ارسطو هم خود اثر و هم توانایی خلق اثر را هنر نامید. استعداد هنرمند مبتنی بر دانش و آشنایی با قوانین خلق اثر میباشد، لذا ارسطو این دانش را به خاطر اینکه اساس خلق اثر است، «هنر» نامید. همچنین بعدها این اصطلاح به معنای محصول کنش هنرمند نیز بود، اما ارسطو آن را در این معنا به کار نبرد. ساخت، توانائی ساخت، دانش لازم برای ساخت و شی تولیدی همگی با هم در ارتباط بودند، و معنای اصطلاح «هنر» به راحتی از یکی به دیگری تغییر پیدا کرد. ابهام اصطلاح یونانی تخنه techne از اصطلاح ars لاتینی و واژههای مشابه در زبانهای مدرن ناشی شده است. اما در حالی که بنا به عقیده ارسطو معنای اساسی تخنه (techne) توانایی و استعداد تولیدکننده بود، در دوره قرون وسطی معنای عمده ars دانش تولیدکننده و در دوره «هنر» مدرن (art) به معنای اثر تولیدکننده بود. تلقی ارسطو از مفهوم هنر چند ویژگی خاص دارد:
(الف) نخست اینکه، او هنر را به مثابه چیزی پویا میدانست. او با مطالعات زیست شناختی آشنا بود، و به عنوان محقق در زمینه موجودات زنده، تمایل داشت که بیشتر از اشیاء به جریانها و روندها بپردازد. به همین منوال، تلقى او از مفهوم هنر مفهومی پویا بود و بر تولید، بیش از اثر نهایی تأکید داشت.
(ب) او همچنین بر ویژگی عقلانی، دانش لازم و تفکر در هنر اصرار داشت. هیچ هنری بدون قوانین کلی وجود ندارد. او نوشت «هنر زمانی به وجود میآید که از مفاهیم تجربی، داوری کلیای درباره بخشی از اشیاء بدست آید».
(ج) افزون بر این، او هنر را به عنوان یک فرآیند روانی فیزیکی میدانست: با وجود اینکه هنر در ذهن هنرمند شکل میگیرد، با این همه جهتش به سمت تولید یک اثر طبیعی است.
(د) ارسطو هنر را در تقابل با طبیعت قرار داد، اما هیچ تمایز دقیقی را میان آنها ترسیم نکرد، زیرا هر دو دنبال یک هدف بودند. هدفمندی هنر و طبیعت آن دو را به همدیگر نزدیک میسازد.
در تعریف هنر به عنوان یک استعداد و توانائی، ارسطو آن را با علم ادغام کرد. گرچه، او فرمولی را ارائه داد تا با گفتن اینکه علم مربوط به هستی و هنر مربوط به صیرورت است، ایندو (علم و هنر) را از هم متمایز سازد. با این حال، این فرمول از تلقی او یعنی هنر به عنوان یک استعداد و دانش، تأثیر کمتری داشت. این تلقی تمایز میان هنر و علم را به حدی مبهم و تار کرد که در دوران باستان و قرون وسطی هندسه و ستاره شناسی به عنوان نوعی هنر تقسیم بندی شدند.
تلقی ارسطو از مفهوم هنر نزدیک به دو هزار سال بر جای ماند. تنها در دوران مدرن است که دستخوش تغییر گردید، تغییری که بنیادین است. نخست اینکه، «هنر» مفهومی محدودتر از «هنرهای زیبا» پیدا کرده است؛ ثانیا به هنر بیشتر به عنوان یک اثر پرداخته میشود تا یک استعداد یا کنش؛ ثالثا به دانش و قوانین هنر آنگونه که در دوران باستان اهمیت داده میشد، توجه نمیشود.
ویژگی بارز روش ارسطو این بود که خود را به نتایج و استدلالهای کلی محدود نمیکرد، بلکه پدیدههای جزئی را مطالعه مینمود و سعی داشت تمام عناصر ثابت و متغیرشان را کشف کند. رویکرد او به هنر این گونه بود. گرچه تحلیلهای جزئی او بیشتر به تاریخ نظریههای هنری تعلق داشت تا به زیباشناسی کلی، ولی با این همه دست کم بایستی در مثال ذکر شود: یعنی رابطه بین هنر و موادش، و شرایط هنر.
(الف) ماده همواره برای هنر ضروری است اما به روشهای مختلف مورد استفاده قرار میگیرد. ارسطو پنج نوع از آنها را تشخیص داده هنر یا شکل مواد را تغییر می دهد (مثل مورد قالبگیری مجسمههای برنزی)، یا به مواد چیز دیگری را میافزاید، یا از آن موادی را برمیدارد. (مثل مورد مجسمههای سنگی که در رویشان کنده کاری میشود)، یا مواد را با هم ترکیب میکند (مثل ساختمان) سازی و یا از نظر کیفی مواد دیگری را جایگزین میکند.
(ب) دانش، مهارت و استعداد ذاتی در نظر ارسطو سه شرط اساسی هنر هستند. هنر به دانشی کلی نیاز دارد و شامل قوانین رفتار و اجرا میباشد. مهارتی که لازمه هنرمند است، از طریق تمرین بدست میآید. مثل اکثر یونانیان، ارسطو تمرین را به عنوان عنصر اساسی در هنر میدانست و معتقد بود، هنر میتواند و باید یاد گرفته شود. اما زمانی که استعدادی ذاتی وجود نداشته باشد، آموزش و یادگیری مفید نخواهد بود، زیرا آن نیز یک عامل اساسی در هنر است. تأکید ویژه ارسطو بر دانش و قوانین کلی با تصدیق اهمیت مهارت و استعداد در هنر تعدیل میشد.
هنرهای تقلیدی
ارسطو استاد تقسیم بندی بود. با این حال، در تقسیم بندی هنرها، او کاری را که به نظر مهمترین تمایز و تفاوت در تاریخ زیباشناسی است، انجام نداد، تمایزی که بعدها «هنرهای عالی» را به وجود آورد. در هیچ جایی او «هنرهای عالی» را ذکر نمیکند، گرچه بایستی ذکر شود که در تفکیک بعدی او چیزی نمانده بود که «هنرهای عالی» تحت نام دیگری، از «صنایع دستی» جدا شود.بنابراین، او چگونه هنرها را تقسیم بندی کرد؟ ارسطو تقسیم هنر به هنرهای مفید و لذت بخش را توسط سوفسطائیان قبول نمیکرد، زیرا هنرهایی نظیر شعر، مجسمه سازی یا موسیقی هم مفید و هم لذتبخش هستند. هیچ یک از آن دو نه به تنهایی مفیدند و نه لذتبخش. او در تقسیم بندیاش، اندیشه افلاطون را بسط و گسترش داد، و نخست رابطه بین هنرها و طبیعت را نشان داد و گفت که هنرها یا مکمل طبیعت هستند و چیزهایی را کامل می کنند که طبیعت قادر به انجام آن نیست، و یا از طبیعت تقلید میکنند، یعنی از آنچه که طبیعت انجام داده است. این نوع آخر از هنر را او «هنرهای تقلیدی» (the mimetic arts) نامید و نقاشی، مجسمه سازی، شعر و تا حدودی موسیقی را نیز در میان آنها گنجاند، به عبارت دیگر هنرهایی را جزو هنرهای تقلیدی دانست که بعدها موصوف به «هنرهای زیبا» شدند.
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص283-279، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392