جان دیوئی مربی عالیقدر امریکایی درصفحه ۸۹ کتاب دموکراسی وتعلیم وتربیت مفهوم تعلیم و تربیت را چنین بیان میدارد: «دوباره ساختن یا دوباره سازمان دادن تجربه به منظور اینکه معنای تجربه گسترش پیدا کند و برای هدایت و کنترل تجربیات بعدی فرد را بهتر قادر سازد.»
در این تعریف توجه به معنای تجربه وعناصر آن و دوباره سازمان دادن تجربیات اهمیتی خاص دارد. تجربه جریانی است که در آن افکار، تمایلات، هدفها، مهارتها و قدرت درک فرد و محیط که از اشخاص، اشیاء، حوادث و پدیده ها تشکیل شده روی یکدیگر اثر می گذارند نتیجه این تجربه در فعالیتهای بعدی فرد مؤثر است. در موقع دوباره سازمان دادن، فرد متوجه جنبه های مختلف تجربه و ارتباط آنها با یکدیگر می شود و توجه به این ارتباط و روشن شدن هدف فعالیتها، موجب گسترش معنای تجربه می گردد و فرد می تواند نتیجه اعمال یا عکس العملهای خود را پیش بینی کند. همین امر فرد را در کنترل و هدایت تجربیات بعدی قادر می سازد.
مفهوم تعلیم و تربیت از نظر «دیوئی» را با توجه به مثالی که خود در آخر همین قسمت ذکر می کند می توان به صورت زیر بیان کرد: تعلیم وتربیت عبارت از: تجدید نظر در تجربیات وتشکیل مجدد آنها بطوری که این جریان موجبات رشد بیشتر را فراهم سازد. اگر تجربه فردی به عنوان آنچه فرد در جریان برخورد با محیط کسب کرده تلقی شود در این صورت مشاهده میشود که هر فرد در هر مرحله از رشد عادات، تمایلات، افکار، اطلاعات، نظر، مهارتها و درکی از امور مختلف دارد. جریان رشد فرد را با امور تازه مانند افکار تازه، عادات جدید، تمایلات تازه و اطلاعات تازه، روبرو می سازد.
اگر فرد در اثر برخورد به امور تازه تجربیات گذشته را مورد تجدید نظر قرار دهد و تغییرات لازم را در آنها بوجود آورد و سپس به تشکیل مجدد آنها اقدام کند پیوسته در حال پیشرفت خواهد بود. عین این جریان در مورد جامعه صدق می کند. جامعه نیز در هر دوره یا مرحله آداب و رسوم مخصوص دارد، افکار و عقایدی خاص در آن متداول است و میزانهای اخلاقی و روابط انسانی در آن وضعی معین دارند.
مؤسسات سیاسی، اقتصادی، دینی و تربیتی هر یک بصورتی خاص درآمده و در زندگی جمعی تأثیر دارد. همانطور که تجربه فرد باید مورد تجدید نظر قرار گیرد و تغییرات لازم در آن بوجود آید. نهادها یا مظاهر حیات جمعی نیز باید در معرض ارزیابی قرار گیرند و آنچه نیاز به تغییر دارد تغییر داده شود تا جامعه نیز مانند فرد در حال پیشرفت باشد.
بنابراین کار معلم در هر مرحله از تربیت کمک به افراد در ارزیابی و تجدیدنظر در تجربیات و تشکیل مجدد آنهاست. وقتی کودک وارد کودکستان می شود یا بچه به دبستان داخل می گردد، در اثر برخورد به محیط عادات، عقاید، نظرها، اطلاعات و مهارتهایی کسب کرده است. کار مدرسه و معلم ضمن معرفی چیزهای تازه، کمک به افراد در ارزیابی اینگونه امور و تشکیل آنها بصورتی که در جریان زندگی مفید تر باشند می باشد.
تجدیدنظر در تجربیات مانند قضاوت صحیح در هر مرحله از زندگی قابل اجراست. چه فرد در مدرسه یا دانشگاه باشد و چه از تحصیل فراغت حاصل کرده باشد دائما با چیزهای تازه روبرو می شود و اگر خود متوجه این امر باشد پیوسته در افکار وعقاید ، نظرها، تمایلات ، عادات ، مهارتها ومعلومات خود تجدید نظر می کند و آنها را بصورتی که در حل مسائل زندگی مؤثر باشند و او را برای سازگاری فردی و جمعی آماده سازند در می آورد.
این مفهوم نیز مانند قضاوت صحیح روشن و از مفاهیمی مانند کسب دانش و مهارتها و انتقال معلومات کاملا متمایز می باشد. علاوه بر این، تجدید نظر در تجربیات در هر مرحله از تربیت قابل اجراست و می توان آن را به عنوان اصلی، مبنا و ملا ک کار در فعالیتهای تربیتی قرار داد.
تجدیدنظر در تجربیات مانند قضاوت صحیح در هر مرحله از زندگی قابل اجراست. چه فرد در مدرسه یا دانشگاه باشد و چه از تحصیل فراغت حاصل کرده باشد دائما با چیزهای تازه روبرو می شود و اگر خود متوجه این امر باشد پیوسته در افکار وعقاید ، نظرها، تمایلات ، عادات ، مهارتها ومعلومات خود تجدید نظر می کند
تعلیم و تربیت و فرد:
پاره ای از مربیان آنچه را که در جریان تربیت شدن برای افراد رخ می دهد یا به عبارت دیگر تعلیم و تربیت فرد را رشد وی یا آنچه با رشد او ارتباط دارد تلقی می کنند. «جان دیوئی» در کتاب دموکراسی و تعلیم و تربیت فصلی را به این موضوع اختصاص داده است، در این فصل «تعلیم و تربیت به عنوان رشد» مورد بحث قرار گرفته است.
به نظر «جان دیوئی» جامعه از طریق هدایت فعالیتهای جوانان و تعیین آینده آنها، آینده خود را مشخص می سازد. این نوع فعالیتهای هدایت شده که در حال گسترش هستند و در هر مرحله هدفی را دنبال می کنند از نظر «دیوئی» به عنوان رشد تلقی می شوند. رشد جریانی است پیوسته و مداوم و نباید آن را با کسب چند عادت یا مهارت که امری ثابت و محدود است اشتباه کرد.
آنچه از نظر دیوئی اهمیت دارد جریان رشد Growing است نه امری که پیشرفت آن در حدی معین متوقف شود و از آن حد تجاوز ننماید. کسب چند عادت یا مهارت، رشد محدود را مطرح می سازد. فردی که این عادت و مهارتها را کسب نموده به اصطلاح رشد کامل پیدا کرده است و دیگر محتاج رشد بیشتر نیست.
کودک آدمی از نظر «دیوئی» فاقد رشد است ولی فقدان رشد به این معنی نیست که او فاقد عادت و مهارتهایی می باشد و باید این عادات و مهارتها را در او بوجود آورد تا از وضع بی رشدی به کمال رشد برسد. فقدان رشد در کودکان با استعداد و نیروی رشد توأم است. همین استعداد و نیروی رشد خاصیت انعطاف۔ اذ. ،. انتقال، بادگی ان موقعیت به موقعیت دیگر را در طفل بوجود می آورد.
وابستگی کودک به بزرگسالان مانع نفوذ کودک در رفتار آنها نیست. کودک آدمی برای مدت طولانی احتیاج به سرپرستی دارد و در همین مدت چیزهای گوناگون را فرا می گیرد. اما در عین حال کنجکاوی شدید وی، دقت فراوان او، تغییر و انعطاف پذیری کودک در رفتار بزرگسالان نیز تأثیر فراوان دارد.
به نظر «دیوئی» وقتی گفته می شود: تعلیم و تربیت همان رشد است باید مفهوم «رشد» را روشن ساخت. به عقیده وی حیات، رشد است و رشد کردن یا جریان رشد نیز همان حیات می باشد. اگر بخواهیم این مفهوم را با تعلیم و تربیت تطبیق دهیم و مفهوم اخیر را با توجه به رشد تفسیر کنیم باید بگوییم جریان تربیتی هدفی ورای خود ندارد و خود هدف خویشتن را تشکیل می دهد. این جریان از دوباره سازمان دادن، دوباره بنا کردن و انتقال دادن «تجربیات» تشکیل شده است.
بجای اینکه رشد کردن خود هدف باشد برای رشد هدفی معین در نظر گرفته ایم. چنین تفسیری از رشد، تعلیم و تربیت را بصورتی در می آورد که از نیروی رشد کودکان استفاده نشود.
فرد کرد که از لحاظ رشد با فرد بزرگسال فرق ندارد هر دو در حال رشد هستند. اختلاف آنها در شکل رشد و شرایط آن است. از لحاظ آشنایی به مسائل علمی و اقتصادی، کودک در مسیر رشد بزرگسالان قرار می گیرد و اموری را از بزرگسالان می آموزد اما از نظر کنجکاوی، عکس العملهای خالی از تعصب وآزادی فکر، بزرگسالان تحت تأثیر رفتار کودکان قرار می گیرند. اگر فقدان رشد کودک را نداشتن عادات و مهارتهای معین تلقی کنیم و جریان رشد را عبارت از سازگاری با محیط ثابت فرض نماییم در این صورت رشد را متوجه هدفی ساخته ایم که آن هدف جریان رشد را محدود و متوقف می سازد.
به عبارت دیگر بجای اینکه رشد کردن خود هدف باشد برای رشد هدفی معین در نظر گرفته ایم. چنین تفسیری از رشد، تعلیم و تربیت را بصورتی در می آورد که از نیروی رشد کودکان استفاده نشود. آنها را برای برخورد به موقعیتهای تازه آماده نسازد و فعالیتهای تربیتی را با تمرین و تکرار و ایجاد مهارتهایی که خود بخود بوجود می آیند محدود کند. به عبارت دیگر زندگی بزرگسالان با آنچه را که آنها تهیه کرده اند به عنوان میزان رشد کودکان تلقی می گردد.
از نظر «دیوئی» در واقع رشد خود بخود با ارزش است و نمی توان آن را به هدفهای معین و مشخص محدود ساخت. بنا بر این رشد هدفی ورای خود ندارد و همانطور که گفته شد تعلیم وتربیت نیز نمی توان هدفی ورای خود داشته باشد. دراین صورت تعلیم و تربیت با پایان تحصیل خاتمه پیدا می کند. و اما اگر تعلیم و تربیت مانند رشد جریان پیوسته و مداوم تلقی شود، هدف تعلیم و تربیت مدرسه سازمان دادن قوا یا نیروهایی است که رشد بیشتر را تأمین نماید. در این قسمت «دیوئی تعلیم و تربیت را به معنی فراهم ساختن شرایطی میداند که رشد یا زندگی را تأمین کند.
منبع: اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، علی شریعتمداری، چاپ پنجاه و سوم، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1391
در این تعریف توجه به معنای تجربه وعناصر آن و دوباره سازمان دادن تجربیات اهمیتی خاص دارد. تجربه جریانی است که در آن افکار، تمایلات، هدفها، مهارتها و قدرت درک فرد و محیط که از اشخاص، اشیاء، حوادث و پدیده ها تشکیل شده روی یکدیگر اثر می گذارند نتیجه این تجربه در فعالیتهای بعدی فرد مؤثر است. در موقع دوباره سازمان دادن، فرد متوجه جنبه های مختلف تجربه و ارتباط آنها با یکدیگر می شود و توجه به این ارتباط و روشن شدن هدف فعالیتها، موجب گسترش معنای تجربه می گردد و فرد می تواند نتیجه اعمال یا عکس العملهای خود را پیش بینی کند. همین امر فرد را در کنترل و هدایت تجربیات بعدی قادر می سازد.
مفهوم تعلیم و تربیت از نظر «دیوئی» را با توجه به مثالی که خود در آخر همین قسمت ذکر می کند می توان به صورت زیر بیان کرد: تعلیم وتربیت عبارت از: تجدید نظر در تجربیات وتشکیل مجدد آنها بطوری که این جریان موجبات رشد بیشتر را فراهم سازد. اگر تجربه فردی به عنوان آنچه فرد در جریان برخورد با محیط کسب کرده تلقی شود در این صورت مشاهده میشود که هر فرد در هر مرحله از رشد عادات، تمایلات، افکار، اطلاعات، نظر، مهارتها و درکی از امور مختلف دارد. جریان رشد فرد را با امور تازه مانند افکار تازه، عادات جدید، تمایلات تازه و اطلاعات تازه، روبرو می سازد.
