معرفتی را که ما خود شخصا کسب می کنیم از چند منبع ممکن است وارد ذهن شود. در اینجا میان فیلسوفان اختلاف نظر است. پاره ای حواس را تنها منبع معرفت تلقی می کنند. بعضی عقل را به عنوان معرفت معرفی می نمایند. دسته ای شهود را نیز جزء منابع معرفت محسوب می دارند. شاید بتوان گفت حس، عقل و شهود که پارهای از صورتهای آن نیز جنبه ای دیگر از فعالیتهای عقلانی را تشکیل میدهد مراحل مختلف تجربه هستند و هر یک به نوبه خود در بوجود آمدن معرفت یا آشنایی ما به جهان خارج مؤثر می باشد.
چنانکه در بالا ذکر شد پاره ای از فیلسوفان حواس را به عنوان منبعی که ما را به جهان خارج آشنا می سازد معرفی می کنند. این دسته فیلسوفان را حسی مذهبان یا طرفدار مذهب تجربه حسی می نامند. به نظر آنها انسان از طریق حواس به جهان خارج آشنا می شود و درباره آن کسب معرفت می کند. این نظر با آنچه معرفت عمومی نیز پذیرفته است مطابقت دارد. عامه مردم نیز همین عقیده را درباره معرفت پذیرفته اند. مشاهده سنگ، درخت، جویبار، افراد و اشیاء ما را به آنها آشنا می سازد.عکاس می تواند با مقایسه عکس و شیء خارجی صحت یا خطای عمل خود را روشن سازد اما این امر در مورد ذهن و تصورات موجود در آن و شیء خارجی امکان ندارد. ذهن و تصورات آن و همچنین آنچه از امور خارجی در ذهن منعکس میشود از هم جدا نیستند. با اینکه ظاهرا این عقیده منطقی بنظر می رسد معذلک پذیرفتن آن به آسانی امکان ندارد. آنچه در معرض حواس ما قرار می گیرد با آنچه وارد ذهن میشود فرق دارد. رنگ، شکل، اندازه و نرمی یا زبری اشیاء همانطور که هستند در ذهن ما منعکس نمی شوند. چنانچه Vernon در کتاب روانشناسی ادراک حسی بیان می دارد جریان پیدایش ادراک حسی و انعکاس شیء خارجی در ذهن بترتیب زیر صورت می گیرد.
و معمولا نور خورشید با نور مصنوعی چیزی را روشن می سازد. اگر ما به آن چیز نگاه کنیم نور آن در چشم ما منعکس می شود. امواج نور از قرنیه گذشته وارد مایع زلالیه میشوند و بعد از مردمک چشم یعبور کرده داخل عدسی چشم خواهند شد و پس از عبور از مایع زجاجیه روی شبکیه متمرکز می شوند، سلولهای شبکیه عکس العمل خود را به صورت جریانهای عصبی ظاهر می سازند. این جریانها بوسیله عصب بینایی به قسمت عقب مغز منتقل می شوند و عین آنچه در دوربین عکاسی روی فیلم می افتد در شبکیه نیز منعکس می شود. اما آنچه در واقع به مغز می رسد زمینه با طرحی از جریانهای عصبی است که فراوانی آن کم وبیش با درخشندگی نوری که بچشم میخورد مطابقت دارد و نقطه مخصوصی که روی سطح مغز تحریک شده با نقطه ای که در شبکیه تحریک شده تطبیق می کند و این نقطه به نوبه خود با نقطه مخصوصی در مکان یا فضای معینی که نور از آن خارج شده است مربوط می باشد. اختلافات مربوط به طول موج نوری که بچشم می خورد به صورت اختلاف رنگها احساس می شوند ولی مکانیسم دقیقی که بوسیله آن این جریان رخ می دهد مبهم است. آنچه مستقیما درنتیجه فعالیت بصری ظاهر می گردد یک زمینه یکنواخت از روشنایی یا چیزی شبیه به یک قطعه رنگا رنگ بافتنی می باشد و این امر غیر از شیء خارجی است. دلیلی در اختیار نیست که گفته شود آنچه در مغز رخ میدهد با آنچه در خارج است مطابقت دارد. همراه با آنچه در مغز رخ می دهد اعمال روانی دیگر مانند کل دیدن، قرینه دیدن، کامل دیدن و منظم دیدن نیز انجام می شود. علاوه بر اینها، تجربیات قبلی و تمایلات فرد و همچنین عوامل اجتماعی نیز در ادراک حسی تأثیر دارند.
بنابراین نمی توان گفت که معرفت به امور حسی شیء خارجی را همانطور که هست در ذهن ما منعکس می سازد. تکامل اعصاب و تشکیل مفاهیم که فرد بتدریج در ذهن خود انجام میدهد او را برای در امور خارجی آماده می سازد. اما تأثرات حسی تا تحت مفاهیم ذهنی قرار نگیرند موضوع معرفت را تشکیل نمی دهند. بنابراین علاوه بر فعالیتهای حواس و اعصاب، اعمالی عقلانی نیز باید صورت گیرند تا آنچه در معرض حواس قرار دارد بصورتی خاص در ذهن ما منعکس گردد. اشکال دیگری که به نظریه حسی مذهبان گرفته میشود، عجز این نظریه، در توضیح خطاهای حسی است. گاهی چیزی را که در خارج وجود ندارد احساس می کنیم. «آرمسترانگ» مؤلف کتاب ادراک حسی و دنیای مادی چند نظر را برای توضیح اینگونه خطاها ذکر می کند. بعضی می گویند اگر تصور ذهن با آنچه در خارج وجود دارد مطابقت کند در این صورت این تصور حقیقی است و خطایی رخ نداده است. این نظریه وقتی قابل قبول است که انسان وتصورات ذهنی او وشی خارجی را مانند عکاس و عکس و شیء خارجی فرض کنیم.
عکاس می تواند با مقایسه عکس و شیء خارجی صحت یا خطای عمل خود را روشن سازد اما این امر در مورد ذهن و تصورات موجود در آن و شیء خارجی امکان ندارد. ذهن و تصورات آن و همچنین آنچه از امور خارجی در ذهن منعکس میشود از هم جدا نیستند.
بنابراین ذهن فقط می تواند امور موجود در خود را با هم مقایسه کند نه تصورات ذهنی را با امور خارجی. نظریه دیگر را پدیده شناسان ابراز داشته اند. به نظر این دسته هرگاه یک تصور ذهنی با دیگر تصورات هماهنگ نباشد یا آنچه یک فرد در ذهن دارد با آنچه دیگران در ذهن دارند مطابقت نکند در این صورت خطای ادراک حسی رخ می دهد. با این نظر نیز نمی توان ملاکی مشخص برای تمیز خطا در ادراک حسی بدست آورد. گاهی عدهای در تحت تأثیر شرایط اجتماعی یا تقلید از یکدیگر وجود امری را که در خارج نیست مسلم فرض می کنند. علاوه بر این خصوصیات مشترک ذهن نیز در توافق آنها تأثیر دارد.
آرمسترانگ معتقد است که عقیده غلط موجود در ذهن فرد سبب خطای وی میشود. «لاک» طرفدار مذهب حسی است. به نظر او ذهن مانند لوح یا کاغذ سفیدی است و از طریق حواس با دنیای خارج ارتباط پیدا می کند و بتدریج آنچه را که در خارج وجود دارد به صورت تصورات ساده می پذیرد. در این جریان ذهن هیچ فعالیتی از خود نشان نمیدهد و به اصطلاح حالت پذیرندگی دارد. از نظر «لاک» تصورات ساده از چند طریق وارد ذهن می شوند:
1- پاره ای از تصورات بوسیله یک حس وارد ذهن میشوند مثل نور و رنگ. .
۲- پاره ای از تصورات بوسیله چند حس وارد ذهن می شوند مانند تصور مکان، شکل و حرکت
3- پاره ای از تصورات ذهنی ناشی از تفکر می باشند. در این مورد ذهن تصوراتی را که از طریق حواس درک کرده مورد مطالعه قرار میدهد و از آنها تصوراتی دیگر بوجود می آورد. برای مثال ممکن است استدلال، قضاوت، معرفت و ایمان را به عنوان اینگونه تصورات نام برد.
4- تصوراتی که محصول احساس وتفکر هردو هستند . درد و خوشی و انگیزههایی که ما را به اقدام وامیدارند جزء این دسته محسوب میشوند. لاک معتقد است که ذهن تصورات ساده را با هم ترکیب می کند و از آنها تصورات پیچیده را بوجود می آورد. چگونگی انجام این کار معلوم نیست اما ذهن در این مورد فعال می باشد.
اشکال نظریات «لا که» در اینجاست که برای ذهن در برخورد به اشیاء خارجی یک حالت پذیرندگی قائل است. البته ذهن در موقع تولد فرد فاقد تصورات است مع ذلک فعالیت ذهن و تأثیر آن در تأثرات حسی در جریان معرفت نباید از نظر دور بماند. کار ذهن از همان ابتدا تشکیل مفاهیم است و آنچه در جریان معرفت اهمیت دارد همین مفاهیم می باشند.
