جایگاه و ارزش زن در روزگاران کهن در ایران
چکیده:
در قرون آغازین هزاره اول قبل از میلاد، در دژهایی میزیست که ویرانه های نمونه برجسته ای از آنها بر فراز تپه باستانی باقی است و تصویری از آن دژ و قلعه ای نظیر آن را، به تقریب در لوح برجسته آشوری کهنی می یابیم که شکل شهری به نام کیشسیم را برای ما به یادگار نهاده است .
تعداد کلمات: 2088کلمه/ تخمین زمان مطالعه: 10 دقیقه
در قرون آغازین هزاره اول قبل از میلاد، در دژهایی میزیست که ویرانه های نمونه برجسته ای از آنها بر فراز تپه باستانی باقی است و تصویری از آن دژ و قلعه ای نظیر آن را، به تقریب در لوح برجسته آشوری کهنی می یابیم که شکل شهری به نام کیشسیم را برای ما به یادگار نهاده است .
تعداد کلمات: 2088کلمه/ تخمین زمان مطالعه: 10 دقیقه
نویسنده: کتایون مزدایود
عقلائی به نظر نمی رسد که زنانی چون دینک و شهبانو روتک و آذر آناهید و شاپوردختک، که نامشان و تصویرشان بر صخره ها و سکه ها و ستونهای سنگی کنده شده است، از حق مالکیت بی بهره باشند: حق مالکیت زنان، در ایران روزگار ساسانیان وجود داشته و در مادیان هزار دادستان مورد بحث است. به اصطلاح همان کتاب، «دخت» از دارایی پدر حق ارث بردن داشت. اگر بهنگام درگذشت پدر، وی ازدواج نکرده بود، سهمی را که «دخترتهر» است، از دارایی پدر را به ارث می برد و همسر مرد به اندازه پسران از آن سهم داشت. البته مرد می توانست، بنا بر وصیت خویش، هر میزان از دارایی خود را به هر کس بخواهد ببخشد، مگر سهم زن خود را ارث یا جهیزیه «دخت» و همچنین دستمزد او به خودش تعلق می یافت و مرد، که می بایست هزینه زندگانی زن و فرزندش را قانونا بپردازد، هر گاه از دارایی آنان چیزی برای خرج بر می داشت، موظف بود آن را باز گرداند. با ازدواج دختر، دارایی او به خاندان شوهر میرفت. هرگاه وی از شوهر خود جدا می شد، انتقال این ثروت از خاندان شوهر ایجاد مسأله و دشواری می کرد و این امر مورد بحث حقوقی بود.
گروههای خانوادگی پدرسالار آن دوران، که هنوز حکومت مرکزی در ایران تشکیل نشده بود، می بایست از تکاتک اعضای خود با قدرت کامل حمایت و دفاع کند و آنان را در درون «قلعه» که در معرض انواع تهاجمات و گرسنگی سخت بود، محافظت نماید و سخت بجنگد و بکوشد تا زنده بماند. این جامعه راهی سخت دشوار را پیموده است تا خود را به جامعه بیشتر شهرنشین و امن تر عصر ساسانیان برساند.
به دلیل ساخت قدیمی خاندان، یا به اصطلاح متون فارسی میانه، «دوده» و دودمان، چنین مسأله ای پدید می آمد: دودمان واحد اجتماعی متمایزی بود که «دوده سالار» بر آن ریاست داشت و وی به نیابت از طرف دیگران، قانون و عرفا صاحب اختیار آن به شمار می رفت. به نظر می رسد که بی توجهی پژوهندگان به برخی از ابعاد و خصائص «دوده»، موجب ابهام و سوء تفاهم شده است: از مجموع اطلاعاتی که از متنهای گوناگون به دست می آید، چنین پیدا است که «دوده» واحد اجتماعی مستقلی با چند نقش و کنش و وظیفه متفاوت بوده است و گذشته از پیوند خویشاوندی و ارتباط جنسی شوهر و کدبانو، دودمان یک واحد اقتصادی و حقوقی، و در شکل قدیمی تر، نظامی و حکومتی نیز به شمار می رفته است. اعضای آن، اموالی مشترک و مشاع داشتند و بر روی املاک واحدی کار می کردند؛ از لحاظ حقوقی واحدی یگانه و یکتا شمرده می شدند و در شکل کهنتر، مردان جنگی آن در کنار یکدیگر به جنگ می رفته اند و می جنگیدهاند. سالار دودمان، که در درون حیطه اختیار خود مسئول تأمین معاش و اداره املاک و صاحب فرمان و احتمالا حتى قاضی بود، در خارج از دودمان، نماینده حقوق قانونی آن محسوب می گردید. همه زنان و فرزندانی که در دودمان می زیستند، و نیز کنیزان و غلامان و دیگر «خانه زادان» در مسئولیت و نظارت او بودند و وی می توانست در صورت ضرورت و نیاز، هر یک از آنان را حتی بفروشد و یا به کیفر قانونی برساند.
این واحد اجتماعی، احتمالا در صورتهای بسیار قدیمی خود، در قرون آغازین هزاره اول قبل از میلاد، در دژهایی میزیست که ویرانه های نمونه برجسته ای از آنها بر فراز تپه باستانی «سیلک» باقی است و تصویری از آن دژ و قلعه ای نظیر آن را، به تقریب در لوح برجسته آشوری کهنی می یابیم که شکل شهری به نام کیشسیم (Kishesim) را برای ما به یادگار نهاده است (ایران از آغاز تا اسلام، رومن گیرشمن، ترجمة محمد معین، تهران، ۱۳۶۸، صص ۷۱-۸۱). ما نمی دانیم که ساکنان چنین شهری، واحدهای گروه و خویشاوندی و اجتماعی خود را چگونه و با کدامیک از نامهای باستانی که صورت فارسی آنها «مان» و «ویس» و «زند» و «ده» است می خوانده اند، اما بیگمان ساخت ۱۸ خانواده در نزد آنان شباهت بسیار با آریاییان هندنشین و نیز جوامع هندواروپایی دیگری که مثلا در یونان و رم باستان از ایشان اخباری در دست است، داشته است.
گروههای خانوادگی پدرسالار آن دوران، که هنوز حکومت مرکزی در ایران تشکیل نشده بود، می بایست از تکاتک اعضای خود با قدرت کامل حمایت و دفاع کند و آنان را در درون «قلعه» که در معرض انواع تهاجمات و گرسنگی سخت بود، محافظت نماید و سخت بجنگد و بکوشد تا زنده بماند. این جامعه راهی سخت دشوار را پیموده است تا خود را به جامعه بیشتر شهرنشین و امن تر عصر ساسانیان برساند.
طبیعی است که در طی این مسیر دراز، ساخت خانواده دستخوش تطور و تغییر بسیار شود تا بصورت نهاد اجتماعی موسوم به «دوده» درآید، که اخبار و اطلاع بیشتری درباره آن در دست است. به نظر می رسد که بسیاری از پنداشته های کهن و رسمها و سنتهای باستانی و قوانین آن دگرگون شده باشد و بسیاری از نقشها و وظایف خاندان گسترده تر باستانی، از دست رفته و بر دوش نهادهای شهری و حکومتی افتاده باشد؛ از آن جمله قضاوت و ریاست دینی خاندان که احتمالا در روزگاری بس کهن در اختیار دودمان و «دوده سالار» بوده است. از سوی دیگر، آثار و بقایای برخی از پنداشته ها و تصورات عتیق را می بینیم که از همان خاندان باستانی ایرانی و آریایی و هندواروپایی به دودمان دوران ساسانی رسیده است و نه تنها در مفاهیم بازگردنده به آن قابل مشاهده است، بلکه حتی هنوز نشانهایی زنده از آنها را می توان در اندیشه امروزی پیرامون خانواده زرتشتی نیز باز یافت. از این قبیل است تصور ابدی بودن ازدواج و خانواده و ضرورت تداوم نسل و نام هرکس تا پایان جهان و نیز ضرورت روشن ماندن اجاق خانواده و چراغ خانه، و همچنین برگزاری مراسم مفصل دینی و آیینی برای درگذشتگان و نیاکان خاندان.
بیشتر بخوانید : مروری بر ادبیات داستانی ایران
آمیختگی این دو وجه از نقشها و وظایف و تصورات خاندان، که از یک سوی پویایی و تغییرات طبیعی و تاریخی جامعه را مشتمل بوده است و از سوی دیگر کوشندگی مجدانه در نگاهداری سنتهای عتیق - و شاید هم نوعی تأکید و تکیه سنگین تر بر برخی از وجوه و ابعاد این سنتها و مفاهیم نیاکانی -- سرانجام منجر به پیدایش چنان مفاهیم و نهادهای خاصی در خاندان شده است که اصولا می بایست درباره آنها به گفتگو پردازند و بحث کنند تا مگر روشن گردد که رابطه دوده سالار با اعضای دودمان چیست و حدود مسئولیت و اختیار وی، که مورد جدل و گفت و شنود رایمندان و صاحب نظران قرار می گرفت، کدام است. این مسیر به آنجا رسید که در کتابی مانند روایت امید پسر اشاؤهشت، که در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری به نگارش درآمده است، پیدا است که مفاهیم قدیمی، مانند «شثری»، برای مردم کمابیش ناشناخته بوده و این مفهوم که یادگار بسیار کهنه خاندان هندواروپایی است، دیگرگونی تمام یافته بوده است. از پرسشها و پاسخهای مندرج در این کتابهای جدیدتر می توان بخوبی استنباط کرد که چه مایه اختلاف میان آنچه در کتابهای پهلوی کهنسال تر، مثل مادیان هزار دادستان و زند وندیداد می آید، با این مضامین وجود دارد.
با توجه به نهاد اجتماعی «دوده سالاری» یا سالاری دودمان که به مردان اختصاص داشت، در شکل خانواده در روزگاری که قوانین و گردش کار و احکام دادگاهی مادیان هزار دادستان به آن باز می گردد، زن بعنوان دختر و همسر و مادر در سالاری مرد خود بود: پدر یا شوهر یا پسر یا مرد دیگری از خویشاوندان یا برگزیدگان به سمت سالاری. هنگامی که سالار دودمان، «دخت» را به زنی به مردی می داد، به اصطلاح حقوقی آن زمان، او را به سالاری آن مرد می سپرد. در این انتقال، موافقت هر دو سالار خاندان شرط بود و نیز شرط ضروری دیگر که معلوم نیست چرا سرسری گرفته شده است و پژوهندگان از کنار آن به آرامی و بی توجه گذشته اند - رضامندی دخت بوده است. در این باره در مادیان هزار دادستان می آید: «زروان داد» پسر «گشن جم» گفت که اگر مرد به دخت خویش گوید که برو و «ستری» بهمان کس کن، «دخت» جایز است که نکند زیرا این نیز چنان باشد که او را گوید که برو و زنی بهمان مردکن (= به همسری فلان مرد تن بده) و هرگاهاین کار را نکند، جایز است (ص ۳۶ سطرهای ۹ تا ۱۲). و با این گفته)، دیگری (نیز) گفت که چون مرد دخت خویش را به رغم رضامندی آن دختر به «شتری» بداد، جایز است و اگر به زنی (او را به مردی) بداد، جایز نیست. پس بی رضای دختر، او را به «شتری» ازیرا جایز است بدهد که «درآمی» (آن ستری) به پدر تعلق میگیرد و به زنی (دادن دخت بی رضامندی وی) ازیرا جایز نیست که دخت را در همخوابگی کردن بر خود اختیار است که بنگرد (و برگزیند و نظر بدهد) (ص ۳۶، ص ۱۲تا۱۶).
رضای دختر و سالاری پدر هنوز هم در «اندرز گواه گیران» یا عقدنامه زرتشتی هست و آن را موبد در هر ازدواجی میخواند: «... رضایی که ښه ځه تنه سالاری که شه پدر ره ..»، یعنی «رضایی که به خود دختر میرسد و سالاری که به پدرش میرسد»؛ و هیچ دلیلی نیست که روزگاری این حق انتخاب شوهر برای «دخت» از میان رفته باشد. همچنین، بویژه رضای او بهنگام طلاق گرفتن شرط اصلی و ضروری بود و حتی شوهر حق قانونی نداشت که او را با طلاق دادن از ارث محروم کند.
زنی که با «پذیرش» و توافق دو سالار دودمان و رضای خودش به سالاری مرد دیگر در می آمد، عملا به مثابه دارایی و ثروتی بود که او را به دیگری دهند و این را اشوداد یا «دهش رایگان» و «امر خیر» می گفتند و این اصطلاح باز موجب بحث بسیار شده است و گفته اند که دختر و زن خود را به فقیران و مردم نادار و بینوا به «صدقه» می داده اند؛ زیرا که معنای دیگر واژه «اشوداد» صدقه است. سالار دوم شوی و «شوهر» بود. هرگاه زن برای بار دوم میخواست همسر اختیار کند، همین سالار دوم و به اصطلاح «شوهر» بود که می بایست او را به «زنی» به مرد دیگر بدهد. به همین دلیل، ازدواج دوم «دخت» را تعبیر به آن کرده اند که شوهر زن خود را به مرد دیگری به زنی می داده است. حال آن که دقیقا مسأله چیزی نیست مگر ازدواج بار دوم زنی که اول او را پدر یا برادرش، یا مرد دیگری به نیابت آنان - وگاه نیز مادرش - به شوهر داده بوده است و وی بار دیگر، با مردی جز شوهر اول خود ازدواج می کرده است و این ازدواج دوم نیز اگر هم تک همسری نبوده، بیگمان تک شوهری بوده است.
در قرون آغازین هزاره اول قبل از میلاد، در دژهایی میزیست که ویرانه های نمونه برجسته ای از آنها بر فراز تپه باستانی «سیلک» باقی است و تصویری از آن دژ و قلعه ای نظیر آن را، به تقریب در لوح برجسته آشوری کهنی می یابیم که شکل شهری به نام کیشسیم را برای ما به یادگار نهاده است (ایران از آغاز تا اسلام، رومن گیرشمن، ترجمة محمد معین، تهران، ۱۳۶۸، صص ۷۱-۸۱). ما نمی دانیم که ساکنان چنین شهری، واحدهای گروه و خویشاوندی و اجتماعی خود را چگونه و با کدامیک از نامهای باستانی که صورت فارسی آنها «مان» و «ویس» و «زند» و «ده» است می خوانده اند، اما بیگمان ساخت ۱۸ خانواده در نزد آنان شباهت بسیار با آریاییان هندنشین و نیز جوامع هندواروپایی دیگری که مثلا در یونان و رم باستان از ایشان اخباری در دست است، داشته است.
اما به هر تقدیر، شوهر دوم را عرف و قانون و سنت، دیگر همانند شوهر نخستین نمی شناخته است: دارایی و ثروت زن به دودمان وی انتقال نمی یافته و زن نیز از دارایی شوهر دوم سهمی نمی برده است، مگر بنا بر قرارداد و شرط قبلی. شوهر اول اگر زن را به سالاری به شوهر دوم نمی داده یا زن را بر خویشتن سالار و پادشاه و صاحب اختیار نمی کرده است، فرزند آن زن قانون، فرزند شوهر نخستین به شمار می رفته است. به عبارت دیگر، ازدواج دوم زن از لحاظ اقتصادی و حتی به اعتبار رسیدن نام پدر به فرزند، اعتبار ازدواج نخستین او را نداشت.
در پس این رسمهای شگفت و بظاهر بی منطق، رشته ای از پنداشته ها و تصورات باستانی حضور دارد که برای فهم این قواعد و قوانین اجتماعی به درک آنها نیاز است: این تصور دینی کهن هنوز برجای بوده است که ازدواج دو تن امری است سرمدی، و به اصطلاح، «فرشکردی» یعنی «تداوم یابنده تا قیامت» و همچنین ضرورت دارد که از هر کس «پیوند برود» یعنی نسل او تا ابد و تا رستاخیز و پایان زمان ادامه پیدا کند. لذا، خانواده می بایست دارای فرزند باشد و چون در شرایط طبیعی، احتمال بی فرزند ماندن یا مرگ فرزندان پیش از پدر بسیار بوده است، پس، بنا بر قاعده که هندواروپایی «فرزندخواندگی» و پذیرفتن فرزند، اساس پیدایش نسبت پدر- فرزندی او محسوب می شده است و نه داشتن فرزند واقعی. از این تصورات است که نهاد اجتماعی «تری» پدید آمده بوده است. هر کس میبایست یادگار و جانشین داشته باشد و نه تنها دودمان می بایست پس از مرگ سالار خود، دوده سالار بیابد، بلکه اگر دوده سالار دارای شرایط لازم و کافی نمی بود، می بایست کسی را به «شتری» نیز انتخاب نمایند که نام و نسل مرد درگذشته را تداوم بخشد. این رسمی است که خاطره آن هنوز هم زنده است و در بامداد چهارمین روز درگذشت مردی که فرزند نداشته باشد، کسی را به فرزندی او بر میگزینند و او را اصطلاحا «پل گذار» می نامند و قانون کشوری نیز وی را وارث قانونی متوفی می شناسد.
ادامه دلرد..
منبع:
چند سخن ، کتایون مزداپور، به کوشش ویدا نداف ، تهران: فروهر (1389)
با توجه به نهاد اجتماعی «دوده سالاری» یا سالاری دودمان که به مردان اختصاص داشت، در شکل خانواده در روزگاری که قوانین و گردش کار و احکام دادگاهی مادیان هزار دادستان به آن باز می گردد، زن بعنوان دختر و همسر و مادر در سالاری مرد خود بود: پدر یا شوهر یا پسر یا مرد دیگری از خویشاوندان یا برگزیدگان به سمت سالاری. هنگامی که سالار دودمان، «دخت» را به زنی به مردی می داد، به اصطلاح حقوقی آن زمان، او را به سالاری آن مرد می سپرد. در این انتقال، موافقت هر دو سالار خاندان شرط بود و نیز شرط ضروری دیگر که معلوم نیست چرا سرسری گرفته شده است و پژوهندگان از کنار آن به آرامی و بی توجه گذشته اند - رضامندی دخت بوده است. در این باره در مادیان هزار دادستان می آید: «زروان داد» پسر «گشن جم» گفت که اگر مرد به دخت خویش گوید که برو و «ستری» بهمان کس کن، «دخت» جایز است که نکند زیرا این نیز چنان باشد که او را گوید که برو و زنی بهمان مردکن (= به همسری فلان مرد تن بده) و هرگاهاین کار را نکند، جایز است (ص ۳۶ سطرهای ۹ تا ۱۲). و با این گفته)، دیگری (نیز) گفت که چون مرد دخت خویش را به رغم رضامندی آن دختر به «شتری» بداد، جایز است و اگر به زنی (او را به مردی) بداد، جایز نیست. پس بی رضای دختر، او را به «شتری» ازیرا جایز است بدهد که «درآمی» (آن ستری) به پدر تعلق میگیرد و به زنی (دادن دخت بی رضامندی وی) ازیرا جایز نیست که دخت را در همخوابگی کردن بر خود اختیار است که بنگرد (و برگزیند و نظر بدهد) (ص ۳۶، ص ۱۲تا۱۶).
رضای دختر و سالاری پدر هنوز هم در «اندرز گواه گیران» یا عقدنامه زرتشتی هست و آن را موبد در هر ازدواجی میخواند: «... رضایی که ښه ځه تنه سالاری که شه پدر ره ..»، یعنی «رضایی که به خود دختر میرسد و سالاری که به پدرش میرسد»؛ و هیچ دلیلی نیست که روزگاری این حق انتخاب شوهر برای «دخت» از میان رفته باشد. همچنین، بویژه رضای او بهنگام طلاق گرفتن شرط اصلی و ضروری بود و حتی شوهر حق قانونی نداشت که او را با طلاق دادن از ارث محروم کند.
زنی که با «پذیرش» و توافق دو سالار دودمان و رضای خودش به سالاری مرد دیگر در می آمد، عملا به مثابه دارایی و ثروتی بود که او را به دیگری دهند و این را اشوداد یا «دهش رایگان» و «امر خیر» می گفتند و این اصطلاح باز موجب بحث بسیار شده است و گفته اند که دختر و زن خود را به فقیران و مردم نادار و بینوا به «صدقه» می داده اند؛ زیرا که معنای دیگر واژه «اشوداد» صدقه است. سالار دوم شوی و «شوهر» بود. هرگاه زن برای بار دوم میخواست همسر اختیار کند، همین سالار دوم و به اصطلاح «شوهر» بود که می بایست او را به «زنی» به مرد دیگر بدهد. به همین دلیل، ازدواج دوم «دخت» را تعبیر به آن کرده اند که شوهر زن خود را به مرد دیگری به زنی می داده است. حال آن که دقیقا مسأله چیزی نیست مگر ازدواج بار دوم زنی که اول او را پدر یا برادرش، یا مرد دیگری به نیابت آنان - وگاه نیز مادرش - به شوهر داده بوده است و وی بار دیگر، با مردی جز شوهر اول خود ازدواج می کرده است و این ازدواج دوم نیز اگر هم تک همسری نبوده، بیگمان تک شوهری بوده است.
در قرون آغازین هزاره اول قبل از میلاد، در دژهایی میزیست که ویرانه های نمونه برجسته ای از آنها بر فراز تپه باستانی «سیلک» باقی است و تصویری از آن دژ و قلعه ای نظیر آن را، به تقریب در لوح برجسته آشوری کهنی می یابیم که شکل شهری به نام کیشسیم را برای ما به یادگار نهاده است (ایران از آغاز تا اسلام، رومن گیرشمن، ترجمة محمد معین، تهران، ۱۳۶۸، صص ۷۱-۸۱). ما نمی دانیم که ساکنان چنین شهری، واحدهای گروه و خویشاوندی و اجتماعی خود را چگونه و با کدامیک از نامهای باستانی که صورت فارسی آنها «مان» و «ویس» و «زند» و «ده» است می خوانده اند، اما بیگمان ساخت ۱۸ خانواده در نزد آنان شباهت بسیار با آریاییان هندنشین و نیز جوامع هندواروپایی دیگری که مثلا در یونان و رم باستان از ایشان اخباری در دست است، داشته است.
اما به هر تقدیر، شوهر دوم را عرف و قانون و سنت، دیگر همانند شوهر نخستین نمی شناخته است: دارایی و ثروت زن به دودمان وی انتقال نمی یافته و زن نیز از دارایی شوهر دوم سهمی نمی برده است، مگر بنا بر قرارداد و شرط قبلی. شوهر اول اگر زن را به سالاری به شوهر دوم نمی داده یا زن را بر خویشتن سالار و پادشاه و صاحب اختیار نمی کرده است، فرزند آن زن قانون، فرزند شوهر نخستین به شمار می رفته است. به عبارت دیگر، ازدواج دوم زن از لحاظ اقتصادی و حتی به اعتبار رسیدن نام پدر به فرزند، اعتبار ازدواج نخستین او را نداشت.
در پس این رسمهای شگفت و بظاهر بی منطق، رشته ای از پنداشته ها و تصورات باستانی حضور دارد که برای فهم این قواعد و قوانین اجتماعی به درک آنها نیاز است: این تصور دینی کهن هنوز برجای بوده است که ازدواج دو تن امری است سرمدی، و به اصطلاح، «فرشکردی» یعنی «تداوم یابنده تا قیامت» و همچنین ضرورت دارد که از هر کس «پیوند برود» یعنی نسل او تا ابد و تا رستاخیز و پایان زمان ادامه پیدا کند. لذا، خانواده می بایست دارای فرزند باشد و چون در شرایط طبیعی، احتمال بی فرزند ماندن یا مرگ فرزندان پیش از پدر بسیار بوده است، پس، بنا بر قاعده که هندواروپایی «فرزندخواندگی» و پذیرفتن فرزند، اساس پیدایش نسبت پدر- فرزندی او محسوب می شده است و نه داشتن فرزند واقعی. از این تصورات است که نهاد اجتماعی «تری» پدید آمده بوده است. هر کس میبایست یادگار و جانشین داشته باشد و نه تنها دودمان می بایست پس از مرگ سالار خود، دوده سالار بیابد، بلکه اگر دوده سالار دارای شرایط لازم و کافی نمی بود، می بایست کسی را به «شتری» نیز انتخاب نمایند که نام و نسل مرد درگذشته را تداوم بخشد. این رسمی است که خاطره آن هنوز هم زنده است و در بامداد چهارمین روز درگذشت مردی که فرزند نداشته باشد، کسی را به فرزندی او بر میگزینند و او را اصطلاحا «پل گذار» می نامند و قانون کشوری نیز وی را وارث قانونی متوفی می شناسد.
ادامه دلرد..
منبع:
چند سخن ، کتایون مزداپور، به کوشش ویدا نداف ، تهران: فروهر (1389)
بیشتر بخوانید :
فرهنگ عامه
چشم انداز ادبیات داستانی پس از انقلاب
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم