روش استقرا در سؤالات اخلاقی

تجربه انسان یک جزء مهم فلسفه پراگماتیک است. این جزء و تأکید محوری بر آن، به پراگماتیسم کمک کرده تا جهت گیری قطعی محیطی پیدا کند.
يکشنبه، 15 دی 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روش استقرا در سؤالات اخلاقی
ویلیام جیمز روش استقرا را در سؤالات اخلاقی و دینی به کار برد. به نظر او نتایجی که به دنبال کاربرد یک عقیده اخلاقی می آید، صحت یا بطلان، درستی یا نادرستی آن عقیده را تعیین میکند. این دیدگاه نشان می دهد که توسعه شیوه استقرا به وسیله جیمز بسی فراتر از تلاشهای پیشین است؛ زیرا به نظر او این روش قابل توسعه به تجارب انسانی است، در حالی که تجربه گرایی متعارف شامل آن نمی شد. جیمز تا آن حد استقرایی بود که فرضیه های کهن در مورد طبیعت اشیا را رد کرد و اندیشه های خود را بر اساس تجربه بنیان نهاد. او در امور دینی چنین ادعا می کرد که عقاید دینی در صورت داشتن نتایج مناسب، ارزشمند است. برای مثال، اگر عقیده به خداوند ارزش و معنای شخصی فراهم کند، نمی تواند مردود باشد.
 
بنابراین، می توان مشاهده کرد که برخی پراگماتیستها برای منحصر نکردن استقرا به صرف مطالعات مادی و فیزیکی، معنی آن را به صورت محدود تفسیر نکرده اند. مید آن را در حوزه های اجتماعی و روانشناختی به کار برد؛ جیمز در تبیین عقاید مذهبی و اخلاقی از آن استفاده کرد؛ حال آن که دیویی با فراگیری از اسلافش آن را در تعلیم و تربیت و اجتماع به مفهوم وسیع کلمه استعمال کرد. به کار بردن استقرا با دید پراگماتیستی پیچیده است و به جنبه های «سخت» و «نرم» پراگماتیسم اشاره دارد. جیمز با چیزهایی مانند تحقیقاتش در دین، جنبه «نرم» آن را ارائه می دهد. جنبه «سخت» پراگماتیسم در جایی مشاهده می شود که بر کاربرد شدید استقرا تأکید شود تا دادهای عینی و قابل اثبات به بار آورد. هر دو جنبه «سخت» و «نرم» در دیویی قابل مشاهده است، چون او شیوه پراگماتیک را در گستره وسیع مشکلات به کار برده است.
 
 محوریت تجربه: تجربه انسان یک جزء مهم فلسفه پراگماتیک است. این جزء و تأکید محوری بر آن، به پراگماتیسم کمک کرده تا جهت گیری قطعی محیطی پیدا کند. اما تأکید بر تجربه پیشینه در سنت‌های فلسفی انگلیسی و اروپایی دارد.
 
جان لاک (۱۶۳۲ - ۱۷۰۴ م) جان لاک راه‌هایی را که انسان به موجب آن تجربه کرده، به سوی شناخت اشیا حرکت می کند، بررسی نمود و بررسیهایش او را به این نگرش که ذهن فرد در هنگام تولد خالی است، لوحی سفید است، رهنمون ساخت. اندیشه ها آن طور که افلاطون معتقد بود، ذاتی نیست، بلکه حاصل تجربه، یعنی احساس و بازتاب است. همچنان که انسان در معرض تجربه ها قرار می گیرد، این تجارب بر ذهن او تأثیر می گذارد؛ از این رو، نوزاد به زودی اندیشه شیر را از طریق حس چشایی، بوی عطر را از طریق حس بویایی، مخمل را از طریق حس لامسه، و رنگ سبز را از طریق حس بینایی، کسب می کند. همه این تجارب به کمک یک یا چند تا از حواس پنجگانه انسان، بر ذهن او نقش می بندد. همین که این تجارب در ذهن قرار گرفت، از طریق بازتاب می تواند به شیوه‌های گوناگون به هم مرتبط شود. از این رو، انسان می تواند اندیشه شیر سبز رنگ یا مخمل معطر را ابداع کند. لاک عقیده داشت که هر چه انسان تجارب زیادی ترکیب می کند، اندیشه های نقش بسته بر ذهن او برای ارتباط این اندیشه ها با هم، بیشتر می شود. اما، به نظر او انسان می تواند در ذهنش هم اندیشه های درست و هم اندیشه های نادرست داشته باشد. انسان می تواند اندیشهای صحیح در مورد یک سیب یا یک اسب داشته باشد، اما اندیشه پری دریایی که با ارتباط غلط تصور یک زن و یک ماهی ایجاد شده، هر دو از تجربه های حسی برخاسته است.
 
 تنها راهی که با آن می توان از درستی اندیشه ها مطمئن شد، تأیید آن در جهان تجربه است. برای اسب یا سیب می توان نشانه ای مادی یافت، ولی انجام چنین کاری برای یک پری دریایی ممکن نیست. می توان ذهن انسان را به نوعی کامپیوتر تشبیه کرد که تا چیزی در آن برنامه ریزی نشود، نمی توان چیزی از آن استخراج کرد؛ در نتیجه، لاک بر اندیشه استقرار کودکان در مطلوب ترین محیطها برای تعلیم و تربیت آنها تأکید کرده، به اهمیت محیط در ساختن انسانها آنگونه که هستند، اشاره می کرد. در کتاب او با عنوان اندیشه هایی پیرامون تعلیم و تربیت، تعلیم و تربیت ایده آل انسانی که باید در معرض تجارب متنوع و از جمله مسافرت طولانی در بین مردمان دارای فرهنگهای گوناگون واقع شود، توصیف شده است. حساسیت فزاینده لاک به اهمیت تجربه و ارتباط آن با فرایند تفکر و رشد شخصی، محرک اندیشمندان بسیاری که پس از او آمدند، شد.
 
اما، نظر لاک در مورد تجربه مشتمل بر خطاهای درونی بود و مشکلاتی به بار آورد. اصرار او بر این که ذهن لوحی سفید است، ذهن را چون ابزاری منفعل و نقش پذیر تلقی کرد، که به وسیله انبوه اختلاف برداشتهایی که از راه حواس دریافت می کند، سخت کوبیده شده است. نتیجه منطقی این مطلب آن است که تصور لاک به تمایز ذهن از بدن منجر می شود با این نتیجه که انسان صرفا می تواند اندیشه ها را بداند. این نتیجه بر اساس استنباط جورج بارکلی استوار است که «بودن، ادراک است» یا وجود هر چیز بسته به ذهن است. دیوید هیوم اندیشه لاک را پذیرفت و تا سر حد شک‌گرایی که به هستی و معنی اندیشه و ماده می نگرد، توسعه داد. به این ترتیب، به مشکلاتی فلسفی پا میگذاریم که به وسیله اندیشه یک ذهن منفعل و عدم قطعیت درباره ماهیت واقعیت ایجاد شده است.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص212-209، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط