داستانی درباره وقف؛ پرتقال را نمی‌شود وقف کرد

داستان زیر در مورد پرتقال است که قابلیت برای وقف را ندارد. زیرا هر چیزی را نمی شود وقف کرد.
جمعه، 5 ارديبهشت 1399
تخمین زمان مطالعه:
نویسنده : محسن فراهانی
تصویر گر : کوثر رضایی
موارد بیشتر برای شما
داستانی درباره وقف؛ پرتقال را نمی‌شود وقف کرد
تاریخ‌نگاران در کتب تاریخ خود آورده‌اند: روزی شخصی وارد دارالحکومه شهر شد و گفت: «می‌خواهم نیمی از مال خویش وقف کنم. پس گوارای وجودش باشد آن کس که مال و منال من از آن او شود».

مسئول بخش موقوفات دارالحکومه، شخص را نزد خویش خواند و به او گفت: «داداش دمت گرم! حالا چی می‌خوای وقف کنی؟» شخص لبخندی از روی رضایت زد و با غرور گفت: «می‌خواهم نیمی از مالم را به همسرم بخشم». مسئول تعجّب کرد و گفت: «داداش! خدا قبول کنه؛ ولی وقف یعنی بخشیدن به همه. نه به یه نفر».

شخص لبخندی دیگر زد و پاسخ گفت: «خب همسر من، همه‌ی کس من است. می‌خواهم نیمی از دارایی خویش را به همه کسم بخشم».

مسئول سرش را خاراند و گفت: «داداش! حالا این دارایی‌ات چیه هی می‌گی می‌خوام وقفش کنم؟»

شخص لبخندی زد و از جیب لباسش یک پرتقال درآورد و گفت: «دو نیسان از این پرتقال‌ها دارم که می‌خواهم وقف همسرم کنم».

مسئول با دل‌خوری جواب داد: «داداش! ما رو گرفتی؟ پرتقال رو که نمی‌شه وقف کرد. پرتقال رو می‌خوری تموم می‌شه. چیز خوردنی رو که نمی‌شه وقف کرد آخه!»

شخص باز لبخندی زد و به آهستگی در گوش مسئول گفت: «تمام این پرتقال‌ها هم کرمو هستند و خراب. خیال‌تان راحت! هیچ کس نمی‌تواند بخوردشان. اصلاً خوردنی نیستند. اگر خوردنی بودند که به همسرم نمی‌بخشیدم‌شان».

 مسئول که از تعجّب چشمانش گرد شده بود، گفت: «نه داداش! منظورم اینه چیزی که وقف می‌کنی نباید تموم بشه. پرتقال یا خورده می‌شه یا فاسد می‌شه و باید بریزیش دور».

شخص سکوت کرد و کمی اندیشید. ناگهان لبخندی زد و یک آدامس از جیبش بیرون آورد و گفت: «پس این آدامس را وقف می‌کنم. اکالیپتوس است و از مترو به قیمت گزافی خریدمش. الآن یک ماه است که می‌جوم و تمام نمی‌شود».

مسئول شاکی شد و فریاد برآورد: «خدا شاهده ما رو گرفتی! داداش وقف باید چیزی باشه که موندگار بشه؛ مثلاً می‌تونه ملک و املاک باشه یا حتّی چیزای کوچیک مثل چند جلد کتاب برای کتابخونه یا باید قسمتی از مال باشه که صرف نیّتی بشه که واقف دوست داره. حتّی می‌تونه شراکتی باشه؛ یعنی چند نفر با هم یه چیزی رو وقف کنن؛ در ضمن باید برای استفاده‌ی همه وقف بشه، نه یه نفر».

 شخص جواب داد: «حال چرا قاطی می‌کنی؟ خودم کلی اطلاعات در مورد وقف در گوگل خوانده‌ام. چه کنم که جز این‌ها مالی ندارم که وقف کنم؟ شما می‌گویید چه کنم؟»

مسئول گفت: «خب باغ پرتقالت رو وقف کن».

شخص گفت: «غصبی است».

 مسئول گفت: «نیسانت رو وقف کن».

شخص گفت: «دزدی است».

مسئول گفت: «ساعت دستت رو وقف کن».

شخص گفت: «قرضی است».

 مسئول گفت: «لباست رو وقف کن».

شخص گفت: «فکر خوبی است» و خواست لباس از تن بیرون کند که مسئول پرید و جلوی او را گرفت و گفت: «حالا این وسط سالن که نه. زشته. خانواده رد می‌شه».

شخص گفت: «پس چه کنیم؟»

مسئول دست شخص را محکم گرفت و گفت: «فعلا بیا یه سر بریم بازداشتگاه تا بعداً به وقف لباست هم برسیم».

شخص تعجب کرد و گفت: «چرا؟ مگر شما مسئول اوقاف نیستید؟»

مسئول لبخندی زد و گفت: «نه من مسئول بازداشت سارقین هستم. امروز همکارم رفته بود عروسی، من به جاش اومدم شیفت بدم. تو هم به جای وقف به فکر این باش که چند سال تو زندان می‌خوای چی‌کار کنی؟»

شخص لبخندی زد و گفت: «آدامس اکالیپتوسی که از مترو خریدم هست. حالا حالاها تمام نمی‌شود».
 

منبع: مجله باران

این مقاله در تاریخ 1403/5/13 بروز رسانی شده است


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط