نظری درباره مسئله دمکراسی در مستعمرات
چکیده:
یکی جریان اجتماعی ائتلاف و سازش و کنار آمدن با طبقه حاکم استثمارگر در چارچوب شیوه تولید سرمایه داری، و دیگری تلاش برای از میان بردن استثمار انسان از انسان و به دست آوردن آزادی با از میان برداشتن شیوه تولید سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم.
تعداد کلمات: 1800 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 9 دقیقه
یکی جریان اجتماعی ائتلاف و سازش و کنار آمدن با طبقه حاکم استثمارگر در چارچوب شیوه تولید سرمایه داری، و دیگری تلاش برای از میان بردن استثمار انسان از انسان و به دست آوردن آزادی با از میان برداشتن شیوه تولید سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم.
تعداد کلمات: 1800 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 9 دقیقه
تویسنده: شاپور رواسانی
اما شیوه تولید سرمایه داری که بر مالکیت خصوصی یک اقلیت بر وسایل عمده تولید بر ثروتها و سرمایه های جامعه بنا گردیده، تنها با استثمار سودجویی و ظلم می تواند مستقر شود و توسعه یابد و جالب این است که سرمایه داران و زمینداران بزرگ و به طور کلی ثروتمندانی که با الطایف الحیل از کارگران، دهقانان و به طور عموم از زحمتکشان بدی و فکری با تصاحب و سرقت مزد، حاصل کار و فعالیتشان سلب مالکیت کرده اند مالکیت خود را مقدس و محترم می شمارند.
این امر بدیهی است جامعه ای که آزاد نباشد مستقل نیست و جامعه ای که مستقل نباشد آزاد نیست؛ اما این مفاهیم برای طبقه سرمایه دار که حفظ منافع مادی طبقاتی را بر همه چیز مقدم میداند معنایی ندارد. این طبقه، توسل به «خارجی» هم طبقه را بر قبول حقوق مردم هموطن اما محروم و فقیر ترجیح می دهد. داستان کمون پاریس در ۱۲۴ سال گذشته بارها در اغلب کشورها - و به خصوص مستعمرات تکرار شده است و امروزه هم به صورتی ادامه دارد.
برای این سازمانها و حزب سوسیال دمکرات آلمان، تعمیم دمکراسی حاکمیت مردم بر اقتصاد که در آخرین تحلیل منجر به تغییر شیوه تولید، دگرگونی بنیادی نظام اقتصادی و سیاسی و از میان رفتن طبقه سرمایه دار و بکلی جامعه طبقاتی شود مطرح نبود، بلکه کوشش می کردند با استفاده از داده های دمکراسی سیاسی با توسعه آن در چارچوب شیوه تولید سرمایه داری و با قبول بسط سرمایه داری استعماری و غارت مستعمرات، سهم بیشتری از اموال غارتی و مسروقه به دست آورند و در امر حکومت و دولت دخالت داده شوند تا «ترکیب» طبقاتی سهل تر انجام گیرد.احزاب سوسیالیست و سوسیال دمکرات اروپای مرکزی دنباله همین جریان اجتماعی، سیاسی هستند و هنوز از برنشتاین به عنوان معلم بزرگ یاد می کنند.
در جنبش کارگری کشورهای سرمایه داری استعماری اروپا تحت شرایط رشد سرمایه داری و بسط استعمار، در رابطه با مسئله دمکراسی (حاکمیت مردم در جریان عمده اجتماعی را می توان مشاهده کرد. راهنماییها و برنامه های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی نظریه پردازان این دو جریان اجتماعی بر تحلیلهای متفاوت طبقاتی از جامعه قرار داشت:
یکی جریان اجتماعی ائتلاف و سازش و کنار آمدن با طبقه حاکم استثمارگر در چارچوب شیوه تولید سرمایه داری، و دیگری تلاش برای از میان بردن استثمار انسان از انسان و به دست آوردن آزادی با از میان برداشتن شیوه تولید سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم.
