نيم نگاهي به كتاب « زرد » مدرس (3)

«روزهاي كودكي من ساعات و دقايق پربار و آموزنده‌اي بود، بخصوص سفر از كچو به قمشه گذشتن از اردستان و زواره و ديه‌هاي اصفهان و ديدن فقر و ذكاوت مردم اين نواحي شوق زندگي را در كالبدم بيدار مي‌كرد، پدر و جدم...
شنبه، 9 آبان 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نيم نگاهي به كتاب « زرد » مدرس (3)
نيم نگاهي به كتاب « زرد » مدرس (3)
نيم نگاهي به كتاب « زرد » مدرس (3)






مفهوم ارزشها

(پرورش و به‌كارگيري استعدادها)

«روزهاي كودكي من ساعات و دقايق پربار و آموزنده‌اي بود، بخصوص سفر از كچو به قمشه گذشتن از اردستان و زواره و ديه‌هاي اصفهان و ديدن فقر و ذكاوت مردم اين نواحي شوق زندگي را در كالبدم بيدار مي‌كرد، پدر و جدم هر دو در قمشه زاهدانه زندگي محترمانه‌اي داشتند، آنان قناعت را بجد، كمال ركن زندگي خود قرار داده بودند. روزهاي پنجشنبه با او پياده به اسفه مي‌رفتيم و در خانه اسفنديار كه او هم كودك بود وارد مي‌شديم، پدرم در آنجا عيالي اختيار كرده بود، منهم با اسفنديار به سير باغ و صحرا مي‌رفتم در اسفه مرد وارسته و ملائي با فراغت مي‌زيست كه اهالي او را ملا و بعدها كه من به اصفهان آمدم به ملانجات علي مشهور شد، اين مرد همه آداب و رسوم دست و پاگير را شكسته و هيچ قيد و بندي را نپذيرفته بود و خودش و عيالش در فقر مفرط و اوج آزادگي بسر مي‌بردند، هميشه دم در خانه گلي كه آن هم متعلق به خودش نبود مي‌نشست و يا در صحرا به جمع‌آوري خوشه گندم و باقي‌مانده زردك و چغندر مي‌پرداخت از كسي چيزي نمي‌خواست، گاهي با پدر و جدم در اسفه به مباحثه مي‌نشست و هر دو اعتقاد داشتند عالمي متبحر ودر علوم عقلي و نقلي شاخص و بي‌نظير است، روزي از من سؤال كرد سيد‌حسن در اين ده از چه چيز تعجب مي‌كني، من هم با كمال سادگي همانطوري كه فكر مي‌كردم گفتم جناب ملا از شخص شما، نه آخوند دهي،‌نه رعيتي ونه آدم ده هستي و نه فقيري، نه چيز داري نه مثل مائي نه مثل ديگراني نه از كسي مي‌ترسي و نه به همه اينها بي‌توجه‌اي به همه سلام مي‌كني به همه خدمت مي‌كني.
آن مرد بزرگ در مقابل اين حرفهاي كودكي نه ساله يكباره از جا جست پيشاني مرا بوسيد و گفت درست است درست است همين‌طوركه گفتي من هيچ نيستم و هر هيچ بودن مايه تعجب است، بعد رو كرد به پدرم و گفت تنها كسي كه در تمام عمر دانست من كيستم اين پسر شما است. به عقيده من كه اين بچه هم از همان هيچ‌ها خواهد شد سپس او و پدرم بحثي را درباره هيچ آغاز كردند كه هيچ برايم يك دنيا شد،‌ ملاء آن روز ملانجات علي فعلي آزادگي را به من آموخت. در 9 سالگي مفهوم هيچ بودن را كه بالاخره در بحث او و پدرم به وارستگي رسيده بود آموختم. همه چيز داشتن و هيچ نداشتن و به اوج بي‌نيازي رسيدن آفريننده قدرت و تهور است. ملانجات‌علي ما به اين مقام رفيع رسيده و هنوز هم درحالي كه اهالي اسفه كما و بيش قدرش را نمي‌دانند مقام و منزلت خود را در دنياي آزادگي حفظ نموده است، او آزاد، سرفراز، مؤمن زندگي مي‌كند و آزاد هم مي‌ميرد، وجود او و چند نفر ديگر در ديه اسفه موجب شده كه اين ده داراي مردماني آزادمنش، با ايمان، فعال و طالب علم باشد. اين‌ها براي جامعه بركت و موجب اعتلاي روح‌اند، حالا به خوبي متوجه مي‌شويم كه ارزش وجودي ملاي گرانقدر اسفه، به مراتب بالاتر و ارزشمند از مدعيان متشرع و صاحب قدرت زمان است.»

نيم نگاهي به كتاب « زرد » مدرس (3)

ارباب علوم

«اهل علم ومخصوصاً لباس پوشان دين بايد يا شيوه زندگي مولا (ع) را انتخاب كنند تا مردم ارزشهاي والاي اسلام و ايمان را بفهمند و ببينند و يا اينكه لباس خود را بركنند، تا زماني كه به من مي‌گويند آخوند و منهم اعتراف دارم كه آخوندم، بايد اسمم با مسمي باشد،‌يا بايد بما بگويند شيخ كه با كثيرالمال، كثيرالاولاد، كثيرالادعا، كثيرالبيان و به طور نادر كثيرالعلم درست درآيد، حالا كثيرالاشتها و كثيرالطمع را ديگر مردم بي‌انصافي مي‌كنند بهتر است ناديده بگيرند.»

انسان و عظمت ارزشهاي او

اين قسمت را به هيچ‌عنواني نمي‌خواستم مطرح كنم، ولي به‌خاطر اينكه مشخص شود چرا به انتشار كتاب زرد رضا نمي‌دهم گوشه‌اي از نظرات كسي را كه به حق بايد انسانهاي قرون معاصر از داشتنش به خود ببالند با ساده نمودن مطالب آوردم. واقعيت اين است كه انتشار كتاب زرد غربالي به دست اسلاميان، و خصوصاً شيعيان مي‌دهد كه اهل مذهب را غربال كنند و مي‌ترسم متوجه گردند كه دانه‌اي چند آن هم بدون نيروي نما در درون آن نمانده است، و بشنويد از سخن ارباب كيخسرو و رئيس تداركات مجلس زردتشتي مذهب. من اين حكايت را از زبان شيخ‌الاسلام ملايري و بدون هيچ‌گونه تغييري از زبان حائري‌زاده و در اين روزگار از زبان فرزند مدرس نقل مي‌كنم. دكتر مدرس در خاطرات خود همين مطلب را از قول خود ارباب كيخسرو آورده است و به اصطلاح شما حديث متواتر است، خود ارباب ظاهراً آن تهور را نداشته كه در خاطرات خود بنويسد يا فراموش نموده ولي در نامه‌اي كه فعلاً موجود است از طرف خواهرزاده مدرس از او كه دوران انزوا و مغضوب بودن را مي‌گذرانده سئوال شده و او چنين رويدادي را صحيح و عنوان نموده، براي آقاي سيد جلال تهراني يادم هست كه نقل كرده‌ام، به هر حال قصه چنين است.
مقام و عظمت مدرس در عالم روحانيت به طور واقع و يقين در جهان علم و سياست پراكنده شد، و روحانيت اسلام را به درجه‌اي رسانيد كه خود من ناظر صحنه‌اي از آن بودم كما اينكه اين مرد بزرگ پاك‌دل را در محدوده‌ي كارهايش مي‌شناختم و از نظرات علمي و سياسي او فقط در كار نمايندگيش مطلع بودم. زماني كه براي مطالعه‌ي مجالس اروپا و تهيه لوازم مجلس شوراي ملي به اروپا رفتم، نمايندگان مجلس آن زمان فرانسه و بسياري از بزرگان علم و سياست را ملاقات نمودم. در يكي از جلسات يكي از اعضاي مجلس كه ترديد دارم رئيس مجلس بود يا نايب او طي نطقي مفصل و در اشاره به روابط تاريخي ايران و فرانسه عين اين جمله را بيان داشت كه نمايندگان مجلس ما بايد افتخار كنند كه زماني پارلمانترند كه سياستمداري توانا و فيلسوفي سياست‌شناس به نام «ال سيد‌ مدرس» در ايران عضو برجسته پارلمان است و تصادفاً لفظ ال سيد كه همان السيد در زبان اروپاييان است، به معني قهرمان و بزرگترين مرد برجسته معني مي‌ دهد،‌و من تازه در آنجا فهميدم كه مدرس چه شخصيت بي‌همتا و بي‌نظيري است. شايد همين مطلب هم رضاخان را به سختي آشفته و چندين بار به بهانه‌ي چاپ نطقي غير رسمي در روزنامه‌هاي فرانسه با اين كشور اظهار ناخشنودي نمود.اين يك رويداد تاريخي است و به احتمال قوي اسناد آن موجود است كه اگر محققي وقت صرف كند آنها را خواهد يافت و شايد در تاريخ همه پارلمان‌ها چه در گذشته و چه در آينده بي‌سابقه باشد. 29

فرازي ديگر از كتاب زرد

نويسنده‌ي اين كتاب اصلي ديگر از تعليم و تربيت را مورد توجه و تحليل قرار مي‌دهد. او معتقد است:
«استعداد آموختن و فضليت‌هاي متعالي انسان در وجود همه كس به وديعت نهاده شده بايد اين استعدادها را شناخت و به كار گرفت جامعه بايد بداند در هر زمينه‌اي به چه علمي و چه تعدادي نيازمند است و طبق نياز خود جوانان خود را تربيت كند، اينكه ما راهها را براي آموختن محدودكنيم و تنها براي افرادي معين ميدان تعلم را باز گذاريم به حقوق انساني در جامعه اسلامي ستم كرده‌ايم. دولتها مسئول فراهم نمودن وسايل كلي تعلم فرزندان جامعه‌اند چون آنان را براي حفظ موقعيت و اجراي برنامه‌هاي خود به خدمت مي‌گيرند، كليه برنامه‌هاي علمي كه امروز در دارالعلم و مراكز علمي جهان تدريس مي‌شود بايد در مدارس قديم و جديد ما هماهنگ تدريس شود، مي‌گويند مدارس و علوم قديمه يا عتيقه و مدارس جديد، اين جدا نمودن در حقيقت پاره پاره نمودن ريسمان علم است كه همه را به يك نقطه مشخص مي‌رساند و آن از ميان برداشتن جهل و در نتيجه فقر است، بزرگترين بلاي جوامع بشري هم همين فقر و جهل است، حالا دعواي ما بر سر اين است كه علوم جديد و مدارس جديد اشاعه كفر است و بدين وسيله نفي علم مي‌كنيم كه فراگيري آن در دين ما صريحاً مورد تأكيد قرار گرفته. طلاب علوم مدارس عتيقه و محصلين مدارس جديده بايد همه علوم را بخوانند، طلبه و آخوند ما اگر چند زبان خارجي را بلد نباشد علمش ناقص است، من هم مي‌دانم علمم ناقص است، زبان عربي زبان قرآن و دين من است زبان اعتقادي من است بايد بلد باشم،‌حسرت مي‌خورم كه چرا يكي دو زبان خارجي را تحصيل نكردم، علمم ناقص است بايد بفهمم آنها چه مي‌گويند، هر بار با سران تركان عثماني كه الحق در حق ما بدي كردند در نجف صحبت مي‌كردم مترجم نه مقصود آنان را به من حالي مي‌كرد و نه مي‌توانست مقصود مرا به آنان بفهماند، ‌علم همه ملل به درد ما مي‌خورد همه جا يك خانواده مي‌شود من صداي همه بزرگان دانش جهان را مي‌شنوم و يا خواهم شنيد بايد الفاظ آنان را بفهمم شايدحرفشان برايم سودمند باشد، بدش را رها مي‌كنم و خوبش را مي‌پذيرم، حالا اگر كسي بگويد آخوند را چه به دانستن لسان انگليس و يا فرانسه ويا جاي ديگر من قبول نمي‌كنم، لباس من مربوط به انتخاب من و عقيده من و فرهنگ مذهبي من است اين برايم امتيازي و عزت شوكتي نيست لباس سلطان و هر سپاهي ديگر تعين او نيست لباس حرفه او است، با همين لباس كارگري و عملگي و هياري (روزمرد)‌ كرده‌ام و خدشه‌اي هم به اسلام و مقام علمي طلبگي وارد نشده است.
زماني كه مردم با ظل‌السلطان اختلاف داشتند و من هم يكي از آنان بودم سه نفر در مدرسه روزي در درس حاضر شدند، رفتار و نشست و برخاست طلبه‌ها معلوم است و ما آخوندها به خوبي مي‌توانيم طلبه را از غيرطلبه تشخيص بدهيم، اين سه نفر آمدند و نشستند و با لباس نو و تميز وقتي از در مدرسه وارد شدند متوجه شدم كه بلد نيستند با نعلين تازه خريده و نو خود راه بروند، با اينكه به خوبي برايم روشن بود فرستادگان حاكم‌اند و يكي هم ذوالمأموريتين بود بعد از خاتمه درس آنان را به خانه بردم در هشتي (دالان) نشستم نان و دوغ خورديم گفتم مأموريت شما به جاي خود خوب است يا بد من كاري ندارم، مربوط به خود شما است ولي حالا كه اينجا آمده‌ايد سعي كنيد چيزي هم ياد بگيريد. آنقدر ساده بودند كه خيال كردند من غيب مي‌دانم، گفتند چه كنيم ظل ‌السلطان ما را مي‌كشد بايد به او از شما خبر بدهيم،‌ گفتم من هم خوشحالم ولي بايد مطالب مرا كه مي‌گويم بفهميد تا بتوانيد به او خبر بدهيد. اينها كه من گويم چيزهائي است كه اگر درست به او بگوئيد او هم چيزي مي‌فهمد و به شما مرتبه و مقام مي‌دهد هر روز صبح بيائيد مي‌گويم برادرم و خواهرزاده‌ام به شما درس بدهند اينكه بد نيست كار خودتان را هم بدون دغدغه انجام بدهيد مقداري هم برايم خريد كتاب و وسائل لازم ديگر مي‌گويم از موقوفات مدرسه به شما بدهند. توي انجمن ولايتي هم بيائيد آنجا هم چند نفر همقطار داريد، اينها مي‌آمدند و صبح در حجره سيد‌علي‌اكبر و ميرزا حسين درس مي‌خواندند و در پاي درس هم مي‌نشستند كم‌كم ظل‌السلطان را ول كردند و به درستي طلبه شدند روضه‌خوان شدند چيزهائي ياد گرفتند ايام محرم آنان را به جرقويه و ديه‌هاي اطراف مي‌فرستادم و كارو بارشان گرفت از خبرچيني به روضه‌خواني رسيدند آدمهاي خوبي شدند. انسان انسان است، ‌خوب است! نيازمندي و بدي‌ها او را از كار راست و درست منحرف مي‌كنند، خودخواهي آدم را مي‌بلعد، بهترين انسانها از بازار آشفته براي مردم استفاده مي‌كنند و بدترين مردم براي خود همين‌ها در كار ساختن آسياب، حمام، كاروانسرا و ديگر بناهاي ديه اسفه مؤثر واقع شدند. يكي از آنها بناي خوبي بود ودر وقت طاق زدن هم عمامه‌اش را از سر بر نمي‌داشت مي‌گفت آقا شما گفتيد اين لباس، لباس كار و زحمت كشيدن است و اضافه اينكه اگر پاره آجري بر سرم خورد عمامه نمي‌گذارد سرم را بشكند.»
مدرس، از خبرچين و جاسوس دستگاه خون‌آشام ظل‌السلطان و از قمه كش شرور، با دقت و برخورد اسلامي و انساني آدم مي‌سازد، او قابليت را در همه باور دارد. از نجف‌علي تفنگچي گردنه بند آدمي درست مي‌كند امانت‌دار كه نامه‌هاي او را هر زماني ودر هر لباسي با پاي پياده و نيم من نانخشك به اقصي نقاط كشور مي‌رساند.
حالا توجه به اين مرد را به حيوانات ملاحظه كنيد :
«روزي كه ساختن آسياب و حمام و كاروانسراي اسفه را شروع كردم قرار گذاشتم از 5 رأس الاغ و 2 قاطر و يك اسب گاري روزي بيش از 7 ساعت كار نكشند، 4 ساعت صبح و سه ساعت بعد‌از ظهر، بار آنها هم بيش از 15 من نباشد، هر شب به هر كدام پنجاه (ده سيرجو) همراه با علف تازه بدهند كسي به آنها چوب نزند درون پالانشان را كه با پشت آنها تماس دارد نمد بدوزند كه نرم و گرم باشد و پوست آنها را نيازارد.» 30
واقعاً انسان با خواندن اين مطالب در اين مجموعه از خود شرمنده مي‌شود و به اين اعجوبه‌ي دوران تحسين مي‌كند، انصاف بدهيد، در همه‌ي طول تاريخ چنين انساني سراغ داريد؟
«قرار گذاشتم به ملاحيدر علي‌ تأكيد كردم از كليه كساني كه هر سال 5 بار گندم آرد مي‌كنند مطلقاًً كارمزد نگيرند، و درآمد آسياب را هم پس از مخارج لازمه آسياب و مزد آسيابان به مستحقان بدهند،‌ آسيابان به اندازه احتياجش آرد بردارد و هر فقيري به در آسياب آمد محروم برنگردد، حق كاروانسراداري و شترخوان موقوف به كاروانها و شترداران است چيزي از آنها طلب نكنند.»
اين مرد همان مردي است كه در وصيت‌نامه‌ي خود مي‌گويد زن و دو فرزند من حق ندارند ماهي دو تومان بيشتر خرج كنند و اگر زيادتر شد من راضي نيستم و به ملا حيدر علي كه وصي او است تأكيد مي‌كندكه به هيچ عنوان زياد از اين در اختيارشان نگذاريد.

