فوق تخصّص جراحی مغز و اعصاب و سوت بلبلی

محسن فرهانی داستان کوتاه زیر را با زبان طنز درباره سنت حسنه وقف نوشته است. با هم آن را می خوانیم.
سه‌شنبه، 9 ارديبهشت 1399
تخمین زمان مطالعه:
نویسنده : محسن فراهانی
تصویر گر : کوثر رضایی
موارد بیشتر برای شما
فوق تخصّص جراحی مغز و اعصاب و سوت بلبلی
تاریخ‌نگاران نامی این مرز و بوم در کتب تاریخ خود نوشته‌اند: «تقدیم به عزیزترینم‌...»

ببخشید این اوّل کتاب بود. کمی جلوتر تاریخ‌نگاران در کتب تاریخ خود آورده‌اند: «روزی روزگاری در دو روز قبل از میلاد مسیح، جوانی بر درختی تکیه کرده بود و سوت بلبلی می‌زد.» در این‌جا بین تاریخ‌نگاران اختلاف نظر عمیقی وجود دارد؛ چراکه برخی معتقدند آن جوانک سوت بلبلی نمی‌زد، بلکه با سوت آهنگِ «هربار این درو محکم نبند نرو» را می‌نواخته است.

باری همان‌طور که جوانک بر درخت تکیه داده بود، جوان دیگری از کنار وی گذشت که بس شیک‌پوش بود و لاکچری.

جوانک علّاف به جوان شیک‌پوش گفت: «داداش! ساعت چنده؟»

جوان شیک‌پوش ساعتش را نگریست و پاسخ گفت: « ۱۲ و ربع.»

این‌جا هم بین مورخان اختلاف نظر وجود دارد که ما با آن کاری نداریم.

جوانک علّاف وقتی ساعت گران‌قیمت آن جوان را دید به کنایه گفت: «خوب از پول بابات چیز میز خریدی‌ها!»

جوان شیک‌پوش جواب داد: «من پدر و مادر ندارم. در پرورشگاه وقفی همین محلّه بزرگ شده‌ام.»

جوانک علّاف حرفش را عوض کرد و گفت: «پس از بچّگی کلّی دزدی کردی که این‌قدر پول‌دار شدی!»

جوان شیک‌پوش گفت: «درست صحبت کن... من در مدرسه‌ی وقفی همین محل درس خواندم و با هزینه‌ای که خیّرین پرداخت کردند به دانشگاه رفتم. الان هم پزشک فوق تخصّص جراحی مغز و اعصاب هستم. حالا می‌خواهم با درآمد خودم مدرسه‌ای را وقف کنم تا شاید کودکان دیگری مثل من به پیشرفت برسند.»

جوانک علّاف گفت: «که چی بشه مثلاً؟»

جوان شیک‌پوش گفت: «تا جوانان آینده‌ی سرزمینم همگی برای کشورشان افتخارآفرین شوند، نه مثل تو علّاف و بی‌خیال. اصلاً تو می‌دانی مادرت را که در شرف مرگ بود، چه کسی عمل کرد؟»

جوانک علّاف بغض کرد و با چشمانی لرزان گفت: «شما بودید آقای دکتر؟»

جوان شیک‌پوش گفت: «نه! من اون روز شیفت نبودم. یکی دیگه عملش کرد. فقط خواستم بگم پزشک‌ها آدم‌های مهمّی هستند. گاه وقف یک آجر می‌تواند از یک کودک یک پزشک بسازد.»
 
جوان شیک‌پوش این را گفت و رفت. جوانک علّاف هم که منقلب شده بود، ساعت‌ها گریه کرد و با سوت آهنگ «می‌رن آدما از اونا فقط ساعت‌شون به‌جا می‌مونه» را زد.

دقایقی بعد رفیق جوانک علّاف که در تمام اوقات از دور نظاره‌گر ماجرا بود، نزد جوانک آمد و گفت: «خجالت بکش داداش! ساعت این بنده خدا رو هم که کش رفتی. کی می‌خوای آدم بشی؟ دو روز مونده به میلاد مسیح خجالت بکش! اون با پول خیّرین بزرگ شده و برای خودش کسی شده، تو هم با پول بابات. واقعاً تفاوت بین نیّت‌هاست.»


منبع: مجله باران


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط