باز کن نغمهي جانسوزي از آن ساز امشب باز کن نغمهي جانسوزي از آن ساز امشب شاعر : شهريار تا کني عقدهي اشک از دل من باز امشب باز کن نغمهي جانسوزي از آن ساز امشب من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب ساز در دست تو سوز دل من ميگويد بلبل ساز ترا ديده همآواز امشب مرغ دل در قفس سينهي من مينالد بيم آنست که از پرده فتد راز امشب زير هر پردهي ساز تو هزاران راز است پر چو پروانه کنم باز به پرواز امشب گرد شمع رخت اي شوخ، من سوخته جان ميکنم دامن مقصود پر از ناز امشب گلبن نازي و در پاي تو با دست نياز بلبل طبع مرا قافيهپرداز امشب کرد شوق چمن وصل تو اي مايهي ناز به گدائي تو اي شاهد طناز امشب شهريار آمده با کوکبهي گوهر اشک