شيوه‌ي زندگي

اين را هم بشنويد، حاجي اسفنديار متقي مرد اسفه كه در اوراق گذشته نامي از او به ميان آمده گفت آقا وارد اسفه شد، در دروازه نشست. حسين دروازه‌بان آنجا نشسته بود، كت كرباسي پروصله و گيوه‌هاي پاره و تخته رفته پايش بود. آقا قباي كرباسي خود را از تن بيرون ‌آورد و به او داد و كت او را گرفت و جيبهاي آن كه يك زنجير و چپق و كيسه توتون بود خالي كرد و پوشيد و نعلين خود را هم به او داد و گيوه‌هاي او را در پا كرد و مدت 7 روزي كه در اسفه بود با همان گيوه‌ها و كت رفت و آمد مي‌كرد و به ملاحيدرعلي هم گفت دادا حسين (داداش حسين) را به حالش توجه كنيد،‌ ملاحظه كنيد اين مرد در 400 يا 300 يا 500 يا ده قرن پيش زندگي نمي‌كرده كه بگوييم در آن زمانهاي دور چنان بود. اين انسانها در زمان ما است. بسياري كه او را ديده‌اند هنوز زنده‌اند در زمان او همه اينها كه حالا نيست با اندك دگرگوني وجود داشته، هواپيما بوده، ماشين بوده و لباس فاخر و تعيش و مخصوصاً براي يك مجتهد جامع‌‌الشرايط مشهور همه امكانات مي‌توانسته وجود داشته باشد.

حقوق جامعه

«روزها بعد از درس به انجمن ولايتي مي‌رفتم و علما و مردم جمع مي‌شدند و در زمينه‌هاي مذهبي صحبت مي‌كردند، گاهي صحبت‌ها بيهوده و بي‌حاصل بود براي اين مجالس برنامه‌اي تعيين شد، مسائل مذهبي و مسائل اجتماعي سياسي. اكثر وقت را براي بحث و تبادل‌نظردرباره اداره امور و اصلاح حال و كار مردم گذاشتيم،‌تمام كوشش ما اين بود كه جامعه حقوق قانوني ـ اجتماعي و سياسي خود را بشناسد، سياست بد را از سياست خوب تميز دهد، اين‌ها لازمتر از اين بود كه در تكيه‌اي يا مسجدي بنشيند و بعد از شنيدن انواع غسل به زور اشكي بر امامي كه نه خودش را مي‌شناسد و نه هدفش را، توي دستمال قايم كند كه روز قيامت يك عمر گناهش را با همين دو سه قطره اشك بشويد.»

