وانگهی، ما هنگامی که رویاروی زیباییها قرار می گیریم، تا حدودی می توانیم آنها را تفسیر و علت تأثیر آنها را در مغز و روان و لذتی که از آن می بریم، بیان کنیم و در این تفسیر و تعلیل، به طور عمده از محتویات درون ذاتی خود بهره برداری می نماییم. آیا چنین نیست که وقتی در یک نمود زیبا افقی را باز می بینیم، آگاهانه یا ناآگاه آن را به باز بودن مسیر حرکت حیات خویش تطبیق نموده، از آن لذت می بریم؟
از طرف دیگر، گروه فراوانی از زیباییها، تجسم و نمودی از آرمانهای معقول ما را تشکیل میدهند. بنابراین، این نظریه نمی تواند تفسیر صحیحی درباره زیبایی ارائه بدهد (1)
همان طور که می بینیم، این استدلال سه محور اساسی دارد که در پاسخ بدان میتوان موارد زیر را لحاظ کرد:
اول: ذهن در ایجاد و تشکیل زیبایی نقشی ندارد و تنها در درک زیبایی نقش اساسی دارد. بالطبع در هر درکی، فعل و انفعالات ذهنی لازم است و گاهی لذت یکی از آنها خواهد بود. پرسش اینجاست که اگر ذهن چنین کاری انجام ندهد، چه وظایفی به عهده دارد؟ آیا انجام وظایف ذهن، یعنی اندیشمندی و تعقل را برای درک - که وجه امتیاز آن از حیوانات است. باید سبب تشکیل واقعیت های خارجی بدانیم؛
دوم: اگرچه دلیل دوم استدلال به دلیل اول برمی گردد، در عین حال، کسی که اصلا در عمرش در برابر زیبایی قرار نگرفته است، اگر یک باره با آن مواجه شود، چه تفسیر و تعلیلی می تواند ارائه دهد؟ به یقین تجربه های پیشین ما در برابر زیباییها، در تفسیر و تعلیل های بعدی نقش آفرین است؛
سوم: تجسم و نمود آرمانهای معقول، زیبایی آفرینی نیست، بلکه این امر به نظم بخشی و تناسب دهی منویات ذهنی و هماهنگ سازی آن با کمال مطلوب اشاره دارد. بدیهی است در این تلاش هرچه تناسب، توازن و هماهنگی بیشتر رعایت شود، امر خارجی زیباتر خواهد بود.
ناگفته پیداست که زیبایی پدیدهها، ارتباطی به درک ما ندارد. مگر وقت زیبابخشی آنها از ما اجازه گرفته شد که الان در اینکه آیا زیبایند یا نه، نظرخواهی شود؟!
دریغا که بیما بسی روزگار ... بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت ... بیاید که ما خاک باشیم و خشت
بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت ... بیاید که ما خاک باشیم و خشت
بنابراین زیبایی حقیقتی خارجی است که خداوند برای زیبایی هستی و ابتهاج انسانها آفریده است؛ چنان که خود علامه نیز در جملاتی بدان اشاره کرده اند: «خداوند زیبا آفرین با کشیدن خطوط زیبا در هندسه هستی، انسانها را با پدیده های محسوسی با جمال خود نیز آشنا ساخته و آنان را از راه این خطوط نیز به سوی خود جلب مینماید».
جانها فلکی گردد اگر این تن خاکی ... از خود بزداید صفت دیو و ددی را
نکته مهم و باریک تر از مو اینجاست که اگر در زمینه عینی ذهنی بودن زیبایی، آفرینش و ایجاد را در وابستگی زیبایی به قطبهای درون یا برون ذات ملاک ندانیم، بلکه زیبایی را امر حقیقی خارجی بپنداریم که ذهن تنها در انعکاس دادن و به اندازه درک انسانی در امر زیبا نقش دارد، می توانیم به نظریه دوقطبی بودن زیبایی قایل باشیم. در این صورت، با حفظ معیارهای اساسی عینی بودن، از نگاه آدمی به امر زیبا توجه میشود. ذهن در این نگاه، بدون اینکه در زیبا آفرینی نقشی داشته باشد، تنها با توجه به تربیتی که یافته، توازن، تناسب، تلائم و هماهنگی را با کمال مطلوب ارزیابی می کند و توانایی خود را که به نحوی به انفسی بودن زیبایی مربوط می شود، درباره خوش آمدی یا بدآمدی و نشان میدهد.
در این صورت، نمودهای زیبا مانند دیگر حقایق، جریانها و پدیدههای طبیعی واقعیت دارند؛ چه انسانی وجود داشته باشد که آنها را ببیند و از آنها لذت ببرد و چه انسانی وجود نداشته باشد. اما همین واقعیت خارجی، برای اینکه نزد انسان حس و شهود شود، نیازمند ذهن و شرایط مغزی و روانی خاص آن است تا آن را درک و احساس کند. در این صورت، اگر روزی فقط یک نفر در روی زمین بماند، باز طلوع دریا و غروب دشت و عظمت کوه و پرواز آرام غازها برایش زیباست.
پنبه برون کن ز گوش، عقل و بصر را مپوش ... کان صنم حله پوش سوی بصر میرود
زیبایی خارجی، مادی باشد یا معنوی، موجود است. اینکه بعضی نمی بیند یا زشت می بینند، به دلیل انحراف در فطرتشان یا پرده افتادن بر آن است. ذهن سالم و هماهنگ با کمال مطلوب، گد غلط و بازتاب اشتباه نمی دهد. پس درک و دریافت نمودهای زیبای محسوس یا آرمان های معقول - آن گونه که هستند - بدون تصفیه روح از آلودگیهای حیوانی و محسوس پرستی و غوطه خوردن در نمودها و روابط محدود و محدود کننده تفکر و شهود زیبایی، امکان ناپذیر است.
پینوشت:
1. محمدتقی جعفری، زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام، مؤسسه تدوین و نشر آثار محمد تقی جعفری، تهران، ۱۳۷۸، چ۲، ص ۱۸۸
منبع: اسلام و زیباییهای زندگی: رویکردی تحلیلی و تربیتی به سبک زندگی ، دکتر داود رجبینیا، صص117-114، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ اول، 1391