پراگماتیست‌های آمریکایی

باید مطمئن شویم که اندیشه‌های ما تا حد امکان روشن و صریح است. ما همیشه باید نسبت به نتایج تصور یک اندیشه در هر سبک خاص، بی نهایت حساس باشیم.
يکشنبه، 15 دی 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پراگماتیست‌های آمریکایی
گفته شده: «فلسفه پراگماتیسم همان قدر آمریکایی است که کلوچه سیب.» این گفته تا حدودی صحیح است. چنان که گفته شد، پراگماتیسم در سنتهای فلسفی اروپا ریشه دارد. به علاوه، شیلرا صورت انگلیسی پراگماتیسم را تدوین کرد. اما، روی هم رفته، پراگماتیسم سرشارترین موهبتش را از سه آمریکایی به دست آورد: چارلز ساندرز پیرس، ویلیام جیمز، و جان دیویی.
 
چارلز ساندرز پیرس (۱۸۳۹ - ۱۹۱۴ م): از جهات متعدد، در روزگار پیرس هرگز آنچنان که شایسته بود، از او قدردانی نشد. اگر چه وی با روشنفکران پیشگام آمریکایی همچون ویلیام جیمز آشنا بود، ولی هیچ گاه در هیچ دانشگاهی پست ثابتی به دست نیاورد و اندیشه های عمده او هرگز با استقبال عمومی مواجه نشد. بیشتر سال‌های حیاتش مردی تنها و منزوی بود و در شرایط وخیم اقتصادی بدرود حیات گفت. آنچه او از لحاظ فلسفی به دست آورد، نخست در تأثیرش بر شخصیت‌های بعدی بود. کارهای وی پس از مرگش منتشر شد، اما شاید مؤثرترین کار او مقاله «چگونه اندیشه های خود را روشن سازیم» بود که در ماهنامه پاپیولار ساینس در ژانویه ۱۸۷۸ منتشر شد. در این مقاله، او تلاش کرد تا به مقابله با مسأله دوگانگی ذهن و ماده، یا ذهنیت و عینیت، بپردازد. وی عمدتا این قضیه را که ذهن با حقیقت مادی متفاوت است، پذیرفت. در این جنبه او با دیدگاه ارسطو موافق بود، اما او همچنین عقیده داشت که آنچه درباره حقیقت عینی می دانیم، در اندیشه ای قرار دارد که در مورد هر شیء مفروض داریم.
 
در نتیجه مطلب مهم آن است که مطمئن شویم اندیشه های ما تا حد امکان روشن و صریح است. به نظر وی ما همیشه باید نسبت به نتایج تصور یک اندیشه در هر سبک خاص، بی نهایت حساس باشیم. در واقع، پیرس معتقد بود که این مفهوم تأثیرات عملی است که همه مفهوم ما درباره یک شیء را می سازد. شاید بتوان گفت که فهم ذهنی ما درباره هر شیء، چیزی فراتر از معنایی که بر حسب نتایج در مورد آن به کار می بریم، نیست. چنان که پیرس مطرح می کند، اندیشه ما در مورد هر چیز، اندیشه ما در مورد تأثیرات محسوس آن است. در نتیجه، اندیشه ها یا مفاهیم را نمی توان از سلوک انسان جدا کرد، زیرا داشتن یک اندیشه به معنی آگاهی از تأثیرات و نتایج، با احتمال آن در عرصه موضوعات انسانی است.
 
پیرس نتیجه گرفت که شناخت صحیح هر چیز، به بررسی اندیشه ها در تجریه واقعی بستگی دارد. اندیشهها فی ذاته و به خودی خود چیزی بیش از فرضیه نیست مگر آن که بر سندان تجربه آزموده شود. هر چند نظام فکری کامل پیرس بسیار پیچیده بود، و حتی تا اندیشه هایی درباره طبیعت خدا، فناناپذیری، و خود پیش رفت، اما کار او در مورد طبیعت و اندیشه و لزوم بررسی صحت و سقم بود که بیشترین تأثیر را بر پراگماتیسم گذاشت.
 
ویلیام جیمز (۱۸۴۲ - ۱۹۱۰ م): هر چند پیرس در طول حیاتش بسیار نادیده انگاشته شد، شخصیت دیگری تفکر پراگماتیک را به شیوهای عمومی در سطح وسیع مطرح کرد. او ویلیام جیمز پسر خانواده ای برجسته بود که بیشتر به صورت تفتنی به پیشه های متعدد از جمله پزشکی پرداخت، اما خود را در عرصه های روانشناسی و فلسفه برجسته نشان داد. او متفکری با نظام خاص نبود؛ بلکه سهم او به فلسفه در قدرت اندیشه هایش قرار دارد که از روان شناسی تا طبیعت تجربه دینی را در بر می گیرد.
 
جیمز نصیحت پیرس را درباره نتایج عملی اندیشه‌ها جدی گرفت، چرا که این نکته در جوهر نظریه جیمز از حقیقت قرار دارد. به نظر او درستی یک اندیشه بر حسب کاربرد آن اندیشه تعیین می شود. حقیقت، مطلق و تغییرناپذیر نیست بلکه در حوادث واقعی زندگی حقیقی ایجاد می شود. آن طور که برخی اموال به اندیشه تعلق دارد، حقیقت به آن تعلقی ندارد؛ چرا که حقیقت در عمل کردن بر اندیشه ها و در نتایج اندیشه ها یافت می شود. حقیقت همیشه عینی و قابل رسیدگی نیست، بلکه در شخصیت واقعی نیز یافت می شود. به نظر جیمز، این «واقعیت تسخیرناپذیر» حیات انسان است.
 
 در زندگی یک فرد تجاربی رخ می دهد که برای آن فرد معنی و حقیقت دارد، اما لزوما نمی تواند برای دیگری قابل رسیدگی عینی باشد. این دیدگاه در مورد حقیقت - قابلیت رسیدگی یا «کاربرد» و واقعیت تسخیرناپذیر - چیزی است که جیمز «اصالت تجربۀ ذاتی» نامید. در نتیجه، او ادعا کرد که حقیقت از تجربه قابل تفکیک نیست، و برای دستیابی به حقیقت باید خود تجربه را مطالعه کنیم، نه برخی مطلقات غایی و تغییر ناپذیر و بیگانه نسبت به تجربه را پس، برای جیمز نخستین مفروض، تجربه انسان است. او بر آنچه «جریان» تجربه، توالی و دوره پیاپی حوادث می نامید، متمرکز شد. او توجه داد که تجربه، کلمه ای «دو وجهی» است، چرا که در یک طرف تجربه کردن، یعنی زندگی واقعی، و تحمل کردن مطرح است و در طرف دیگر تجربه شده یعنی چیزهایی که به تجربه در می آید، قرار دارد. در نتیجه، تجربه، به عنوان نخستین فرض، از لحاظ برش عرضی (تجربه کردن)، و طولی تجربه شده قابل مطالعه است. جیمز متفکران را به تمرکز بر تجربه به جای ذات، امور انتزاعی، و امور مطلق فراخواند. هیچ حقیقت، واقعیت، یا امر مطلقی وجود ندارد، اما آن طور که مطالعه او در مورد تجربه فاش می کند، به نظر او جهان نامحدود، کثرت گرا و در جریان است.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص220-219، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط