دل نوشته مهدوی

يك نفر دلش شكسته بود .توي ايستگاه استجابت دعا منتظر نشسته بود .منتظر ، ولي دعاي او دير كرده بود .او خبر نداشت كه دعاي كوچكش توي چار راه آسمان پشت يك چراغ قرمز شلوغ گير كرده بود . او نشست و باز هم نشست . روزها يكي يكي از كنار او گذشت .
پنجشنبه، 29 مرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دل نوشته مهدوی
دل نوشته مهدوی
دل نوشته مهدوی




يك نفر دلش شكسته بود .توي ايستگاه استجابت دعا منتظر نشسته بود .منتظر ، ولي دعاي او دير كرده بود .او خبر نداشت كه دعاي كوچكش توي چار راه آسمان پشت يك چراغ قرمز شلوغ گير كرده بود .
او نشست و باز هم نشست . روزها يكي يكي از كنار او گذشت .
روي هيچ چيز و هيچ جا از دعاي او اثر نبود .هيچ كس از مسير رفت و آمد دعاي او با خبر نبود.
با خودش فكر كرد :پس دعاي من كجاست؟ او چرا نمي‌رسد؟ شايد اين دعا راه را اشتباه رفته است!
پس بلند شد .رفت تا به آن دعا راه را نشان دهد .رفت تا كه پيش از آمدن براي او دست دوستي تكان دهد. رفت پس چراغ چار راه آسمان سبز شد .رفت و با صداي رفتنش كوچه‌هاي خاكي زمين جاده‌هاي كهكشان سبز شد او از اين طرف‏، دعا از آن طرف در ميان راه با هم آن دو روبه‌رو شدند دست توي دست هم گذاشتند از صميم قلب گرم گفت‌وگو شدند واي كه چقدر حرف داشتند ...برف‌ها كم‌كم آب مي‌شود شب،ذره ذره آفتاب مي‌شود و دعاي هر كسي رفته رفته توي راه مستجاب مي‌شود.
تقديم به اونهايي که تا اخرين لحظه توي ايستگاه استجابت دعا ميمونند
قلبم کاروانسراي قديمي است.من نبودم که اين کاروانسرا بود/پي اش را من نکندم .بنايش را من بالا نبردم.ديوارش را من نچيدم.
من که امدم او ساخته بود و پرداخته.و ديدم که هزار حجره دارد.وازهرهجره قنديلي اويزان که روشن بودوميسوختواز روغني که نامش عشق بود.کليدش را به من نميدهند.درها را خودش ميبندد.خودش باز مي کند
.اختيار داري اش با اوست.
اجازه همه چيز:قلبم کاروانسرايي قديمي است.همه مي ايند و ميروند .هيچ کس نميتواند بماند که مسافر خانه جاي ماندن نيست.ميروند و جز خاک رفتنشان چيزي براي من نميماند.[1]
فرشته اربابي
امام خوبان، حالا وقتش رسيده بيايي، همه دست به دعا برداشتند، روز تولدت فرا رسيده، بيا، جمكران را ببين، همه تو را مي‌خوانند، همه از دغدغه‌هاي روزگار دست برداشته‌اند و به جمكران آمده‌اند، از روزهاي قبل به يادت بوده‌اند تا اين روز فرا رسد و به زيارتت بيايند، همه دلتنگ تواند، مي‌دانند نگاهشان مي‌كني، در كنارشان هستي، ولي چشمان گناهكار نمي‌گذارد تو را ببينم، آخر كي انتظار به سر مي‌آيد، چهل روز دعاي عهد خوانديم و با تو عهد بستيم و هر روز عهد تازه من و تو، با صداي غريبانه ترا طلبيديم و در جست و جوي تو هر روز پر كشيديم، مهدي جان اگر باز هم سالها در غربت باشيم عهد من و تو هر روز افزون تر مي‌شود و گام هايمان پر اميدتر، و همه منتظريم كه زودتر بيايي!
وقتي به ابتداي جاده جمكران مي‌رسيم مي‌پرسيم، پس امام ما كي مي‌آيد، اي جاده نور و روشنايي! اي جاده اميد، پس پناه ما كي مي‌آيد؛ اينك نوبت ماست كه او را ياري كنيم تا اشتياق ظهور در انتظارمان نمايان باشد.
مهدي جان به من سعادت عنايت فرمودي تا در راه تو قدم برداريم و لطف عظيمي به من داشتي كه همان آرامش قلبي و احساس دروني من است كه ياد تو و دعا براي تو در درونم ايجاد كرده،
چرا خيلي از انسانها فقط به جمكران مي‌آيند و دعا و نماز مي‌خوانند و زيارتي مي‌كنند و بعد كه مي‌روند تا هفته ديگر و يا سالي ديگر اصلاً به ياد شما نيستند و نياز به امام زمانشان را احساس نمي‌كنند و دنياي زيبايي كه با آمدن شما ايجاد مي‌شود را درك نمي‌كنند. و تلاش براي زمينه سازي آن جهان زيبا و آباد نمي‌كنند.
مهدي جان! اي كاش قلبم را در مي‌آوردي و بيش خود نگاه مي‌داشتي تا مطمئن شوم هيچكس غير از شما در آن راه نمي‌يابد و هميشه به همين اندازه شما را دوست داشته باشم و آنچنان كه شايسته اطاعت شما است اطاعت كنم، و براي آمدن شما لحظه شماري كنم، بعضي وقتها كه كمتر به ياد شما هستم مي‌ترسم، مي‌ترسم كه مبادا! شما را فراموش كرده باشم.
مهدي جان! شيطان را از ذهن من دور كن تا عبوديتم كامل شود، و مطيع اوامر شما باشم، افكار من را قوي كن تا از وسوسه‌هاي شيطان نجات يابم و يادت را در دل من چون آتش شعله ور كن نه مثل شمعي كه سوسو مي‌زند و با هر نسيمي و دسيسه اي خاموش شود، اين تولد را آخرين تولد بدون حضور خود قرار بده تا ما هم توفيق ديدارت را و خدمت در كنار پرچمت را داشته باشيم، مهدي جان! به من نظري كن كه آن گونه كه شما مي‌پسنديد خود را بسازم كه از ياران شما باشم واين لياقت را به من بده كه در دغدغه‌هاي زندگي، شما بالاترين اين دغدغه‌ها باشيد، و فقط شما باشيد وياد شما و دعا براي شما، از اعماق قلبم بارها و بارها مي‌گويم خيلي دوستت دارم، و افتخار مي‌كنم كه مسلمانم و چنين امام خوبي دارم، آن مسلماني كه دوست واقعي شما باشد و جانش را زير پاهاي شما مي‌اندازد، امام خوبان، همه شما را دوست دارند، حتي بچه ها با شنيدن نام شما احساس خوبي پيدا مي‌كنند. چرا ما لياقت منتظر واقعي بودن را نداريم، چرا آنچنان كه بايد، زمينه و شرايط را براي شما آماده نمي‌كنيم، شمايي كه از همه مهربان تري، چرا مثل كسي كه مهربان زندگيش كه پدر و مادر مي‌باشد، براي نبودن شما و دوري از شما، زاري و گريه نمي‌كنيم. آقا جان! بي‌تابي ما را به آن درجه برسان كه ياران واقعيِ، واقعي شما باشيم.

پي نوشت :

[1] . بنياد فرهنگي حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه شعبه لرستان.

منبع:مجله امان شماره 18




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.