به طور خلاصه نباید فعالیتهای ذهنی یا عقلانی را در تشکیل مفاهیم و ایجاد معرفت از فعالیتهای حواس مجزا کرد و ضمنا باید نقش فعالانه ذهن را در بوجود آوردن معرفت مورد توجه قرار داد.
منبع: اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، علی شریعتمداری، چاپ پنجاه و سوم، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1391
چنانکه در بالا ذکر شد پاره ای از فیلسوفان حواس را به عنوان منبعی که ما را به جهان خارج آشنا می سازد معرفی می کنند. این دسته فیلسوفان را حسی مذهبان یا طرفدار مذهب تجربه حسی می نامند. به نظر آنها انسان از طریق حواس به جهان خارج آشنا می شود و درباره آن کسب معرفت می کند. این نظر با آنچه معرفت عمومی نیز پذیرفته است مطابقت دارد. عامه مردم نیز همین عقیده را درباره معرفت پذیرفته اند. مشاهده سنگ، درخت، جویبار، افراد و اشیاء ما را به آنها آشنا می سازد.عکاس می تواند با مقایسه عکس و شیء خارجی صحت یا خطای عمل خود را روشن سازد اما این امر در مورد ذهن و تصورات موجود در آن و شیء خارجی امکان ندارد. ذهن و تصورات آن و همچنین آنچه از امور خارجی در ذهن منعکس میشود از هم جدا نیستند. با اینکه ظاهرا این عقیده منطقی بنظر می رسد معذلک پذیرفتن آن به آسانی امکان ندارد. آنچه در معرض حواس ما قرار می گیرد با آنچه وارد ذهن میشود فرق دارد. رنگ، شکل، اندازه و نرمی یا زبری اشیاء همانطور که هستند در ذهن ما منعکس نمی شوند. چنانچه Vernon در کتاب روانشناسی ادراک حسی بیان می دارد جریان پیدایش ادراک حسی و انعکاس شیء خارجی در ذهن بترتیب زیر صورت می گیرد.
و معمولا نور خورشید با نور مصنوعی چیزی را روشن می سازد. اگر ما به آن چیز نگاه کنیم نور آن در چشم ما منعکس می شود. امواج نور از قرنیه گذشته وارد مایع زلالیه میشوند و بعد از مردمک چشم یعبور کرده داخل عدسی چشم خواهند شد و پس از عبور از مایع زجاجیه روی شبکیه متمرکز می شوند، سلولهای شبکیه عکس العمل خود را به صورت جریانهای عصبی ظاهر می سازند. این جریانها بوسیله عصب بینایی به قسمت عقب مغز منتقل می شوند و عین آنچه در دوربین عکاسی روی فیلم می افتد در شبکیه نیز منعکس می شود. اما آنچه در واقع به مغز می رسد زمینه با طرحی از جریانهای عصبی است که فراوانی آن کم وبیش با درخشندگی نوری که بچشم میخورد مطابقت دارد و نقطه مخصوصی که روی سطح مغز تحریک شده با نقطه ای که در شبکیه تحریک شده تطبیق می کند و این نقطه به نوبه خود با نقطه مخصوصی در مکان یا فضای معینی که نور از آن خارج شده است مربوط می باشد. اختلافات مربوط به طول موج نوری که بچشم می خورد به صورت اختلاف رنگها احساس می شوند ولی مکانیسم دقیقی که بوسیله آن این جریان رخ می دهد مبهم است. آنچه مستقیما درنتیجه فعالیت بصری ظاهر می گردد یک زمینه یکنواخت از روشنایی یا چیزی شبیه به یک قطعه رنگا رنگ بافتنی می باشد و این امر غیر از شیء خارجی است. دلیلی در اختیار نیست که گفته شود آنچه در مغز رخ میدهد با آنچه در خارج است مطابقت دارد. همراه با آنچه در مغز رخ می دهد اعمال روانی دیگر مانند کل دیدن، قرینه دیدن، کامل دیدن و منظم دیدن نیز انجام می شود. علاوه بر اینها، تجربیات قبلی و تمایلات فرد و همچنین عوامل اجتماعی نیز در ادراک حسی تأثیر دارند.
بنابراین نمی توان گفت که معرفت به امور حسی شیء خارجی را همانطور که هست در ذهن ما منعکس می سازد. تکامل اعصاب و تشکیل مفاهیم که فرد بتدریج در ذهن خود انجام میدهد او را برای در امور خارجی آماده می سازد. اما تأثرات حسی تا تحت مفاهیم ذهنی قرار نگیرند موضوع معرفت را تشکیل نمی دهند. بنابراین علاوه بر فعالیتهای حواس و اعصاب، اعمالی عقلانی نیز باید صورت گیرند تا آنچه در معرض حواس قرار دارد بصورتی خاص در ذهن ما منعکس گردد. اشکال دیگری که به نظریه حسی مذهبان گرفته میشود، عجز این نظریه، در توضیح خطاهای حسی است. گاهی چیزی را که در خارج وجود ندارد احساس می کنیم. «آرمسترانگ» مؤلف کتاب ادراک حسی و دنیای مادی چند نظر را برای توضیح اینگونه خطاها ذکر می کند. بعضی می گویند اگر تصور ذهن با آنچه در خارج وجود دارد مطابقت کند در این صورت این تصور حقیقی است و خطایی رخ نداده است. این نظریه وقتی قابل قبول است که انسان وتصورات ذهنی او وشی خارجی را مانند عکاس و عکس و شیء خارجی فرض کنیم.
عکاس می تواند با مقایسه عکس و شیء خارجی صحت یا خطای عمل خود را روشن سازد اما این امر در مورد ذهن و تصورات موجود در آن و شیء خارجی امکان ندارد. ذهن و تصورات آن و همچنین آنچه از امور خارجی در ذهن منعکس میشود از هم جدا نیستند.
بنابراین ذهن فقط می تواند امور موجود در خود را با هم مقایسه کند نه تصورات ذهنی را با امور خارجی. نظریه دیگر را پدیده شناسان ابراز داشته اند. به نظر این دسته هرگاه یک تصور ذهنی با دیگر تصورات هماهنگ نباشد یا آنچه یک فرد در ذهن دارد با آنچه دیگران در ذهن دارند مطابقت نکند در این صورت خطای ادراک حسی رخ می دهد. با این نظر نیز نمی توان ملاکی مشخص برای تمیز خطا در ادراک حسی بدست آورد. گاهی عدهای در تحت تأثیر شرایط اجتماعی یا تقلید از یکدیگر وجود امری را که در خارج نیست مسلم فرض می کنند. علاوه بر این خصوصیات مشترک ذهن نیز در توافق آنها تأثیر دارد.
آرمسترانگ معتقد است که عقیده غلط موجود در ذهن فرد سبب خطای وی میشود. «لاک» طرفدار مذهب حسی است. به نظر او ذهن مانند لوح یا کاغذ سفیدی است و از طریق حواس با دنیای خارج ارتباط پیدا می کند و بتدریج آنچه را که در خارج وجود دارد به صورت تصورات ساده می پذیرد. در این جریان ذهن هیچ فعالیتی از خود نشان نمیدهد و به اصطلاح حالت پذیرندگی دارد. از نظر «لاک» تصورات ساده از چند طریق وارد ذهن می شوند:
1- پاره ای از تصورات بوسیله یک حس وارد ذهن میشوند مثل نور و رنگ. .
۲- پاره ای از تصورات بوسیله چند حس وارد ذهن می شوند مانند تصور مکان، شکل و حرکت
3- پاره ای از تصورات ذهنی ناشی از تفکر می باشند. در این مورد ذهن تصوراتی را که از طریق حواس درک کرده مورد مطالعه قرار میدهد و از آنها تصوراتی دیگر بوجود می آورد. برای مثال ممکن است استدلال، قضاوت، معرفت و ایمان را به عنوان اینگونه تصورات نام برد.
4- تصوراتی که محصول احساس وتفکر هردو هستند . درد و خوشی و انگیزههایی که ما را به اقدام وامیدارند جزء این دسته محسوب میشوند. لاک معتقد است که ذهن تصورات ساده را با هم ترکیب می کند و از آنها تصورات پیچیده را بوجود می آورد. چگونگی انجام این کار معلوم نیست اما ذهن در این مورد فعال می باشد.
اشکال نظریات «لا که» در اینجاست که برای ذهن در برخورد به اشیاء خارجی یک حالت پذیرندگی قائل است. البته ذهن در موقع تولد فرد فاقد تصورات است مع ذلک فعالیت ذهن و تأثیر آن در تأثرات حسی در جریان معرفت نباید از نظر دور بماند. کار ذهن از همان ابتدا تشکیل مفاهیم است و آنچه در جریان معرفت اهمیت دارد همین مفاهیم می باشند.
به طور خلاصه نباید فعالیتهای ذهنی یا عقلانی را در تشکیل مفاهیم و ایجاد معرفت از فعالیتهای حواس مجزا کرد و ضمنا باید نقش فعالانه ذهن را در بوجود آوردن معرفت مورد توجه قرار داد.
منبع: اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، علی شریعتمداری، چاپ پنجاه و سوم، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1391