اراده‌ي شخصي، اراده‌ي اجتماعي

«تمام همت خود را براي بيان تاريخ بكار گرفتم به عقيده‌ي خودم به آنها تذكر مي‌دادم كه اين وضعيات حاليه كه شما تنها در شهر خودتان يعني اصفهان مي‌بينيد سرتاسر مملكت همين وضع را دارد كه از 600 تا 700 سال پيش همچون وضعي را نداشته است. يك دوراني اين مملكت و سراسر ممالك دنيا با اراده شخصي اداره مي‌شد و عقيده و اراده يك نفر در همه‌ي امور نوعي و اجتماعي حكمفرما بود. آن فرمانروايان هم مختلف الحال و غالباً عياش و فارغ‌البال بودند، گاهي سليم‌النفس،‌گاهي بي‌تفاوت و گاهي قسي‌‌القلب و زماني هم سليم و خوش‌طينت، بعضي در فكرحال و كار ملتشان بودند و بعضي هم به فكر خودشان. مقدس‌ها از مقدس‌ها راضي بودند و لااباليها از حكام لاابالي. يكي از مدح و تملق وچاپلوسي خوشش مي‌آمد اين دسته مردم خوش بودند، يكي كه اهل غارت بود، چپاولگران دور او را مي‌گرفتند و مي‌بردند و مي‌خوردند، اين وضعيات گاهي غير ارادي و طبيعي هم بود چون مردم هوشيار و زيرك ايران خيلي زود روحيات و اخلاقيات ملوك خود را مي‌شناختند و طبق آن رفتار مي‌كردند، شما هيچ تاريخي نداريد كه در زمان سلطاني يا فرمانرواي عمومي و خصوصي نوشته شده باشد و از عدالت‌پروري و علم دوستي و رعيت‌نوازي او دو سه من كاغذ را سياه نكرده باشد، و بعد هم كه او مرده و رفته قضايا برعكس شده و همان فرشته ديو مازندران شده است، اين وضعيات مردم و تاريخ مملكت در همه زمانها بوده اكثر مردم فقير و بي‌چيز بوده‌اند و عده كمي غني. تهاجم اقوام و ملل ديگر هم بلايي براي همان مردم فقير بوده. حتي وبا و طاعون هم فقيران را مي‌كشته و اغنيا از شهري به شهري مي‌گريخته‌اند، عده‌اي كه در تاريخ ابصرند اين‌ها را بهتر مي‌دانند. من آنچه دركتابها من‌باب اتفاق و مسموعات خوانده و شنيده‌ام و در اين صدو پنجاه سال اخير اوضاع و امورات از همه زمانها بدتر گشته امروز در تمام ايران علي نهج‌الواحده هيچ كس راحتي و آرامش ندارد، تاريخ داريم، اوضاع داريم، جنگ داريم، دعوا و فقر و جهل داريم، و حال عده‌اي از منورالفكرهاي ما آمدند و به خيال افتادند كه امورات اجتماعي اين مملكت از راه شخصي خارج شد و مملكت تحت اراده اجتماعي و اين براي هر انسان با انصاف و عاقلي اقوي و امتن است. حالا بايد همه شما بدانيد كه اراده شخصي در اداره امور با اراده اجتماعي با هم تناسب ندارد كه گفته شود اين بهتر است.
يا آن، كه اين يك تباين است و تباين ضدباضد نمي‌شود، انتظار هم نبايد داشته باشيد كه يكباره به اصلاح همه امور برسيم، سالها بايد بگذرد كه امورات فاسد شده هزار ساله را درست كنيم و آن هم شرطش اين است كه اين هميسايه‌هاي دلسوز ما راحتمان بگذارند و اين خاك خراب را برايمان باقي بگذارند و امنيت آن را هم به هم نزنند. بايد در فكر اين باشيم كه ملت ما از حكومت نترسد و حكومت از ملت وحشت نداشته باشد و هر دو به هم اطمينان داشته باشند و ايران‌خواه و اسلام‌خواه باشند، سلطان حرف مجتهد را قول كند و مجتهد سياست سلطان را ناشي از اراده اجتماعي بداند. تا راه هم پيدا نشود امورات ما اصلاح نمي‌شود. رسيدن به اين هدف هم اراده قوي و وقت زيادي مي‌خواهد.
بالاخره ما بايد در ميان دول جهان بيدار شويم و هوشيار شويم، تا جامعيت خود را كه از دست داده‌ايم باز به آن دست يابيم و آن را با همان صفات خلقي خود حفظ كنيم. هر ملتي و قومي به همان اندازه كه جامعيت خود را محترم بدارد و از آن صيانت كند بقاي خود را تضمين كرده است.»

جامعيت و قوميت

يك امتيازي كه مقدمه تهديد استقلال ايران و اسلاميت آن بود در زمان ناصرالدين شاه و در اثر جهالت رجال آن روز يا سياست نداني شاه آن روز به ما تحميل شد و براي آن چهار كرور رشوه به رجال ايران دادند تا در 28 رجب 1307 به امضاء رسيد و انگليسي‌ها هم دسته دسته وارد ايران شدند. ولي همه ملت جامعيت و همدلي خود را حفظ كرد و از بزرگان خود اطاعت كرد و همه امضاهاي زير قرارداد را با آب كر شست و ناصرالدين شاه را هم اگر شعور داشت سرافراز كرد كه چنين ملتي دارد و بر چنين مردمي سلطان است، خود او هم مي‌گويند از ته دل به اين امر راضي بود از قرائن هم چنين معلوم است كه چندان دور از حقيقت هم نيست چون خيلي زود تسليم خواسته ملت شد، جامعيت هميشه فتح و موفقيت به همراه دارد مهم اين است كه ما بتوانيم اين جامعيت و قوميت را حفظ و زنده نگهداريم. من بعد از واقعه دخانيه كه به نجف رفتم عظمت ملت ايران را در كان‌لم يكن نمودن اين قرارداد فهميدم و همه جا معروف بود كه هيچ‌ كس از درون و برون به قصر شاه توتون و تنباكو نمي‌رساند. در اصفهان هم بهترين جواب را به ظل‌السلطان دادند و در پاسخ او كه بايد همه محصول را به كمپاني انگليس تحويل دهند، همه را در بيابان آتش زدند و براي اولين بار آسمان اصفهان غليان پردود سيري كشيد و به جان شاهزاده‌ دعا كرد.
از همين جا مأموران آشكار و مخفي امپراطوري چند برابر شدند كه قدرتي كه قرارداد را بر هم زده بشناسند و معلوم بود كه از آن پس روحانيت اسلام مورد غضب انگليس‌ها قرار خواهد گرفت و كمر به نابودي و تضعيف آنان خواهند بست. من خود وقتي در نجف با ميرزا صاحب فتوي اين مطلب رادر ميان گذاشتم تصديق كرد و قطرات اشك را در چشمانش ديدم و اين گريه در زماني بود كه انقلاب تنباكو به موفقيت و پيروزي رسيده بود، گفت سيد تو نگذار چنين اتفاقي بيفتد و با بيان او كارم سخت و صعب‌تر شد، بخاطر عظمت كار او سخنش برايم مهم بود وگرنه تكليف شرعي از طرف او برايم ساقط بود پيشنهاد مرجعيت راهم نپذيرفتم چون وظيفه شرعي خود را حفظ عظمت علماي اسلام تشخيص داده بودم.»

نگاه به افق آينده

«اعماق فضا و اقيانوسها محل توجه و هدف اصلي آينده خواهد شد، بشر آينده همه هم وغم خود را متوجه اين دو فضاي خالي خواهد كرد، ما بايد خود را براي چنين روزگاري آماده كنيم. نوشتن تاريخي براي بشر كه بتواند چنين مسئله‌اي را به او تفهيم كند و مسير او را در اين راه مشخص نمايد ضروري‌ترين كاري است كه به اندازه تمام كوششهاي بشر براي نگاشتن همه كتابهاي فلسفي ارزش دارد. بايد اين تهور را داشته باشيم كه نگذاريم انسانها فريب تحريكات خودخواهانه جاه‌طلبان را خورده در گرداب مهالك آن سرنگون گردند.»
نويسنده از آنچه گذشته كمتر به حيرت و تأسف و شيون مي‌نشيند، نگران آينده و فريادگر فرداي انسانهاست، او معتقد است در سايه‌ يك نظم و آزادي انساني خلاقيهاي فرهنگي و فضيلتهاي انساني جلوه‌ي حقيقي خود را باز مي‌يابد. او تلاش براي آگاه ساختن جامعه را مؤثرتر و برتر از جدال وجنگ براي نجات او مي‌شمارد.
«ملتي كه جاهل و ناآگاه است و به حقوق اجتماعي خودشناختي ندارد با هر انقلاب و جنگي از سلطه آزادش كني باز اندك زماني ديگر بخاطر جهلي كه نسبت به وضعيت زمان دارد خود را بزير سلطه مي‌كشد كودكي كه از تاريكي مي‌ترسد خود را در پناه هر راهگذري قرار مي‌دهد بايد ترس را از اعماق دلش زايل كرد.»

آگاهي جامعه

بنابر همين اصل زندگي خود را در اصفهان با مبارزه در راه آگاه نمودن مردم وشناختن حقوق سياسي ـ اجتماعي خودشان آغاز كرد. و متأسفانه نطقهاي مدرس در اصفهان چه در انجمن ولايتي و چه در ميان مردم و مجالس درس با اينكه بسياري از آنها در دست است هنوز در يك مجموعه گرد نيامده و پراكنده است. در اين زمان است كه او مي‌كوشد براي خود حتي يك سرسوزن از جاه و مال و اعتبار نخواهد، هر چه مي‌خواهد محبت و مبارزه براي بازگرداندن ارزشهاي والاي آنان باشد. در همه‌ي فعاليت‌هاي او كمترين نقطه‌ي ابهامي در راه وفاداري و فداكاري براي ملت و مملكت وجود ندارد.
هيچ مجتهدي تا آن زمان به اندازةي مدرس در آگاه كردن مردم به حقوق اجتماعي، سياسي خودشان نكوشيده است. او در سياسي نمودن عامه‌ي مردم تلاش خستگي‌ناپذير دارد و در اين راه هيچ فرصتي را از دست نمي‌دهد، مجالس درس و به بحثهاي تكراري فقه و اصول اكتفا نمي‌شد، ميدان مباحث فقهي، مذهبي‌، سياسي ـ اجتماعي بود‌، گواه آن هم همه‌ي شاگردان او هستند. از مسائل فقهي برداشت‌هائي داشت كه شركت‌كنندگان در جلسات درس را به حقوق و تواناييهايشان واقف مي‌كرد.
براي او همه جا حوزه‌ي درس و بحث بود و به همين لحاظ هم مدرس شد.
پایان.

پی نوشت ها :

29. هنوز براي ما مسلم نيست كه رضاخان از چاپ و انتشار چنين بياناتي راجع به مدرس آشفته و ناخشنود شده باشد. اختلاف و ناخشنودي رضاخان از دولت فرانسه كه واقعيت تاريخي دارد و اعتراض دولت ايران تا آنجا كه مي‌دانيم علل ديگري داشت.
30. يك «من» در اسفه و آن نواحي 6 كيلوگرم است و غالباً آن را «يكمن شاه» مي‌گويند و غالباً هر «بار» عبارت از 20 من است كه 120 كيلوگرم باشد. در اينجا 15 من وزني معادل 90 كيلوگرم مي‌شود كه از يك بار معمولي 30 كيلوگرم سبكتر است.

منبع:فصلنامه «ياد» ارگان بنياد تاريخ انقلاب اسلامي، سال پنجم، شماره 20




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما