آخرین منجی (3)

شايسته است براى فهم آيه، نظرى اجمالى به سوره فاطر افكنده شود، تا هم از نور هدايت قرآن بهره مند شويم و هم جايگاه آيه را به دست آوريم. سوره فاطر مكى است و در ابتداى بعثت و آغاز دعوت رسول براى جامعه اى كه گروهى از آن، معاند و اندكى سرگشته هستند، مطرح مى شود. سوره با حمد خداوند آغاز مى شود، همو كه فعّال ما يشاء است و مخلوقات به ويژه جامعه انسانى را متحوّل مى كند و بعد از خلق آن ها به تقدير و تدبير و تعيين حدّ و مرز و ايجاد فاصله،
سه‌شنبه، 10 آذر 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آخرین منجی (3)
آخرین منجی (3)
آخرین منجی (3)






پيوستگى حجّت در قرآن

ابتدا اين بحث را از منظر قرآن، با نگاهى كلّى و گذرا به بعضى از آيات، بررسى مى كنيم و سپس ادامه بحث را در نهج البلاغه پى مى گيريم.
قرآن مى فرمايد:
( ... وَ اِنْ مِنْ اُمَّة اِلاّ خَلا فيها نَذيرٌ)
«... وهيچ امّتى نبوده مگر اين كه در آن هشدار دهنده اى گذشته است»
شايسته است براى فهم آيه، نظرى اجمالى به سوره فاطر افكنده شود، تا هم از نور هدايت قرآن بهره مند شويم و هم جايگاه آيه را به دست آوريم.
سوره فاطر مكى است و در ابتداى بعثت و آغاز دعوت رسول براى جامعه اى كه گروهى از آن، معاند و اندكى سرگشته هستند، مطرح مى شود. سوره با حمد خداوند آغاز مى شود، همو كه فعّال ما يشاء است و مخلوقات به ويژه جامعه انسانى را متحوّل مى كند و بعد از خلق آن ها به تقدير و تدبير و تعيين حدّ و مرز و ايجاد فاصله، همراه با ارتباط بين آن ها اقدام مى كند.
آيه از رسالت ملائكه براى تمام نظام هستى سخن مى راند، آن گاه انسان ها را متوجه نعمت هايى مى كند كه توجه به آن ها خالقيّت و رازقيّت و وحدانيّت حق را شهادت مى دهد، و نياز آدمى به اين راه را ثابت مى كند، زيرا به رغم همه موانع و خودفريبى ها، امور به حق رجعت دارد، بنابر اين آدمى بايد باور كند كه راهش تا حق ادامه دارد و محدود به دنيا نخواهد بود، هرچند شيطان او را وسوسه كند. از اين رو انسان بايد دشمنان خود را بشناسد كه آنها او را دعوت به ماندن و توقف در چهارديوارى دنيا مى كنند. بايد باور كند اين ها دشمن او هستند، نه دوست او; هرچند حرف ها و دعوت هاى آن ها، او را خوش آيد. آدمى بايد خوب شود و از لغو گريزان باشد و از بى خيال بودن فاصله بگيرد; در غير اين صورت نرمى مار، نيش او را به همراه دارد و خنكى لذت، گرمى آتش را.
به طور طبيعى، آدم ها در مقابل اين تذكّرها و موانعِ شيطانى، دو دسته خواهند شد; آن ها كه با تذكّرها به ادامه راه خود ايمان مى آورند و بر اساس ايمان، اعمال جهت دار را انجام مى دهند، كه خداوند از تقصيرات آن ها خواهد گذشت و براى آن ها اجر در راه بودن و به قرب حق رسيدن را در نظر خواهد گرفت.
در مقابل اين ها گروه دومى هست، كه از راه چشم مى پوشد و به خسران تن مى دهد و سوختنِ نرفتن را مى چشد.
راستى! در نظام قانونمند هستى كه راهى را براى آدمى قرار داده اند و ضيافتى براى او مهيّا نموده اند، تفاوت ندارد آن كه در صراط قدم برمى دارد، با آن كه به بى راهه و چپ و راست مى گرايد و دشمنانِ او اعمال زشتش را برايش زينت مى دهند و او هم باور كند كه همين راه است! حقّا كه هدايت و ضلالت دست او است، كه اين گونه زمينه ها را فراهم مى كند و حجت ها را تمام مى نمايد، تا آدمى انتخاب كند; آن هم آگاهانه و هوشيارانه، چنان انتخابى كه از آن دفاع كند و با همه گمراهى، آن را توجيه نمايد و تزيين كند و نيكو بپندارد.
واى بر ما كه از اين معجزه زنده، كه اين چنين با فرياد، آيه ها را بر ما تلاوت مى كند و آفات و دشمن ها را مى شناساند تا در درياى غفران حق شناور شويم و به ما مى گويد: خوب شويد تا اجر بگيريد، چشم مى پوشيم و كافر مى شويم و خانه دشمن را محل امن خود مى پنداريم; غافل از اين كه در دست دشمن اسير، و در دام او مى سوزيم.
ببين چه رسول مهربان و رؤوفى، خود را با تمام وجود وقف ما مى كند و براى ما دل مى سوزاند، تا ما را بسازد وبا وجود اين كه ما زشتى ها را انتخاب كرده ايم و در خانه دشمن منزل گرفته ايم و به خسران نشسته ايم، باز ما را رها نمى كند.
( وَاللهُ الَّذِى اَرْسَلَ الرِّياحَ...)
«وخدا همان كسى است كه بادها را روانه مى كند...»
خداوند در عالم ملكوت، رسولانى به نام ملائكه دارد، و در طبيعت، رسولانى به نام رياح دارد. بادهاى نشأت گرفته از رحمت حق با وزيدن، زمين مرده را روح مى دهند و زنده مى كنند. يادآورى اين نعمت و ارتباط خاص باد و ابر و باران با احياى زمين مرده، معرفتى توحيدى را در انسان زنده مى كند. تنها خداوند است كه چنين قدرتى دارد و او است كه بر قدرت خويش قاهر است و مغلوب آن نمى گردد.
عده اى در محدوده اى خاص، ممكن است قدرت داشته باشند، ولى توان اداره چنين قدرتى را ندارند و سوار بر قدرت نيستند، بلكه اسير آن هستند. قدرت فريب شان مى دهد و عزيز نخواهند بود. عزّت و تسلط بر قدرت، خاص حق است و آدمى كه به تسخير طبيعت رو آورده و قدرت مند شده، درياها و كرات را مسخّر كرده و اتم ها را شكافته است، وقتى مى تواند به اين قدرت جهت دهد كه هماهنگ با نظام هستى و خالق آن شود واين ممكن نيست، مگر اين كه به حق اعتراف نمايد و به قدرت او اقرار كند و اعمال و كردارش را جهت دار نمايد، در غير اين صورت نقشه ها و طرح هاى ناشى از قدرت ناهماهنگ، جز گرفتارى و ناامنى، حاصلى به بار نخواهد داشت.
امروزه بشر براى اين كه در چنگ قدرت خويش گرفتار نيايد، تصميم به نابودى سلاح هاى مخرّب گرفته است، كه گاه قدرت تخريبى يكى از آن ها، ده برابر زمين را نابود خواهد كرد! اين نقشه ها با همه پيچيدگى و گستردگى، از آن رو كه از جهتى برخوردار نبوده و هماهنگ نيست خريدارى نخواهد داشت، و چيزى جز هلاكت طراحان صحنه را در پى ندارد.
( وَاللهُ خَلَقَكُمْ...)
بخش سوم سوره مرورى بر كيفيت خلقت آدمى است. تأمّل در پيدايش انسان او را به ادامه راه خود فرامى خواند، و بر خالقيت حق ـ الله ـ گواهى مى دهد; كه چگونه او را جفت آفريد. اين، وحدت حق را گواهى مى دهد. بعد از خلقت، آگاه بودن خدا از انسان مطرح است و وجود كتابى كه همه مراحل سير آدمى را دربردارد، آن گاه بر تفاوت انسان ها اشاره دارد كه گروهى دستاوردى ندارند و گروه ديگرى...
تذكر به تحول دو زمان شب و روز، و ماه و خورشيد و تسخير آن ها براى انسان، و زمان مند بودن آن ها، و تذكر اين نكته كه الله و خالق و رازق و عليم و حكيم و قدير، كسى جز ربّ نيست. الله است كه شما را مى پروراند و ديگران هرگز نمى توانند، مربى شما باشند; زيرا كسى بايد مربى باشد، كه بر استعدادها و امكانات انسان واقف بوده، هدف انسان را كه براى آن خلق شده، بشناسد و او جز كسى كه انسان را خلق كرده و به او رزق داده و همه زمين و آسمان ها را مسخر او كرده، نمى تواند باشد.
