غلامحسین یوسفى
یوسفى متخلص به ناقوس در سال 1326 در خوسف دیده به جهان گشود.پس از اتمام تحصیلات ابتدائى و متوسطه، تحصیلات عالى خود را در سطح لیسانس در دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد به پایان رسانید ودر بیرجند به تدریس ادبیات فارسى در دبیرستانها اشتغال ورزید .
وى در سال 1354 نخستین تجربه شعرى خود را در مجموعه اى به نام «سرمه خیال » و در سال 1357 کتاب «شعر شهادت » خود را به چاپ رسانید ضمناً دو مجموعه یاد شده، از انتشارات سازمان انتشارات دانشگاه فردوسى مى باشد.
علاقه یوسفى بیشتر به سرودن غزلهاى عارفانه مى باشد و امید است مجموعه غزلهاى عارفانه و عاشقانه او تحت عنوان «دیوان معرفت» به زودى به چاپ رسد و اهل ذوق و هنر را مسرور سازد . در ذیل چند بیت از چکامه مطّول «خراسان» و نیز چند بیت از غزل «دلها به شور آورده ام» ایشان تقدیم مى شود:
خراسان چو خواستم که کنم شرح داستان خراسان
زبان ز عجز فروماند در بیان خراسان
چنانکه قصه کون و مکان بیان نتوان کرد
به صد زبان نتوان کرد داستان خراسان
هر آنچه فخر در آفاق بوده در همه دوران
رقم زدند به طومار باستان خراسان
نگین حلقه دهر است و مهر هر چه مفاخر
نشان خاتم اقلیم با نشان خراسان
دلها به شور آورده ام دلها به شور آورده ام، تا شورشى بر پاکنم
مُهرِ سر خُم بشکنم میخانه را احیا کنم
پا بر سر عالم زنم، با عشق جانان دم زنم
خم خانه ها بر هم زنم خمخانه را دریا کنم
با عشق پیر پاکدم، تا برکنم بنیان غم
با جامهاى دم به دم احباب را شیدا کنم
سقّاى بزم جان شَوَم، شمع شب جانان شوم
صد درد را درمان شوم درمان استسقاء کنم
هر گه به جام عاشقان ، ریزم شراب ارغوان
از جرعه هاى جانفشان هر سینه را سینا کنم
تا هم نشین خم شوم مى در رگ مردم شوم
باید که از خود گم شوم تا خویش را پیدا کنم
ناقوس بگسل از خسان پرهیز کن از ناکسان
خود را به آن بالا رسان تا رتبه ات والاکنم
زبان ز عجز فروماند در بیان خراسان
چنانکه قصه کون و مکان بیان نتوان کرد
به صد زبان نتوان کرد داستان خراسان
هر آنچه فخر در آفاق بوده در همه دوران
رقم زدند به طومار باستان خراسان
نگین حلقه دهر است و مهر هر چه مفاخر
نشان خاتم اقلیم با نشان خراسان
دلها به شور آورده ام دلها به شور آورده ام، تا شورشى بر پاکنم
مُهرِ سر خُم بشکنم میخانه را احیا کنم
پا بر سر عالم زنم، با عشق جانان دم زنم
خم خانه ها بر هم زنم خمخانه را دریا کنم
با عشق پیر پاکدم، تا برکنم بنیان غم
با جامهاى دم به دم احباب را شیدا کنم
سقّاى بزم جان شَوَم، شمع شب جانان شوم
صد درد را درمان شوم درمان استسقاء کنم
هر گه به جام عاشقان ، ریزم شراب ارغوان
از جرعه هاى جانفشان هر سینه را سینا کنم
تا هم نشین خم شوم مى در رگ مردم شوم
باید که از خود گم شوم تا خویش را پیدا کنم
ناقوس بگسل از خسان پرهیز کن از ناکسان
خود را به آن بالا رسان تا رتبه ات والاکنم
منبع: مرکز مطالعات شیعه