حقايقي در باب تروريسم
اين مقاله به بررسي گزارش وزارت امور خارجه آمريكا درباره الگوهاي تروريسم جهاني در سال 1999، و به خصوص حملات ضد آمريكايي ميپردازد و با آوردن مثالهاي چندي، برخورد انتخابي اين كشور با مصاديق تروريسم را نقد مينمايد؛ چرا كه نتيجه گيريهاي انجام شده، با اطلاعات ارائه شده در گزارش در تناقضند. از طرف ديگر، تعريف ارائه شده از تروريسم، راه را بر تروريستي شمردن بسياري از اقدامات وحشيانه كشورها ميبندد.
گزارش وزارت امور خارجه آمريكا تحت عنوان "الگوهاي تروريسم جهاني در سال 1999" كه در اول ماه ميسال 2000 ميلادي منتشر شد، به سادگي در تناقض با بيانيههاي دولتي درباره تروريسم و همچنين درك عموم از اين مسئله است. مقدمه و مؤخره گزارش، به طور گسترده، اين بيانات را در بر ميگيرند:
«سرچشمه تهديدات تروريستي كه متوجه ايالات متحده است، از دو منطقه ناشي ميشود: جنوب آسيا و خاورميانه. تروريستها كه توسط دولتها حمايت ميشوند، آزادانه در اين مناطق زندگي كرده و خارج از اين مناطق عمل ميكنند. آنها به كشورهايي پناهنده ميشوند كه يا با اعمال خشونت در جهت اهداف سياسي موافقند، يا از پناه دادن به تروريستها سود ميبرند، يا اينكه حكومتهاي ضعيفي دارند.” در حالي كه آمار و رواياتي كه بيانگر حملات ضد آمريكايي و فعاليتهاي "تروريستي" از جانب اين مناطقند، حكايت ديگري را نقل ميكنند:
از ميان 196 حمله ضد آمريكايي كه در سال 1999 گزارش شده، سهم آمريكاي جنوبي 96 حمله، اروپاي غربي 30 حمله، اوراسيا 9 حمله و آفريقا 16 حمله ميباشد. در حالي كه خاورميانه تنها 11 و آسيا 6 حمله را در كارنامه خود داشته اند. اكثر اين حملات، بمب گذاري بوده است. مطابق ارقامي كه در اين گزارش بر اساس تعداد كلي حملات تروريستي بر حسب منطقه آمده، در سالهاي اخير، آمريكاي جنوبي و اروپا، هر يك به تنهايي تعداد حملاتي بيش از مجموع حملات از سوي خاورميانه و آسيا داشته اند. اين الگوي حملات در سال 1999 است. بخش مربوط به خاورميانه، هيچ دليلي مبني بر اينكه چرا اين منطقه يكي از دو مكان بسيار تهديد آميز براي ايالات متحده اعلام شده را در اختيار نميگذارد، اما تلاشهاي گسترده و "شديداً" "ضد تروريستي" اردن، الجزاير، يمن، اسرائيل و مقامات فلسطيني را به تفصيل شرح ميدهد. با اين كه گزارش وزارت خارجه، سوريه، ايران، عراق و ليبي را در ليست "دولتهاي حامي تروريسم" قرار ميدهد، هيچ فعاليتي از سوي اين كشورها كه نشانگر آن باشد كه منطقه خاورميانه يكي از دو تهديد اصلي براي ايالات متحده محسوب شود را بيان نميكند.
فعاليتهاي "تروريستي" در خاورميانه، تا جايي كه در اين گزارش آمده، متوجه ايالات متحده نيستند، بلكه هدف عمده آنها اسراييل - كشوري كه به طور غيرقانوني سرزمين اقوام ديگر را اشغال كرده- ميباشد. اين گزارش، همچنين مقاومت در برابر نيروهاي اشغالگر اسراييلي در لبنان را عمل تروريستي ميخواند.
"تروريستي" خواندن فعاليتهاي حزب الله، بر خلاف حق بين اللملي شناخته شده گروهها در مقابله با اشغال خارجي است، اما اگر حداقل به عنوان اصلي ثابت پذيرفته شود، قابل توجيه است، ليكن در حالي كه حزب الله به عنوان سازماني "تروريستي" لقب گرفته، اين عنوان به گروه اسراييلي و تابع دولت "ارتش جنوب لبنان" كه مكرراً به غيرنظاميان لبناني حمله ميكند، گروگانهاي غيرنظامي ميگيرد و آنها را شكنجه ميكند، و از روشهاي ديگري نيز در تهديد و اعمال خشونت عليه غيرنظاميان لبناني استفاده ميكند، تعلق نميگيرد.
به نظر ميرسد، نام نهادن برخي كشورها به عنوان "دولتهاي حامي تروريسم" اقدامي سياسي است. براي مثال، در گزارش آمده: "هر گونه قرارداد صلحي در خاورميانه بايد مسائل تروريستي را مورد بررسي قرار داده و سوريه را در مسير خارج شدن از ليست دولتهاي حامي تروريست قرار دهد. " اين سخنان شايد به هر ناظر باتجربهاي متذكر شود كه قرار گرفتن سوريه در ميان "دولتهاي حامي تروريسم"، در واقع وسيلهاي است كه اين كشور را مجبور به امضاي قراردادي با اسراييل مطابق تمايلات ايالات متحده كند و چنين نيست كه به خاطر تحليل درست و منطقي سياستهاي اين كشور، آن را در اين ليست قراردادهاند.
بخش مربوط به ايران مدعي است كه اين كشور "فعال ترين دولت حامي تروريسم" در سال 1999 بوده است؛ در حالي كه تقريباً تمام عملياتهاي نامبرده در اين قسمت، نه عليه ايالات متحده، كه در مساعدت به گروههايي بوده كه بر ضد اشغال جنوب لبنان توسط نيروهاي اسراييلي ميجنگيدند.
هيچ يك از ديگر كشورهاي خاورميانه، هيچ گونه فعاليت گروهي يا دولتي كه توجيه كننده اين ادعا باشد كه خاور ميانه يكي از تهديدهاي تروريستي اصلي براي ايالات متحده است را در كارنامه خود ندارند. به يقين اين ادعا بر اساس اطلاعات واقعي به دست آمده از حملات و صدمات تروريستي نيست؛ زيرا همان طور كه آمار سالهاي اخير نشان ميدهد، تعداد نسبتاً كمي از "حملات ضد آمريكايي" از سوي كشورهاي خاورميانه بوده است. از لحاظ تاريخي، حمله به منافع ايالات متحده در منطقه، زماني شكل گرفت كه اين كشور به طور مستقيم در امور منطقه مداخله كرد، مانند دخالت آشكار آمريكا در لبنان در دهه 1980. از اين گذشته، چنين خشونتهايي، از اساس مربوط به درگيريهاي سياسي محلي است، نه جرياني كلي كه رسانهها آن را به "نفرت از غرب" تعميم ميدهند. به نظر ميرسد، اين اظهارات كه "جايگاه تروريسم" از خاورميانه به آسياي جنوبي و به خصوص به افغانستان انتقال يافته ،به طور كلي مبني بر اين ادعا باشد كه بن لادن شبكه تروريستي بين المللي عظيمي را رهبري ميكند. ارزيابي چنين دعاوياي دشوار است، زيرا وزارت امور خارجه هيچ گونه شواهد و مدارك محكمي را به دست نميدهد؛ و ما ميدانيم، در مواردي كه دولت ايالات متحده ادعاهاي خاصي را مطرح كرده است، اين ادعاها غالباً اغراق آميز يا اشتباه بوده اند.
گزارشهاي تحقيقاتي «نيويورك تايمز» و جرايد ديگر، به شدت اساس تصميم كلينتون در بمباران كارخانه داروسازي الشفا را در خارطوم سودان كه در آگوست سال 1998 روي داد ، زير سؤال بردند. دولت ايالات متحده تصميم گرفت به دادخواستي كه توسط مالك كارخانه عليه اين دولت اقامه شده بود، اعتراض نكند. وي كه به دنبال به دست گرفتن كنترل اموال خود بود، به دليل داشتن ارتباط با بن لادن توسط ايالات متحده تحريم شده بود. به اين ترتيب، در غياب هرگونه مدركي كه خلاف اين مدعا را اثبات كند، سابقه پيشين دولت ايالات متحده در باب ادعاهايش درباره بن لادن، نشان ميدهد كه هر ناظر مسئولي بايد حداقل شكاكانه به اين موضوع بنگرد. برخي صاحب نظران معتقدند كه تهديد بن لادن به عمد بزرگ شده است تا محدوديت آزاديهاي مدني در ايالات متحده و نقش برجسته اين كشور در خاورميانه را توجيه كند.
همچنين، طبق اين گزارش، بيشتر حوادث در اروپا، مرتبط با جدايي طلبان باسك در اسپانيا، درگيريها در ايرلند شمالي، جنبش كردها در تركيه و برخي گروههاي آنارشيست در يونان بوده است. تروريسم خاورميانهاي يا "اسلامي" هم عامل مهمي در اين منطقه نبوده است. بيشتر حملات ضد آمريكايي در آمريكاي لاتين رخ داده اند. بيشتر اين اعمال تروريستي كه شامل آدم ربايي و بمب گذاري ميشود، توسط شورشيان چپ گرا و گروههاي شبه نظامي راست در كلمبيا و پرو روي داده اند. شهروندان آمريكايي و منافع تجاري، تا حدي به خاطر پول عايده از آدم رباييها براي تأمين مالي شورشها، و تا حدي نيز براي تحليل بردن اقتصاد ملي مورد حمله قرار گرفته اند. اين گروهها كه بيشترين خسارت را به شهروندان آمريكايي و اموال آنان در خارج از مرزهاي اين كشور زده اند، كمتر از گروههاي عرب يا مسلمان مورد توجه قرار ميگيرند.
در گزارش به خواننده اطمينان داده ميشود كه «نام بردن از اعضاي هر يك از گروههاي سياسي، اجتماعي، نژادي، مذهبي يا ملي به عنوان فرد، بدين معني نيست كه همه اعضاي آن گروه تروريست هستند. در واقع، اقليت كوچكي از اعضاي غالباً متعصب اين گروهها تروريست هستند و همين گروههاي كوچك -و فعاليتهايشان- موضوع اين گزارش است.”
اما به نظر ميرسد كه گزارش كاملاً خلاف اين گفته عمل ميكند. براي مثال ميگويد:
«افراط گرايان اسلامي در اقصي نقاط دنيا – آمريكاي شمالي، اروپا، آفريقا، خاورميانه و آسياي مركزي، جنوبي و جنوب شرقي- در سال 1999 همچنان از افغانستان به عنوان پايگاه پرورش نيروهاي خود و مركز فعاليتهاي تروريستي شان در سراسر دنيا استفاده ميكردند. طالبان كه بيشتر خاك افغانستان را تحت نفوذ خود دارد، امكانات را براي تربيت و آموزش غير افغانها فراهم كرده و از سازمانهاي مختلف تروريستي و مجاهدين از قبيل مجاهدين اجير شده در چچن، لبنان، كوزوو، كشمير و ديگر مناطق حمايت ميكردند.”
به نظر ميرسد كه اين بند، هر فرد مسلماني كه در هر نبردي و به هر دليلي شركت ميكند را به عنوان "افراط گراي اسلامي" ميشناسد. همچنين واژههاي عربي "جهاد" و "مجاهدين" را كه هر يك تعاريف خاصي دارند، مترادف با تروريسم به كار ميبرد. آيا تصور مسلماني در كوزوو يا چچن كه درگير نبردي مشروع باشد، محال است؟ (من عميقاً باور دارم كه مقامات ايالات متحده، زماني كه در افغانستان به حمايت از گروههايي ميپرداختند كه عنوان "جنگجويان راه آزادي" را به آنان داده و در مقابل مداخله شوروي از ايشان استفاده ميكردند، چنين فكري در سر داشتند. متأسفانه اين گزارش درباره اين گروهها چيزي نميگويد، و بنابراين باز هم ارزيابي اينكه چه مقدار از اين پديده نتيجه مستقيم مداخله دولت آمريكا در خلال دو دهه گذشته در جنوب آسيا ميباشد، دشوار است.) اشارههايي كه بدون توجه به اسلام، "جهاد" و "تروريسم" ميشود، خطرناك و مايه تأسف است. اين گزارش كه از جانب مقامات ايالات متحده در اواخر سال 1999 منتشر شده است، به طور صريح ضيافت ماه رمضان مسلمانان را با افزايش تهديد "تروريسم" در جهان مرتبط ميكند. اين تهديد عملي نميشود، ولي وحشتي كه توسط اعلان خطرهاي دولت به وجود ميآيد، براي عربهاي آمريكايي و مسلمانان در ايالات متحده گران تمام ميشود، يعني كساني كه علي رغم درسهاي آموخته شده از جريانات اكلاهاما سيتي ، تي دبليواي 800، و حوادث ديگر، هنوز هم پيش از ديگران مورد ظن قرار گرفته و قرباني فشارهايي چون استفاده از مدارك محرمانه و عكس برداري نيمرخ از مسافران ميشوند.
