ترانه دل
شاعر : رقيه همايي
حديث خنده
چه حرفها كه شنيدم به جرم خواستنت
چقدر وقفه بيفتد در اين كه ميآيي؟
چقدر فاصله مانده به روز آمدنت؟
به سنگ خورده به دنبال چشم تو هر رود
و باد گم شده در جستوجوي پيرهنت
تو باغباني، امّا به آب داده خزان
چه دسته گلهايي را كه چيده از چمنت
به سمت يأس قدم ميزند جهان بي تو
كجاست «جادة هم پاي او قدم زدنت...»؟
كجاست لهجة بارانيات براي زمين
كه جان دهد به درختان، بلاغت سخنت
تبسمت را مخفي نكن كه پيك نسيم
حديث خنده بخواند به غنچه از دهنت
نده بهانه به دست كسي... بيا ديگر
كه پر شود دنيا از شميم آمدنت
امير اكبر زاده
****
تمام دلخوشي
كه جمعهاي برسد آيد از تو يك خبري
به هر كجا كه روم يك بهانه مشترك
كه شايد از گذر راه من كني گذري
به حسرت نگهي ماندهام در اين
بيا و از كرمت كن به بينوا نظري
قسم به خالِ سياهت كه عاشق
چرا ز عاشقِ زارت چُنين تو بر حذري
شبم به صبح رسيد و رسيد جان به
بيا به گوشة اين دل گذر نما سحري
بسوزم و بفروزم چون شمع آب شوم
بيا به شعلة جانم عطا نما اثري
كجا روم بجز از درب خانهات جانا
بجز درِ تو ندانم نشانِ هيچ دري
خدا كند كه دوباره مرا پناه دهي
الا كه بر همه آوارگان تو سايه سري
حجّت الله قليپور
****
تو را مي خوانم…
تو را مي خوانم
تو را،
تو را اي بهترين بهانة زيستن
تو را مي خوانم
تو را از ميان اندوه گل ها
تو را از ميان غربت دل ها
تو را به وسعت تمام غم ها
تو را به بهترين بهانه ها
تو را به لحظه لحظه ها
تو را از ميان ظلم و بدادها
آهسته و بي صدا فرياد مي زنم
منبع:ماهنامه امان شماره 18
/س