ويلچر
نويسنده :معصومه سادات وزيري ثاني
باباي من يک ويلچر دارد
با آن هميشه مي رود هر جا
آقاي دکتر داده است آن را
حالا به جاي پاي بابا
من ويلچر باباي خوبم را
هل مي دهم هر روز با دستم
هر جا که بابا مي رود من هم
آن جا کنار ويلچر هستم
چون شيميايي هم شده در جنگ
باباي خوبم سخت بيمار است
از دوستانش که جدا مانده
توي دلش دردي تلنبار است
از دردهايش نيست ناراحت
تنها اميد او خداوند است
چون هست مردي خوب وبا ايمان
روي لبش هر روز لبخند است
/س