چادر نگهبان

سرم زیر آفتاب داغ گُر گرفته بود. داشتم از گرما پس می­ افتادم. سُست و بی­حال بودم. زیر آفتاب تیز، نمی ­توانستم به راحتی اطرافم را ببینم. از لای پلک­ های نیمه باز نگاه انداختم به علی اصغر و احمد. سرهای تراشیده­ ی آن­ ها شده بود عینهو لبو. آن طرف محوطه، چادر نگهبان ­ها برپا بود. همیشه­ ی خدا لت­ های چادر رو به هم بود و داخل آن به چشم نمی ­آمد. چه حکمتی داشت، نمی ­دانم.
پنجشنبه، 11 بهمن 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: ناهید اسدی
موارد بیشتر برای شما
چادر نگهبان
چادر نگهبان
 
چکیده
سرم زیر آفتاب داغ گُر گرفته بود. داشتم از گرما پس می­ افتادم. سُست و بی­حال بودم. زیر آفتاب تیز، نمی ­توانستم به راحتی اطرافم را ببینم. از لای پلک­ های نیمه باز نگاه انداختم به علی اصغر و احمد. سرهای تراشیده­ ی آن­ ها شده بود عینهو لبو. آن طرف محوطه، چادر نگهبان ­ها برپا بود. همیشه­ ی خدا لت­ های چادر رو به هم بود و داخل آن به چشم نمی ­آمد. چه حکمتی داشت، نمی ­دانم.

تعداد کلمات: 741 / تخمین زمان مطالعه: 3/5 دقیقه


چادر نگهبان

مهری حسینی

سرم زیر آفتاب داغ گُر گرفته بود. داشتم از گرما پس می­ افتادم. سُست و بی­حال بودم. زیر آفتاب تیز، نمی ­توانستم به راحتی اطرافم را ببینم. از لای پلک­ های نیمه باز نگاه انداختم به علی اصغر و احمد. سرهای تراشیده­ ی آن­ ها شده بود عینهو لبو. نگاه­شان به تانکر آب گوشه­ ی محوطه بود. حتما یادشان رفته بود که ماه روزه است و تا غروب باید با تشنگی سر کنند. سرنگهبان، زیر سایه­ ی ایوان نشسته بود پشت میز فکستنی و کوچکی. سرش را تکیه داده بود به صندلی؛ کلاه روی صورتش بود. آن طرف محوطه، چادر نگهبان ­ها برپا بود. همیشه­ ی خدا لت­ های چادر رو به هم بود و داخل آن به چشم نمی ­آمد. چه حکمتی داشت، نمی ­دانم. خدا خدا می­ کردم به دل سرنگهبان بیفتد و اسرا را بفرستد تو آسایشگاه. گفتم: « خودشان که تو ساختمان هستند، این هم از نگهبان­ ها که رفتند زیر سایه چادر». احمد پشت حرفم را با لب­ های خشکش گرفت و گفت:« خدا ناظر بر این اعمال این­ هاست که چه بلایی سر ما آورده ­اند. خدا ازشان انتقام بگیرد». علی اصغر گفت: «خدا جواب هر ظلمی را می­ دهد.»

آن لحظه به حال کسانی که توی چادر بودند، حسرت خوردم. گفتم:« یاد سایه­ ی همسایه به خیر» علی اصغر و احمد نگاهم کردند. مجبور شدم برایشان توضیح بدهم که تو گرمای تابستان، درخت پر شاخ و برگ توت جلوی خانه­ ی حاج عبدالصمد، از سر ظهر تا دم غروب، سایه­ اش دراز می­ کشید تو کوچه. همه ­ی بچه­ های محل زیر سایه توت جمع می ­شدند به چاخان کردن برای هم­دیگر. من هم آن لابه لا فقط گوش می­ کردم و به خاطر شیرین­ کاری­ هایشان از خنده ریسه م ی­رفتم. انگار توت­ های روی درخت به مویی بند بودند. یک تکان که به آن می­ دادیم، رو زمین پر می ­شد از توت­ های سفید و شیرین و آب­دار. بعضی­ ها هم چهارچنگولی از درخت بالا می­ رفتند و همان­جا شکم شان را با توت پرمی­ کردند.

دوباره خیره شدم به چادر. بدنم کرخ بود. عرق افتاده بود لای موهام. سرنگهبان از رو صندلی بلند شد. فارسی حرف زدنش توی ذوق می ­زد. صدایش نازک بود و زنگ­دار. گفت: « بروید تو آسایشگاه­ هایتان.» از سرنگهبان بعید بود این وقت روز اجازه بدهد که برویم توی آسایشگاه. از این که دعایم مستجاب شده بود، کلی ذوق کردم. بچه­ ها قدم تند کردند و هرکدام به سمت آسایشگاه خودشان حرکت کردند.

نیمی از کارهایم مانده بود رو زمین. از همه وقت­گیرتر حفظ لغت­ های انگلیسی بود که احمد تو کلاس یادمان داده بود. تمرین جودو هم داشتیم. نگهبان که در را بست، رفتم و نشستم به وصله و پینه کردن پاشنه جورابم. یک هفته­ ای می­ شد که پاشنه­ ام مثل سیب زمینی از آن بیرون زده بود. سرم به دوخت و دوز گرم بود که با صدای علی اصغر برگشتم طرف پنجره. گفت: « انگار تو محوطه خبرهایی هست.» لنگه جوراب را رها کردم و دویدم طرف پنجره. نیروهای عراقی ریخته بودند تو محوطه. کم کم سرو صدایشان اوج گرفت. داشت از پنجره­ های چادر دود و آتش می ­زد بیرون. آفتاب از رو لبه ­ی دیوار بلند محوطه پیدا بود. سرباز یونس دوید طرف لوله آب. در چند متری چادر ایستاد و شلنگ آب را گرفت روی آن. یکباره صدای چندین انفجای پی در پی، چهار ستون اردوگاه را لرزاند. ستونی از دود و آتش قد کشید طرف آسمان. علی اصغر گفت:« تو چادر، مهمات بوده» تازه فهمیدم چرا لت­های چادر  همیشه رو به هم بود و کیپ. شلنگ آب افتاده بود رو آسفالت. بچه­ ها جمع شده بودند جلوی پنجره. سرنگهبان هنوز داشت داد و فریاد می­ کرد. دو نفر از سربازها یونس را بلند کردند و بردند طرف درمانگاه. بوی دود و سوختگی محوطه را پر کرده بود و از شیشه پنجره می­ خزید توی آسایشگاه. یکی دیگر از سربازها دوید و شلنگ را گرفت رو آتش. نیروهای عراقی هنوز در رفت و آمد بودند. بوی دود هوای داخل آسایشگاه را سنگین کرده بود. پنکه سقفی دیوانه وار می­ چرخید دور خودش. لنگه جوراب را برداشتم و رفتم نشستم زیر آن.

***

در چرخید رو پاشنه و تا نیمه باز شد. سرباز یونس آمد تو. سطل چای تو دستش بود. آن را گذاشت زمین و به احمد گفت:« ارشد! چای را بده به دوستانت.» احمد گفت:« خدا را شکر که حالت خوب است.» یونس تشکر کرد و روگرداند که برود. گفتم: « چادر چطور آتش گرفت؟» گفت: « سیم برق جرقه زده و چادر آتش گرفته. دونفر از نگهبان­ ها تو چادر خواب بودند و متوجه آتش سوزی نشدند. تعدادی مهمات و اسلحه تو چادر بود که منفجر شد و آن بیچاره ­ها کشته شدند.» سرباز یونس با صورتی گرفته بیرون رفت و در را پشت سرش بست. علی اصغر گفت:« حقا که منتقم واقعی خداست.»


 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
آثار نمازهای بدون ولایت در واقعه عاشورا
آثار نمازهای بدون ولایت در واقعه عاشورا
هکرهای ایرانی در تلاشند تا ما را تخلیه اطلاعاتی کنند!
play_arrow
هکرهای ایرانی در تلاشند تا ما را تخلیه اطلاعاتی کنند!
لحظه‌ی تخریب پُل بخش لاریجان آمل براثر سیل
play_arrow
لحظه‌ی تخریب پُل بخش لاریجان آمل براثر سیل
کار نمادین هلندی‌ها برای حمایت از کودکان غزه
play_arrow
کار نمادین هلندی‌ها برای حمایت از کودکان غزه
سناتور ضد ایرانی رشوه‌گیر از آب درآمد!
play_arrow
سناتور ضد ایرانی رشوه‌گیر از آب درآمد!
انتقاد مجری سیما به طراحیِ لباس کاروان ایران در افتتاحیهٔ المپیک
play_arrow
انتقاد مجری سیما به طراحیِ لباس کاروان ایران در افتتاحیهٔ المپیک
طریق‌الحسین کم کم رنگ و بوی اربعین می‌گیرد
play_arrow
طریق‌الحسین کم کم رنگ و بوی اربعین می‌گیرد
شکنجه اسرای فلسطینی در زندان رژیم صهیونیستی
play_arrow
شکنجه اسرای فلسطینی در زندان رژیم صهیونیستی
چرا به اینترنشنال "شبکه صهیونیستی" می‌گوییم؟
play_arrow
چرا به اینترنشنال "شبکه صهیونیستی" می‌گوییم؟
انهدام ادوات زرهی صهیونیست‌ها توسط القسام در خان یونس
play_arrow
انهدام ادوات زرهی صهیونیست‌ها توسط القسام در خان یونس
نقشه هایتان نقش بر آب شد، همه در کنار ایران هستیم!
play_arrow
نقشه هایتان نقش بر آب شد، همه در کنار ایران هستیم!
افزایش اعتراض‌ها به حضور صهیونیست‌ها در المپیک
play_arrow
افزایش اعتراض‌ها به حضور صهیونیست‌ها در المپیک
هو شدن کاروان رژیم صهیونیستی در افتتاحیه المپیک ۲۰۲۴
play_arrow
هو شدن کاروان رژیم صهیونیستی در افتتاحیه المپیک ۲۰۲۴
مقایسه شیوه روشن شدن مشعل المپیک‌های ۲۰ سال گذشته
play_arrow
مقایسه شیوه روشن شدن مشعل المپیک‌های ۲۰ سال گذشته
فیلم دیده نشده از لحظه به لحظه حادثه 11 سپتامبر از دریچه دوربین عکاس ژاپنی
play_arrow
فیلم دیده نشده از لحظه به لحظه حادثه 11 سپتامبر از دریچه دوربین عکاس ژاپنی