فیثاغورثیها در مورد هنر دیدگاهی را موسوم به کاتارسیس اتخاذ کردند. سوفسطائیان به یک دیدگاه لذتگرایانه معتقد بودند، افلاطون معتقد بود که هنر میتواند و بایستی اخلاقی باشد؛ در حالی که ارسطو با روشی معمولا مسالمت آمیز و کثرتگرا در تمام این راه حلها حقایقی را میدید. هنر نه تنها موجب تطهیر احساسات میشود، بلکه لذت و تفریح را نیز فراهم میآورد. همچنین موجب تکامل اخلاقی میشود و احساسات را بر میانگیزد. او نوشت «هدف از شعر این است که اشیا تاثرانگیزتر شوند». زیرا، تاثیرات شعر فراتر میرود و عمیقتر میشود.
به عقیده ارسطو، هنر به حصول متعالیترین هدف انسان که خوشبختی است یاری میرساند. این یاری با چیزی که او schole نامید، انجام میگیرد که به بهترین وجهی ترجمه آن، واژه «أوقات فراغت» (Leisure) میباشد. در ذهن ارسطو نوعی زندگی وجود داشت که در آن انسان از نگرانیها و دغدغههای عادی و مقتضیات ملالآور زندگی خلاص میشود و میتواند خودش را به چیزهایی که واقعا برای انسان ارزشمندند وقف کند، چیزهایی که صرفا ابزار نیستند، بلکه به عنوان غایت در زندگی نیز به شمار میآیند.
اوقات فراغت بایستی با تفریح عادی و معمولی به هدر نرود، بلکه باید صرف تفریح فرهنگی و عقلانی شود که لذت را با زیبایی اخلاقی در هم میآمیزد. فعالیتهای فرهیختگان در این مقوله میگنجد: فلسفه و دانش صرفا یک ضرورت در زندگی نیستند، بلکه بخشی از اوقات فراغتند و در شریفترین مفهومی که برای این واژه میتوان در نظر گرفت تفریح هستند، همین مسئله در مورد هنر نیز صادق است که با اوقات فراغت نیز نسبت دارد و به آن وضعیت کاملا راضی کننده در زندگی که آن را سعادت مینامیم، منجر میشود.
ارسطو علی رغم تمام شباهتهایی که در میان هنر و طبیعت میدید، دریافت که هر کدام نوع خاصی از لذت را به بار میآورند. علت اصلی مسئله فوق این است که در طبیعت این خود اشیاء هستند که بر ما تأثیر میگذارند، در حالی که در هنر به ویژه هنر بازنمایی، این شباهتها هستند که تاثیرگذار میباشند. لذت حاصل از شباهتها، نه تنها از آگاهی ما نسبت به شباهت میان آثار هنری و اصلشان بر نمیآید، بلکه از آگاهی ما نسبت به هنرمندی یک نقاش یا مجسمه ساز ناشی میشود.
پرسش از اینکه بچهها بایستی آموزش موسیقی ببینند یا نه، ارسطو را به دشواری بزرگی انداخت. در فصلی که او این مسئله را مورد توجه قرار داد به اهداف و تاثیرات چندگانه هنر اشاره کرد. دیدگاههای مختلف درباره آموزش موسیقی به نتایج مختلفی منجر شد. ارسطو درباره اینکه آیا یک انسان قادر به انتخاب شغل، بایستی شنونده موسیقی باشد یا نوازنده، مردد بود. با وجود این که او ارزش و اهمیت موسیقی را دریافت، ولی مثل تمام یونانیان اجراهای حرفهای موسیقی را تحقیر و تقبیح میکرد. راه حل او یکی از راه حلهای بینابینی بود.
به نظر او انسان بایستی در اوایل زندگی موسیقی را مطالعه کند، اما اجرا و نوازندگی را به کسانی که حرفهای اند بسپارد. در مخالفت با دیدگاه اولیه و یکجانبه گرایانه موسیقی، ارسطو عقیده خود را بر این باور بنا نهاد که موسیقی بیش از یک هدف دارد. او معتقد بود که موسیقی به تطهیر و درمان احساسات، والایش اخلاقی، پرورش ذهن، آرامش، تفریح عادی و لذت کمک میکند و آخرین موردی هم که کم اهمیت نیز نمیباشد، اوقات فراغت است. بنابراین به ارتقا و پیشرفت یک زندگی که هم سعادتمندانه هست و هم ارزشمند یاری میرساند.
با وجود این که او لذت را به عنوان یک عنصر مهم در هنر میدانست، با این همه ارسطو با سوفسطائیانی که فکر میکردند، غایت هنر تنها لذت است و به آن ختم میشود، موافق نبود. لذتهایی که هنر به بار می آورد گوناگونند که برای مثال عبارتند از تخلیه احساسات، تقلید ماهرانه، اجرای عالی، رنگها و اصوات زیبا. این لذتها هم لذتهایی عقلانی و هم حسی هستند. از آنجایی که هر هنری «لذتی مخصوص به خود را ایجاد میکند»، نوع لذت حاصله به نوع هنر بستگی دارد. لذتهای عقلانی در شعر و لذتهای حسی در موسیقی و هنرهای تجسمی بیشترند. انسان لذت را نه تنها از آنچه که با او سازگار است، بلکه همچنین از چیزی که ذاتا شایسته عشق ورزی است، اخذ میکند.
ارسطو در تشخیص وجود دو نوع زیبایی، یعنی زیبایی «بزرگ» و زیبایی «خوش آیند» از افلاطون پیروی کرد. به عقیده او نوع دوم زیبایی به غیر از لذت هیچ غایت و هدف دیگری ندارد. او این دوگانگی را در هنر نیز مشاهده کرد. به عقیده او هر هنری «بزرگ» نیست و هنر بدون اینکه بزرگ باشد، میتواند خوب نیز باشد.
استقلال هنر و حقیقت هنری
ارسطو برخلاف افلاطون که هنر را همچون یک اسباب بازی و ملعبه میدانست، آن را مهم و جدی تلقی میکرد. او بیشتر از افلاطون عناصر ذهنی را در آن میدید. ارسطو چهار نوع زندگی را تشخیص داد، که به ترتیب به لذت جویی، کسب و کار، سیاست و تفکر اختصاص مییابند. او زندگی هنری را در فهرست جداگانهای نیاورد، اما ظاهرا آن را در ذیل معنای قرار داد. مفهوم یونانی theoria یا زندگی متفکرانه همانقدر شامل زندگی هنرمندان و شاعران بود که شامل زندگی فیلسوفان و دانشمندان نیز میشد. عقیده ارسطو این بود که زندگی هنری در مفهومی منفعلانه به عنوان لذت هنری، نمیتواند به طور مستقل هستی انسانی را تکمیل کند و بنابراین آن را به عنوان نوع جداگانهای از زندگی نمیدانست. اما با وجود این، میتواند بخشی از چهار نوع زندگی فوق باشد.منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی،صص296-293، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392