تمایل و حرکت به سوی ائتلاف و سازش و توافق اقتصادی و سیاسی بخشی از سازمانها و احزاب کارگری با سرمایه داران ملی کشورهای سرمایه داری یکی از نتایج بسط استثمار سرمایه داری و تحصیل منافع از مستعمرات بود. در آلمان، لاسال از سازش و آشتی کارگران با سرمایه داران، و برنشتاین از ائتلاف طبقات در چارچوب سرمایه داری جانبداری می کردند. به نظر لاسال، تضمین حق رأی عمومی، راه را برای آشتی اجتماعی باز می کرد و از دید برنشتاین توسعه سرمایه داری و کلنیالیسم موجب بالا رفتن ثروت ملل می شد؛ به صورتی که کارگران سهم فزاینده ای در این ثروت به دست می آوردند و این به نفع کارگران بود و به این ترتیب اساس جامعه سوسیالیستی آینده گذاشته می شد. برنشتاین معتقد بود: «هر قدر جامعه ای ثروتمندتر باشد سوسیالیسم به همان نسبت آسانتر و بهتر در آنجا تحقق خواهد یافت.» ثروتی که برنشتاین به جامعه آلمان وعده میداد، چیزی جز غارت مستعمرات و سرقت اموال میلیونها انسان در افریقا و آسیا و آمریکای لاتین نبود.
نه فقط برنشتاین، بلکه بیشتر رهبران حزب سوسیال دمکرات آلمان مانند اگوست ببل نیز در جهت افزایش سهم کارگران از غارت مستعمرات و تأمین رفاه آنان، با امپریالیسم سرمایه داری مخالفتی نداشتند. مخالفت کائوتسکی با کلنیالیسم و امپریالسیم نیز بدان جهت بود که به نظرش این امر برای کشورهای «مادر» کمتر سود داشت و ممکن بود موجب جنگ میان ملل «متمدن» شود. کائوتسکی از سیاست مستعمراتی «سوسیالیستی» سخن می گفت.
برای این سازمانها و حزب سوسیال دمکرات آلمان، تعمیم دمکراسی حاکمیت مردم بر اقتصاد که در آخرین تحلیل منجر به تغییر شیوه تولید، دگرگونی بنیادی نظام اقتصادی و سیاسی و از میان رفتن طبقه سرمایه دار و بکلی جامعه طبقاتی شود مطرح نبود، بلکه کوشش می کردند با استفاده از داده های دمکراسی سیاسی با توسعه آن در چارچوب شیوه تولید سرمایه داری و با قبول بسط سرمایه داری استعماری و غارت مستعمرات، سهم بیشتری از اموال غارتی و مسروقه به دست آورند و در امر حکومت و دولت دخالت داده شوند تا «ترکیب» طبقاتی سهل تر انجام گیرد.احزاب سوسیالیست و سوسیال دمکرات اروپای مرکزی دنباله همین جریان اجتماعی، سیاسی هستند و هنوز از برنشتاین به عنوان معلم بزرگ یاد می کنند.
بیشتر بخوانید :دمکراسی در سرمایهداری
با توجه به آنچه درباره تلقی سازمانهای کارگری و احزاب سوسیالیست و سوسیال دمکرات اروپایی از مسئله دمکراسی در دست است، می توان گفت که در باب حاکمیت مردم (دمکراسی) این سازمانها و احزاب ملی، نژادی و «اروپای مرکزی» می اندیشند و رفاه خودشان را اساسی ترین و مهمترین مسئله جهانی و روزگار می دانند و برای حفظ و افزایش آن از شرکت در غارت مردم مستعمرات، دزدیها و جنایات نظام سرمایه داری استقبال می کنند. نظریه پردازان سوسیال دمکرات در باب آزادی، انسانیت و حقوق بشر داد سخن می دهند، اما وقتی مسئله غارت مستعمراتی و حقوق مردم مستعمراتی مطرح می شود، دچار کندی حافظه و ذهن می شوند و با ریاکاری مشمئزکننده ای به حفظ ظاهر میکوشند و در این روش فرقی میان احزاب سوسیالیست، سوسیال دمکرات، احزاب کارگری، اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری نیست. به علت بهره وری از غارت مستعمرات در تحت شرایط توسعه امپریالیسم سرمایه داری، چپهای اروپا لیبرال، لیبرالها راست و راست ها ارتجاعی شده اند و این جریان ادامه دارد.
حقیقت علمی این است که مسئله دمکراسی در کشورهای سرمایه داری به هر صورت و شکل که مطرح شود، فقط در رابطه با مسئله کلنیالیسم و امپریالیسم قابل فهم و توضیح است. سوسیالیستها و سوسیال دمکرات ها و سازمانهای «چپ» کشورهای سرمایه داری استعماری درحالی که با دست چپ عصا را محکم گرفته اند، با پای راست راه می روند و با استعمارگران معده مشترک دارند!
اما اگر در جامعه ای اصولا شیوه تولید سرمایه داری کلاسیک به همانگونه که در کشورهای اروپایی به وجود آمده و رشد یافته مستقر نشد چه باید کرد؟ آیا باید سلطه طبقه حاکم استثمارگر و ادامه ستمهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی را پذیرفت؟ آیا باید کوشش کرد که نخست و در مرحله اول، جامعه سرمایه داری شود و رشد یابد تا کارگران پس از کسب اکثریت قدرت دولت را به دست گیرند و به استثمار انسان از انسان خاتمه دهند؟
بخش دیگری از سازمانها و نظریه پردازان جنبشهای کارگری اروپا مخالف شیوه تولید سرمایه داری بودند و هدفشان از تعمیم حاکمیت مردم بر زمینه اقتصاد، تغییر بنیادی شیوه تولید، خذف سلطه طبقه سرمایه دار (اقلیت) و استقرار سوسیالیسم به معنای اسقرار حاکمیت جامعه بر اقتصاد (وسایل عمده تولید) بود. کارل مارکس نظریه پرداز اصلی این جنبش معتقد بود که جامعه سرمایه داری صنعتی در مراحل نهایی رشد خود به دو بخش سرمایه دار اقلیت و کارگران (اکثریت) تقسیم خواهد شد و کارگران که اکثریت را به دست آورده اند، با کسب حاکمیت سیاسی، حاکمیت اقتصادی را نیز به دست خواهند گرفت و چون در اکثریت هستند، خواهند توانست خواسته هایشان را چه در زمینه سیاسی و چه در زمینه اقتصادی به اقلیت تحمیل کنند دیکتاتوری پرولتاریا و اگر اقلیت مخالفت نکند و عناد نورزد، نیازی هم به کاربرد زور نخواهد بود، اما اگر اقلیت، حاکمیت اکثریت را نپذیرد و مقاومت کند، آن را باید بالاجبار تحمیل کرد؛ در پایان این روند، جامعه ای بدون طبقات وجود خواهد داشت.
به نظر مارکس، در نظام سرمایه داری، تمرکز و تجمع سرمایه، کوچکتر شدن اقلیت حاکم و بسط اکثریت کارگری امری اجباریست و از مشخصات این شیوه تولید، دمکراسی سیاسی سرمایه داری، دوره گذر از سرمایه داری به سوسیالیسم است و سرمایه داران خرد (Kleinburgertum) نیز طبقۀ گذرا محسوب می شوند. دیکتاتوری پرولتاریا هم مرحله گذر از جامعه طبقاتی به جامعه بی طبقه است:
میان جامعه سرمایه داری و جامعه کمونیستی، دوره دگرگونی انقلابی از یکی به دیگری قرار دارد. این یک دوره سیاسی گذراست که در آن دولت چیزی نمی تواند باشد جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا...» مارکس مخالف آن بود که چیزی انتزاعی و خارج از اراده مردم و جامعه انسانی به نام «دولت» بر عامه تحمیل شود. وی معتقد بود که دولت چیزی خارج، کنار یا بالای طبقات جامعه نیست، بلکه بخشی از جامعه است و لذا محتوای طبقاتی دارد و قوانین اساسی کشورها، بازتاب احتیاجات طبقاتی است... دمکراسی از انسان نشأت می گیرد، بدینسان) دولت تحقق انسان است، قانون اساسی مردم را به وجود نمی آورد، بلکه مردمند که قانون اساسی را ایجاد می کنند... انسان به خاطر قوانین نیست، بلکه قوانین به خاطر انسان است... و این نکته اساسی در دمکراسی است.
مارکس برای حصول و وصول به سوسیالیسم - بدون سازش و توافق و کنار آمدن با طبقه حاکم سرمایه دار - معتقد به بهره برداری طبقه کارگر از شرایط دمکراتیک بود: «چیزی که می تواند مورد تأیید قرار گیرد، (چیزی که ثابت است) این است که حزب ما و طبقه کارگر تنها در تحت شکل حکومت جمهوری دمکراتیک می تواند به قدرت برسد و این خود شکل خاصی از دیکتاتوری پرولتاریاست، چنان که انقلاب کبیر فرانسه نشان داده است... آنچه به نظرم در برنامه حزب سوسیال دمکرات آلمان( ۱۸۹۱) باید وارد شود و می توان آن را وارد کرد این است که باید خواست تمام قدرت سیاسی در دست نمایندگان مردم تمرکز یابد و اگر نتوان پیشتر رفت، این امر موقتأ کفایت میکند.
به نظر روزا لوکزامبورگ نیز پرولتاریا می تواند با بهره برداری از شرایط دمکراسی سیاسی درجامعه سرمایه داری، به سوی استقرار سوسیالیسم حرکت کند: «بدون وجود امکانات مشخص سیاسی که جنگ طبقاتی را آشکار می سازد، طبقه کارگر نمی تواند در زمینه وسیعی به خود سازمان دهد و آگاهی خود را بیشتر کند. همچنین برعکس، وصول به سازمانهای دمکراتیک دولتی، یعنی گسترش دادن آنها به توده کارگران از یک لحظه تاریخی و از یک مرحله معین از تشدید تضادهای طبقاتی (به بعد) بدون مبارزه فعال و آگاهانه و سازمان یافته پرولتاریا ممکن نیست. حل این تکالیف، ظاهرأ متضاد در روند دیالکتیکی جنگ طبقاتی پرولتاریا قرار دارد که همزمان با مبارزه اش برای ایجاد شرایط دمکراتیک در دولت (Staat)، در جریان این مبارزه خود را متشکل و آگاهی طبقاتیش را می سازد. در همان حال که پرولتاریا بدین طریق در مبارزات سیاسی به آگاهی دست می یابد و به خود سازمان می دهد، دولت سرمایه داری را نیز به اندازهای که برای دگرگونی سوسیالیستی بالغ شود دمکراتیک میکند.
ایدئولوژی مارکسیستی که در جامعه سرمایه داری اروپا متولد شد و از رشد تاریخی و اجتماعی این جوامع متأثر بود، وصول به سوسیالیست را با استفاده از امکانات و وجود نهادهای دمکراسی سیاسی در چارچوب سرمایه داری، به شرطی که طبقه سرمایه دار و حاکم، اصول دمکراسی سیاسی را با قبول رأی و نظر اکثریت بپذیرد و با زور و قهر نسبت به کارگران، سازمانهای کارگری و احزاب سوسیالیست اقدام نکند، ممکن می داند. دولتی که بر اثر چنین شرایطی سر کار آمده در قدم اول وسایل عمده تولید را که ملک خصوصی سرمایه داران بوده، به اموال جامعه تبدیل می کند؛ اما اگر طبقه حاکم به دیکتاتوری خود ادامه دهد و با توسل به زور و خشونت و قوه قهریه در برابر خواست و آرای اکثریت مقاومت کند، چاره ای جز انقلاب نخواهد بود و این در حقیقت طبقه حاکم سرمایه دار است که توسل به خشونت و انقلاب را در جامعه سرمایه داری به اکثریت جامعه تحمیل می کند.
اما اگر در جامعه ای اصولا شیوه تولید سرمایه داری کلاسیک به همانگونه که در کشورهای اروپایی به وجود آمده و رشد یافته مستقر نشد چه باید کرد؟ آیا باید سلطه طبقه حاکم استثمارگر و ادامه ستمهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی را پذیرفت؟ آیا باید کوشش کرد که نخست و در مرحله اول، جامعه سرمایه داری شود و رشد یابد تا کارگران پس از کسب اکثریت قدرت دولت را به دست گیرند و به استثمار انسان از انسان خاتمه دهند؟
منبع:
مفاهیم اجتماعی در جوامع مستعمراتی(مجموعه مقالات سیاسی- اقتصادی) ، شاپور رواسانی ، طهران: امیر کبیر، چاپ اول (1386)
حقیقت علمی این است که مسئله دمکراسی در کشورهای سرمایه داری به هر صورت و شکل که مطرح شود، فقط در رابطه با مسئله کلنیالیسم و امپریالیسم قابل فهم و توضیح است. سوسیالیستها و سوسیال دمکرات ها و سازمانهای «چپ» کشورهای سرمایه داری استعماری درحالی که با دست چپ عصا را محکم گرفته اند، با پای راست راه می روند و با استعمارگران معده مشترک دارند!
اما اگر در جامعه ای اصولا شیوه تولید سرمایه داری کلاسیک به همانگونه که در کشورهای اروپایی به وجود آمده و رشد یافته مستقر نشد چه باید کرد؟ آیا باید سلطه طبقه حاکم استثمارگر و ادامه ستمهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی را پذیرفت؟ آیا باید کوشش کرد که نخست و در مرحله اول، جامعه سرمایه داری شود و رشد یابد تا کارگران پس از کسب اکثریت قدرت دولت را به دست گیرند و به استثمار انسان از انسان خاتمه دهند؟
بخش دیگری از سازمانها و نظریه پردازان جنبشهای کارگری اروپا مخالف شیوه تولید سرمایه داری بودند و هدفشان از تعمیم حاکمیت مردم بر زمینه اقتصاد، تغییر بنیادی شیوه تولید، خذف سلطه طبقه سرمایه دار (اقلیت) و استقرار سوسیالیسم به معنای اسقرار حاکمیت جامعه بر اقتصاد (وسایل عمده تولید) بود. کارل مارکس نظریه پرداز اصلی این جنبش معتقد بود که جامعه سرمایه داری صنعتی در مراحل نهایی رشد خود به دو بخش سرمایه دار اقلیت و کارگران (اکثریت) تقسیم خواهد شد و کارگران که اکثریت را به دست آورده اند، با کسب حاکمیت سیاسی، حاکمیت اقتصادی را نیز به دست خواهند گرفت و چون در اکثریت هستند، خواهند توانست خواسته هایشان را چه در زمینه سیاسی و چه در زمینه اقتصادی به اقلیت تحمیل کنند دیکتاتوری پرولتاریا و اگر اقلیت مخالفت نکند و عناد نورزد، نیازی هم به کاربرد زور نخواهد بود، اما اگر اقلیت، حاکمیت اکثریت را نپذیرد و مقاومت کند، آن را باید بالاجبار تحمیل کرد؛ در پایان این روند، جامعه ای بدون طبقات وجود خواهد داشت.
به نظر مارکس، در نظام سرمایه داری، تمرکز و تجمع سرمایه، کوچکتر شدن اقلیت حاکم و بسط اکثریت کارگری امری اجباریست و از مشخصات این شیوه تولید، دمکراسی سیاسی سرمایه داری، دوره گذر از سرمایه داری به سوسیالیسم است و سرمایه داران خرد (Kleinburgertum) نیز طبقۀ گذرا محسوب می شوند. دیکتاتوری پرولتاریا هم مرحله گذر از جامعه طبقاتی به جامعه بی طبقه است:
میان جامعه سرمایه داری و جامعه کمونیستی، دوره دگرگونی انقلابی از یکی به دیگری قرار دارد. این یک دوره سیاسی گذراست که در آن دولت چیزی نمی تواند باشد جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا...» مارکس مخالف آن بود که چیزی انتزاعی و خارج از اراده مردم و جامعه انسانی به نام «دولت» بر عامه تحمیل شود. وی معتقد بود که دولت چیزی خارج، کنار یا بالای طبقات جامعه نیست، بلکه بخشی از جامعه است و لذا محتوای طبقاتی دارد و قوانین اساسی کشورها، بازتاب احتیاجات طبقاتی است... دمکراسی از انسان نشأت می گیرد، بدینسان) دولت تحقق انسان است، قانون اساسی مردم را به وجود نمی آورد، بلکه مردمند که قانون اساسی را ایجاد می کنند... انسان به خاطر قوانین نیست، بلکه قوانین به خاطر انسان است... و این نکته اساسی در دمکراسی است.
مارکس برای حصول و وصول به سوسیالیسم - بدون سازش و توافق و کنار آمدن با طبقه حاکم سرمایه دار - معتقد به بهره برداری طبقه کارگر از شرایط دمکراتیک بود: «چیزی که می تواند مورد تأیید قرار گیرد، (چیزی که ثابت است) این است که حزب ما و طبقه کارگر تنها در تحت شکل حکومت جمهوری دمکراتیک می تواند به قدرت برسد و این خود شکل خاصی از دیکتاتوری پرولتاریاست، چنان که انقلاب کبیر فرانسه نشان داده است... آنچه به نظرم در برنامه حزب سوسیال دمکرات آلمان( ۱۸۹۱) باید وارد شود و می توان آن را وارد کرد این است که باید خواست تمام قدرت سیاسی در دست نمایندگان مردم تمرکز یابد و اگر نتوان پیشتر رفت، این امر موقتأ کفایت میکند.
به نظر روزا لوکزامبورگ نیز پرولتاریا می تواند با بهره برداری از شرایط دمکراسی سیاسی درجامعه سرمایه داری، به سوی استقرار سوسیالیسم حرکت کند: «بدون وجود امکانات مشخص سیاسی که جنگ طبقاتی را آشکار می سازد، طبقه کارگر نمی تواند در زمینه وسیعی به خود سازمان دهد و آگاهی خود را بیشتر کند. همچنین برعکس، وصول به سازمانهای دمکراتیک دولتی، یعنی گسترش دادن آنها به توده کارگران از یک لحظه تاریخی و از یک مرحله معین از تشدید تضادهای طبقاتی (به بعد) بدون مبارزه فعال و آگاهانه و سازمان یافته پرولتاریا ممکن نیست. حل این تکالیف، ظاهرأ متضاد در روند دیالکتیکی جنگ طبقاتی پرولتاریا قرار دارد که همزمان با مبارزه اش برای ایجاد شرایط دمکراتیک در دولت (Staat)، در جریان این مبارزه خود را متشکل و آگاهی طبقاتیش را می سازد. در همان حال که پرولتاریا بدین طریق در مبارزات سیاسی به آگاهی دست می یابد و به خود سازمان می دهد، دولت سرمایه داری را نیز به اندازهای که برای دگرگونی سوسیالیستی بالغ شود دمکراتیک میکند.
ایدئولوژی مارکسیستی که در جامعه سرمایه داری اروپا متولد شد و از رشد تاریخی و اجتماعی این جوامع متأثر بود، وصول به سوسیالیست را با استفاده از امکانات و وجود نهادهای دمکراسی سیاسی در چارچوب سرمایه داری، به شرطی که طبقه سرمایه دار و حاکم، اصول دمکراسی سیاسی را با قبول رأی و نظر اکثریت بپذیرد و با زور و قهر نسبت به کارگران، سازمانهای کارگری و احزاب سوسیالیست اقدام نکند، ممکن می داند. دولتی که بر اثر چنین شرایطی سر کار آمده در قدم اول وسایل عمده تولید را که ملک خصوصی سرمایه داران بوده، به اموال جامعه تبدیل می کند؛ اما اگر طبقه حاکم به دیکتاتوری خود ادامه دهد و با توسل به زور و خشونت و قوه قهریه در برابر خواست و آرای اکثریت مقاومت کند، چاره ای جز انقلاب نخواهد بود و این در حقیقت طبقه حاکم سرمایه دار است که توسل به خشونت و انقلاب را در جامعه سرمایه داری به اکثریت جامعه تحمیل می کند.
اما اگر در جامعه ای اصولا شیوه تولید سرمایه داری کلاسیک به همانگونه که در کشورهای اروپایی به وجود آمده و رشد یافته مستقر نشد چه باید کرد؟ آیا باید سلطه طبقه حاکم استثمارگر و ادامه ستمهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی را پذیرفت؟ آیا باید کوشش کرد که نخست و در مرحله اول، جامعه سرمایه داری شود و رشد یابد تا کارگران پس از کسب اکثریت قدرت دولت را به دست گیرند و به استثمار انسان از انسان خاتمه دهند؟
منبع:
مفاهیم اجتماعی در جوامع مستعمراتی(مجموعه مقالات سیاسی- اقتصادی) ، شاپور رواسانی ، طهران: امیر کبیر، چاپ اول (1386)
بیشتر بخوانید :
طبقه در جامعهی مستعمراتی
توسعه، رهایی یا تشدید وابستگی؟
ادغام در زمینه سرمایه