر است).
هيچ شكي نيست در اينكه بعثت رسولخدا ص قرين و توام با نزول اولين بخش آن بوده، و در آن بخش به وي دستور داده كه مردم را تبليغ و انذار كن، از سوي ديگر در اين نيز هيچ شكي نيست كه بعثت و نزول اولين بخش قرآن، در شب اتفاق افتاده، براي اينكه آيه شريفه: "انا انزلناه في ليلة مباركة انا كنا منذرين" (38)، صريحا ميفرمايد: كه قرآن در شب نازل شده، و باز شكي نيست كه آن شب از شبهاي رمضان بوده، براي اينكه در سوره بقره آيه 185ميفرمايد: "شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن".
پس تا اينجا هيچ شكي نيست تنها گفتگو در اين است كه منظور اين آيات تمام قرآن استيا بعضي از آن؟در پاسخ از اين سؤال ميگوئيم: گو اينكه همه قرآن در يك شب نازل نشده، اما همينكه سوره حمد كه مشتمل بر بسياري از معارف قرآن است در يك شب نازل شده، مثل اين است كه همه قرآن در يك شب نازل شده باشد، و بهمين اعتبار ميشود گفت: (ما قرآن را در فلان شب نازل كرديم).
پاسخ ديگري كه ميتوان گفت اينكه: كلمه قرآن همانطور كه بر همه آيات بين دو جلد اطلاق ميشود، بر بعض از آن نيز اطلاق ميگردد، همانطور كه بر ساير كتب آسماني از قبيل تورات و انجيل و زبور نيز اطلاق ميگردد، و اين خود اصطلاحي است از قرآن كريم.
آنگاه اضافه كرده: كه اولين بخشي كه نازل شده"اقرء باسم ربك الذي خلق... " (39) است كه در شب بيست و پنجم رمضان نازل شد، در حالي كه رسول خدا ص در وسط بيابان بود، و به طرف خانه خديجه ميآمد، همينكه اين آيات به وي وحي شد به خاطرش رسيد از جبرئيل بپرسد: چگونه پروردگار خود را ياد كند، دوباره جبرئيل خود را به وي نشان داد و تعليمش داد كه بگويد: "بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين"تا آخر سوره حمد، و سپس كيفيت نماز را به او ياد داد، و از نظرش غائب شد، رسول خدا ص به خود آمد در حالي كه اثري از جبرئيل نيافت، تنها از آنچه ديده بود، تعبي و كوفتگي در خود احساس كرد، تعبي كه همواره بعد از ديدن جبرئيل به او دست ميداد، و چون اولين بار بود كه به چنين منظرهاي بر ميخورد و نميدانست كه از طرف خدا مبعوث به نبوت و هدايتخلق شده، لذا وقتي به خانه درآمد از شدت خستگي آن شب را تا به صبح خوابيد، صبح آن شب مجددا فرشته وحي نزد او برگشت و اين سوره را بر او نازل كرد: "يا ايها المدثر قم فانذر". (40) آنگاه مفسر نامبرده ميگويد پس معناي نازل شدن قرآن همين نازل شدن سوره حمد است، كه در ماه رمضان و مصادف با شب قدر نازل شده، و اما آنچه در كتب شيعه ديده ميشود كه بعثت در روز بيست و هفتم رجب بوده، رواياتي است كه علاوه بر اينكه جز در بعضي از كتب شيعه كه تاريخ تاليفش جلوتر از قرن چهارم هجرت نيست، يافت نميشود مخالف كتاب خدا نيز هست، چون متوجه شديد كه كتاب خدا نزول قرآن را در ماه رمضان دانسته.
سپس اضافه ميكند: كه در اين ميان روايات ديگري هست مؤيد آن روايات كه ميگويد معناي نزول قرآن در ماه رمضان اين است كه قرآن قبل از بعثت رسولخدا ص يك جا از لوح محفوظ به بيت المعمور نازل شد، و جبرئيل آن را در بيت المعمور به ملائكه املاء كرد، تا آنكه بعد از بعثتبه تدريجبر رسول خدا ص نازل شد.
و اين روايات اوهامي استخرافي كه دست اجانب آنها را با روايات اسلام آميخته كرده و به چند جهت مردود است، 1 - مخالف كتاب خدا هستند 2 - لوح محفوظ را جزء ماوراي طبيعت دانسته در حالي كه لوح محفوظ عبارت است از عالم طبيعت و بيت المعمور عبارت است از كره زمين، كه با سكونتبشر معمور و آباد گشت، اين بود خلاصه گفتار آن مفسر.
زيرا اولا اين افسانه كه وي از پيش خود در باره بعثت درست كرده و يا اينكه گفته اولين بخش نازل شده چيست"اقرء باسم ربك"وقتي نازل شد كه رسول خدا ص در راه بود، و بعد از آن سوره حمد نازل شد، و آنگاه نماز را به آن جناب تعليم داده و آن حضرت داخل خانه شد و از خستگي به خواب رفت، و صبح آن شب سوره مدثر نازل شده، امر به تبليغش نمود همه اينها مطالبي است كه نه آيه محكمه دلالتبر آن دارد، و نه سنت قائمه، بلكه تنها و تنها قصهاي است تخيلي كه نه با كتاب موافق است و نه با حديث، و بيان ناسازگاريش خواهد آمد.
و ثانيا وي گفته: كه بطور مسلم بعثت و نزول قرآن و امر به تبليغ هر سه مقارن هم اتفاق افتاد، و در مقام تفسير و توضيح اين سخن گفته است: نبوت با نزول قرآن آغاز شد و رسولخدا ص تنها در يك شب نبي و غير رسول بود، و صبح همان شب به مقام رسالت هم رسيد، چون سوره"مدثر"او را امر به تبليغ نمود، ولي اين مفسر هرگز نميتواند بر طبق گفتههاي خود دليلي از كتاب يا سنتبياورد، و عجب اينجا است كه مساله را از مسلمات گرفته، در حالي كه چنين نيست اما از نظر سنت مسلم نيستبراي اينكه كتب سنت چه آنها كه علماي اهل سنت تاليف كردهاند، و چه آنها كه علماي اماميه تاليف كردهاند، همه بعد از دو قرن و بيشتر از عصر رسولخدا ص تدوين شدهاند، هر چند كه مفسر نامبرده اين اشكال را منحصرا به كتب شيعه وارد دانسته، ولي تمامي كتب عامه نيز اينطور بودهاند، اگر در روايات شيعه دسيسه شده باشد. در روايات عامه نيز شده است و اما كتب تاريخ علاوه بر اينكه متعرض اين جزئيات نشده احتمال دسيسه در آنها بيشتر است، و اگر بيشتر هم نباشد حداقل مانند كتب حديث در معرض آن بوده است.
و اما كتاب خدا كه براي هر اهل فني روشن است كه دلالت آيات آن بر مساله بعثت قاصرتر از دلالت روايات است، بلكه ميتوان گفت آيات قرآن بر خلاف آنچه مفسر نامبرده در مساله بعثت گفته دلالت دارد، و رسما افسانه و بافتههاي او را تكذيب ميكند، چون سوره علق بطوريكه اهل حديث گفتهاند و به شهادت پنج آيه اول آن اولين سورهاي بوده كه بر رسولخدا ص نازل شده، و احدي از مفسرين نگفته و حتي احتمالش را هم نداده كه تكه تكه نازل شده باشد، و حداقل احتمال ميدهيم كه يك باره نازل شده باشد، مشتمل بر اين نكته است كه رسولخدا ص در انظار مردم نماز ميخوانده، و بعضي از مردم او را از اين كار نهي ميكردند، و در مجالس قريش از او بدگوئي ميكردهاند، و اگر قبل از سوره علق قرآن بر آن جناب نازل نشده بود، پس رسول خدا ص چگونه نماز ميخوانده، و در نمازش چه ميگفته؟سوره علق هم از نماز به غير از امر سجده كه دستوري ديگر نداده، پس معلوم ميشود آن جناب قبل از سوره علق نمازي داشته و كساني بودهاند كه آن جناب را از نماز نهي ميكردهاند، و از نهي خود دستبردار نبودهاند، مگر اينكه بگوئي منظور از اين نمازگزار شخصي ديگر غير از رسولخدا ص است، و اين حرف بطلانش روشن است، براي اينكه در آخر سوره به خود آن جناب خطاب نموده ميفرمايد: "كلا لا تطعه"آن كسي را كه به تو ميگويد نماز مخوان اطاعت مكن، بلكه همچنان خدا را سجده كن، و به او نزديك شو.
اينك آياتي از همين سوره كه دلالتبر بطلان قول مزبور دارد: "ارايت الذي ينهي عبدا اذا صلي ارايت ان كان علي الهدي. او امر بالتقوي. ارايت ان كذب و تولي. ا لم يعلم بان الله يري؟. كلا لئن لم ينته لنسفعا بالناصية. ناصية كاذبة خاطئة. فليدع ناديه. سندع الزبانية.
كلا لا تطعه و اسجد و اقترب. " (41) پس از اين سوره استفاده ميشود كه رسولخدا ص قبل از نازل شدن اولين سوره از قرآن هم نماز ميخوانده، و خود بر طريق هدايتبوده و احيانا ديگران را هم امر به تقوا ميكرده، و اين همان نبوت است، ولي رسالت نيست، و بهمين جهت اين وضع آن جناب را انذار نناميده، پس آن جناب قبل از بعثت هم نبي بوده، و نماز ميخوانده، با اينكه هنوز قرآن بر او نازل نشده بود، و سوره حمد كه جزء نماز است نيامده، و مامور به تبليغ نشده بود.
و اما سوره حمد، مدتها بعد از بعثت نازل شد، و اگر نزولش بلا فاصله بعد از سوره علق بود، و بقول اين مفسر در قلب رسولخدا ص خطور كرده بود جا داشتبفرمايد: "قل بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله رب العالمين... "و يا بفرمايد: "بسم الله الرحمن الرحيم قل الحمد لله رب العالمين... ".
مترجم: (چون سوره علق به عبارتي آغاز شده كه معناي"قل"را ميدهد اگر سوره حمد هم بلا فاصله با آن سوره نازل شده بود بايد كلمه"قل"و يا"اقرء"در اول آن قرار ميداشت).
و نيز لازم بود كه در اين سوره گفتار در جمله"مالك يوم الدين"تمام شود زيرا بقيه سوره از غرض بيگانه است از طرفي ختم شدن سوره در جمله"مالك يوم الدين"از نظر بلاغت قرآن شريف مناسبتر و لايقتر بود.
بله در سوره حجر كه به شهادت مضامين آياتش از سورههاي مكي است و بيانش خواهد آمد فرموده: "و لقد آتيناك سبعا من المثاني و القرآن العظيم" (42) و مراد از كلمه" سبع مثاني"سوره حمد است كه در آيه شريفه در مقابل قرآن عظيم قرار گرفته و اين منتها درجه تجليل و تعظيم از سوره حمد است و ليكن با همه اين احوال سوره حمد قرآن ناميده نشده بلكه هفت آيه از آيات قرآن معرفي شده به دليل اينكه آيه: "كتابا متشابها مثاني" (43) همه قرآن مثاني خوانده شده و در آيه سوره حجر سوره حمد هفت عدد از آن مثاني خوانده شده.
و با اين حال از آنجا كه سوره حجر مشتمل بر نامي از سوره حمد است معلوم ميشود سوره حمد قبل از سوره حجر نازل شده.
و نيز از آنجائي كه سوره حجر مشتمل بر آيه"فاصدع بما تؤمروا عرض عن المشركين انا كفيناك المستهزئين... " (44) ميفهميم كه رسولخدا ص مدتي دست از انذار كشيده بود و در اين آيه مجددا مامور بدان شده كه ميفرمايد: "فاصدع"پس از سوره حجر دو چيز استفاده شد يكي ترك انذار و ديگر نزول سوره حمد قبل از آن و شما از كجا ثابت ميكنيد كه نزول حمد قبل از ترك انذار بوده؟.
