حقیقت این است که نه تنها بنیاد نخستین وجود، که بنیاد نخستین دین و دانش، و پیرو آن، بنیاد نخستین تربیت نیز بر خدابینی و معرفت خداوند استوار است. همچنان که در تعریف دین گذشت، هر کجا معرفت خدا و اعتقاد به او مطرح نباشد، اساسا دینی تحقق نیافته است. قوام دین به حقیقت وجود خداوند و معرفت او بستگی نام دارد. بدیهی است چنین معرفتی برای هر یک از ما انسانها، با توجه به موقعیت و استعدادهای معرفت شناختی و روانشناختی خاصمان مراتب تشکیکی فراوانی دارد؛ به گونه ای که نه تنها شناخت یقینی و قطعی، بل شناخت ظنی ما را نیز در بر می گیرد. در این صورت، هر قدر شناخت ما به خدای متعال بیشتر و کیفی تر باشد، مراتب تسلیم و بندگی مان در برابر او عمیق تر و پایدارتر خواهد بود. درجات و مراتب پایین شناخت خداوند برای هر کسی میسر است، اما مراحل عالی تر، اشخاص عالی تری را می طلبد؛ چنان که درک و شناخت حکمت و وحدانیت خداوند تنها از عهده صاحبان دانش و اندیشه و خرد و به تعبیر قرآن، «اولوا الالباب» و «اولوا العلم» بر می آید.
از آن فراتر، چه بسا شناخت خداوند به صورت علم حضوری و شهودی باشد، همچنان که می تواند از طریق به کارگیری مفاهیم عقلی و ذهنی حاصل آید. گونه نخست شناخت «بدون وساطت مفاهیم ذهنی، تحقق می یابد»، اما گونه دوم شناخت به وسیله مفاهیم عقلی حاصل می شود و مستقیما به ذات الهی، تعلق نمی گیرد». چنانچه در شناخت خداوند بر براهین عقلی تکیه شود، نوعی شناخت کلی و حصولی به دست می آید که بدون همراهی و وساطت فعالیت های ذهنی و مفاهیم شناختی به دست نمی آید؛ اما اگر معرفت شهودی و حضوری به کسی دست دهد، خود معلوم بدون وساطت مفاهیم ذهنی شناخته می شود، و شاید «رؤیت قلبی» که در برخی آیات و روایات به آن اشاره شده است، همین معرفت شهودی باشد. بدیهی است این مرتبه از معرفت به هر کسی دست نمی دهد. در این حوزه از معرفت آثار و شواهد عینی و خارجی نقش تعیین کننده ای ندارند. آنچه برای این مرتبه از معرفت ضروری است و به آن قوام می بخشد، شهود و دریافت خداوند از طریق خود اوست؛ یعنی معرفتی بدون واسطه غیر او برای انسان حاصل آید که کاملا متمایز از معرفت حصولی ذهنی عقلی است. شاید منظور از اینکه «خدا را باید با خودش شناخت نه با آفریدگانش» نیز چنین شناختی باشد.
آدمی اگر بسیار بکوشد و مجاهدت کند، در عرصه معرفت خداوند می تواند به شناختی قطعی و یقینی دست یابد. با وجود این، باید اعتراف کرد آن گونه که سزاوار الهی است قدر و مرتبه عظمت او نتوان معرفت یافته از آن گذشته، درک ذات و حقیقت خداوند برای احدی، حتى بندگان مخلص و کمل او میسر نیست. علم حضوری و شهودی نیز اگر دست دهد، تنها به وجود خداوند تعلق می گیرد، نه به ذات و حقیقت او. از همین روی، تفکر در ذات خداوند ممنوع است؛ چه، هر قدر در ذات و حقیقت خداوند بیشتر بیندیشیم، تحیرمان افزون تر خواهد شد. در این میان، مراجعه به فرموده ها و رهنمودهای معصومان و بهره برداری از اشارات دقیق و ظریف آن بزرگواران، بی تردید برای درک بهتر مقام متعالی خداوند عزوجل بسیار مفید خواهد بود. این امر از سختی و سنگینی درک خداوند می کاهد و موجب شناخت بهتر و کامل تر او می شود.
از همه گذشته، گرچه ذات و صفات ذات خداوند در قلمرو شناخت انسان نیست، همان گونه که بیان شد، درک آثار و جلوه های الهی در سراسر هستی، در همه احوال و در هر موقعیتی و برای هر کسی، به خوبی و زیبایی میسر است. خداوند در هر موجودی از آفریده های خویش، از کوچک و بزرگ، آن چنان جلوه نمایی می کند که راه کوچک ترین و کمترین شک و تردید را به روی هر کسی می بندد و دل و دیده هر بیننده هشیاری را به خویش فرامی خواند:
با صد هزار جلوه برون آمدی که من ... با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
درک این معانی، به انسان ادب حضور می بخشد. انسان هر قدر در فهم این حقایق تربیت یافته تر باشد، ادب حضورش فراگیرتر و لذت درکش بیشتر خواهد بود. اینجاست که به هر کجا و هر طرف روی می کند جز «وجه او» چیزی نمی بیند. مقصود از «وجه خدا» این است که هر موجودی به منزله اثری آشکار از وجود خداوند، به زبان بی زبانی یا به بیانی گویا و رسا از حضور خداوند خبر می دهد و هر بیننده ای را بر می انگیزاند تا از رهگذار دیدن آن اثر، خداوند را نظاره کند.
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت، سیداحمد رهنمایی، صص225-221، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1388