استدلال نوعی اجبار منطقی است
چکیده:
گاه بخواهد فکر کردن را متوقف کند. آنچه از دستش بر نمی آید این است که فرض اولیه را وضع کند، به فکر کردن ادامه دهد و به نتیجهای برسد متفاوت با آنچه از لحاظ علمی صحیح است.
تعداد کلمات: 1165 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
گاه بخواهد فکر کردن را متوقف کند. آنچه از دستش بر نمی آید این است که فرض اولیه را وضع کند، به فکر کردن ادامه دهد و به نتیجهای برسد متفاوت با آنچه از لحاظ علمی صحیح است.
تعداد کلمات: 1165 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
ترجمه: علی اکبر مهدیان
خصوصیت اصلی استدلال در علوم دقیقه، خصوصیتی که منطقیون یونانی به هنگام تدوین قواعد قیاس سعی کردند شرحی نظری از آن بدهند، نوعی اجبار منطقی است که به وسیلهی آن شخصی که بعضی مفروضات را وضع می کند، به صرف انجام این کار مجبور است مفروضاتی دیگر هم وضع کند. او به دو طریق آزادی انتخاب دارد: مجبور نیست به فرض اولیه اقدام کند واقعیتی که از نظر فنی در این گفتار که «نقاط شروع برهان اثباتی خودشان قابل اثبات نیستند» تبیین شده است و وقتی هم که چنین کرد باز آزاد است هرچه به شمار می آمد، و برای من آسان بود بفهمم او آن را به حد کمال ثابت کرده است. من، تا حدی ابلهانه، خیال می کردم که جزئی از استدلالی چنین شفاف و استوار باید هر شنوندهای را، حتی اگر قبلا چیزی درباره ی موضوع آن نمی دانسته، قانع کند. من در ابتدا بسیار پریشان بودم، اما در طولانی مدت بسیار آموخته شدم و تعلیم دیدم، از این طریق بود که پی بردم این برهان برای مجاب کردن منطق دانان بسیار فرهیخته و هوشمند، کاملا ناموفق بوده است. گاه بخواهد فکر کردن را متوقف کند. آنچه از دستش بر نمی آید این است که فرض اولیه را وضع کند، به فکر کردن ادامه دهد و به نتیجهای برسد متفاوت با آنچه از لحاظ علمی صحیح است.
بیشتر بخوانید: عرصهی تفکر تاریخی
تفکر «استقرایی» چنین اجباری ندارد. در این جا اساس فرایند این است که پس از کنار هم نهادین مشاهداتی چند، و پی بردن به این که از آنها طرحی ساخته می شود، ما این طرح را تا بی نهایت تعمیم دهیم، درست مانند کسی که چند نقطه روی کاغذ شطرنجی رسم میکند و با خود می گوید «این نقطه هایی که گذاشته ام یک سهمی درست کرده اند»، و هرکسی هر تعداد سهمی که دلش بخواهد در هر جهت رسم کند. این را از نظر فنی «رسیدن از معلوم به مجهول»، یا «از جزئی به کلی» می خوانند. در تفکر استقرایی، این نکته اساسی است که گامی که چنین توصیف شود، هیچگاه تحت هیچ نوع اجبار منطقی برداشته نمی شود، اگر چه منطقیانی که سعی کرده اند نظریه ی این گونه تفکر را بنا کنند گاهی آن را نفهمیده اند. متفکر آزاد است آن گام را هر طور که میل دارد بر دارد یا بر ندارد. در طرحی که از مشاهدات او یا کسان دیگر کشیده شده است، هیچ چیز وجود ندارد که بتواند او را به تعمیم در آن طریق خاص، یا در واقع تعمیم به طورکلی، مجبور کند. دلیل آن که این حقیقت بسیار واضح تا این حد نادیده گرفته شده آن است که هیبت منطق ارسطویی مردم را در این فکر فرو برده است که بین تفکر «قیاسی» و «استقرایی»، یعنی بین علوم دقیقه و علوم آزمایشی و تجربی، شباهتی بیشتر از آنچه واقعا وجود دارد می بینند. در هر دو مورد، برای هر بار تفکر، نقاط شروعی وجود دارد که برحسب سنت قضیه خوانده می شوند و نقطه ی پایانی که طبق سنت نتیجه خوانده می شود و در هر دو مورد قضایا نتیجه را «ثابت میکنند»، درحالیکه در علوم دقیقه این به معنای آن است که آنها نتیجه را تحمیل یا آن را از نظر منطقی اجباری میکنند، اما معنای آن در علوم مشاهده ای و تجربی این است که آنها فقط آن را تعلیل می کنند؛ یعنی، به هر کس که بخواهد به آن فکر کند اختیار می دهند که چنین کند. هنگامی که گفته می شود آنان «فلان نتیجه» را اثبات می کنند، چیزی که فراهم می آورند این نیست که به اجبار با کمال میل بپذیرند، بلکه فقط اجازه است؛ معنایی کاملا مشروع برای اثبات». زیرا نیازی به نمایش آن نیست.
تفکر «استقرایی» چنین اجباری ندارد. در این جا اساس فرایند این است که پس از کنار هم نهادین مشاهداتی چند، و پی بردن به این که از آنها طرحی ساخته می شود، ما این طرح را تا بی نهایت تعمیم دهیم، درست مانند کسی که چند نقطه روی کاغذ شطرنجی رسم میکند و با خود می گوید «این نقطه هایی که گذاشته ام یک سهمی درست کرده اند»، و هرکسی هر تعداد سهمی که دلش بخواهد در هر جهت رسم کند. این را از نظر فنی «رسیدن از معلوم به مجهول»، یا «از جزئی به کلی» می خوانند. در تفکر استقرایی، این نکته اساسی است که گامی که چنین توصیف شود، هیچگاه تحت هیچ نوع اجبار منطقی برداشته نمی شود، اگر چه منطقیانی که سعی کرده اند نظریه ی این گونه تفکر را بنا کنند گاهی آن را نفهمیده اند.
اگر در عمل این اجازه، مانند موارد فراوان دیگر، به اجبار واقعی بدل می شود، فقط به آن سبب است که متفکری که از آن بهره می برد خود را آزاد نمی بیند که درست همان طور که میل دارد تعمیم بدهد یا ندهد. او خود را مجبور می بیند که چنین کند و به نحوی معین چنین کند: اجبارهایی که چون در تاریخ شان بررسی کنیم، ریشه های شان را در بعضی عقاید دینی دربارهی طبیعت و آفرینندهی آن (خدا) می یابیم. بحث بیشتر درباره ی این عبارت در اینجا لازم نیست، اما شاید لازم باشد اضافه کنیم اگر امروز این امر به نظر بعضی خوانندگان متناقض به نظر می رسد فقط به این سبب است که دود نوشته های تبلیغاتی، واقعیات را در پردهی ابهام فرو برده است؛ نوشته هایی که با نهضت «اشراق گرایی» قرن هجدهم آغاز شد و با «تعارض میان دین و علم» در قرن نوزدهم ادامه یافت و مقصود آن حمله به حکمت الهی بود با جانبداری فرضی از یک «دید علمی از جهان»، دیدی که در واقع بر آن مبتنی بود و بعد از نابودی آن یک لحظه هم نمی توانست باقی بماند. حکمت الهی مسیحیت را کنار بگذارید، خواهید دید که دانشمند دیگر هیچ انگیزه ای برای انجام آن چیزی ندارد که تفکر استقرایی به او اجازهی انجام اش را می دهد. اگر ادامه میدهد، فقط به این سبب است که کورکورانه از میثاق های جامعه ی حرفه ای که به آن تعلق دارد، پیروی می کند.
شهادت قبل از آن که از راه ایجاب به شرح مشخصات استدلال تاریخی بپردازیم، بی فایده نخواهد بود که از طریق سلبی آنها را شرح دهیم؛ یعنی دربارهی چیزی که غالبا، ولی به غلط، با آن یکی دانسته می شود. تاریخ، مانند هر علم دیگر، خود مختار است. مورخ حق دارد و بر او واجب است تا با روش های خاص علم خودش راجع به حل صحیح هر مسئله ای که در پیگیری آن علم برای او پیش آید، شخصا تصمیم بگیرد. هیچگاه نمی توان او را ملزم کرد؛ یا هیچ حق ندارد که بگذارد کس دیگری به جای او تصمیم بگیرد. اگر کس دیگر، هر که می خواهد باشد، حتی مورخی علامه یا شاهدی عینی یا شخصی مورد وثوق آن کس که دارد دربارهی کار او پژوهش می کند، یا حتی خود آن شخصی که آن کار را انجام داده است، پاسخ حاضر و آماده ای به پرسش او در سینی به او تقدیم کند، تنها کاری که می تواند بکند رد کردن آن است، نه به این سبب که می پندارد اطلاع دهنده می خواهد فریبش بدهد. یا این که خودش فریب خورده است، بلکه به این سبب که اگر آن را بپذیرد خودمختاری خود را به عنوان مورخ از دست داده و به دیگری اجازه داده است تا کاری را برای او انجام بدهد که اگر او متفکری علمی باشد، فقط خودش باید انجام بدهد. نیازی نیست درباره ی این عبارت برای خواننده دلیل بیاورم. اگر او چیزی از کار تاریخی بداند، به تجربه ی خویش می داند که این درست است و اگر هم نمیداند که این درست است، چیز زیادی از تاریخ نمی داند و از خواندن این رساله نیز نفعی عایدش نمی شود و بهترین کاری که می تواند بکند این است که همین جا کتاب را ببندد.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
تفکر «استقرایی» چنین اجباری ندارد. در این جا اساس فرایند این است که پس از کنار هم نهادین مشاهداتی چند، و پی بردن به این که از آنها طرحی ساخته می شود، ما این طرح را تا بی نهایت تعمیم دهیم، درست مانند کسی که چند نقطه روی کاغذ شطرنجی رسم میکند و با خود می گوید «این نقطه هایی که گذاشته ام یک سهمی درست کرده اند»، و هرکسی هر تعداد سهمی که دلش بخواهد در هر جهت رسم کند. این را از نظر فنی «رسیدن از معلوم به مجهول»، یا «از جزئی به کلی» می خوانند. در تفکر استقرایی، این نکته اساسی است که گامی که چنین توصیف شود، هیچگاه تحت هیچ نوع اجبار منطقی برداشته نمی شود، اگر چه منطقیانی که سعی کرده اند نظریه ی این گونه تفکر را بنا کنند گاهی آن را نفهمیده اند.
اگر در عمل این اجازه، مانند موارد فراوان دیگر، به اجبار واقعی بدل می شود، فقط به آن سبب است که متفکری که از آن بهره می برد خود را آزاد نمی بیند که درست همان طور که میل دارد تعمیم بدهد یا ندهد. او خود را مجبور می بیند که چنین کند و به نحوی معین چنین کند: اجبارهایی که چون در تاریخ شان بررسی کنیم، ریشه های شان را در بعضی عقاید دینی دربارهی طبیعت و آفرینندهی آن (خدا) می یابیم. بحث بیشتر درباره ی این عبارت در اینجا لازم نیست، اما شاید لازم باشد اضافه کنیم اگر امروز این امر به نظر بعضی خوانندگان متناقض به نظر می رسد فقط به این سبب است که دود نوشته های تبلیغاتی، واقعیات را در پردهی ابهام فرو برده است؛ نوشته هایی که با نهضت «اشراق گرایی» قرن هجدهم آغاز شد و با «تعارض میان دین و علم» در قرن نوزدهم ادامه یافت و مقصود آن حمله به حکمت الهی بود با جانبداری فرضی از یک «دید علمی از جهان»، دیدی که در واقع بر آن مبتنی بود و بعد از نابودی آن یک لحظه هم نمی توانست باقی بماند. حکمت الهی مسیحیت را کنار بگذارید، خواهید دید که دانشمند دیگر هیچ انگیزه ای برای انجام آن چیزی ندارد که تفکر استقرایی به او اجازهی انجام اش را می دهد. اگر ادامه میدهد، فقط به این سبب است که کورکورانه از میثاق های جامعه ی حرفه ای که به آن تعلق دارد، پیروی می کند.
شهادت قبل از آن که از راه ایجاب به شرح مشخصات استدلال تاریخی بپردازیم، بی فایده نخواهد بود که از طریق سلبی آنها را شرح دهیم؛ یعنی دربارهی چیزی که غالبا، ولی به غلط، با آن یکی دانسته می شود. تاریخ، مانند هر علم دیگر، خود مختار است. مورخ حق دارد و بر او واجب است تا با روش های خاص علم خودش راجع به حل صحیح هر مسئله ای که در پیگیری آن علم برای او پیش آید، شخصا تصمیم بگیرد. هیچگاه نمی توان او را ملزم کرد؛ یا هیچ حق ندارد که بگذارد کس دیگری به جای او تصمیم بگیرد. اگر کس دیگر، هر که می خواهد باشد، حتی مورخی علامه یا شاهدی عینی یا شخصی مورد وثوق آن کس که دارد دربارهی کار او پژوهش می کند، یا حتی خود آن شخصی که آن کار را انجام داده است، پاسخ حاضر و آماده ای به پرسش او در سینی به او تقدیم کند، تنها کاری که می تواند بکند رد کردن آن است، نه به این سبب که می پندارد اطلاع دهنده می خواهد فریبش بدهد. یا این که خودش فریب خورده است، بلکه به این سبب که اگر آن را بپذیرد خودمختاری خود را به عنوان مورخ از دست داده و به دیگری اجازه داده است تا کاری را برای او انجام بدهد که اگر او متفکری علمی باشد، فقط خودش باید انجام بدهد. نیازی نیست درباره ی این عبارت برای خواننده دلیل بیاورم. اگر او چیزی از کار تاریخی بداند، به تجربه ی خویش می داند که این درست است و اگر هم نمیداند که این درست است، چیز زیادی از تاریخ نمی داند و از خواندن این رساله نیز نفعی عایدش نمی شود و بهترین کاری که می تواند بکند این است که همین جا کتاب را ببندد.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
بیشتر بخوانید:
تخیل تاریخی
خودمختاری تاریخ
تاریخ طبیعت وفلسفه