و اما سوره مدثر و مطالبي را كه مشتمل است چون آيه"قم فانذر"اگر گفته شود همه آن يك باره نازل شده حال آيه: "قم فانذر"حال آيه: "فاصدع بما تؤمر"در سوره حجر است و نيز حال جمله"و اعرض عن المشركين"در سوره حجر حال جمله"ذرني و من خلقت وحيدا"در سوره مدثر است و هر دو مضموني نزديك به هم دارند، از هر دو فهميده ميشود اولا كساني مزاحم دعوت رسول خدا ص بودهاند و در ثاني رسول خدا ص مدتي انذار را تعطيل كرده بود.
و چنانچه سوره مدثر قطعه قطعه نازل شده باز از سياق آن بر ميآيد كه تنها صدر آن در آغاز رسالت نازل شده و بقيه بعد از تعطيل انذار آمده است.
ادامه دارد...
به نقل از تفسير الميزان،جلد دوم
منبع: http://www.bashgah.net
/خ
1- جمله: (و علي الذين يطيقونه) الخ ناسخ جمله: (كتب عليكم الصيام) است.
2- جمله: (فمن شهد منكم الشهر فليصمه) ناسخ حكم (و علي الذين يطيقونه) است.
3- جمله: (شهر رمضان) ناسخ جمله (اياما معدودات) است.
4- جمله: (اياما معدودات) الخ ناسخ (كتب عليكم الصيام) است. (مترجم)
معناي كلمه"تطوع"و موارد استعمال آن
كلمه تطوع از ماده (ط - و - ع) است. و معناي طوع مقابل معناي كراهت است، و يا بگو به اين معنا است كه انسان كاري را به رضا و رغبتخود انجام دهد، آنگاه همين طوع وقتي به باب تفعل ميرود و به صورت تطوع در ميآيد. معناي داوطلب بودن هم بر آن اضافه ميشود پس تطوع به معناي اين است كه انسان خودش داوطلبانه كاري را انجام دهد كه اطاعتخدا هم هست، بدون اينكه در انجام آن كراهتي داشته باشد، و اظهار ناراحتي و گرانباري كند، حال چه اينكه آن عمل الزامي و واجب باشد. و چه غير الزامي و مستحب.
اين معناي اصلي كلمه تطوع بوده، پس اگر ميبينيم كه فعلا در خصوص افعال مستحب استعمال ميشود يك اصطلاحي است جديد، كه بعد از نزول قرآن در بين مسلمانان رائج گشته، و منشاش هم اين بوده كه معمولا عمل نيكي كه يك مسلمان داوطلبانه انجام ميدهد عمل مستحب است، و اما عمل واجب هر چه هم كه بطوع و رغبت انجام شود باز بوئي از اكراه و اجبار در آن هست.
و سخن كوتاه آنكه كلمه (تطوع) همانطور كه ديگران هم گفتهاند دلالتي بر خصوص استحباب ندارد، نه مادهاش (ط - و - ع) و نه هياتش (تفعل)، در نتيجه ميتوان گفتحرف (فاء) كه در آغاز جمله آمده جمله را فرع و نتيجه معنائي ميكند كه از كلام سابق استفاده ميشد، و معناي مجموع كلام - و خدا داناتر است - اين ميشود: روزه بر شما واجب شده است، و در آن خير و صلاح شما رعايتشده، علاوه بر اينكه با داشتن اين فريضه شما هم جزء امتهائي ميشويد كه قبل از شما بودند، با اين تفاوت كه در اين فريضه تخفيف و تسهيلي براي شما منظور شده است، پس آن را بطوع و رغبتبياوريد، نه با كراهت چون هر كس عمل خير را بطوع بياورد بهتر است تا همان عمل را به كره بياورد.
از اينجا روشن ميشود كه جمله: (فمن تطوع خيرا) از قبيل به كار بردن سبب در جاي مسبب است، سادهتر بگويم در اين جمله سخن از خصوص روزه نشده بلكه سخن از مطلق تطوع خير شده، كه سبب تطوع در روزه است، نظير آيه: "قد نعلم انه ليحزنك الذي يقولون فانهم لا
يكذبونك و لكن الظالمين بايات الله يجحدون" (9) يعني غم مخور و صبر كن كه علت تكذيب ايشان انكار آيات خدا است، چون در اين آيه نيز سبب تكذيب در جاي تكذيب نشسته.
بعضي از مفسرين گفتهاند جمله مورد بحثيعني"فمن تطوع خيرا فهو خير له"مرتبط به جمله قبل است، كه ميفرمود: "و علي الذين يطيقونه فدية طعام مسكين"الخ، و معناي مجموع آن دو جمله اين است كه كسي كه بيشتر از طعام يك مسكين فديه بدهد، مثلا براي يك روز روزه دو نفر مسكين را طعام دهد و يا طعام دو مسكين را به يك نفر بدهد برايش بهتر است.
اشكالي كه بر اين تفسير وارد است همانست كه گفتيم: كلمه (تطوع) اختصاص به مستحبات ندارد علاوه بر اينكه بنا بر اين تفسير فاء تفريع بيمعنا ميشود چون در نتيجه قرار گرفتن تطوع به آن معنا (بيش از طعام يك مسكين دادن) بر حكم فديه هيچ نكته معقولي بنظر نميرسد، علاوه بر اينكه اصولا كلمه (تطوع بخير) هيچ دلالتي بر تطوع به زيادتر دادن ندارد.
"و ان تصوموا خير لكم ان كنتم تعلمون"
مراد از جمله"و ان تصوموا خير لكم"
اما اين تفسير به خاطر اشكالاتي كه بر آن وارد است صحيح نيست.
اشكال اول اينكه: دليلي بر طبق آن نيست.
اشكال دوم اينكه: اگر مراد از جمله: (و ان تصوموا خير لكم) استحباب روزه براي
مريض و مسافر بود، با در نظر گرفتن اينكه در جمله: (فمن كان منكم مريضا) الخ مريض و مسافر غايب به حساب آمدهاند، جا داشت در جمله بعدي هم غايب به حساب آمده، در بارهشان بفرمايد: (و ان يصوموا خير لهم) مريض و مسافر اگر روزه بگيرند بر ايشان بهتر است، ولي فرمود: (اگر روزه بگيريد برايتان بهتر است) پس معلوم ميشود در جمله دوم روي سخن با خصوص مسافر و مريض نيست.
اشكال سوم اينكه: جمله اولي به خوبي دلالت دارد بر اينكه مريض و مسافر مختارند در گرفتن و نگرفتن روزه، نه اينكه گرفتن روزه رجحان داشته باشد، بلكه جمله بعديش كه ميفرمايد: (فعدة من ايام اخر) صريح در اين است كه حتما بايد در روزهاي ديگر روزه بگيرند، آن وقت چطور مفسرين نامبرده ميتوانند بگويند آيه در صدد بيان رجحان روزه بر ترك آن است.
اشكال چهارم اينكه: اگر جمله اولي (فمن كان منكم) الخ در صدد بيان ترخيص روزه براي مسافر و مريض باشد، و بگويد گرفتن و نگرفتن روزه براي معذورين يكسان است، البته جا داشت در جمله بعدي بفرمايد بلكه گرفتن آن بهتر است، تا يك طرف تخيير را ترجيح داده و بيانگر رجحان آن باشد، ولي جمله اولي در مقام بيان روزه رمضان و روزه ايام ديگر سال است، و با چنين زمينهاي ديگر ممكن نيست تنها از جمله: (و ان تصوموا خير لكم) و بدون هيچ قرينهاي در كلام استفاده كنيم كه ميخواهد روزه رمضان را بر روزه غير رمضان ترجيح دهد.
اشكال پنجم اينكه: مقام آيات، مقام بيان حكم نيست، تا ظهور رجحان از جمله (فمن كان) با حكم وجوبي منافات پيدا كند، بلكه مقام، همانطور كه در سابق هم گذشت مقام بيان ملاك تشريع است، و اينكه اگر شارع اسلام حكمي را صادر ميكند خالي از فلسفه و حكمت و خير و نيكوئي نيست، و عينا نظير آيه: "فتوبوا الي بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم" (10)، و آيه: "فاسعوا الي ذكر الله و ذروا البيع ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون" (11، و آيه: "تؤمنون بالله و تجاهدون في سبيل الله باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون" (12) است كه در هر سه آيه ميفرمايد، حكمي كه شده براي شما خير است و آيات در اين باب بسيار است.
"شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدي"
ماه رمضان نهمين ماه از ماه هاي سال قمري و عربي است، كه بين ماه شعبان و شوال واقع است، و در قرآن كريم از ماه هاي دوازدهگانه غير از ماه رمضان نام هيچ ماه ديگري نيامده.
فرق بين"انزال"و"تنزيل"و اشاره به وجه تسميه قرآن
مراد از نزول قرآن در ماه رمضان و نقد و بررسي اقوال مختلف در باره تدر يجي يا دفعي بودن نزول آن
و بعضي ديگر در پاسخ گفتهاند: قرآن كريم دو بار نازل شده، يك بار در ماه رمضان بطور يك پارچه به آسمان دنيا نازل شد و بار ديگر از آسمان دنيا به تدريجبر زمين نازل شده، و اين پاسخي است كه مفسرين نامبرده آنرا از روايات گرفتهاند كه بعضي از آنها را در بحث روايتي آينده نقل خواهيم كرد. ان شاء الله ولي بعضي ديگر به اين مفسرين اشكال كردهاند، كه در آيه مورد بحث كه تعبير به انزال - يعني نازل شدن يك پارچه - فرموده دنبالش فرموده: "هدي للناس و بينات من الهدي و الفرقان" به اين منظور نازل شده كه بايد هدايتگر مردم و فارق ميان حق و باطل باشد، و دلائلي روشن از هدايت ارائه دهد، و اين معنا با نازل شدن به آسمان دنيا نميسازد، چون بنا بر اين تفسير قرآن كريم سالها در آسمان دنيا بود، در حالي كه هدايتگر براي مردم نبود.
بعضي ديگر از اين ايراد پاسخ دادهاند به اينكه هدايتبودن قرآن البته به اين معنا كه ميتواند هادي مردم باشد و مردم را از ضلالت نجات دهد و فارق ميان حق و باطل باشد، معنائي است كه منافات ندارد با اينكه چند سالي در آسمان دنيا بدون هدايت فعلي و خلاصه راكد مانده باشد، تا وقتي زمان به كار افتادنش رسيد از آسمان به زمين نازل گردد، و نظائر آن بسيار است، مانند قوانيني كه از مجلس قانونگذاري گذشته تا هر وقت زمان بكار بردن فلان مادهاش رسيد آنرا به كار ببرند، و از قوه به فعليت در آورند.
اين بود پرسش و پاسخهائي كه پيرامون آيه كردهاند، و ليكن حق مطلب اين است كه حكم قوانين و دستورات با حكم خطاباتي كه متوجه اشخاص ميشود فرق دارد، در خطابات بايد قبل از صدور خطاب مخاطبي باشد، هر چند به مدتي اندك آنگاه به او خطاب كنند، و معنا ندارد خطاب از مقام تخاطب جلوتر باشد، و در قرآن كريم از اين خطابها بسيار است، مانند خطاب در آيه: "قد سمع الله قول التي تجادلك في زوجها و تشتكي الي الله و الله يسمع تحاوركما" (15).
و خطاب در آيه: "و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما". (16) و آيه: "رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه، فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر، و ما بدلوا تبديلا". (17) كه در اين سه آيه و امثال آن خطابها متوجه مخاطبيني است كه قبل از خطاب وجود داشتهاند.
علاوه بر اينكه در قرآن كريم ناسخ و منسوخ هست و معنا ندارد كه ناسخ و منسوخ هر دو در يك زمان نازل شوند.
بعضي از مفسرين پاسخ دادهاند كه مراد از نزول قرآن در ماه رمضان نزول آن قسمتي از قرآن است كه در رمضان نازل شده.
ولي اين جواب هم درست نيست، براي اينكه مشهور در نزد مفسرين اين است كه رسولخدا ص كه مبعوث به قرآن بوده در روز بيست و هفتم از ماه رجب مبعوث شده، و بين رجب تا رمضان بيش از يك ماه فاصله است، آن وقت چگونه ممكن است در اين مدت بعثت آن جناب از نزول قرآن خالي باشد.
از اينهم كه بگذريم آيههاي اول سوره"علق"شهادت ميدهد كه اين سوره اولين سورهاي بوده كه نازل شده، و در اولين روز بعثت نازل شده، و همچنين سوره"مدثر"شهادت ميدهد كه در روزهاي اول دعوت نازل شده، و به هر حال بسيار بعيد است كه اولين آيه نازل، در ماه رمضان باشد علاوه بر اينكه جمله مورد بحث كه ميفرمايد:
"شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن"
دلالت صريحي ندارد بر اينكه مراد از قرآن اولين قسمت نازل آن باشد، پس حمل آيه بر اولين جزء نازل آن حملي استبدون دليل.
و نظير اين آيه در دلالتبر اينكه قرآن در يك زمان نازل شده آيه: "و الكتاب المبين انا انزلناه في ليلة مباركة انا كنا منذرين" (18) و آيه: "انا انزلناه في ليلة القدر" (19) ميباشد چونكه از اين آيات بر ميآيد همه قرآن در يك زمان نازل شده، و ظاهر آنها نميسازد با اينكه منظور نزول اولين قسمت نازل آن باشد، و يا منظور اولين روز انزال آن باشد، قرينهاي هم در كلام نيست كه بخاطر آن قرينه بتوانيم دست از ظاهر آن برداريم.
آنچه در اين باره از تدبر در آيات كتاب استفاده ميشود و آنچه از تدبر در آيات كتاب بر ميآيد مطلبي ديگر غير از همه اين مطالب است، چون در آياتي كه ميگويد قرآن در ماه رمضان و يا در شبي از شبهاي آن نازل شد تعبير به انزال آمده، كه دلالتبر نازل كردن يكپارچه قرآن دارد، و در هيچ يك از آنها تعبير به تنزيل نيامده، مثلا يكجا فرموده: "شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن" (20) جاي ديگر فرموده: "حم و الكتاب المبين انا انزلناه في ليلة مباركة" (21)، و در جاي ديگر فرموده: "انا انزلناه في ليلة القدر" (22).
و اين تعبير و نازل شدن يكپارچه به دو اعتبار ميتواند باشد، يكي به اعتبار اينكه مجموع و روي هم رفته قرآن و يا بعضي از آن يكپارچه و يك دفعه نازل شده هر چند كه تك تك آياتش به تدريج نازل شده باشد، همچنانكه در مورد باران با اينكه قطره قطره نازل ميشود، ولي به اعتبار اينكه مجموع بارانها و قطرات مفيد فائده بوده تعبير ميكند به اينكه"كماء انزلناه
من السماء" (23) و نيز بهمين اعتبار فرموده: "كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته" (24).
دوم به اعتبار اينكه كتاب ماوراي آنچه ما با فهم عادي خود از آن ميفهميم، كه معلوم است فهم عادي ما مستلزم آن است كه آياتش را جدا جدا تدبر كنيم، و خود هم جدا جدا و به تدريج نازل شود، حقيقت ديگري دارد كه به لحاظ آن حقيقت امري واحد و غير تدريجي است، و نزولش به انزال - يك دفعه - است، نه تنزيل (نزول بتدريج).
و همين اعتبار دومي از آيات كريمه قرآن استفاده ميشود مانند آيه: "كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير" (25) چون كلمه"احكمت"از احكام است و احكام در مقابل "تفصيل"است، و تفصيل عبارت است از اينكه كتاب را فصل فصل و قطعه قطعه كنند، در نتيجه احكام به معناي آن است كه به نحوي باشد كه جزء جزء نداشته و اجزايش از يكديگر متمايز نباشد، چون همهاش به يك معنا بر ميگردد، كه آن معنا جزء و فصل ندارد و آيه شريفه صريح است در اينكه اين تفصيل كه ما امروز در قرآن مشاهده ميكنيم تفصيلي است كه بعدها به قرآن داده شده، و گرنه در آغاز محكم و بدون جزء و فصل بوده.
از اين آيه روشنتر، آيه"و لقد جئناهم بكتاب فصلناه علي علم هدي و رحمة لقوم يؤمنون. هل ينظرون الا تاويله يوم ياتي تاويله يقول الذين نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق" (26).
و آيه"و ما كان هذا القرآن ان يفتري من دون الله، و لكن تصديق الذي بين يديه و تفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين"تا آنجا كه ميفرمايد: "بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله" (27) چه از اين آيات و مخصوصا آيه شريفه سوره يونس به خوبي استفاده ميشود كه مساله تفصيل و جداسازي امري است كه بعدها بر كتاب خدا عارض شده است و قبلا به اين صورت نبوده.
پس كتاب به خودي خود چيزي است، و تفصيلي كه عارض بر آن شده چيزي ديگر، و كفاري كه كتاب را تكذيب كردند تكذيبشان مربوط به تفصيل كتاب است، و ناشي از اين است كه فراموش كردند اين تفصيل به چه چيز برگشت ميكند و به زودي در قيامت ميفهمند و جز فهميدن چارهاي ندارند، آن وقت پشيمان ميشوند در حالي كه پشيماني سودي برايشان نداشته، و راه گريزي هم ندارند، و اين آيه اشعاري هم به اين معنا دارد كه كتاب اصلي تاويل كتاب خواندني يعني قرآن است.
از آيه مورد بحث روشنتر اين آيه شريفه است: "حم و الكتاب المبين، انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه في ام الكتاب لدينا لعلي حكيم" (28) چون اين آيه ظهور در اين معنا دارد كه قرآن قبلا در كتاب مبيني بوده كه خواندني و عربي نبوده، و بعدها خواندني و عربي شده، و لباس الفاظ آنهم به واژه عربيت پوشيده، تا مردم آن را بفهمند و گرنه همين كتاب قبلا در "ام الكتاب"، كه نزد خدا مقامي بلند داشته است، بوده مقامي كه دستخرد بدان نميرسد، كتابي كه حكيم است، يعني مانند كتاب قرآن آيه آيه و سوره سوره نيست.
و آيات شريفه"فلا اقسم بمواقع النجوم، و انه لقسم لو تعلمون عظيم، انه لقرآن كريم، في كتاب مكنون، لا يمسه الا المطهرون، تنزيل من رب العالمين" (29) نيز در سياق آيه سوره زخرف است، چون از ظاهر آن به خوبي بر ميآيد، قرآن كريم در كتاب مكنون و پنهان از ديد بشر قرار داشته، در كتابي كه جز پاكان كسي با آن تماس ندارد، و از آن كتاب كه نزد رب العالمين است نازل شده است، و اما قبل از نازل شدن موقعيتي در كتاب مكنون داشته، مكنون از اغيار همان كه در آيه سوره زخرف ام الكتابش خوانده، و در سوره بروج لوح محفوظش ناميده و فرموده: "بل هو قرآن مجيد في لوح محفوظ" (30) بلكه اين لوح از اين جهت محفوظ است كه دگرگونگي در آن راه ندارد، و معلوم است قرآني كه بايد به تدريج نازل شود (چون به عالمي نازل ميشود كه زمان و تدرج بر همه آن حاكم است) هرگز از ناسخ و منسوخ و از تدريجخالي نيست و اين تدرج خود نوعي تبدل است، پس كتاب مبين كه اصل قرآن است و خالي از تفصيل و تدرج است، امري است غير اين قرآن نازل شده، و قرآن به منزله لباسي ستبراي آن امر.
و همين معنا يعني اينكه قرآن، نازل شده و بشري شده كتاب مبين (كه ما آن را حقيقت كتاب ميناميم) باشد، و به منزله لباسي باشد براي اندام صاحب لباس، و مثال باشد براي حقيقت و نيز به منزله مثل باشد براي غرض صاحب كلام، خود مصحح آن است كه احيانا آن حقيقت را هم قرآن بناميم همچنانكه در آيه شريفه: "بل هو قرآن مجيد في لوح محفوظ" (31) و آياتي ديگر اين تعبير آمده، و همين نكته باعث ميشود كه آيه: "شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن" (32)، و آيه"انا انزلناه في ليلة القدر" (33)، و آيه"انا انزلناه في ليلة مباركة" (34) را كه دلالت دارند بر اينكه قرآن يك دفعه نازل شده حمل كنيم بر نازل شدن حقيقت قرآن، يعني كتاب مبين، بر قلب رسولخدا ص در يك شب، همچنانكه همين قرآن بعد از آنكه بشري و خواندني و مفصل شد، تدريجا در مدت بيست و سه سال دعوت نبويه نازل شده است.
اين نزول تدريجي از آيات زير استفاده ميشود: "و لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضي اليك وحيه" (35) و آيات: "لا تحرك به لسانك لتعجل به، ان علينا جمعه و قرآنه، فاذا قراناه فاتبع قرآنه ثم ان علينا بيانه" (36) چون از اين آيات بر ميآيد كه رسولخدا ص ميدانسته چه آيهاي بر او نازل ميشود، و به همين جهت قبل از آنكه وحي آيهاي تمام شود او از پيش، آيه را ميخوانده، و خداي تعالي از اين كار نهيش فرمود، كه ان شاء الله توضيحش در جاي مناسب خواهد آمد.
و سخن كوتاه آنكه: اگر كسي در آيات قرآني تدبر و دقت كند هيچ چارهاي جز اين ندارد كه اعتراف كند به اينكه آيات قرآني دلالت دارد بر اينكه اين قرآني كه تدريجا بر رسول خدا ص نازل شده متكي بر حقيقتي است متعالي و بس بلند كه عقول عامه بشر قاصر از درك آن، و دست افكار ملوث به لوث هوسها و قذارتهاي مادهشان از رسيدن به آن حقيقت كوتاه است، و اينكه نخست اين حقيقتبر رسولخدا ص نازل شده بود و به وي تعليم داده بود كه منظورش از كتاب (كه بعدا تدريجا نازل ميشود) چيست. و ما ان شاء الله در بحث پيرامون تاويل و تنزيل در تفسير آيه شريفه: "هو الذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات" (37) باز در اين باره سخن خواهيم گفت.
اين آن مطلبي است كه گفتيم با دقت و تدبر از آيات كريمه قرآن به دست ميآيد بله محدثين كه كارشان تنها نقل حديث است و نيز علماي علم كلام و همچنين علماي مادي اين عصر از آنجا كه منكر ماوراي ماده و محسوساتند ناگزير شدهاند اين آيات و نظائر آن را كه دلالت دارند بر اينكه مثلا قرآن هدايت و رحمت و نور و روح و مواقع نجوم و كتاب مبين است، و يا در لوح محفوظ و نازل از ناحيه خدا است، و يا در صحف مطهره است، و يا تعبيرات ديگري كه از قرآن شده، همه را حمل كنند بر اقسامي از استعاره و مجازگوئي، و با اين عمل خود قرآن را همپايه يك كتاب شعري كردهاند، (كه به قول معروف هر چه گزافيتر و دروغتر باشد شيرينتر و شيواتر است).
گفتار بعضي از اهل بحث در توجيه نزول قرآن در ماه رمضان
هيچ شكي نيست در اينكه بعثت رسولخدا ص قرين و توام با نزول اولين بخش آن بوده، و در آن بخش به وي دستور داده كه مردم را تبليغ و انذار كن، از سوي ديگر در اين نيز هيچ شكي نيست كه بعثت و نزول اولين بخش قرآن، در شب اتفاق افتاده، براي اينكه آيه شريفه: "انا انزلناه في ليلة مباركة انا كنا منذرين" (38)، صريحا ميفرمايد: كه قرآن در شب نازل شده، و باز شكي نيست كه آن شب از شبهاي رمضان بوده، براي اينكه در سوره بقره آيه 185ميفرمايد: "شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن".
پس تا اينجا هيچ شكي نيست تنها گفتگو در اين است كه منظور اين آيات تمام قرآن استيا بعضي از آن؟در پاسخ از اين سؤال ميگوئيم: گو اينكه همه قرآن در يك شب نازل نشده، اما همينكه سوره حمد كه مشتمل بر بسياري از معارف قرآن است در يك شب نازل شده، مثل اين است كه همه قرآن در يك شب نازل شده باشد، و بهمين اعتبار ميشود گفت: (ما قرآن را در فلان شب نازل كرديم).
پاسخ ديگري كه ميتوان گفت اينكه: كلمه قرآن همانطور كه بر همه آيات بين دو جلد اطلاق ميشود، بر بعض از آن نيز اطلاق ميگردد، همانطور كه بر ساير كتب آسماني از قبيل تورات و انجيل و زبور نيز اطلاق ميگردد، و اين خود اصطلاحي است از قرآن كريم.
آنگاه اضافه كرده: كه اولين بخشي كه نازل شده"اقرء باسم ربك الذي خلق... " (39) است كه در شب بيست و پنجم رمضان نازل شد، در حالي كه رسول خدا ص در وسط بيابان بود، و به طرف خانه خديجه ميآمد، همينكه اين آيات به وي وحي شد به خاطرش رسيد از جبرئيل بپرسد: چگونه پروردگار خود را ياد كند، دوباره جبرئيل خود را به وي نشان داد و تعليمش داد كه بگويد: "بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين"تا آخر سوره حمد، و سپس كيفيت نماز را به او ياد داد، و از نظرش غائب شد، رسول خدا ص به خود آمد در حالي كه اثري از جبرئيل نيافت، تنها از آنچه ديده بود، تعبي و كوفتگي در خود احساس كرد، تعبي كه همواره بعد از ديدن جبرئيل به او دست ميداد، و چون اولين بار بود كه به چنين منظرهاي بر ميخورد و نميدانست كه از طرف خدا مبعوث به نبوت و هدايتخلق شده، لذا وقتي به خانه درآمد از شدت خستگي آن شب را تا به صبح خوابيد، صبح آن شب مجددا فرشته وحي نزد او برگشت و اين سوره را بر او نازل كرد: "يا ايها المدثر قم فانذر". (40) آنگاه مفسر نامبرده ميگويد پس معناي نازل شدن قرآن همين نازل شدن سوره حمد است، كه در ماه رمضان و مصادف با شب قدر نازل شده، و اما آنچه در كتب شيعه ديده ميشود كه بعثت در روز بيست و هفتم رجب بوده، رواياتي است كه علاوه بر اينكه جز در بعضي از كتب شيعه كه تاريخ تاليفش جلوتر از قرن چهارم هجرت نيست، يافت نميشود مخالف كتاب خدا نيز هست، چون متوجه شديد كه كتاب خدا نزول قرآن را در ماه رمضان دانسته.
سپس اضافه ميكند: كه در اين ميان روايات ديگري هست مؤيد آن روايات كه ميگويد معناي نزول قرآن در ماه رمضان اين است كه قرآن قبل از بعثت رسولخدا ص يك جا از لوح محفوظ به بيت المعمور نازل شد، و جبرئيل آن را در بيت المعمور به ملائكه املاء كرد، تا آنكه بعد از بعثتبه تدريجبر رسول خدا ص نازل شد.
و اين روايات اوهامي استخرافي كه دست اجانب آنها را با روايات اسلام آميخته كرده و به چند جهت مردود است، 1 - مخالف كتاب خدا هستند 2 - لوح محفوظ را جزء ماوراي طبيعت دانسته در حالي كه لوح محفوظ عبارت است از عالم طبيعت و بيت المعمور عبارت است از كره زمين، كه با سكونتبشر معمور و آباد گشت، اين بود خلاصه گفتار آن مفسر.
توضيح بي پايگي و واهي بودن آن گفتار
زيرا اولا اين افسانه كه وي از پيش خود در باره بعثت درست كرده و يا اينكه گفته اولين بخش نازل شده چيست"اقرء باسم ربك"وقتي نازل شد كه رسول خدا ص در راه بود، و بعد از آن سوره حمد نازل شد، و آنگاه نماز را به آن جناب تعليم داده و آن حضرت داخل خانه شد و از خستگي به خواب رفت، و صبح آن شب سوره مدثر نازل شده، امر به تبليغش نمود همه اينها مطالبي است كه نه آيه محكمه دلالتبر آن دارد، و نه سنت قائمه، بلكه تنها و تنها قصهاي است تخيلي كه نه با كتاب موافق است و نه با حديث، و بيان ناسازگاريش خواهد آمد.
و ثانيا وي گفته: كه بطور مسلم بعثت و نزول قرآن و امر به تبليغ هر سه مقارن هم اتفاق افتاد، و در مقام تفسير و توضيح اين سخن گفته است: نبوت با نزول قرآن آغاز شد و رسولخدا ص تنها در يك شب نبي و غير رسول بود، و صبح همان شب به مقام رسالت هم رسيد، چون سوره"مدثر"او را امر به تبليغ نمود، ولي اين مفسر هرگز نميتواند بر طبق گفتههاي خود دليلي از كتاب يا سنتبياورد، و عجب اينجا است كه مساله را از مسلمات گرفته، در حالي كه چنين نيست اما از نظر سنت مسلم نيستبراي اينكه كتب سنت چه آنها كه علماي اهل سنت تاليف كردهاند، و چه آنها كه علماي اماميه تاليف كردهاند، همه بعد از دو قرن و بيشتر از عصر رسولخدا ص تدوين شدهاند، هر چند كه مفسر نامبرده اين اشكال را منحصرا به كتب شيعه وارد دانسته، ولي تمامي كتب عامه نيز اينطور بودهاند، اگر در روايات شيعه دسيسه شده باشد. در روايات عامه نيز شده است و اما كتب تاريخ علاوه بر اينكه متعرض اين جزئيات نشده احتمال دسيسه در آنها بيشتر است، و اگر بيشتر هم نباشد حداقل مانند كتب حديث در معرض آن بوده است.
و اما كتاب خدا كه براي هر اهل فني روشن است كه دلالت آيات آن بر مساله بعثت قاصرتر از دلالت روايات است، بلكه ميتوان گفت آيات قرآن بر خلاف آنچه مفسر نامبرده در مساله بعثت گفته دلالت دارد، و رسما افسانه و بافتههاي او را تكذيب ميكند، چون سوره علق بطوريكه اهل حديث گفتهاند و به شهادت پنج آيه اول آن اولين سورهاي بوده كه بر رسولخدا ص نازل شده، و احدي از مفسرين نگفته و حتي احتمالش را هم نداده كه تكه تكه نازل شده باشد، و حداقل احتمال ميدهيم كه يك باره نازل شده باشد، مشتمل بر اين نكته است كه رسولخدا ص در انظار مردم نماز ميخوانده، و بعضي از مردم او را از اين كار نهي ميكردند، و در مجالس قريش از او بدگوئي ميكردهاند، و اگر قبل از سوره علق قرآن بر آن جناب نازل نشده بود، پس رسول خدا ص چگونه نماز ميخوانده، و در نمازش چه ميگفته؟سوره علق هم از نماز به غير از امر سجده كه دستوري ديگر نداده، پس معلوم ميشود آن جناب قبل از سوره علق نمازي داشته و كساني بودهاند كه آن جناب را از نماز نهي ميكردهاند، و از نهي خود دستبردار نبودهاند، مگر اينكه بگوئي منظور از اين نمازگزار شخصي ديگر غير از رسولخدا ص است، و اين حرف بطلانش روشن است، براي اينكه در آخر سوره به خود آن جناب خطاب نموده ميفرمايد: "كلا لا تطعه"آن كسي را كه به تو ميگويد نماز مخوان اطاعت مكن، بلكه همچنان خدا را سجده كن، و به او نزديك شو.
اينك آياتي از همين سوره كه دلالتبر بطلان قول مزبور دارد: "ارايت الذي ينهي عبدا اذا صلي ارايت ان كان علي الهدي. او امر بالتقوي. ارايت ان كذب و تولي. ا لم يعلم بان الله يري؟. كلا لئن لم ينته لنسفعا بالناصية. ناصية كاذبة خاطئة. فليدع ناديه. سندع الزبانية.
كلا لا تطعه و اسجد و اقترب. " (41) پس از اين سوره استفاده ميشود كه رسولخدا ص قبل از نازل شدن اولين سوره از قرآن هم نماز ميخوانده، و خود بر طريق هدايتبوده و احيانا ديگران را هم امر به تقوا ميكرده، و اين همان نبوت است، ولي رسالت نيست، و بهمين جهت اين وضع آن جناب را انذار نناميده، پس آن جناب قبل از بعثت هم نبي بوده، و نماز ميخوانده، با اينكه هنوز قرآن بر او نازل نشده بود، و سوره حمد كه جزء نماز است نيامده، و مامور به تبليغ نشده بود.
و اما سوره حمد، مدتها بعد از بعثت نازل شد، و اگر نزولش بلا فاصله بعد از سوره علق بود، و بقول اين مفسر در قلب رسولخدا ص خطور كرده بود جا داشتبفرمايد: "قل بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله رب العالمين... "و يا بفرمايد: "بسم الله الرحمن الرحيم قل الحمد لله رب العالمين... ".
مترجم: (چون سوره علق به عبارتي آغاز شده كه معناي"قل"را ميدهد اگر سوره حمد هم بلا فاصله با آن سوره نازل شده بود بايد كلمه"قل"و يا"اقرء"در اول آن قرار ميداشت).
و نيز لازم بود كه در اين سوره گفتار در جمله"مالك يوم الدين"تمام شود زيرا بقيه سوره از غرض بيگانه است از طرفي ختم شدن سوره در جمله"مالك يوم الدين"از نظر بلاغت قرآن شريف مناسبتر و لايقتر بود.
بله در سوره حجر كه به شهادت مضامين آياتش از سورههاي مكي است و بيانش خواهد آمد فرموده: "و لقد آتيناك سبعا من المثاني و القرآن العظيم" (42) و مراد از كلمه" سبع مثاني"سوره حمد است كه در آيه شريفه در مقابل قرآن عظيم قرار گرفته و اين منتها درجه تجليل و تعظيم از سوره حمد است و ليكن با همه اين احوال سوره حمد قرآن ناميده نشده بلكه هفت آيه از آيات قرآن معرفي شده به دليل اينكه آيه: "كتابا متشابها مثاني" (43) همه قرآن مثاني خوانده شده و در آيه سوره حجر سوره حمد هفت عدد از آن مثاني خوانده شده.
و با اين حال از آنجا كه سوره حجر مشتمل بر نامي از سوره حمد است معلوم ميشود سوره حمد قبل از سوره حجر نازل شده.
و نيز از آنجائي كه سوره حجر مشتمل بر آيه"فاصدع بما تؤمروا عرض عن المشركين انا كفيناك المستهزئين... " (44) ميفهميم كه رسولخدا ص مدتي دست از انذار كشيده بود و در اين آيه مجددا مامور بدان شده كه ميفرمايد: "فاصدع"پس از سوره حجر دو چيز استفاده شد يكي ترك انذار و ديگر نزول سوره حمد قبل از آن و شما از كجا ثابت ميكنيد كه نزول حمد قبل از ترك انذار بوده؟.
و اما سوره مدثر و مطالبي را كه مشتمل است چون آيه"قم فانذر"اگر گفته شود همه آن يك باره نازل شده حال آيه: "قم فانذر"حال آيه: "فاصدع بما تؤمر"در سوره حجر است و نيز حال جمله"و اعرض عن المشركين"در سوره حجر حال جمله"ذرني و من خلقت وحيدا"در سوره مدثر است و هر دو مضموني نزديك به هم دارند، از هر دو فهميده ميشود اولا كساني مزاحم دعوت رسول خدا ص بودهاند و در ثاني رسول خدا ص مدتي انذار را تعطيل كرده بود.
و چنانچه سوره مدثر قطعه قطعه نازل شده باز از سياق آن بر ميآيد كه تنها صدر آن در آغاز رسالت نازل شده و بقيه بعد از تعطيل انذار آمده است.
ادامه دارد...
به نقل از تفسير الميزان،جلد دوم
منبع: http://www.bashgah.net
/خ