( يا اَيُّهاَ النّاسُ اَنْتُمُ الْفُقراءُ اِلَى اللّهِ...)
«اى مردم شما نيازمندان به سوى خداوند هستيد».
چند قسمتى از سوره كه از آن سخن رفت، حمد خداوند و اثبات خالقيت و الوهيت او، از راه توجه به نعمت ها و چگونگى خلقت و تدبير و مرحله اى بودن اشيا بود.
در اين بخش خطابى ديگر به جميع توده ها به چشم مى خورد، تا افتقار ذاتى خود را دريابند و آن را با غناى ذاتى حق پيوند بزنند، و بر غناى حق متّكى باشند.
احساس نياز به خدا، به آدمى مى فهماند براى حيات و تداوم آن بايد بر غناى او تكيه كند، كه او غنى و بى نياز است. اگر خداوند اراده كند، انسان ها را از صحنه هستى مى زدايد و خلق جديدى ايجاد مى كند. از آن جا كه انسان ها فقر ذاتى دارند و همه محتاجند، هيچ كس توانايى برداشتن بار ديگرى را ندارد، و هيچ انسانى ـ چه به طور فردى و چه به صورت جمعى ـ توان اداره امور ديگران و حلّ مشكلات و زدودن فقر آنان را ندارد. هرچند امروزه بشر ادعاى بى نيازى از خدا و استغناى از انبيا و رسولان الهى را دارد، ولى اين فقر را كسى احساس مى كند، كه براى زندگى خود ادامه اى را باور دارد و خود را محدود به حيات دنيوى نمى داند.
او عوالم ديگرى را احتمال مى دهد ودر اين راه دراز بابضاعت و توشه كمى كه دارد، به حق و دستگيرى او نياز پيدا مى كند. و آهش را بلند مى نمايد و مى گويد:
«آه من قلّة الزاد و بُعد الطريق»
«واى از كمى توشه و دورى راه»
ولى آن كس كه جهان بينى اش تا نوك بينى اش است و
( وَلَمْ يُرِدْ اِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا)
«جز زندگى محدود دنيوى چيز ديگرى را نمى خواهد»
تنها به همين قانع است. او با كسى كه عوالمى را فرا روى خود مى بيند، يكسان نخواهد بود و هم سو نخواهد شد، زيرا او رفتنى، و اين ماندنى است. او شدن است واين گنديدن، او نور است واين ظلمت، او حرارت است واين برودت، واو حيات است واين مرگ.
پس اين آدمى كه خالقيّت و رازقيّت و الوهيت و ربّانيّت الله را شهادت داد، و با سير و تأمل در هستى و در خلقت خويش و انسجام جهان، به غيب و ادامه راه و وجود عوالم ديگر ايمان آورد، ناظر خواهد بود كه خداوند در هر طبقه اى از مخلوقات خويش رسولانى دارد; چه در عالم امر و ملكوت و چه در عالم طبيعت و جبروت.
وقتى او بر فقر ذاتى خويش به الله آگاه شد و به اين مرحله رسيد كه از طريق غريزه و حس و تجربه و تعقل، نمى تواند پاسخ گوى نيازهاى خود باشد، خود را نيازمند رسول مى بيند و به وحى رو مى آورد، تا از ظلمت برهد. در اين صورت، رسول براى او منذر مى باشد، و او را به يادآورى نعمت ها و آشنايى با فقر خود و آگاهى از تمامى راه و دورى از آفات و موانع و دشمن، وامى دارد و سايه رحمت را بر او مى افكند، و او را به پايان راه خود واقف مى كند.
اين سنّت در حيات انسان ها و همه امت ها جارى است. خداوند با توجه به اين نياز، آدمى را در هر مرحله به خود واننهاده، براى او نذير و بشير را به عنوان رسول و حجّت فرستاده است;
( إِنّا اَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَنَذيِراً وَاِنْ مِنْ اُمَّة إلاّ خَلا فِيها نَذِيرٌ)
«ما تو را به حقّ، بشارتگر وهشدار دهنده گسيل داشتيم، وهيچ امّتي نبوده مگر اين كه در آن هشدار دهنده اى گذشته است»
هيچ امتى از انذار دهنده و حجّت خالى نخواهد بود. اگر «خلأ» را از «خلأ»يى كه حرف آخر آن همزه است، اخذ كنيم، به اين معنا است كه هيچ امتى نخواهد بود مگر اين كه انذار دهنده اى در آن ثابت باشد. همراه هر امتى، استمرار نذيرى را شاهد هستيم و آخرين امت ـ امت آخر الزمان ـ از اين سنت الهى استثنا نشده است، زيرا رسولى همراه با حق و با دو مؤلفه نذير و بشير بودن ارسال شده است; هرچند كه انسان ها همچون ساير ملل در مقابل دعوت او دو دسته شدند; مدبرين به حق، كه او را تكذيب كردند، و به اخذ عزيز ـ عذاب شديد ـ گرفتار آمدند; و مقبلين به حق، كه پذيراى دعوت حق شدند و براى بى نهايت، بار و توشه خود را بستند و تا نور رهسپار شدند.
( اَلَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً...).
«آيا نديده اى كه خدا از آسمان، آبى فرود آورد»
جلوه ديگر حق اين است كه خداوند از همين آب، چگونه ميوه هاى مختلف با رنگ هاى متفاوت به وجود مى آورد، با اين كه همه با يك آب، آبيارى شده اند. در ميان كوه ها راه هايى ورگه هايى با رنگ هاى سفيد و قرمز و سياه پر رنگ، آفريده است. در ميان انسان ها و ساير جانداران اين تفاوت رنگ ها و اين اختلاف چهره ها مشهود است، و تأملى را طالب است، تا با نظاره اين جلوه هاى جمال طبيعت، انسان به خالقيت و ربوبيت و جمال حق آگاه شود و در برابر او به خشيت و تواضع برسد.
خداوند با اتمام رسالت و انقطاع وحى، امت را رها نكرده و به آن ها علمايى را ارزانى داشته كه در برابر حق، تسليم و خائف اند و كتاب او را، هم خود تلاوت مى كنند و بر تلاوت آن استمرار دارند و هم بر كسانى كه به خويش آگاه شده اند و ادامه حيات خود را باور دارند، آن را تلاوت مى كنند. آنان نماز را، با تمام حدودش، بپا مى دارند و از آن رو كه نماز، عمود دين است، با بپا داشتن آن، دين رسول را بپا مى دارند و آن را احيا مى كنند، كه اقامه نماز با قيام به نماز وخواندن آن، تفاوت دارد و مراد از اين عالمان، در درجه اول، ائمه(عليهم السلام) هستند، كه خود فرمودند: «نحن العلماء»; عالم ربّانى و واقعى، تنها ما هستيم و شيعيان مامتعلم و طالب علم مى باشند.
اين كتابى كه با خود حكم، حكمت و حكومت دارد و نورى است كه راه را مى نماياند، حافظ مى خواهد و همراه مى طلبد، تا خاموش نگردد و وارونه نشود و تنها در جهت هدفِ خود، به كار رود.
( ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا...)
«سپس اين كتاب را به آن بندگان خود كه ] آنان را [ برگزيده بوديم، به ميراث داديم».
تا رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) هست، خود حافظ و مفسّر آن است، ولى با رفتن رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) وارث او كيست، تا بر امتش شاهد و راهنما باشد وكتاب را حافظ و پاسدار؟ از اين رو است كه خداوند، هرچند رسول را آخرين پيامبر قرار داد، ولى امت را از حجّت محروم نكرد و كتاب را به كسانى كه آن ها را برگزيد داد. آن ها از صاف ترين و خالص ترين افراد، پس از رسول و از شجره نبوت بودند، و خدا اين ثمرات را از آن درخت چيد و برگزيد.
به گواه همه منابع تاريخى رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) مكرر اعلام كرد:
«انّي تارك فيكم الثّقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي أنّهما لن يفترقا حتى يردا عليّ الحوض ما ان تمسكتم بهما لن تضلّوا ابدا».
«من در ميان شما دو چيز نفيس مى گذارم، يكى كتاب خدا وديگرى عترتم كه خاندان من هستند واين دو از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند وتا زمانى كه به اين دو چنگ زنيد، گمراه نمى شويد.»
اين حديث متواتر، بر پيوستگى حجت هاى الهى در كنار خاتميت رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) تا پايان تاريخ گواهى مى دهد و اين سنتى تغيير ناپذير است. ما جانشينان كسانى هستيم كه در مقابل دعوت حق دو گروه شدند; مؤمن و كافر. اين سير را در مدتى بايد بپيماييم تا رحمت خداوند بر ما ببارد و غم و حزن از ما برهد و بر حوض كوثر، نزد رسول وارد شويم.
بارالها! تو بر ما حجّت را تمام كردى و ما را از امت رسولت قرار دادى; بر ما ببخش، تا قدرشناس باشيم و به حبّ دنيا روى نياوريم و دشمن محمد و آل محمد(عليهم السلام) نگرديم.
خدايا! ما را اهل تلاوت قرآن بگردان، تا مشمول شِكوِه رسول نشويم كه فرمود:
( ... يا رَبِّ اِنَّ قَومِى اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً).
«پروردگارا به راستى قوم من اين قرآن را در شكل مهجورش برگزيده اند» .

پيوستگى حجّت در سوره مؤمنون

آيه ديگرى كه شاهد استمرار حجج الهى است، اين آيه است:
( ثُمَّ اَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا...).
«باز فرستادگان خود را پياپى روانه كرديم»
تأمل در اين سوره و توجه به شروع و ختم آن و تدبر در سياق آيات، علاوه بر اين كه موجب هدايت و نقصان ضلالت است، بيان كننده سير تاريخى ادوار مختلف بشر با رسولان الهى و برخورد توده ها با آنان است.
تقسيم بندى اجتماعى به دو گروه مؤمن و كافر، با نگرشى بر خلقت انسان و عبث نبودن خلقت و رابطه انسان با معاد، همگى تأكيد اين است كه انسانِ هدف دار نياز به حجّت دارد، تا او را به صراط مستقيم و عبوديت حق دعوت كند. اين حجّت در هر امّت و قومى است تا حجّت خدا را بر آن ها تمام كند، و عذر بشر را در عدم ارسال انبيا و نبود حجّت رد كند.
سوره بيان كننده اين نكته است كه ما رسولان را يكى پس از ديگرى فرستاديم. بعد از اين كه انسان را در بهترين شكل خلق كرديم و راه هاى آسمانى را بر او گشوديم، او را با خود مرتبط كرديم و از نعمت هاى زمين و آسمان در شكل هاى مختلف او را بهره مند كرديم و از او غافل نبوديم. بعد از بيان اين سنّت جارى، خداوند به ترتيب از رسولان اولى العزم، از نوح(عليه السلام) تا محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) را نام مى بَرَد و دعوت او را به صراحت ذكر مى كند:
( وَ اِنَّكَ لَتَدْعُوهُم اِلى صِراط مُسْتَقيم).
«به طور قطع تو آن ها را به راه راست مى خوانى»
يكى از لوازم دعوت به صراط مستقيم، معرفى هادى وراهنماى راه وحافظ ميراث رسول است. در روايت آمده است، عبوديت ـ كه به تعبير قرآن صراط مستقيم است ـ بدون معرفت امام ممكن نخواهد بود. در دعوتِ رسول، دعوت به امام مطرح است. در تفسير قمى صراط مستقيم به ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) تفسير شده است.
راستى! چرا سوره با ذكر صفات مؤمنان شروع مى شود؟ شروعى متفاوت با سوره فاطر. از پايان راه سخن مى گويد و از وارثان فردوس، كه آن را اعلى درجات بهشت مى گويند. آن گاه از خلقت مؤمن مى گويد، و در اثناى كلام از كفار سخن مى راند كه همه آن ها در امت هاى متفاوت و قرون مختلف، يك اشكال مى كنند كه اگر خداوند لازم مى بيند رسول بفرستد، چرا بشر مى فرستد و ملك نمى فرستد؟ آيا اين حكايت از آن ندارد كه آدم ها خودشان را باور نكرده اند و به قدر خود آگاه نيستند كه انسان را براى انجام رسالت الهى شايسته نمى دانند؟!
( فَتَبارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ)
«آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است»
بايد انسان ها به عظمت خويش راه يابند و خود را حقير نشمارند، تا براى شان بهت انگيز نباشد كه دنياهاى ديگرى هم هست و انسان محدود به اين هفتاد سال نيست و بعد از مرگ مبعوث مى شود و زندگى را شروع مى كند. او نبايد گمان كند عبث و بيهوده خلق شده تا رويش خود را از دست بدهد، و در تاريخ تنها به صورت احاديثى بماند كه زبانزد مردم است، وآثار حياتى از او باقى نماند وفقط به صورت اخبارى در داستان ها وقرآن از او گفتگو شود، وهمچون خار وخاشاك خشك شده بى مقدارى شود كه «خفّت موازين» دارد وكفه ميزان اعمالش سبك است.
اما آنان كه دعوت انبيا را لبيك گفتند، چون به ارزش خود واقف شده و به ادامه راه خود ايمان آورده بودند، با معيارهاى پابرجا به رويش رسيدند و ريشه دواندند و به ابديّت پيوستند و وارث فردوس گشتند.
راستى! قرآن معجزه جاويدان است. نه از هدايت كم مى گذارد و نه از ارائه هدايت ناتوان و عاجز است; نه اختلافى در آيات دارد و نه از انسجام و استحكام كاستى دارد.
بايد اعجاز قرآن را در اين ديد كه چگونه در وجود انسان جريان مى يابد و تار و پود او را مى تند و او را زير و رو مى كند تا به صراط مستقيم بازگرداند، نه تنها در الفاظ قرآن، كه امروز ديگر عربى نمانده كه مجادله لفظى بكند و غير عرب بگويد: اگر اعجازش در الفاظ هست، پس حجّت بر ما تمام نيست. بايد اعجاز را در چيز ديگرى جستجو كرد كه امروزه براى همه مدّعيان هدايت و معتقدان به خرد نيز معجزه باشد.
بارالها! دل هاى ما را از غل و زنجيرهايى كه بر آن بسته شده وارهان، تا به فهمِ قرآن نائل آييم و ما را از همزات شياطين به دامن كبريايى خود پناه ده!

سوره رعد و پيوستگى حجّت

سومين آيه اى كه به دائمى بودن حجج الهى تصريح دارد; اين آيه است:
( اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْم هاد)
« [اى پيامبر! ] تو فقط هشدار دهنده اى، وبراى هر قومى رهبرى است.»
شروع اين سوره با شروع دو سوره فاطر ومؤمنون متفاوت است.
اين سوره از آيات كتاب و حقانيت قرآن و از موضع گيرى اكثر مردم در برابر اين كتاب آسمانى، سخن مى گويد.
چرا قرآن حق است؟ و چرا اكثر مردم ايمان نمى آورند؟
حقانيت قرآن از آن جا است كه فرستاده آن خداوندى مى باشد كه خالق و مدبّر اشيا است و با نظام و قانون خاصّى هستى را به پا داشته، و خورشيد و ماه را مسخر كرده، و هستى را زمان مند نموده است. استوارى سقف دنيا و قدرت و تسخير و تدبير، انسان را به يقين مى رساند، و او زبان به حقانيت خداوند و كتاب مى گشايد.
نحوه استقرار زمين و وجود كوه ها و آب هايى كه از دو جنس متفاوت هستند، و ثمراتى كه هر يك جفت ديگرى هستند، و چگونگى ارتباط شب و روز آدمى را به تفكر دعوت مى كند، تا از تكثّر و ارتباط خاص آن ها و نظام حاكم بر هر كدام، به وحدت مدبّر و خالق، راه يابد.
با مطالعه در مايع حياتى به نام آب و ثمراتى كه از آن نشأت مى گيرد، انسان به تعقل وادار مى شود تا بسنجد تنها آنچه ثابت و ماندنى است، خداوند خالق و مدبر است و غير او باطل و از بين رفتنى است.
چرا آن ها ايمان و گرايش به حق و كتاب ندارند؟
چون ادامه حيات خود را باور ندارند و مى گويند: مگر مى شود انسانى كه بعد از مرگ به خاك بدل مى شود، حيات و خلقت جديدى داشته باشد؟! آنان كسانى هستند كه وجود عظيم انسانى را در قفس دنيا محبوس كرده و بر دست و گردن خود زنجير اسارت زده اند.
وقتى من تا آخر عمرم از فاصله دو روستا بيش تر نمى گذرم و حداكثر راهى را كه بايد بروم، ده كيلومتر است، ماشين و هواپيما و جتِ مافوق صوت را مى خواهم چكار؟! وقتى كه خود را به همين دنيا محدود مى بينم، كتاب هدايت به دنياى ديگر را باور ندارم، ونمى خواهم.
قرآن مى فرمايد:
( ... وَالَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ)
«وكسانى كه به آخرت ايمان مى آورند، به آن ] قرآن نيز [ ايمان مى آورند»
كسانى كه به بيش از دنيا گرايش دارند، به كتاب و راهنماى آن عالم نياز دارند.
( اَلَّذينَ خَسِرُوا اَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ)
«خودباختگان كسانى اند كه ايمان نمى آورند»
آن ها كه به خود ظلم كردند و سرمايه هاى وجودى خويش را به بار ننشاندند و دچار خسران و زيان شدند و خود را به كم تر از آنچه بودند فروختند، آن ها ايمان نخواهند آورد، و گرايش در آن ها شكل نخواهد گرفت.
راستى! از اين انسان عجب نيست كه با وجود آيات محسوس و مشهود در درون خويش و در اطراف خود، به ادامه حيات خويش بى ايمان است و اين همه سرمايه و استعداد را در اين قفس دنيا محدود كرده است؟!
انسان منحرف بر دروازه هاى دل خود قفل زده و از آنچه او را به رفتن دعوت مى كند بيزار است، و آيات ديگرى را مى خواهد كه با خواسته هاى محدود و هوس ها و آرزوهاى بى مقدارش هماهنگ باشد! آياتى كه بودنش را توجيه كند، و شعله شهواتش را دامن زند،و مسئوليت ها را از او بردارد، و او را آزاد بگذارد تا هر هوسى دارد آن را برآورده سازد.
اما چگونه مى شود خداوند حكيم كه خالقيت و ربوبيت و الوهيت و تدبير را با هم جمع كرده و اين گونه نظام هستى را هدف مند و با جمال و اتقان اجل بنا گذاشته، آدمى را به خود رها كند تا بسوزد و در غل و زنجير توهم و جهل و هوس گرفتار آيد؟! خدا او را به خود وانگذاشته و به او اجازه نمى دهد از حق تجاوز كند كه با تفكر و تعقل در اين نظام، مبدأ نمايان است و مقصد جهان نيز روشن است.
( اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْم هاد)
« ] اى پيامبر! [ تو فقط هشدار دهنده اى، و براى هر قومى رهبرى است»
خداوند تو را رسولِ منذر اين امت قرار داده و در اين مرحله كه آن ها بر ماندن خود در دنيا لجاجت دارند، وظيفه تو انذار است، كه از ارزش آن ها بگويى و از ادامه و استمرار حيات، آنها را خبر دهى و تنها كتاب هدايت را قرآن معرفى كنى.
خداوند براى هر قومى هادى گذاشته است تا آن ها را به حق هدايت كند. اين از سنت هاى جارى الهى در بين بشر است كه او را بدون هادى نخواهد گذاشت، هرچند مردم به هادى هاى خود جفا كنند و از آن ها روى برگردانند.
آيات نشان مى دهد كه اعجاز قرآن در هدايت گرى است، و كفّار از آن غافل اند و آن را باور ندارند. آن ها چيزى را مى خواهند كه چشم هاى شان را پر كند و هوس هاى شان را برآوَرَد، نه اين كه دل هاى آن ها را جلا دهد و حق را نشان دهد.
اين سوره در ادامه، اهل تأمل و تعقل را مى طلبد كه روى خود را به دنياى جديدى بگشايند و به حقارت دنيايى كه به آن دل بسته اند، پى ببرند.
اين سه آيه از سه سوره، كه هر سه مكى و در آغاز دعوت رسول نازل شدند بررسى شد، تا ابتداى دعوت، همراه با اين معرفت باشد كه آدمى به حجّت و رسول و هادى و منذر و مبشّر و ولى نيازمند است. اين نياز تعبدى نيست، بلكه با بررسى زمينه هايى از وجدان، هستى و از خالق كه براى هر بيگانه و بى اعتقاد به قرآن، حجّت و برهان است، فهميده مى شود.
بعد از بررسى آيات به مرور كلمات نورانى نهج البلاغه مى پردازيم. باشد كه خداوند ما را با خويش آشنا كند و از نور هدايت كلام اوليائش بهره مند نمايد!
ادامه دارد ......
* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : hamedeh




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.