شنبه بازار ممنوع

فرمان رسید: ماهیگیری ممنوع. فرمان به گوش همه صیادان و ماهیگیران شهر ایله رسید.همه با تعجب به یکدیگر نگاه کردند. -چرا ممنوع است؟
شنبه، 11 اسفند 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: ناهید اسدی
موارد بیشتر برای شما
شنبه بازار ممنوع
فرمان رسید: ماهیگیری ممنوع.

فرمان به گوش همه صیادان و ماهیگیران شهر ایله رسید.همه با تعجب به یکدیگر نگاه کردند.

-چرا ممنوع است؟

-آیا هر روز تعطیل است؟

-نه، فقط شنبه ها ممنوع است.

-چرا؟

-روزگار درازی است روز و شب مان به کار می گذرد. هفت روز هفته را ماهی می گیریم. فرصتی برای زندگی کردن نمی یابیم.

-درست است. از شنبه تا شنبه همه اش کار و کار و کار. مدت هاست آسایش از قوم بنی اسرائیل رخت بر بسته است.

 
***

بیشتر ماهی گیران از تعطیلی شنبه خشنود بودند.از اعلام اولین شنبه تعطیلی هم به کارهای مانده شان می رسیدند و هم فرصت راز و نیاز با خدا را پیدا می کردند و هم به اندازه لازم استراحت می کردند.  گروهی از صیادان اما ناراحت بودند. تعداد بسیاری از آنها شنبه ها لب دریا می رفتند و  با حسرت به آب ها نگاه می کردند.

خداوند می خواست قوم بنی اسرائیل را آزمایش کند دسته های بزرگ ماهیان بر سطح آب می آمدند، خود را تا کنار ساحل می رساندند، شکم هایشان را زیر نور آفتاب نشان می دادند و از ساحل فاصله می گرفتند.

صیادان با حسرت به ماهی ها نگاه می کردند.

-ببین چه ماهی های بزرگی. ای کاش شنبه ها ماهی گیری حرام  نشده بود.

-آیا نمی شد روز دیگری استراحت می کردیم و شنبه ها به شکار می پرداختیم.

- خدا می دانست چه روزهایی ماهی ها فراوان هستند همان روز را حرام کرد.

-چرا بیهوده می گویی؟ این یک آزمایش بزرگ است.

روزها از پس هم می آمدند و می گذشتند. شنبه ها همچنان ماهیان دریا فراوان بودند.

عده ای روزهای شنبه صبح زود پیش از طلوع  آفتاب و دور از چشم دیگران کنار دریا می آمدند و به صید مخفیانه می پرداختند. صید های مخفیانه اندک اندک بسیار شد. حالا تعداد فراوانی از قوم بنی اسرائیل حرمت شنبه را شکسته بودند.

یک روز تعدادی از آنها دور هم جمع شدند تا درباره مشکلی که پیش آمده بود چاره ای بیندیشند.از یک سو نمی خواستند حرمت روز شنبه شکسته شود. از طرف دیگر دلشان نمی آمد از ماهی های فراوان روز شنبه بگذرند.

یکی از آن ها راهی را که به نظرش رسیده بود برای دیگران توضیح داد. به آن ها گفت: با استفاده از این روش هم می توانند به ماهی گیری بپردازند و هم کار حرام مرتکب نشوند.

-این امکان ندارد.

-دارد.

-چگونه؟

-لب دریا بیایید خواهم گفت.

آن ها با هم کنار دریا رفتند.

-شنبه ها که ماهی ها فراوانند حوضچه هایی از دریا به طرف ساحل بکشیم، روزهای شنبه ماهی ها را به حوضچه ها هدایت کنیم و روزهای یکشنبه به صید آنها بپردازیم.

-چه راه حل شگفتی.

-و چه قدر زیرکانه.

-بله، با این کار هم حرمت شنبه شکسته نمی شود و هم ماهی های روز شنبه را از دست نمی دهیم.

-ولی این کار حرام است.

-نه حرام نیست.

-چرا هست. خدا با حرام کردن ماهی گیری در روز شنبه می خواهد ما را آزمایش کند تا ببیند چه کسانی فرمانش را بی چون و چرا اجرا می کنند و چه افرادی از زیر بار وظیفه شانه خالی می کنند. مومنان حقیقی این گونه شناخته می شوند.

-ولی ما نمی توانیم از ماهی های بی شمار روز شنبه چشم پوشی کنیم.

-نمی ترسید عذابی از آسمان بر شما وارد شود؟

 مدتی بود که در شهر ایله عده ای از ماهی گیران ناپدید شده بودند. کسی از آنان خبر درستی نداشت. عده ای می گفتند: متجاوزان روز شنبه یک روز شنبه که می خواستند ماهی ها را به سمت حوضچه ها هدایت کنند ساحل نشینان ایله یک دفعه فریادهایی شبیه میمون شنیده بودند و دیگر کسی آنها را ندیده بود.

 کسانی در جست و جوی آن ها بر آمده بودند. اما انگار آب شده و به زمین رفته بودند. به تعداد آنها بوزینه هایی را دیده بودند که داد و فریاد می کردند و با جست و خیز کردنشان انگار می خواستند چیزی را به دیگران بگویند. اما صدایشان گنگ و نا مفهوم بود. زن و مرد شهر ایله دور بوزینه ها را گرفته بودند و در چشم هایشان نگاه می کردند. شباهت نزدیکی بین آنها و متجاوزان شنبه می دیدند. با نگاه کردن به آن ها تنشان می لرزید و زود از آن ها رو بر می گرداندند.
 
نگاه دوم

مربی گفت: این آزمایش مخصوص بنی اسرائیلی ها نیست. ممکن است هر روز و هر لحظه برای ما پیش بیاید.
یکی از بچه ها گفت: چگونه؟

مربی گفت: گاهی می خواهیم چیزی بخریم. نیاز شدیدی به پول داریم اما نمی توانیم پول تهیه کنیم. همین که از خانه بیرون می آییم جلو پایمان اسکناسی پیدا می کنیم درست به همان اندازه که نیاز داشتیم. می دانیم آن پول از ما نیست ولی برای تصاحب آن دست به صد حیله می زنیم.

گاهی وقت ها تصمیم می گیریم نمازمان را سر وقت بخوانیم اما همان زمان برنامه جذابی برایمان پیش می آید و ما را به سوی خود می کشد.

گاهی پدر یا مادر از ما می خواهند کاری را برایشان انجام دهیم همان وقت تلویزیون برنامه مورد علاقه ما را پخش می کند.

در همه این موارد ما با دو مساله رو به رو هستیم. اول انجام دادن کاری که می دانیم مهم است و باید انجام دهیم و دوم هم خواسته ها و میل های خودمان که بیشتر ما معمولا دوست داریم راه به ظاهر آسان اما نادرست را انتخاب کنیم.

جنگ بین این دو همیشه در دل ماست.

گاهی وقت ها که دلمان نمی آید از خواسته هایمان بگذریم با نقشه های عجیب و غریب کار نادرست خود را توجیه می کنیم.

کسی که می داند رشوه دادن [1] حرام است با نام هدیه آن را انجام می دهد. پسری که می داند ارتباط داشتن با دختر بدون آن که عقدی خوانده و یا قصد ازدواج داشته باشند حرام است کار خود را با یک جمله نادرست توجیه می کند که ما قصد خاصی نداریم یا دوستی ما دوستی پاک است یا مانند آن. همه این موارد نوعی بازی کردن با احکام خدا و مسخره کردن فرمان های اوست.

ما فکر می کنیم فقط کافرها احکام خدا را نمی پذیرند در حالی هر کس با هر دینی ممکن است با استفاده از راه ها و توجیهات نادرست از زیر بار وظیفه ای که دارد شانه خالی کند و یا حتی گاهی احکام دین را مسخره بداند.

  ببینید خداوند سرنوشت کسانی را که با احکام دین بازی می کنند چه زیبا بیان می کند:
 
وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ * فَجَعَلْناها نَکالاً لِما بَیْنَ یَدَیْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ (65 و 66 بقره)

 به راستی سرنوشت کسانى از شما را که در روز شنبه سرکشی کردند دانستید، ما به آنها گفتیم بوزینه ‏هایی شوید رانده شده. (و آنها به هیئت بوزینه گان در آمدند) ما این حادثه را کیفر و درس عبرتى براى مردم آن زمان و کسانى که بعد از آنان آمدند، و هم پند و اندرزى براى پرهیزکاران قرار دادیم.
 
نگاهی دیگر

میمونی را لباس پوشانده و به میدان آورده بودند.

مربی به بچه ها گفت: بیایید جلو و خوب تماشا کنید.

جایی برای ایستادن نبود. همه گردن می کشیدند و به شیرین کاری های میمون نگاه می کردند. قلاده میمون به دست مرد میمون باز بود و نگاهش به دست ها و حرکت ها و اشاره های او. لحظه به لحظه صدای خنده از جمعیت بر می خاست. چند تا از بچه ها با زحمت یک قدم جلو رفتند و جایی برای ایستادن پیدا کردند.

میمون یک شلوار و جلیقه کهنه به تن داشت. دمش از پشت شلوار بیرون زده بود و با چشم هایش همه جا را می پایید.

مرد میمون باز رو به جمعیت کرد و گفت: آقایون چه کسی تخمه دارد؟

جوانی دست در جیبش کرد و یک مشت تخمه در آورد. مرد میمون باز گفت: لطفا تخمه ها را به همکارم بدهید.

مرد جوان با تردید جلو آمد و تخمه ها را به سمت میمون گرفت، میمون دستش را باز کرد.مرد جوان تخمه ها را کف دستش ریخت. میمون تخمه ها را دانه دانه و با سرعت شکست و در دهانش ریخت. همه تخمه ها تمام شد.

مرد میمون باز گفت: کس دیگری نمی خواهد به همکار ما هدیه ای بدهد؟

یک نفر یک نخ سیگار در آورد و به طرف میمون گرفت. مرد میمون باز گفت: سیگار نه. همکار ما خوشبختانه سیگاری نیست. اما میمون سیگار را از دست جوان گرفت، کاغذش را پاره کرد و توتون ها را در دهانش ریخت. چند لحظه بعد دهانش تند شد و توتون ها را به طرف مرد تف کرد. جمعیت با صدای بلند خندیدند.

مرد میمون باز کلاهش را در جمعیت گرداند و گفت: پول ناهار امروز من و همکارم را بدهید تا خنده دار ترین نمایش دنیا را برایتان انجام دهیم.

پول ها را جمع کرد و گفت: این میمون خیلی با هوش و استعداد است. هنرهای فروانی دارد.او حالا یکی از شیرین ترین هنرهایش را به نمایش می گذارد. او می تواند دوست را از دشمن تشخیص دهد.

اگر من از او تقاضا کنم که از بین شما دوست و دشمنش را نشان دهد، این کار را حتما خواهد کرد.بعد از میمون پرسید:
-مگر نه میمی جون؟

میمون چند بار سرش را بالا انداخت.یعنی نه.

صدای خنده جمعیت بر خاست.

مرد میمون باز گفت: کی دوست دارد همکار من دوستش را از دشمن تشخیص دهد؟

این بار تنها دست یک نفر بالا رفت.

-من.

-شما؟

-بله.

مرد میمون باز گفت: بسیار خوب. اجازه دهید اول از خودش بپرسم.

دست میمون را گرفت و گفت: حاضری جای دوست و دشمنت را نشان دهی.

میمون ساکت بود و فقط نگاه می کرد. مرد میمون باز سرش را نزدیک گوش میمون برد و گفت: آهسته در گوش من بگو.

میمون جیغی کشید. مرد میمون باز گوشش را گرفت.

-آی پدر سوخته کر شدم.

بعد به جمعیت گفت: دست کی بالا رفت؟

همان جوان دست بلند کرد. مرد میمون باز گفت: بسیار خوب، میمون حتما این کار را می کند اما اول اجازه دهید بگویم در گوش من چه گفت.

او گفت: چون این آقا مرد بخشنده و دست و دل بازی است باید یک اسکناس به همکارم بدهد.همه به مردی که دستش بالا رفته بود نگاه کردند. میمون به طرف او رفت و دستش را به طرف او گرفت و چند بار تکان داد. یعنی بده. .مرد چند لحظه به میمون نگاه کرد. دستش را همچنان به طرف او گرفته و با جیغ و داد اسکناس می خواست.

مرد که فکر نمی کرد پیشنهادش خرج داشته باشد به ناچار دست در جیبش کرد و دنبال اسکناس گشت. انگار می خواست کمترین مبلغ را انتخاب کند. پس از چند لحظه دستش با یک تکه کاغذ بیرون آمد. میمون کاغذ را گرفت، نگاهی به آن انداخت و فورا  تکه پاره کرد و دور ریخت و دوباره دستش را به طرف مرد گرفت. جمعیت دوباره خندیدند.   

مرد این بار دست در جیبش برد و از ترس این که آبرویش نریزد دو تا کاغذ در آورد که هر دو اسکناس بود.میمون اسکناس ها را زود گرفت و به
دست صاحبش داد.

مرد میمون باز گفت: بسیار خوب ذکی جون، دوست تو کیست؟ میمون در جمعیت نگاه کرد.مرد میمون باز گفت: می توانی جایش را نشان دهی؟

میمون بر گشت، یک بوسه در هوا برایش فرستاد و دستش را بر چشم گذاشت.

مرد میمون باز گفت: آفرین میمی جون درست گفتی،جای دوست بر چشم است.

صدا از جمعیت بر خاست.

-جای دشمن را نشان دهد.

میمون پشت به جمعیت کرد و دستش را بر نشیمنگاهش گذاشت.

صدای خنده باز بر خاست.

مربی گفت: حالا وقت آن است که یاد داشت ها و بر داشت های خودتان را درباره میمون و بازیگری هایش بنویسید. دست کم باید چهار صفت از میمون را بنویسید.

مربی نوشته های بچه ها را جمع آوری کرد و به نتیجه گیری پرداخت:

مربی در آخر گفت: زیرکی، بازیگری، خوش رقصی و تقلید کردن کار میمون است.

میمون ها در حد خودشان استعدادهای عجیبی دارند. زیرکند و استعداد یاد گیری بعضی از مهارت ها را دارند. آیا می دانید سر نشین بعضی از سفینه های فضایی میمون بودند. آنها بازیگر هم هستند. حتی در بعضی از بازیها با آدم ها رقابت می کنند و از آنها جلو می زنند؟

صفت دیگر میمون ها تقلید کردن از کارهایی است که می بینند. برایشان مهم نیست که کاری که تقلید می کنند خوب یا بد یا زشت یا زیبا باشد.مهم برایشان تقلید کردن است. قدرت تشخیص سود و زیان را ندارند.

حتما شنیده اید: کسی می خواست از درختی نارگیل بچیند، میمونی بر درخت بود که اجازه نمی داد کسی به درخت نزدیک شود. آن مرد کلوخی به اندازه نارگیل بر داشت و به طرف میمون پرت کرد. میمون هم نارگیلی از درخت جدا کرد و به طرف او پرت کرد. مرد نارگیل را بر داشت.

مربی ادامه داد: البته این کارها بر میمون عیب نیست. چون او عقل که ترازوی سنجش زشتی و زیبایی است را ندارد. اما اگر آدمی که عقل دارد بخواهد عقلش را رها کند و همچون میمون از دیگران تقلید کند این کاری زشت و ناپسند است.

انسان با قدرت سنجشی که دارد اگر بخواهد کورکورانه از دیگران پیروی کند کم کم میمون صفت می شود.

یعنی کسانی که پشت پرده نشسته اند او را به بازی می گیرند و او برایشان بازی می کند، خوش رقصی می کند و همان طور که آنها می خواهند جای دوست و دشمن را نشان دهد. برای میمون اشاره به نشیمنگاه و یا به چشم هیچ فرقی ندارد. چون او فقط اینها را به طور تقلیدی یاد گرفته است.

وای به حال آدم هایی که عقل دارند اما شخصیت خود را در حد میمون تنزل داده اند.

می دانید چه سر نوشتی در انتظار آنهاست. کسی که همه نعمت ها و استعدادهای خدادادی اش را اندک اندک از یاد برد و آنها را به کار نگرفت و تنها از صفات حیوانی اش استفاده کرد صفات انسانی در او کمرنگ و کمرنگ تر می شود تا جایی که حیوان شخصیت او را تسخیر می کند.

حتما شنیده اید روز قیامت آدم هایی که از جاده انسانیت فاصله گرفته اند به چه شکل هایی محشور می شوند؟

هر کدام متناسب با صفتی که داشته اند محشور می شوند. در واقع کسی به آنها ظلم نکرده است. در حقیقت صفاتی را که خودشان در دل خود نگار گری کرده اند می بینند. در قصه یهودیانی که از فرمان خدا سرپیچی کردند، آن را به بازی گرفتند و با دوز و کلک از مسئولیت ها شانه خالی کردند در حقیقت باطن میمون وار آنها آشکار شد.

 
سرود سوره

هفت روز هفته وقت کار بود
رنج مردم روز و شب بسیار بود
فکرهاشان دائما درگیر کار
قلب هاشان شعله های بی قرار
لطف حق آخر بر آنان ره گشود
شنبه شد تعطیل بر قوم یهود
هر کسی در خانه خود می نشست
خستگی، افسردگی ها رخت بست
قلب ها شد با پرستش آشنا
باز آمد سوی دل هاشان خدا
شنبه شد ممنوع صید ماهیان
شنبه شد آغاز روز امتحان
ماهی اما شنبه ها بسیار شد
اندک اندک حرصشان بیدار شد
حرص آمد استراحت شد تمام
کار می کردند در روز حرام
عده ای اما دم از ایمان زدند
حیله کردند و دم از پیمان زدند
شنبه را تعطیل کردند از ریا
نهرها کردند از دریا جدا
ماهیان رفتند در آن جویبار
شنبه نه، یک شنبه شد روز شکار
این چنین با رنگ نیرنگ و فریب
حکم حق در جمع آنها شد غریب
رفت ایمان، رفت آن عشق و وفا
حیله شد با جان آنها آشنا
پرده ها افتاد در پایان کار
چهره ها شد ناگهان بوزینه وار

 
 نویسنده: مرتضی دانشمند
منبع:
 [1]. رشوه آن است که رشوه دهنده پول یا چیزی را پیش از انجام کاری به رشوه گیرنده می دهد تا آن کار را برایش انجام دهد اما هدیه بعد از انجام دادن عمل است و هدیه دهنده  قصد قدر دانی را دارد.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط