نمیدانم حکایت بچهای را که برای مردی تشنه کاسهای دوغ آورده بود را شنیدهاید یا نه؟ ماجرا از این قرار است که رهگذری تشنه از کودکی که خانهاشان در همان نزدیکی بود آب خواست. او رفت و با ظرفی دوغ برگشت. مرد آن را سر کشید و تشکر نمود.
کودک گفت: « اگر میخواهید بروم و دوباره برایتان بیاورم.»
مرد گفت: « مگر باز هم دارید؟»
گفت: « بله ظرفی دوغ داریم که در آن موش افتاده است!»
مرد ناراحت شد، ظرف را به زمین زد و شکست. کودک گفت: « چرا ظرفی را که با آن به گربهمان غذا میدادیم شکستی؟»
این حکایت اگر چه طنز است؛ اما به ما میگوید بخشش آدابی دارد. از جمله این که چیز بخشیده شده خوب و مطلوب باشد، با منت و چشمداشت همراه نباشد، آن چیزی باشد که برای خودمان هم میپسندیم و...
کودک گفت: « اگر میخواهید بروم و دوباره برایتان بیاورم.»
مرد گفت: « مگر باز هم دارید؟»
گفت: « بله ظرفی دوغ داریم که در آن موش افتاده است!»
مرد ناراحت شد، ظرف را به زمین زد و شکست. کودک گفت: « چرا ظرفی را که با آن به گربهمان غذا میدادیم شکستی؟»
این حکایت اگر چه طنز است؛ اما به ما میگوید بخشش آدابی دارد. از جمله این که چیز بخشیده شده خوب و مطلوب باشد، با منت و چشمداشت همراه نباشد، آن چیزی باشد که برای خودمان هم میپسندیم و...
نویسنده: بیژن شهرامی