رندم و شهره به شوريدگي و شيدائي رندم و شهره به شوريدگي و شيدائي شاعر : شهريار شيوهام چشم چراني و قدح پيمائي رندم و شهره به شوريدگي و شيدائي عاشقانند به هم عاشقي و رسوائي عاشقم خواهد و رسواي جهاني چکنم کار هر بوالهوسي نيست قلم فرسائي خط دلبند تو بادا که در اطراف رخت اي برازنده به بالاي تو بزم آرائي نيست بزمي که به بالاي تو آراسته نيست ياد پروانه پر سوخته بي پروائي شمع ما خود به شبستان وفا سوخت که داد زلف معشوقه نديديم بدين زيبائي لعل شاهد نشينديم بدين شيريني تا ستانم من از او داد شب تنهائي کاش يک روز سر زلف تو در دست افتد از جبين تابدش انوار مبارک رائي پير ميخانه که روي تو نمايد در جام شهره شد در همه آفاق به شکرخائي شهريار از هوس قند لبت چون طوطي