چکیده:
ارائه بدیلهای اجتماعی و اقتصادی و نظریاتی در باب مرحله تاریخ و ساختار طبقاتی و عوامل فرهنگی و سیاسی هر جامعه مستعمراتی باید براساس داده های مشخص و معین طبقاتی و اجتماعی همان جامعه و کشور صورت گیرد؛ اما می توان ضمن عنایت به تفاوتها در پی کشف و تحلیل پدیده های مشابه به این جوامع نیز برآمد.
تعداد کلمات: 1811 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 9 دقیقه
ارائه بدیلهای اجتماعی و اقتصادی و نظریاتی در باب مرحله تاریخ و ساختار طبقاتی و عوامل فرهنگی و سیاسی هر جامعه مستعمراتی باید براساس داده های مشخص و معین طبقاتی و اجتماعی همان جامعه و کشور صورت گیرد؛ اما می توان ضمن عنایت به تفاوتها در پی کشف و تحلیل پدیده های مشابه به این جوامع نیز برآمد.
تعداد کلمات: 1811 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 9 دقیقه
نویسنده: شاپور رواسانی
یکی از مشکلات مهم در راه پیروزی قطعی تلاشهای اجتماعی در کشورهای عقب نگه داشته شده (مستعمرات) در مبارزه علیه سلطه مشترک استعمار سرمایه داری و نظامهای استثماری حاکم، نارسایی تحلیلهایی است که از جانب سازمانها و نیروهای مردمی درباره بافت و ترکیب فرهنگی، سیاسی و اقتصادی جوامع مستعمراتی ارائه می گردد. نظریاتی که ابراز میگردد یا به طور عمده تحت تأثیر مکاتبی قرار داشته و دارند که در شرایط معین تاریخی در یک جامعه و در دوره معین براساس تحلیل ساختار اجتماعی و بررسی شیوه تولید معینی به وجود آمده و توسعه یافته اند و لذا نمی توان آنها را در مورد جوامعی که ساختار اجتماعی - اقتصادی دیگری دارند با همان صورت و محتوا بکار برده و تعمیم داد و یا به علت عدم توجه به وحدت درونی، اجتماعی و تاریخی، فرهنگ، اقتصاد و سیاست به تحلیل علمی دقیقی از ساختار طبقاتی و نظام فرهنگی و سیاسی جامعه مورد نظر متکی نبوده و تنها بخشی از واقعیت را مطرح می نمایند.
در حالت اول، مفاهیم مورد استفاده برای تحلیلهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بیان کننده واقعیات جوامع مستعمراتی و جامعه خاص مورد بحث نیست و در حالت دوم مفاهیم در تعاریف عرضه شده عام، کلی و نادقیق است.
به نظر نگارنده با توجه به گوناگونی جوامع مستعمراتی، ارائه بدیلهای اجتماعی و اقتصادی و نظریاتی در باب مرحله تاریخ و ساختار طبقاتی و عوامل فرهنگی و سیاسی هر جامعه مستعمراتی باید براساس داده های مشخص و معین طبقاتی و اجتماعی همان جامعه و کشور صورت گیرد؛ اما می توان ضمن عنایت به تفاوتها در پی کشف و تحلیل پدیده های مشابه به این جوامع نیز برآمد.
نکته ای که باید مورد توجه قرار گیرد این است که به علت اختلافات و تفاوتهای بنیادینی که میان ساختار جوامع سرمایه داری با مستعمرات و سرزمینهایی که ساختار اجتماعی و طبقاتیشان بر اثر سلطه استعمار سرمایه داری دگرگون شده وجود دارد، نمی توان مفاهیم اجتماعی اقتصادی - سیاسی و فرهنگی را که در مرحله رشد سرمایه داری در جوامع سرمایه داری تکوین یافته و محتوای خاص خود را دارد با همان تعریف در مورد مستعمرات تعمیم داد. این امر به معنای خودداری از بررسی چگونگی شیوه های تولید و تغییرات و نو آوریهای سیاسی و فرهنگی جوامع سرمایه داری نیست و نمی تواند باشد؛ زیرا ای بسا بتوان از آرا و اندیشه های بیان شده بهره علمی و فرهنگی گرفت، بلکه منظور عنایت داشتن به محتوای اجتماعی و ارتباط مفاهیم و تعاریف اجتماعی با بستر مادی و معنوی مکانی و زمانی تکوین آنهاست.
اگر تعریفی که برای مقوله ها و مفاهیم اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و فرهنگی مستعمرات ارائه می گردد در مورد همان جامعه مستعمراتی مصداق نداشته و بازگوکننده واقعیات نباشند یا اصولا کوششهایی که برای بسیج استثمار شوندگان و مظلومان اقتصادی، سیاسی و فرهنگی به منظور تغییر بنیادی جامعه و حل قطعی مسئله فقر و استبداد صورت می گیرد به جایی نمی رسد یا آنکه افراد و سازمانها و نیروهای اجتماعی که برای تغییر وضع حاکم به همکاری پرداخته اند پس از بدست آوردن پیروزیهای سیاسی و فرهنگی در برخورد با واقعیات و مسائل اقتصادی از یکدیگر جدا شده و تضاد منافع طبقاتی، گروهها و اقشار «متحد» را به مبارزه علیه یکدیگر می کشاند.
بیشتر بخوانید : انسان شناسی و فرهنگ گرایی
در چنین حالتی اقشار و طبقاتی که قدرت اقتصادی را در دست دارند و توانسته اند حتی پس از تغییرات فرهنگی و سیاسی در قالب و شکلی جدید همان شیوه تولید سرمایه داری وابسته به استعمار سرمایه داری را حفظ کنند، خواهند توانست زمام حکومت را نیز به دست گیرند و از یاران و متحدان سابق خود بهره کشی نمایند. فقر اقتصادی و فرهنگی با استبداد اقتصادی و فرهنگی در مستعمرات، یک مجموعه واحد را می سازد به صورتی که نمی توان با طرح و یا اجرای اصلاحات در بخشی از این مجموعه مدعی حل کامل و قطعی مشکلات مستعمرات شد؛ اما می توان در عین حال توجه به این وحدت اساسی برای بررسی دقیق و تشریح مفصل این مجموعه واحد به تشریح و توضیح جداگانه هر یک از اجزا پرداخت. در نوشته حاضر نگارنده میکوشد تا حد مقدور با توجه به واقعیات اقتصادی در جوامع مستعمراتی تعریف روشنی از طبقه در بافت اقتصادی آن ارائه کند.
اگر تعریفی که برای مقوله ها و مفاهیم اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و فرهنگی مستعمرات ارائه می گردد در مورد همان جامعه مستعمراتی مصداق نداشته و بازگوکننده واقعیات نباشند یا اصولا کوششهایی که برای بسیج استثمار شوندگان و مظلومان اقتصادی، سیاسی و فرهنگی به منظور تغییر بنیادی جامعه و حل قطعی مسئله فقر و استبداد صورت می گیرد به جایی نمی رسد یا آنکه افراد و سازمانها و نیروهای اجتماعی که برای تغییر وضع حاکم به همکاری پرداخته اند پس از بدست آوردن پیروزیهای سیاسی و فرهنگی در برخورد با واقعیات و مسائل اقتصادی از یکدیگر جدا شده و تضاد منافع طبقاتی، گروهها و اقشار «متحد» را به مبارزه علیه یکدیگر می کشاند.
نویسندگان دوره روشنگری فرانسه یعنی همان متفکران بورژوازی نوپای قرن ۱۷ میلادی مفهوم طبقه را در معنای «تقسیم بندی» از علوم طبیعی اخذ نمودند. بتدریج با رشد علوم طبیعی و افزایش نفوذ علم در جامعه و افکار مردم، مفهوم طبقه از علوم طبیعی به جامعه شناسی منتقل گردید. در آثار نویسندگان دوره روشنگری فرانسه طبقه به معنی تقسیم بندی افقی اشیا هم ارزش یا تمایز ساختن اشیایی که از حیث حجم با یکدیگر متفاوت بودند، در برابر مفهوم «رده» (stand) که دال بر تقسیم عمودی جامعه بود به کار می رفت. نخستین بار واژه طبقه در زبان فرانسه در سال ۱۵۳۰ برای تقسیم بندی ملوانان و کشتی ها به کار رفت. ریشله (Richelet) در تعریف طبقه نوشت: «اشخاص با مشاغل مشابه... مطابق با خدماتشان به درجاتی تقسیم می گردند که طبقه نامیده می شود تا قرن هفدهم واژه طبقه همچنان برای تقسیم بندی اشیا و اشخاص و بیشتر برای تقسیم بندی دانشجویان به کار می رفت اما اگر اصولا بتوان برای تکامل مفهوم طبقه تاریخ معینی قایل شد باید گفت که از سال ۱۶۶۴ در زبان انگلیسی تعریف طبقه به مفهوم امروزی خود نزدیک تر شد و برای مشخص کردن گروهی از اشیا یا اشخاص که دارای صفات مشابه بودند و با یکدیگر تحت خصلت عمومی و یا خصلت طبقاتی عمل می نمودند به کار رفت؛ اما در همین حال چه اشراف و چه مردم عادی برای نشان دادن تقسیمات اجتماعی واژه order، و یا estate را بکار می بردند.
در زبان آلمانی مفهوم و واژه طبقه تا اواسط قرن شانزدهم کاربردی نداشت. در آثار لوتر( ۱۵۶۴ - ۱۴۸۳ ) از واژه طبقه نشانی نیست و تا این تاریخ برای اشاره به تقسیمات اجتماعی از واژه «درجه» (Rand) استفاده می شد. همگام با تکامل علوم طبیعی و رشد صنایع، واژه و مفهوم طبقه در آثار نویسندگان دایرة المعارف (فرانسه) برای خود جایگاهی بدست آورد. به ویژه رشد سرمایه داری و رواج نظریات فیزیوکرات ها در حدود سال ۱۷۸۷ موجب رونق کاربرد واژه طبقه در علوم اجتماعی و سیاسی گردید. باید یادآور شد که در این دوره نیز مانند دیگر دوره های انقلابی، اصطلاحات و مفاهیم جدید در برابر اصطلاحات و مفاهیم کهنه قرار گرفتند. در جامعه ای که هنوز بر طرز تفکر و استنتاج قدیمی خود غلبه ننموده بود افکار و تعاریف نو ظاهر گردید و به رشد خود ادامه داد. در جامعه شناسی و سیاست، مفاهیم و واژه های کهنه و نو در کنار هم بکار برده می شوند تا سرانجام تعاریف و نظریات نو که با تغییرات زیربنایی جامعه هماهنگی داشته و اصولا محصول تکامل بنیادی جامعه می باشند بتدریج مسلط می گردند. دوره اولیه سرمایه داری نیز در دل مراحل آخر نظام فئودالی رشد نمود و بر تنه جامعه کهنه جوانه میزد. بتدریج واژه Stand در جامعه شناسی اروپای غربی موارد کاربرد خود را از دست داد و واژه طبقه که محصول رشد جامعه سرمایه داری بود در مورد تقسیمات جوامع بشری به کار رفت. مفهوم طبقه به موازات و همراه رشد و تکامل سرمایه داری رشد و تکامل یافت و از جانب طبقه سرمایه دار برای مشخص کردن گروهی از انسانها که مجبور بودند با فروش نیروی کار خود به صورت کالایی ارزان در شرایط سخت و طاقت فرسا روزگار بگذرانند مورد استفاده قرار گرفت. دیزنی ( Quesnay) فیزیوکرات درباره طبقه نوشت: «ملت به سه طبقه تقسیم می گردد، یکی طبقه تولید کننده، دیگر طبقه صاحب زمین و سوم طبقه خنثی. طبقه تولیدکننده طبقه ای است که با آباد کردن زمین، ثروت سالیانه کشور را تجدید کرده و به کارگاهها سرمایه می دهد... طبقه صاحبان زمین شامل پادشاه، ملاکان و عشریه بگیرها (روحانیون کلیسا) می باشد. به نظر کیزنی، طبقه خنثی از افراد و گروههایی تشکیل می شود که با کشاورزی سر و کاری ندارند بلکه خدمات دیگری را در جامعه انجام میدهند؛ او نیز مانند دیگر فیزیوکرات ها زمین را منبع ارزش در جامعه می دانست و تفاوتی میان اجاره داران با کارگرانی که روی زمین کار میکردند نمی دید و هر دو را جزو یک طبقه می شمرد. به همین ترتیب از نظر کیزنی تمام کسانی که با کارخانه و صنایع سر و کار دارند بی هیچ فرقی میان کارگر روز مرد و سرمایه دار جزو طبقه خنثی بودند.
در ابتدا فیزیوکرات ها اصطلاح طبقه را در زمینه علوم اقتصادی به مفهوم تقسیم بندی ساده یعنی در همان معنای رایج در علوم طبیعی به کار می بردند، اما در نتیجه تکامل صنعت و رشد سرمایه داری به تدریج از چنین درکی و از تعریف محدود طبقه در ارتباط با اقتصاد کشاورزی رها گردیدند. تورگو Turgot ( 1727- 1781) معتقد بود که در داخل طبقه خنثی دو زیر طبقه به طور عینی وجود دارد که عبارتند از سرمایه داران به منزله صاحبان کار و کارگران ساده. به نظر آدام اسمیت (۱۷۲۳-۱۷۹۰) جامعه سرمایه داری در حال دگرگونی به سه طبقه عمده تقسیم می شد:
1.کارگران
۲. سرمایه داران
3. مالکان بزرگ.
اما هیچ یک از این متفکران به اختلاف و جنگ طبقاتی که میان طبقات سازنده جامعه وجود داشت عنایت نداشتند. نظریات درباره ساختمان طبقاتی جامعه بتدریج و به خصوص در فاصله سالهای1789 - ۱۷۵۰ تکامل یافت، نکر Necker ( ۱۸۰۴- ۱۷۳۲ ) وزیر لویی شانزدهم تحت تأثیر حقایق ملموس جامعه نوشت: «من در طبقات جامعه طبقه ای را می بینم که درآمدش اجبار در یک میزان باقی می ماند و طبقه دیگری را می بینم که ثروتش الزام افزایش می یابد. تجمل که از مقایسه سطح زندگی این دو طبقه قابل درک بوده و نتیجه اجباری این رشد غلط می باشد در عرض سالهای آینده بیشتر به چشم خواهد خورد. همچنین در نامه ای از نکر به لویی شانزدهم اشارة صریحی به جنگ طبقاتی وجود دارد. نکر در این نامه از آمادگی جنگی صاحبان امتیاز برای مبارزه علیه انقلابیون که به نظر وی از «... گدایان، دزدان و سایر اشرار... تمامی ملل» تشکیل شده اند سخن می گوید. در آستانه انقلاب فرانسه امانوئل سی یز (۱۷۴۸-۱۸۳۶) در طبقه بندی جامعه میان چهار طبقه تمایز قایل شد:
۱. تمام خانواده هایی که در مزارع کار میکنند.
۲. تمام کسانی که با کار آنها ارزش مواد خام، دو، سه و یا صد برابر می گردد.
۳. کسانی که در امر خرید و فروش و تجارت دخالت دارند.
۴. تمام کسانی که به انجام خدمات مشغولند؛ از دانشمندان عالیقدر گرفته تا همه افرادی که به کارهای کوچک خانگی اشتغال دارند.
ادامه دارد..
منبع:
مفاهیم اجتماعی در جوامع مستعمراتی(مجموعه مقالات سیاسی- اقتصادی) ، شاپور رواسانی ، طهران: امیر کبیر، چاپ اول (1386)
اگر تعریفی که برای مقوله ها و مفاهیم اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و فرهنگی مستعمرات ارائه می گردد در مورد همان جامعه مستعمراتی مصداق نداشته و بازگوکننده واقعیات نباشند یا اصولا کوششهایی که برای بسیج استثمار شوندگان و مظلومان اقتصادی، سیاسی و فرهنگی به منظور تغییر بنیادی جامعه و حل قطعی مسئله فقر و استبداد صورت می گیرد به جایی نمی رسد یا آنکه افراد و سازمانها و نیروهای اجتماعی که برای تغییر وضع حاکم به همکاری پرداخته اند پس از بدست آوردن پیروزیهای سیاسی و فرهنگی در برخورد با واقعیات و مسائل اقتصادی از یکدیگر جدا شده و تضاد منافع طبقاتی، گروهها و اقشار «متحد» را به مبارزه علیه یکدیگر می کشاند.
نویسندگان دوره روشنگری فرانسه یعنی همان متفکران بورژوازی نوپای قرن ۱۷ میلادی مفهوم طبقه را در معنای «تقسیم بندی» از علوم طبیعی اخذ نمودند. بتدریج با رشد علوم طبیعی و افزایش نفوذ علم در جامعه و افکار مردم، مفهوم طبقه از علوم طبیعی به جامعه شناسی منتقل گردید. در آثار نویسندگان دوره روشنگری فرانسه طبقه به معنی تقسیم بندی افقی اشیا هم ارزش یا تمایز ساختن اشیایی که از حیث حجم با یکدیگر متفاوت بودند، در برابر مفهوم «رده» (stand) که دال بر تقسیم عمودی جامعه بود به کار می رفت. نخستین بار واژه طبقه در زبان فرانسه در سال ۱۵۳۰ برای تقسیم بندی ملوانان و کشتی ها به کار رفت. ریشله (Richelet) در تعریف طبقه نوشت: «اشخاص با مشاغل مشابه... مطابق با خدماتشان به درجاتی تقسیم می گردند که طبقه نامیده می شود تا قرن هفدهم واژه طبقه همچنان برای تقسیم بندی اشیا و اشخاص و بیشتر برای تقسیم بندی دانشجویان به کار می رفت اما اگر اصولا بتوان برای تکامل مفهوم طبقه تاریخ معینی قایل شد باید گفت که از سال ۱۶۶۴ در زبان انگلیسی تعریف طبقه به مفهوم امروزی خود نزدیک تر شد و برای مشخص کردن گروهی از اشیا یا اشخاص که دارای صفات مشابه بودند و با یکدیگر تحت خصلت عمومی و یا خصلت طبقاتی عمل می نمودند به کار رفت؛ اما در همین حال چه اشراف و چه مردم عادی برای نشان دادن تقسیمات اجتماعی واژه order، و یا estate را بکار می بردند.
در زبان آلمانی مفهوم و واژه طبقه تا اواسط قرن شانزدهم کاربردی نداشت. در آثار لوتر( ۱۵۶۴ - ۱۴۸۳ ) از واژه طبقه نشانی نیست و تا این تاریخ برای اشاره به تقسیمات اجتماعی از واژه «درجه» (Rand) استفاده می شد. همگام با تکامل علوم طبیعی و رشد صنایع، واژه و مفهوم طبقه در آثار نویسندگان دایرة المعارف (فرانسه) برای خود جایگاهی بدست آورد. به ویژه رشد سرمایه داری و رواج نظریات فیزیوکرات ها در حدود سال ۱۷۸۷ موجب رونق کاربرد واژه طبقه در علوم اجتماعی و سیاسی گردید. باید یادآور شد که در این دوره نیز مانند دیگر دوره های انقلابی، اصطلاحات و مفاهیم جدید در برابر اصطلاحات و مفاهیم کهنه قرار گرفتند. در جامعه ای که هنوز بر طرز تفکر و استنتاج قدیمی خود غلبه ننموده بود افکار و تعاریف نو ظاهر گردید و به رشد خود ادامه داد. در جامعه شناسی و سیاست، مفاهیم و واژه های کهنه و نو در کنار هم بکار برده می شوند تا سرانجام تعاریف و نظریات نو که با تغییرات زیربنایی جامعه هماهنگی داشته و اصولا محصول تکامل بنیادی جامعه می باشند بتدریج مسلط می گردند. دوره اولیه سرمایه داری نیز در دل مراحل آخر نظام فئودالی رشد نمود و بر تنه جامعه کهنه جوانه میزد. بتدریج واژه Stand در جامعه شناسی اروپای غربی موارد کاربرد خود را از دست داد و واژه طبقه که محصول رشد جامعه سرمایه داری بود در مورد تقسیمات جوامع بشری به کار رفت. مفهوم طبقه به موازات و همراه رشد و تکامل سرمایه داری رشد و تکامل یافت و از جانب طبقه سرمایه دار برای مشخص کردن گروهی از انسانها که مجبور بودند با فروش نیروی کار خود به صورت کالایی ارزان در شرایط سخت و طاقت فرسا روزگار بگذرانند مورد استفاده قرار گرفت. دیزنی ( Quesnay) فیزیوکرات درباره طبقه نوشت: «ملت به سه طبقه تقسیم می گردد، یکی طبقه تولید کننده، دیگر طبقه صاحب زمین و سوم طبقه خنثی. طبقه تولیدکننده طبقه ای است که با آباد کردن زمین، ثروت سالیانه کشور را تجدید کرده و به کارگاهها سرمایه می دهد... طبقه صاحبان زمین شامل پادشاه، ملاکان و عشریه بگیرها (روحانیون کلیسا) می باشد. به نظر کیزنی، طبقه خنثی از افراد و گروههایی تشکیل می شود که با کشاورزی سر و کاری ندارند بلکه خدمات دیگری را در جامعه انجام میدهند؛ او نیز مانند دیگر فیزیوکرات ها زمین را منبع ارزش در جامعه می دانست و تفاوتی میان اجاره داران با کارگرانی که روی زمین کار میکردند نمی دید و هر دو را جزو یک طبقه می شمرد. به همین ترتیب از نظر کیزنی تمام کسانی که با کارخانه و صنایع سر و کار دارند بی هیچ فرقی میان کارگر روز مرد و سرمایه دار جزو طبقه خنثی بودند.
در ابتدا فیزیوکرات ها اصطلاح طبقه را در زمینه علوم اقتصادی به مفهوم تقسیم بندی ساده یعنی در همان معنای رایج در علوم طبیعی به کار می بردند، اما در نتیجه تکامل صنعت و رشد سرمایه داری به تدریج از چنین درکی و از تعریف محدود طبقه در ارتباط با اقتصاد کشاورزی رها گردیدند. تورگو Turgot ( 1727- 1781) معتقد بود که در داخل طبقه خنثی دو زیر طبقه به طور عینی وجود دارد که عبارتند از سرمایه داران به منزله صاحبان کار و کارگران ساده. به نظر آدام اسمیت (۱۷۲۳-۱۷۹۰) جامعه سرمایه داری در حال دگرگونی به سه طبقه عمده تقسیم می شد:
1.کارگران
۲. سرمایه داران
3. مالکان بزرگ.
اما هیچ یک از این متفکران به اختلاف و جنگ طبقاتی که میان طبقات سازنده جامعه وجود داشت عنایت نداشتند. نظریات درباره ساختمان طبقاتی جامعه بتدریج و به خصوص در فاصله سالهای1789 - ۱۷۵۰ تکامل یافت، نکر Necker ( ۱۸۰۴- ۱۷۳۲ ) وزیر لویی شانزدهم تحت تأثیر حقایق ملموس جامعه نوشت: «من در طبقات جامعه طبقه ای را می بینم که درآمدش اجبار در یک میزان باقی می ماند و طبقه دیگری را می بینم که ثروتش الزام افزایش می یابد. تجمل که از مقایسه سطح زندگی این دو طبقه قابل درک بوده و نتیجه اجباری این رشد غلط می باشد در عرض سالهای آینده بیشتر به چشم خواهد خورد. همچنین در نامه ای از نکر به لویی شانزدهم اشارة صریحی به جنگ طبقاتی وجود دارد. نکر در این نامه از آمادگی جنگی صاحبان امتیاز برای مبارزه علیه انقلابیون که به نظر وی از «... گدایان، دزدان و سایر اشرار... تمامی ملل» تشکیل شده اند سخن می گوید. در آستانه انقلاب فرانسه امانوئل سی یز (۱۷۴۸-۱۸۳۶) در طبقه بندی جامعه میان چهار طبقه تمایز قایل شد:
۱. تمام خانواده هایی که در مزارع کار میکنند.
۲. تمام کسانی که با کار آنها ارزش مواد خام، دو، سه و یا صد برابر می گردد.
۳. کسانی که در امر خرید و فروش و تجارت دخالت دارند.
۴. تمام کسانی که به انجام خدمات مشغولند؛ از دانشمندان عالیقدر گرفته تا همه افرادی که به کارهای کوچک خانگی اشتغال دارند.
ادامه دارد..
منبع:
مفاهیم اجتماعی در جوامع مستعمراتی(مجموعه مقالات سیاسی- اقتصادی) ، شاپور رواسانی ، طهران: امیر کبیر، چاپ اول (1386)
بیشتر بخوانید :
اقتصاد بی فرهنگ و فرهنگ بی اقتصاد
از مقاومت اقتصادی تا اقتصاد مقاومتی
رابطه دین و اقتصاد