مفهوم تقلید در هنر
منظور ارسطو از «تقلید» چه بود؟ او در هیچ جایی این اصطلاح را تعریف نکرد. با این حال، تعریفی تلویحی در آثار او وجود دارد: بی گمان منظور او کپی کردن مطابق اصل نبود. نخست او معتقد بود که، در تقلید، هنرمندان واقعیت را نه تنها آنگونه که هست، بلکه زشتتر و یا زیباتر نیز میتوانند ارائه کنند. آنها میتوانند انسانها را درست آنگونه که در زندگی واقعی هستند و یا بدتر و یا بهتر از آنچه که هستند نشان دهند. ارسطو در نقاشی مشاهده کرد که پولوگنوتوس (Polygnotus) انسانها را نجیبتر و شریفتر از آنچه که هستند، پائوسان (Pauson) آنها را با نجابتی کمتر و دیونوسیوس به مانند واقعیت نقاشی میکرد.او در قطعهای دیگر نوشت، از آنجایی که شاعر مثل یک نقاش یا هر هنرمند دیگری مقلد است، بایستی یکی از سه روش تقلید اشیاء را برگزیند: «اشیاء آنگونه که بودند یا هستند آنگونه که در موردشان صحبت یا اندیشیده میشود، یا آنگونه که بایستی باشند». همچنین ارسطو ادعای سوفوکلس را ذکر کرد که میگفت او خودش انسانها را آنگونه که بایستی باشند، باز می نمایاند، در حالی که ائوریپیدس آنگونه که بودند. ارسطو معتقد بود که سرزنش و ملامت زئوکسیس به خاطر اینکه نقاشیهایش از مدلهایش کاملترند، ناموجه است. قبلا همانگونه که سقراط اظهار داشت، یک نقاشی اگر جذابیتها و افسونهای پراکنده را یکجا جمع نماید، میتواند زیباتر از طبیعت باشد.
ارسطو نوشت، شاید وجود انسانهایی که زئوکسیس نقاشی کرده است، غیرممکن باشد؛ او آنها را آرایش و تزئین کرد؛ اما در این کار حق با او بود، زیرا «نوع ایدئال بایستی بر واقعیت برتری داشته باشد». هنر میتواند اشیاء را بهتر یا بدتر از آنچه که هستند، نشان دهد؛ و این امر از کپی کردن متفاوت است. ثانیا، نظریه تقلید ارسطو نیز از طبیعت گرایی فاصله گرفت، طبیعت گرایی که مستلزم این بود، هنر تنها آن اشیاء و رویدادهایی را نشان دهد که دارای معنا و مفهومی کلی و به عبارتی نوعی هستند. در کلامی موجز و معروف، ارسطو میگوید که شعر فلسفیتر، عمیقتر و پرمحتواتر از تاریخ است به خاطر اینکه چیزی را که کلی است مینمایاند، در حالی که تاریخ چیزی را که فردی و شخصی است، ارائه میدهد.
ثالثا، ارسطو معتقد بود که هنر بایستی اشیاء و رویدادهایی را که ضروریاند، به نمایش بگذارد. «وظیفه شاعر سخن گفتن از آنچه که واقعا روی داده است، نیست، بلکه وظیفه او سخن گفتن از رویدادیست که ممکن است اتفاق بیفتد و این به احتمال و ضرورت بستگی دارد». از طرف دیگر، هنرمند حتی در آثارش برای طرح اشیاء غیرممکن نیز مجاز است، اگر هدفی را که برای خودش ترسیم کرده مقتضی آن باشد. ارسطو مفهوم تقلید را عمدتا در مورد تراژدی به کاربرد که آکنده از قهرمانان اساطیری بود و در جایی میان جهان انسانی و جهان الوهی روی میداد. در این فضا ابدأ نمیتوان از بازنمایی واقعیت سوال کرد.
رابعا، چیزی که در یک اثر هنری با اهمیت است اشیاء جزئی، رویدادهای رنگها و شکلها نیستند، بلکه بیشتر ترکیب و هارمونی آنهاست که اهمیت دارد. ارسطو نوشت که «زیباترین رنگها، اگر با دست پاچگی مهیا شده باشند، مقدار لذتی را که یک گچ در یک پرتره میبخشد، فراهم نمیآورد». این مسأله میتواند در تراژدی نیز به کار آید. در علم سیاست (Politics) نوشت: یک نقاش اجازه نخواهد داد که در نقاشیاش پای یک حیوان حتی اگر به طور خارق العادهای زیبا باشد، بسیار بلند نقاشی شود، همچنین معلم موسیقی گر نیز اجازه نمیدهد که یکی از کرخوانان بلندتر و زیباتر از گروهی بخواند که جزو آنهاست. در یک اثر هنری عناصر جزئیای که هنرمند آنها را تقلید کرده است، اهمیت ندارد، بلکه طرح کلی جدیدی که جدا از آن عناصر جزیی ایجاد میشود، مهم میباشد.
همه این مطالب نشان میدهد که اندیشه ارسطو درخصوص میمسیس، با معنای دقیق تلقی مدرن از مفهوم میمسیس سازگار نیست. او از میمسیس اغلب در ارتباط با نظریه تراژدی صحبت میکرد، و آن را به مثابه کنش یک «mime» و به عبارت دقیقتر یک بازیگر میدانست. خلق داستانها، بازی کردن و نمایش آنها، اساس و جوهره این فعالیت و کنش است، گرچه این کنش میتواند از واقعیت استفاده کند و آن را به عنوان یک الگو به کار گیرد.
برخی از گفتههای ارسطو تأیید میکند که این تلقی و مفهومی بوده که او واقعا از میمسیس داشته است. نخست اینکه گفتهای از او وجود دارد که میگوید در هنر میتوان اشیاء غیرممکن را باز نمود. او میگوید، شعر میتواند اشیاء و چیزهای غیرممکن را «اگر در راستای ایجاد اثر هنری برای هدف و منظوری خاص ضروری باشند»، دربربگیرد. در این صورت بایستی هدف چیزی به غیر از بازنمایی واقعیت باشد. او در جایی دیگر میگوید که در هنر، غیرممکنات معقول و قابل قبول برغیرممکنات نامعقول و غیرقابل قبول ارجحیت دارند. ثانیا، در بحث مربوط به «روشهای تقلید»، ارسطو بر ریتم، ملودی و زبان تأکید دارد. به عبارت دیگر، دقیقه سه چیز را ذکر میکند که شعر را از واقعیت جدا میسازد. ثالثا، گرچه ارسطو شاعران را مقلد مینامید، با این همه آنها را به عنوان خالق شعر نیز میدانست.
او نوشت که حتی اگر او (شاعر) رویدادی تاریخی را برگزیند، در این صورت نیز کمابیش یک شاعر است. ارسطو کنش و رفتار هنرمندان را شبیه به کنش شاعر میدانست. او کنش «تقلیدی» را کنشی خلاقانه و ابداع هنرمند میدانست، هنرمندی که میتواند از واقعیت استفاده کند، اما اگر اثری متقاعد کننده، ممکن و نوید بخش تولید کند، نیازی به این کار ندارد.
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص286-283، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392