بنابراین هر آن چه بر جنگ که در آن هر کس دشمن هر کس دیگری است مترتب باشد نظیر همان نیز بر زمانی مترتب است که در آن آدمیان بدون هرگونه آرامش و امنیتی به سر برند، مگر امنیتی که به واسطهی قوت بدنی و اقدامات شخصی خودشان ایجاد کرده باشند. در چنین وضعی امکانی برای کار و فعالیت نیست، زیرا به حاصل چنین کار و کوششی اطمینان نیست؛ و در نتیجه نه کشت و کار زمین؛ نه کشتیرانی، نه امتعه و کالاهایی که بتوان از راه دریا وارد کرد؛ نه دانش و معرفتی دربارهی کرهی زمین؛ نه شرح و گزارشی دربارهی تاریخ؛ و نه هیچ گونه دانش و هنر و ادبیاتی و یا جامعه و انجمنی هیچ یک ممکن نخواهد بود و از همه برتر ترس دائمی و خطر مرگ خشونت بار وجود دارد؛ و زندگی آدمی گسیخته، مسکنت بار، زشت، ددمنشانه و کوتاه است.
ممکن است احتمالا گفته شود که هیچگاه چنین دوران یا وضع جنگی بدین معنا وجود نداشته است. و من نیز بر این عقیده ام که وضعیت هیچگاه در هیچ جای جهان عمومة بدین گونه نبوده است؛ اما سرزمین های بسیاری اینک وجود دارند که مردمان آنها بدین شیوه زندگی میکنند. زیرا اقوام وحشی بسیاری از نقاط امریکا، جز حکومت در مقیاس خانواده های کوچکی که قرارداد آن مبتنی بر شهوات طبیعی است، هیچ حکومتی ندارند و در حال حاضر به همان شیوه ددمنشانه ای که پیش تر گفتیم زندگی میکنند.
[تأمین زندگی رضایت بخش]
به هر حال، می توان تصور کرد که هرجا قدرتی عمومی وجود نداشته باشد که مردم از آن بترسند، چه نوعی از زندگی ممکن خواهد بود: در این شرایط آدمیانی که پیش تر در تحت حکومتی صلح جو زیسته اند، گرفتار وضع جنگ داخلی میشوند... هدف، غایت یا خواست نهایی آدمیان از ایجاد محدودیت بر خودشان (که همان زندگی کردن در درون دولت است) دوراندیشی دربارهی حفظ و حراست خویشتن و به تبع آن تأمین زندگی رضایت بخش تری است؛ یعنی اینکه هدف آنها رهانیدن خویشتن از همان وضع جنگی محنت باری است که ... پیامد ضروری امیال طبیعی آدمیان در زمانی است که قدرتی مشخص و مشهود وجود نداشته باشد تا ایشان را در حال ترس و بیم نگه دارد و به موجب ترس از مجازات، نسبت به اجزای پیمان های خویش و رعایت قوانین طبیعی ... ملزم و متعهد کند. زیرا قوانین طبیعی همچون عدالت، انصاف، اعتدال، ترحم و (به طور خلاصه) انجام دادن آنچه برای خود میپسندیم نسبت به دیگران به خودی خود و بدون وجود ترس از قدرتی که موجب رعایت آنها گردد مغایر با امیال طبیعی ماست که ما را به غرض ورزی، غرور و کینه جویی و غیره رهنمون میگردند. و عهد و پیمانها بدون پشتوانهی شمشیر تنها حرف اند و به هیچ روی توان تأمین امنیت آدمی را ندارند. بنابراین با وجود قوانین طبیعی که آدمیان آنها را وقتی رعایت میکنند که تمایلی به رعایت آنها داشته باشند و بتوانند آنها را بدون ایجاد خطری برای خود رعایت کنند. اگر قدرتی کافی تأسیس نشود تا امنیت ما را تأمین کند، در آن صورت هر کس می تواند حقا برای رعایت احتیاط در مقابل دیگران بر قدرت و مهارت خویش تکیه کند و چنین هم خواهد کرد.در هر جایی که آدمیان در درون خاندان ها و قبایل کوچک زندگی کرده اند غارت و چپاول یکدیگر به کار و پیشه ای تبدیل شده و هیچگاه هم مغایر با قانون طبیعت به شمار نرفته است، تا بدان حد که آدمیان هرچه غنیمت بیشتری به دست می آوردند، آبرو و احترام بیشتری کسب میکردند؛ و در آن وضع آدمیان از هیچ قانون دیگری جز قانون افتخارجویی تبعیت نمی نمودند، به این معنی که از ظلم و بی رحمی پرهیزی نداشتند و از دست اندازی به جان و مال و وسایل معاش دیگران هم خودداری نمی کردند. و دولت شهرها و ممالک امروز نیز که تنها قبایل بزرگ تری هستند به شیوهی همان قبایل دوران قدیم رفتار میکنند یعنی (برای تأمین امنیت خود) متصرفات خویش را گسترش می بخشند و به بهانهی وجود هر خطری و ترس از هر حمله ای و یا پیشگیری از این که مهاجمان به فکر تهاجم بیفتند، تا جایی که می توانند میکوشند همسایگان خویش را از طریق اعمال قهر و زور آشکار و دسایس پنهانی منقاد یا تضعیف کنند؛ و حقأ هم هیچ تضمین دیگری وجود ندارد، و از این گونه اعمال دولتها در اعصار بعدی با افتخار یاد می شود. و آنچه برای آدمیان امنیت لازم را تأمین میکند، گردهمایی و اتحاد گروه کوچکی از ایشان نیست؛ زیرا در گروه های کوچک افزایش شمار اندکی بهیک گروهیا گروه دیگر برتری قدرت یکی را تا حدی افزایش میدهد که برای پیروزی آن بر دیگر گروهها کافی باشد و همین خود موجب تشویق به حمله و تهاجم می شود. کثرت گروهی که آدمیان بتوانند برای امنیت خود بدان اعتماد کنند به موجب هیچ عدد مطلقی مشخص نمیشود بلکه برحسب مقایسه با کثرت دشمنانی که در دل ایشان هراس می افکنند تعیین میگردد؛ و آن کثرت وقتی کافی است که برتری دشمن آن قدر به وضوح زیاد نباشد که تعیین کنندهی نتیجهی جنگ بوده و به همین دلیل وی را به جنگ تحریک کند.. تنها راه تأسیس چنین قدرت عمومی که بتواند آدمیان را از هجوم بیگانگان و از آسیبهای یکدیگر محفوظ بدارد و از ایشان چنان حراست کند که بتوانند از طریق کوشش خود و به واسطهی ثمرات ارض خودشان را تغذیه نمایند و به خوبی و خوشی زندگی کنند، این است که تمامی قدرت و توان خود را بهیک تن و یا به مجمعی از کسان واگذار کنند تا آنکه از طریق شیوهی اکثریت آرا اراده های مختلف آنها را بهیک اراده تبدیل کند و این بدان معنی است که آنها یک نفر یا مجمعی از افراد را منصوب کنند که نمایندهی ایشان باشد؛ و هر کس همهی اقداماتی را که چنین نماینده ای در امور مربوط به صلح و امنیت عمومی رأسا یا بالواسطه انجام دهد چنان بپذیرد که گویی خود عامل آن بوده است و بدین طریق ارادهی خود را به ارادهی او و رأی و نظر خود را به رأی و نظر او تسلیم کند. این خود چیزی بیش از اجماع و یا توافق است؛ یعنی در واقع وحدت همگان در یک شخص است که به موجب عهد و پیمان همه با یکدیگر و به شیوه ای انتخاب میگردد که گویی در عقد أن هر کسی به دیگری چنین می گوید:
من حق خود به حکومت بر خویشتن را به این شخص و یا به این مجمع از اشخاص وامی گذارم و همهی اعمال او را بر حق و جایز میدانم، به این شرط که تو نیز حق خود را به او واگذار کنی و به همان نحو تمام اعمال وی را بر حق و جایز بدانی. وقتی این توافق صورت تحقق بپذیرد، جماعتی که بدین شیوه در یک شخص وحدت مییابد دولت و یا به لاتین سیویتاس خوانده می شود. و این به معنی تکوین و ایجاد همان لویاتان و یا به سخنی (محترمانه) خداوند میرایی است که آدمیان در سایه اقتدار خداوند جاویدان، صلح و آرامش و امنیت خویش را مدیون او هستند ... و جوهر دولت در او ظاهر می شود؛ و دولت (در مقام تعریف) عبارت است از شخصی که جمع کثیری از آدمیان به موجب عهد و پیمان با یکدیگر خودشان را یک به یک مرجع اعتبار و جواز اعمال او ساخته اند تا اینکه او بتواند تمامی قوا و امکانات همهی آنها را چنان که خود مقتضی می بیند، برای حفظ آرامش و امنیت و حراست عمومی به کار ببرد. و حامل این نقش، حاکم خوانده می شود که صاحب قدرت حاکمه به شمار می رود و همگان اتباع او هستند. کسب قدرت حاکمه به دو شیوه صورت میگیرد. یکی از طریق غلبه طبیعی است؛ مثل وقتی که کسی فرزندان خود را وامی دارد تا خودشان و فرزندانشان را تسلیم حکم او کنند؛ وگرنه به دست او نابود شوند. و یا مثل کسی که از راه جنگ دشمنانش را مطیع و تابع ارادهی خود سازد و به شرط اطاعت به آنها اجازهی زندگی دهد. راه دوم آن است که آدمیان در بین خود توافق کنند که به دلخواه خود مطیع فرد یا مجمعی از افراد باشند و وظیفهی حراست از خویش را به وی بسپارند. نوع دوم را می توان دولت سیاسی یا دولت تأسیسی و نوع اول را دولت اکتسابی خواند.
منبع: درآمدی بر فهم جامعهی مدرن، کتاب یکم: صورتبندیهای مدرنیته، استوارت هال و برم گیبن، مترجمان: محمود متحد، عباس مخبر، حسن مرتضوی، مهران مهاجر و محمد نبوی، صص178-175، نشر آگه، تهران، چاپ چهارم، 1397