اگر فرد در اثر برخورد به امور تازه تجربیات گذشته را مورد تجدید نظر قرار دهد و تغییرات لازم را در آنها بوجود آورد و سپس به تشکیل مجدد آنها اقدام کند پیوسته در حال پیشرفت خواهد بود. عین این جریان در مورد جامعه صدق می کند. جامعه نیز در هر دوره یا مرحله آداب و رسوم مخصوص دارد، افکار و عقایدی خاص در آن متداول است و میزانهای اخلاقی و روابط انسانی در آن وضعی معین دارند.
مؤسسات سیاسی، اقتصادی، دینی و تربیتی هر یک بصورتی خاص درآمده و در زندگی جمعی تأثیر دارد. همانطور که تجربه فرد باید مورد تجدید نظر قرار گیرد و تغییرات لازم در آن بوجود آید. نهادها یا مظاهر حیات جمعی نیز باید در معرض ارزیابی قرار گیرند و آنچه نیاز به تغییر دارد تغییر داده شود تا جامعه نیز مانند فرد در حال پیشرفت باشد.
بنابراین کار معلم در هر مرحله از تربیت کمک به افراد در ارزیابی و تجدیدنظر در تجربیات و تشکیل مجدد آنهاست. وقتی کودک وارد کودکستان می شود یا بچه به دبستان داخل می گردد، در اثر برخورد به محیط عادات، عقاید، نظرها، اطلاعات و مهارتهایی کسب کرده است. کار مدرسه و معلم ضمن معرفی چیزهای تازه، کمک به افراد در ارزیابی اینگونه امور و تشکیل آنها بصورتی که در جریان زندگی مفید تر باشند می باشد.
تجدیدنظر در تجربیات مانند قضاوت صحیح در هر مرحله از زندگی قابل اجراست. چه فرد در مدرسه یا دانشگاه باشد و چه از تحصیل فراغت حاصل کرده باشد دائما با چیزهای تازه روبرو می شود و اگر خود متوجه این امر باشد پیوسته در افکار وعقاید ، نظرها، تمایلات ، عادات ، مهارتها ومعلومات خود تجدید نظر می کند و آنها را بصورتی که در حل مسائل زندگی مؤثر باشند و او را برای سازگاری فردی و جمعی آماده سازند در می آورد.
این مفهوم نیز مانند قضاوت صحیح روشن و از مفاهیمی مانند کسب دانش و مهارتها و انتقال معلومات کاملا متمایز می باشد. علاوه بر این، تجدید نظر در تجربیات در هر مرحله از تربیت قابل اجراست و می توان آن را به عنوان اصلی، مبنا و ملا ک کار در فعالیتهای تربیتی قرار داد.
تجدیدنظر در تجربیات مانند قضاوت صحیح در هر مرحله از زندگی قابل اجراست. چه فرد در مدرسه یا دانشگاه باشد و چه از تحصیل فراغت حاصل کرده باشد دائما با چیزهای تازه روبرو می شود و اگر خود متوجه این امر باشد پیوسته در افکار وعقاید ، نظرها، تمایلات ، عادات ، مهارتها ومعلومات خود تجدید نظر می کند
تعلیم و تربیت و فرد:
پاره ای از مربیان آنچه را که در جریان تربیت شدن برای افراد رخ می دهد یا به عبارت دیگر تعلیم و تربیت فرد را رشد وی یا آنچه با رشد او ارتباط دارد تلقی می کنند. «جان دیوئی» در کتاب دموکراسی و تعلیم و تربیت فصلی را به این موضوع اختصاص داده است، در این فصل «تعلیم و تربیت به عنوان رشد» مورد بحث قرار گرفته است.
به نظر «جان دیوئی» جامعه از طریق هدایت فعالیتهای جوانان و تعیین آینده آنها، آینده خود را مشخص می سازد. این نوع فعالیتهای هدایت شده که در حال گسترش هستند و در هر مرحله هدفی را دنبال می کنند از نظر «دیوئی» به عنوان رشد تلقی می شوند. رشد جریانی است پیوسته و مداوم و نباید آن را با کسب چند عادت یا مهارت که امری ثابت و محدود است اشتباه کرد.
آنچه از نظر دیوئی اهمیت دارد جریان رشد Growing است نه امری که پیشرفت آن در حدی معین متوقف شود و از آن حد تجاوز ننماید. کسب چند عادت یا مهارت، رشد محدود را مطرح می سازد. فردی که این عادت و مهارتها را کسب نموده به اصطلاح رشد کامل پیدا کرده است و دیگر محتاج رشد بیشتر نیست.
کودک آدمی از نظر «دیوئی» فاقد رشد است ولی فقدان رشد به این معنی نیست که او فاقد عادت و مهارتهایی می باشد و باید این عادات و مهارتها را در او بوجود آورد تا از وضع بی رشدی به کمال رشد برسد. فقدان رشد در کودکان با استعداد و نیروی رشد توأم است. همین استعداد و نیروی رشد خاصیت انعطاف۔ اذ. ،. انتقال، بادگی ان موقعیت به موقعیت دیگر را در طفل بوجود می آورد.
وابستگی کودک به بزرگسالان مانع نفوذ کودک در رفتار آنها نیست. کودک آدمی برای مدت طولانی احتیاج به سرپرستی دارد و در همین مدت چیزهای گوناگون را فرا می گیرد. اما در عین حال کنجکاوی شدید وی، دقت فراوان او، تغییر و انعطاف پذیری کودک در رفتار بزرگسالان نیز تأثیر فراوان دارد.
به نظر «دیوئی» وقتی گفته می شود: تعلیم و تربیت همان رشد است باید مفهوم «رشد» را روشن ساخت. به عقیده وی حیات، رشد است و رشد کردن یا جریان رشد نیز همان حیات می باشد. اگر بخواهیم این مفهوم را با تعلیم و تربیت تطبیق دهیم و مفهوم اخیر را با توجه به رشد تفسیر کنیم باید بگوییم جریان تربیتی هدفی ورای خود ندارد و خود هدف خویشتن را تشکیل می دهد. این جریان از دوباره سازمان دادن، دوباره بنا کردن و انتقال دادن «تجربیات» تشکیل شده است.
بجای اینکه رشد کردن خود هدف باشد برای رشد هدفی معین در نظر گرفته ایم. چنین تفسیری از رشد، تعلیم و تربیت را بصورتی در می آورد که از نیروی رشد کودکان استفاده نشود.
فرد کرد که از لحاظ رشد با فرد بزرگسال فرق ندارد هر دو در حال رشد هستند. اختلاف آنها در شکل رشد و شرایط آن است. از لحاظ آشنایی به مسائل علمی و اقتصادی، کودک در مسیر رشد بزرگسالان قرار می گیرد و اموری را از بزرگسالان می آموزد اما از نظر کنجکاوی، عکس العملهای خالی از تعصب وآزادی فکر، بزرگسالان تحت تأثیر رفتار کودکان قرار می گیرند. اگر فقدان رشد کودک را نداشتن عادات و مهارتهای معین تلقی کنیم و جریان رشد را عبارت از سازگاری با محیط ثابت فرض نماییم در این صورت رشد را متوجه هدفی ساخته ایم که آن هدف جریان رشد را محدود و متوقف می سازد.
به عبارت دیگر بجای اینکه رشد کردن خود هدف باشد برای رشد هدفی معین در نظر گرفته ایم. چنین تفسیری از رشد، تعلیم و تربیت را بصورتی در می آورد که از نیروی رشد کودکان استفاده نشود. آنها را برای برخورد به موقعیتهای تازه آماده نسازد و فعالیتهای تربیتی را با تمرین و تکرار و ایجاد مهارتهایی که خود بخود بوجود می آیند محدود کند. به عبارت دیگر زندگی بزرگسالان با آنچه را که آنها تهیه کرده اند به عنوان میزان رشد کودکان تلقی می گردد.
از نظر «دیوئی» در واقع رشد خود بخود با ارزش است و نمی توان آن را به هدفهای معین و مشخص محدود ساخت. بنا بر این رشد هدفی ورای خود ندارد و همانطور که گفته شد تعلیم وتربیت نیز نمی توان هدفی ورای خود داشته باشد. دراین صورت تعلیم و تربیت با پایان تحصیل خاتمه پیدا می کند. و اما اگر تعلیم و تربیت مانند رشد جریان پیوسته و مداوم تلقی شود، هدف تعلیم و تربیت مدرسه سازمان دادن قوا یا نیروهایی است که رشد بیشتر را تأمین نماید. در این قسمت «دیوئی تعلیم و تربیت را به معنی فراهم ساختن شرایطی میداند که رشد یا زندگی را تأمین کند.
منبع: اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، علی شریعتمداری، چاپ پنجاه و سوم، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1391