وحشت و تأثير رسانهاي كه با دستگيري احمد رصام - فرد الجزايري كه در اواخر سال 1999 در مرز آمريكا - كانادا به دليل حمل مواد منفجره دستگير شد- شكل گرفت، موجب افزايش آزار و اذيت نسبت به عربهاي آمريكايي و مسلمانان در خطوط هوايي و ديگر راهها، و همچنين ادعاهاي مقامات اجرايي مبني بر اينكه اعراب ديگري كه در مرز به خاطر تخلفات ويزايشان دستگير شده بودند هم مظنونين تروريستي اند، شد. براي دست كم دو هفته، هر روز نشاني از نام، چهره يا جرايم رصام در رسانهها ديده ميشد. اين حقيقت كه رصام الجزايري بود، راه را براي ارتباط دادن او با بن لادن و سياه نمايي توطئه جهاني مسلمانان عليه ايالات متحده باز گذاشت.
در 28 دسامبر 1999، يك مكانيك «امريكن ايرلاينز» به جرم داشتن اسلحه بزرگ و مواد منفجره در خانه اش دستگير شد. بنابر گزارشها، در خانه اين مرد كه به هواپيماهاي تجاري دسترسي داشت، متون نژادپرستانه موافق تفوق نژاد سفيد نيز يافت شد. اما پس از تنها اشارات كوتاهي در روز دستگيري اش، موضوع خاتمه يافت. هيچ بررسي درباره انگيزههاي وي نشد و هيچ "كارشناس تروريسمي" رأي به دركار بودن توطئهاي گسترده تر نداد.
اين استاندارد دوگانه عجيب است وقتي ميبينيم، اين فرد تيم مك وي نژادپرست ضد دولت و فردي است كه فجيع ترين حمله تروريستي را در خاك ايالات متحده رقم زده است. در اين ميان، زماني كه رسانهها خشونت وحشت آور مسيحيان هزاره گرا را كه در اورشليم جمع شده بودند به بحث گذاشتند، به آنان افراط گرا يا ديوانه لقب دادند، نه آنكه ايشان را به طور كلي نماد "تروريسم مسيحي" بدانند.
تعريف "تروريسم" بسيار محدود است
در گزارش چنين آمده است:
«اصطلاح "تروريسم" به معني خشونت عمدي با انگيزه سياسي عليه اهداف غير نظامي توسط گروههاي تابع يا عوامل غير مشروع است كه بيشتر به منظور تأثير بر قشر يا گروه خاصي ميباشد.”
شايد اين تعريف به شدت محدود باشد، از آنجايي كه تروريسم را بر اساس هويت مرتكب آن تعريف ميكند، تا آنكه خود عمل و انگيزه ارتكاب آن را مورد بررسي قرار دهد. بنابر اين، اگر اسراييل حمله گستردهاي عليه لبنان آغاز كند و به سادگي هزاران انسان را بي خانمان سازد، و صراحتاً غير نظاميان را تهديد كرده و هدف قرار دهد و اعلام دارد كه تمام اين اعمال براي فشار آوردن بر دولت لبنان يا سوريه ميباشد – همانند آوريل سال 1996- اين عمل به عنوان عملي تروريستي محسوب نخواهد شد؛ تنها به اين دليل كه ايالات متحده اسراييل را به عنوان كشوري مستقل به رسميت ميشناسد. در مقابل، اگر مردم لبنان خود را براي مقابله با اشغال خارجي خاك كشورشان، كه در سطح بين المللي نيز محكوم است، سازمان دهي كنند، آن را "تروريسم" خواهند خواند، حتي اگر اين گروهها اهدافشان را به نظاميان دشمن در محدوده اشغال شده محدود سازند.
من پيشنهاد ميكنم كه تعريف تروريسم را گسترش دهيم تا تروريسم دولتي را نيز در بر گيرد. با آنكه تروريسم آن طور كه در اين گزارش تعريف شده هم، مطمئناً وحشت آور است، در مقايسه با قربانيان تروريسم دولتي اهميت نسبتاً كمتري دارد. اگر اين گزارش، آماري از تروريسم دولتي در اختيار ميگذاشت، صاحب نظران ميتوانستند براي مثال فعاليتهاي پ. ك. ك. در مقابل خشونتهاي عمدي دولت تركيه با انگيزه سياسي عليه غيرنظاميان را به طور عيني ارزيابي كنند. يا آنكه ميتوانستيم فعاليت "جهادي" "افراطيون اسلامي" در چچن در مقابل خشونت عمدي ارتش روسيه با انگيزه سياسي عليه غيرنظاميان را مورد ارزيابي قرار دهيم. به اين ترتيب، تصوير كامل تري از مسئله براي افكار عمومي مهيا ميشود و اطلاعات بهتري در اختيار تحليلگران و سياست گذاران قرار ميگيرد تا بتوانند نظريات سياسي براي پايان دادن به درگيريها، بي عدالتيها و اشغال گريها –يعني دلايلي كه به نظر ميرسد، در اكثر موارد پديد آورنده "تروريسم"ند- ارائه كنند.
برگرفته از : ماه نامه سياحت غرب - 1387 - شماره 63، مهر
منبع:http://bashgah.net /س
گزارش وزارت امور خارجه آمريكا تحت عنوان "الگوهاي تروريسم جهاني در سال 1999" كه در اول ماه ميسال 2000 ميلادي منتشر شد، به سادگي در تناقض با بيانيههاي دولتي درباره تروريسم و همچنين درك عموم از اين مسئله است. مقدمه و مؤخره گزارش، به طور گسترده، اين بيانات را در بر ميگيرند:
«سرچشمه تهديدات تروريستي كه متوجه ايالات متحده است، از دو منطقه ناشي ميشود: جنوب آسيا و خاورميانه. تروريستها كه توسط دولتها حمايت ميشوند، آزادانه در اين مناطق زندگي كرده و خارج از اين مناطق عمل ميكنند. آنها به كشورهايي پناهنده ميشوند كه يا با اعمال خشونت در جهت اهداف سياسي موافقند، يا از پناه دادن به تروريستها سود ميبرند، يا اينكه حكومتهاي ضعيفي دارند.” در حالي كه آمار و رواياتي كه بيانگر حملات ضد آمريكايي و فعاليتهاي "تروريستي" از جانب اين مناطقند، حكايت ديگري را نقل ميكنند:
از ميان 196 حمله ضد آمريكايي كه در سال 1999 گزارش شده، سهم آمريكاي جنوبي 96 حمله، اروپاي غربي 30 حمله، اوراسيا 9 حمله و آفريقا 16 حمله ميباشد. در حالي كه خاورميانه تنها 11 و آسيا 6 حمله را در كارنامه خود داشته اند. اكثر اين حملات، بمب گذاري بوده است. مطابق ارقامي كه در اين گزارش بر اساس تعداد كلي حملات تروريستي بر حسب منطقه آمده، در سالهاي اخير، آمريكاي جنوبي و اروپا، هر يك به تنهايي تعداد حملاتي بيش از مجموع حملات از سوي خاورميانه و آسيا داشته اند. اين الگوي حملات در سال 1999 است. بخش مربوط به خاورميانه، هيچ دليلي مبني بر اينكه چرا اين منطقه يكي از دو مكان بسيار تهديد آميز براي ايالات متحده اعلام شده را در اختيار نميگذارد، اما تلاشهاي گسترده و "شديداً" "ضد تروريستي" اردن، الجزاير، يمن، اسرائيل و مقامات فلسطيني را به تفصيل شرح ميدهد. با اين كه گزارش وزارت خارجه، سوريه، ايران، عراق و ليبي را در ليست "دولتهاي حامي تروريسم" قرار ميدهد، هيچ فعاليتي از سوي اين كشورها كه نشانگر آن باشد كه منطقه خاورميانه يكي از دو تهديد اصلي براي ايالات متحده محسوب شود را بيان نميكند.
فعاليتهاي "تروريستي" در خاورميانه، تا جايي كه در اين گزارش آمده، متوجه ايالات متحده نيستند، بلكه هدف عمده آنها اسراييل - كشوري كه به طور غيرقانوني سرزمين اقوام ديگر را اشغال كرده- ميباشد. اين گزارش، همچنين مقاومت در برابر نيروهاي اشغالگر اسراييلي در لبنان را عمل تروريستي ميخواند.
"تروريستي" خواندن فعاليتهاي حزب الله، بر خلاف حق بين اللملي شناخته شده گروهها در مقابله با اشغال خارجي است، اما اگر حداقل به عنوان اصلي ثابت پذيرفته شود، قابل توجيه است، ليكن در حالي كه حزب الله به عنوان سازماني "تروريستي" لقب گرفته، اين عنوان به گروه اسراييلي و تابع دولت "ارتش جنوب لبنان" كه مكرراً به غيرنظاميان لبناني حمله ميكند، گروگانهاي غيرنظامي ميگيرد و آنها را شكنجه ميكند، و از روشهاي ديگري نيز در تهديد و اعمال خشونت عليه غيرنظاميان لبناني استفاده ميكند، تعلق نميگيرد.
به نظر ميرسد، نام نهادن برخي كشورها به عنوان "دولتهاي حامي تروريسم" اقدامي سياسي است. براي مثال، در گزارش آمده: "هر گونه قرارداد صلحي در خاورميانه بايد مسائل تروريستي را مورد بررسي قرار داده و سوريه را در مسير خارج شدن از ليست دولتهاي حامي تروريست قرار دهد. " اين سخنان شايد به هر ناظر باتجربهاي متذكر شود كه قرار گرفتن سوريه در ميان "دولتهاي حامي تروريسم"، در واقع وسيلهاي است كه اين كشور را مجبور به امضاي قراردادي با اسراييل مطابق تمايلات ايالات متحده كند و چنين نيست كه به خاطر تحليل درست و منطقي سياستهاي اين كشور، آن را در اين ليست قراردادهاند.
بخش مربوط به ايران مدعي است كه اين كشور "فعال ترين دولت حامي تروريسم" در سال 1999 بوده است؛ در حالي كه تقريباً تمام عملياتهاي نامبرده در اين قسمت، نه عليه ايالات متحده، كه در مساعدت به گروههايي بوده كه بر ضد اشغال جنوب لبنان توسط نيروهاي اسراييلي ميجنگيدند.
هيچ يك از ديگر كشورهاي خاورميانه، هيچ گونه فعاليت گروهي يا دولتي كه توجيه كننده اين ادعا باشد كه خاور ميانه يكي از تهديدهاي تروريستي اصلي براي ايالات متحده است را در كارنامه خود ندارند. به يقين اين ادعا بر اساس اطلاعات واقعي به دست آمده از حملات و صدمات تروريستي نيست؛ زيرا همان طور كه آمار سالهاي اخير نشان ميدهد، تعداد نسبتاً كمي از "حملات ضد آمريكايي" از سوي كشورهاي خاورميانه بوده است. از لحاظ تاريخي، حمله به منافع ايالات متحده در منطقه، زماني شكل گرفت كه اين كشور به طور مستقيم در امور منطقه مداخله كرد، مانند دخالت آشكار آمريكا در لبنان در دهه 1980. از اين گذشته، چنين خشونتهايي، از اساس مربوط به درگيريهاي سياسي محلي است، نه جرياني كلي كه رسانهها آن را به "نفرت از غرب" تعميم ميدهند. به نظر ميرسد، اين اظهارات كه "جايگاه تروريسم" از خاورميانه به آسياي جنوبي و به خصوص به افغانستان انتقال يافته ،به طور كلي مبني بر اين ادعا باشد كه بن لادن شبكه تروريستي بين المللي عظيمي را رهبري ميكند. ارزيابي چنين دعاوياي دشوار است، زيرا وزارت امور خارجه هيچ گونه شواهد و مدارك محكمي را به دست نميدهد؛ و ما ميدانيم، در مواردي كه دولت ايالات متحده ادعاهاي خاصي را مطرح كرده است، اين ادعاها غالباً اغراق آميز يا اشتباه بوده اند.
گزارشهاي تحقيقاتي «نيويورك تايمز» و جرايد ديگر، به شدت اساس تصميم كلينتون در بمباران كارخانه داروسازي الشفا را در خارطوم سودان كه در آگوست سال 1998 روي داد ، زير سؤال بردند. دولت ايالات متحده تصميم گرفت به دادخواستي كه توسط مالك كارخانه عليه اين دولت اقامه شده بود، اعتراض نكند. وي كه به دنبال به دست گرفتن كنترل اموال خود بود، به دليل داشتن ارتباط با بن لادن توسط ايالات متحده تحريم شده بود. به اين ترتيب، در غياب هرگونه مدركي كه خلاف اين مدعا را اثبات كند، سابقه پيشين دولت ايالات متحده در باب ادعاهايش درباره بن لادن، نشان ميدهد كه هر ناظر مسئولي بايد حداقل شكاكانه به اين موضوع بنگرد. برخي صاحب نظران معتقدند كه تهديد بن لادن به عمد بزرگ شده است تا محدوديت آزاديهاي مدني در ايالات متحده و نقش برجسته اين كشور در خاورميانه را توجيه كند.
همچنين، طبق اين گزارش، بيشتر حوادث در اروپا، مرتبط با جدايي طلبان باسك در اسپانيا، درگيريها در ايرلند شمالي، جنبش كردها در تركيه و برخي گروههاي آنارشيست در يونان بوده است. تروريسم خاورميانهاي يا "اسلامي" هم عامل مهمي در اين منطقه نبوده است. بيشتر حملات ضد آمريكايي در آمريكاي لاتين رخ داده اند. بيشتر اين اعمال تروريستي كه شامل آدم ربايي و بمب گذاري ميشود، توسط شورشيان چپ گرا و گروههاي شبه نظامي راست در كلمبيا و پرو روي داده اند. شهروندان آمريكايي و منافع تجاري، تا حدي به خاطر پول عايده از آدم رباييها براي تأمين مالي شورشها، و تا حدي نيز براي تحليل بردن اقتصاد ملي مورد حمله قرار گرفته اند. اين گروهها كه بيشترين خسارت را به شهروندان آمريكايي و اموال آنان در خارج از مرزهاي اين كشور زده اند، كمتر از گروههاي عرب يا مسلمان مورد توجه قرار ميگيرند.
در گزارش به خواننده اطمينان داده ميشود كه «نام بردن از اعضاي هر يك از گروههاي سياسي، اجتماعي، نژادي، مذهبي يا ملي به عنوان فرد، بدين معني نيست كه همه اعضاي آن گروه تروريست هستند. در واقع، اقليت كوچكي از اعضاي غالباً متعصب اين گروهها تروريست هستند و همين گروههاي كوچك -و فعاليتهايشان- موضوع اين گزارش است.”
اما به نظر ميرسد كه گزارش كاملاً خلاف اين گفته عمل ميكند. براي مثال ميگويد:
«افراط گرايان اسلامي در اقصي نقاط دنيا – آمريكاي شمالي، اروپا، آفريقا، خاورميانه و آسياي مركزي، جنوبي و جنوب شرقي- در سال 1999 همچنان از افغانستان به عنوان پايگاه پرورش نيروهاي خود و مركز فعاليتهاي تروريستي شان در سراسر دنيا استفاده ميكردند. طالبان كه بيشتر خاك افغانستان را تحت نفوذ خود دارد، امكانات را براي تربيت و آموزش غير افغانها فراهم كرده و از سازمانهاي مختلف تروريستي و مجاهدين از قبيل مجاهدين اجير شده در چچن، لبنان، كوزوو، كشمير و ديگر مناطق حمايت ميكردند.”
به نظر ميرسد كه اين بند، هر فرد مسلماني كه در هر نبردي و به هر دليلي شركت ميكند را به عنوان "افراط گراي اسلامي" ميشناسد. همچنين واژههاي عربي "جهاد" و "مجاهدين" را كه هر يك تعاريف خاصي دارند، مترادف با تروريسم به كار ميبرد. آيا تصور مسلماني در كوزوو يا چچن كه درگير نبردي مشروع باشد، محال است؟ (من عميقاً باور دارم كه مقامات ايالات متحده، زماني كه در افغانستان به حمايت از گروههايي ميپرداختند كه عنوان "جنگجويان راه آزادي" را به آنان داده و در مقابل مداخله شوروي از ايشان استفاده ميكردند، چنين فكري در سر داشتند. متأسفانه اين گزارش درباره اين گروهها چيزي نميگويد، و بنابراين باز هم ارزيابي اينكه چه مقدار از اين پديده نتيجه مستقيم مداخله دولت آمريكا در خلال دو دهه گذشته در جنوب آسيا ميباشد، دشوار است.) اشارههايي كه بدون توجه به اسلام، "جهاد" و "تروريسم" ميشود، خطرناك و مايه تأسف است. اين گزارش كه از جانب مقامات ايالات متحده در اواخر سال 1999 منتشر شده است، به طور صريح ضيافت ماه رمضان مسلمانان را با افزايش تهديد "تروريسم" در جهان مرتبط ميكند. اين تهديد عملي نميشود، ولي وحشتي كه توسط اعلان خطرهاي دولت به وجود ميآيد، براي عربهاي آمريكايي و مسلمانان در ايالات متحده گران تمام ميشود، يعني كساني كه علي رغم درسهاي آموخته شده از جريانات اكلاهاما سيتي ، تي دبليواي 800، و حوادث ديگر، هنوز هم پيش از ديگران مورد ظن قرار گرفته و قرباني فشارهايي چون استفاده از مدارك محرمانه و عكس برداري نيمرخ از مسافران ميشوند.
وحشت و تأثير رسانهاي كه با دستگيري احمد رصام - فرد الجزايري كه در اواخر سال 1999 در مرز آمريكا - كانادا به دليل حمل مواد منفجره دستگير شد- شكل گرفت، موجب افزايش آزار و اذيت نسبت به عربهاي آمريكايي و مسلمانان در خطوط هوايي و ديگر راهها، و همچنين ادعاهاي مقامات اجرايي مبني بر اينكه اعراب ديگري كه در مرز به خاطر تخلفات ويزايشان دستگير شده بودند هم مظنونين تروريستي اند، شد. براي دست كم دو هفته، هر روز نشاني از نام، چهره يا جرايم رصام در رسانهها ديده ميشد. اين حقيقت كه رصام الجزايري بود، راه را براي ارتباط دادن او با بن لادن و سياه نمايي توطئه جهاني مسلمانان عليه ايالات متحده باز گذاشت.
در 28 دسامبر 1999، يك مكانيك «امريكن ايرلاينز» به جرم داشتن اسلحه بزرگ و مواد منفجره در خانه اش دستگير شد. بنابر گزارشها، در خانه اين مرد كه به هواپيماهاي تجاري دسترسي داشت، متون نژادپرستانه موافق تفوق نژاد سفيد نيز يافت شد. اما پس از تنها اشارات كوتاهي در روز دستگيري اش، موضوع خاتمه يافت. هيچ بررسي درباره انگيزههاي وي نشد و هيچ "كارشناس تروريسمي" رأي به دركار بودن توطئهاي گسترده تر نداد.
اين استاندارد دوگانه عجيب است وقتي ميبينيم، اين فرد تيم مك وي نژادپرست ضد دولت و فردي است كه فجيع ترين حمله تروريستي را در خاك ايالات متحده رقم زده است. در اين ميان، زماني كه رسانهها خشونت وحشت آور مسيحيان هزاره گرا را كه در اورشليم جمع شده بودند به بحث گذاشتند، به آنان افراط گرا يا ديوانه لقب دادند، نه آنكه ايشان را به طور كلي نماد "تروريسم مسيحي" بدانند.
تعريف "تروريسم" بسيار محدود است
در گزارش چنين آمده است:
«اصطلاح "تروريسم" به معني خشونت عمدي با انگيزه سياسي عليه اهداف غير نظامي توسط گروههاي تابع يا عوامل غير مشروع است كه بيشتر به منظور تأثير بر قشر يا گروه خاصي ميباشد.”
شايد اين تعريف به شدت محدود باشد، از آنجايي كه تروريسم را بر اساس هويت مرتكب آن تعريف ميكند، تا آنكه خود عمل و انگيزه ارتكاب آن را مورد بررسي قرار دهد. بنابر اين، اگر اسراييل حمله گستردهاي عليه لبنان آغاز كند و به سادگي هزاران انسان را بي خانمان سازد، و صراحتاً غير نظاميان را تهديد كرده و هدف قرار دهد و اعلام دارد كه تمام اين اعمال براي فشار آوردن بر دولت لبنان يا سوريه ميباشد – همانند آوريل سال 1996- اين عمل به عنوان عملي تروريستي محسوب نخواهد شد؛ تنها به اين دليل كه ايالات متحده اسراييل را به عنوان كشوري مستقل به رسميت ميشناسد. در مقابل، اگر مردم لبنان خود را براي مقابله با اشغال خارجي خاك كشورشان، كه در سطح بين المللي نيز محكوم است، سازمان دهي كنند، آن را "تروريسم" خواهند خواند، حتي اگر اين گروهها اهدافشان را به نظاميان دشمن در محدوده اشغال شده محدود سازند.
من پيشنهاد ميكنم كه تعريف تروريسم را گسترش دهيم تا تروريسم دولتي را نيز در بر گيرد. با آنكه تروريسم آن طور كه در اين گزارش تعريف شده هم، مطمئناً وحشت آور است، در مقايسه با قربانيان تروريسم دولتي اهميت نسبتاً كمتري دارد. اگر اين گزارش، آماري از تروريسم دولتي در اختيار ميگذاشت، صاحب نظران ميتوانستند براي مثال فعاليتهاي پ. ك. ك. در مقابل خشونتهاي عمدي دولت تركيه با انگيزه سياسي عليه غيرنظاميان را به طور عيني ارزيابي كنند. يا آنكه ميتوانستيم فعاليت "جهادي" "افراطيون اسلامي" در چچن در مقابل خشونت عمدي ارتش روسيه با انگيزه سياسي عليه غيرنظاميان را مورد ارزيابي قرار دهيم. به اين ترتيب، تصوير كامل تري از مسئله براي افكار عمومي مهيا ميشود و اطلاعات بهتري در اختيار تحليلگران و سياست گذاران قرار ميگيرد تا بتوانند نظريات سياسي براي پايان دادن به درگيريها، بي عدالتيها و اشغال گريها –يعني دلايلي كه به نظر ميرسد، در اكثر موارد پديد آورنده "تروريسم"ند- ارائه كنند.
برگرفته از : ماه نامه سياحت غرب - 1387 - شماره 63، مهر
منبع:http://bashgah.net /س