هر پدیده طبیعی دارای دو وجه است. وجهی ملکی و وجهی ملکوتی. یک جهت هر پدیده رو به خدا و جهت دیگر آن رو به خلق است. ملکوت هر چیز آن جهت است که رو به خدا دارد. در آیات متعدد، کسانی که از تفکر در آیات و پدیده های الهی اعراض می کنند مورد مذمت قرار گرفته اند: «چرا در ملکوت آسمان و زمین و هرچه را خدا آفریده نمی نگرند...». منظور از ملکوت، باطن و جنبهای از هر چیز است که به سوی پروردگار متعال است، و نظر کردن به آن با یقین ملازم است. در این آیه، نظر کردن به مخلوقات خدا نه از آن طرف که مقابل اشیاء است و تفکر در آن، علم به خواص طبیعی را به دنبال دارد، بلکه از آن سو است که مرتبط با خداست و تفکر در آن آدمی را به این نتیجه می رساند که وجود این موجودات، مستقل به ذات نیست بلکه وابسته و محتاج به پروردگاری است که امر هر چیز را او اداره می کند.
این تلقی نسبت به پدیده های طبیعی موجب ایجاد نگاه خاصی می شود که کسب بینش نسبت به پدیده های طبیعی را در افقی بالاتر نسبت به نگاه در سطح خرد و محدود مادی سامان می دهد.
علاوه بر آنکه پدیده های طبیعی و رموز و پیچیدگیهای نهفته در آنها حاکی از علم و قدرت خداست، نشانه ای نیز از تجلی رحمت و جمال اوست. تلقی جهان طبیعت به عنوان مظهر جمال موجب می شود بینش فرد نسبت به پدیده های طبیعی به گونهای سامان یابد که مانع از جزء اندیشی و مجزا دیدن وقایع طبیعی و عدم ارتباط آنها با یکدیگر و مبدأ هستی شود، چنانکه در این آیه ملاحظه می شود: «پس نشانه های رحمت خدا را ببین که چگونه زمین را پس از مرگ زنده می کند. محققا این همان خداست که مردگان را پس از مرگ باز زنده می کند و او به قدرت کامله ذاتی بر همه امور عالم تواناست».
مورد دیگر در آیه زیر آمده است: «آن خدایی که هفت آسمان بلند را با طبقاتی منظم بیافرید و هیچ در نظم خلقت خدای رحمان بی نظمی و نقصان نخواهی یافت. بارها به دیده عقل در نظام مستحکم آفرینش بنگر، هیچ سستی و خلل هرگز در آن توانی یافت؟»«و لقد زینا السماء الدنیا بمصابیح ...» ( ملک: ۵) علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ذیل توضیح در مورد کلمه فطور (اختلال و بی نظمی) آورده اند: منظور از تفاوت در خلق این است که تدبیر الهی در سراسر جهان زنجیروار در هم متصل است و موجودات، بعضی به بعض دیگر مرتبطند. به این معنی که پدیده ها و موجودات طبیعی به گونه ای ظریف و حکیمانه در ارتباطات متقابل با یکدیگر قرار گرفته اند.
هنگامی که فرد در چارچوبی کل نگر به جهان به عنوان مظهر جمال خدا بنگرد، نگاه او از تشتت و ناهماهنگی نسبت به امور طبیعی به انسجام و درک زیبایی ها تغییر خواهد کرد. حاصل این نگاه به طبیعت، درک و دریافتی وسیع و عمیق نسبت به پدیده های طبیعی است. این نگاه احساس حیرت در برابر عظمت هستی و عجز در برابر مبدأ هستی در فرد به وجود می آورد که علاوه بر آنکه در تنظیم رابطه انسان و طبیعت تأثیرگذار است، در رابطه انسان با مبدأ هستی نیز نقش آفرینی می کند. این حیرت، مایه اعجاب است که انسان را به تفکر وا می دارد.
مکملیت امتزاجی
مکملیت امتزاجی است. در این حالت نگاه وحدت گرا و نگاه کثرت گرا می توانند به نحوی با هم ترکیب شوند و در قالب یک درس آشکار شوند. برای این کار باید «بینشهایی را از نگاه وحدت گرا به عاریت گرفت و با دانشهایی که حاصل نگاه کثرت گرا در یک درس معین است، به نحوی ترکیب کرد.نکته مهم، توجه به ویژگی این بینش هاست.
بینشهای مورد بحث از سویی با دانش علمی متفاوتند زیرا از جنس متافیزیکی اند و نمی توان آنها را با محتوای دانشی یا تجربی نظریه یکی دانست. از سوی دیگر، بینشهای مذکور، در عین حال که از نگاه وحدت گرا اخذ می شوند و همچون آن متافیزیکی اند، اما به نحوی به موضوع علم مورد نظر نزدیک ترند و می توانند منبع الهامبخشی برای فرضیه پردازی در آن علم باشند. شاید به همین دلیل است که برتالانفى (۱۳۶۶) از اصول «نیمه متافیزیکی» سخن می گوید و مراد او گزارههایی است که از جنس گزارههای تجربی و قابل آزمون تجربی نیستند اما الهامبخش فرضیههایی از این دست توانند بود. تعبیرهای دیگری نیز در این مورد وجود دارد، همچون تعبیر پوپر در مورد متافیزیک اثرگذار که منظور سخنانی متافیزیکی است که می تواند بر فرضیه پردازی علمی اثر آفرین باشد و متفاوت با سخنان متافیزیکی است که چنین اثری را فراهم نمی آورند. به طور نمونه، وی از دیدگاه ذره گرایی به عنوان دیدگاهی متافیزیکی سخن می گوید که بر فیزیک مؤثر بوده است و این تأثیر چنان بلند دامنه است که وی از برنامههای پژوهشی متافیزیکی سخن به میان می آورد. همچنین وی در حوزه علوم اجتماعی یا انسانی «اصل عقلانیت» را که بیانی متافیزیکی است، در کانون این علوم قرار می دهد. بر این اساس، رفتار آدمی برحسب درک او از موقعیت خویش صورت می پذیرد. بنابراین در تبیین رفتار آدمی، باید همواره با تکیه بر این اصل به کار پرداخت و با دست یافتن به ادراکی که او از موقعیت خویش دارد، رفتار او را قابل فهم ساخت.همچنین می توان از تعبیر ویزدم (۱۹۸۷) تحت عنوان «هستی شناسی تعبیه شده در نظریه» و «هستی شناسی تعبیه ناشده در نظریه» اما مؤثر بر آن یاد کرد. به نظر وی، اهمیت این هستی شناسی ها در نظریه چنان است که بدون توسل به آنها نمی توان محتوای تجربی نظریه را فهمید یا مورد استفاده قرار داد. نمونه هستی شناسی تعبیه شده، فضای مطلق در نظریه نیوتن است. ویزدم در مورد هستی شناسی تعبیه نشده این نمونه را ذکر می کند: «این اصل که همه تغییرات بدنی، صرفا ناشی از علل فیزیکی است، بخشی از هستی شناسی تعبیه نشده به نظریههای زیست شناختی و فیزیولوژیک است؛ با این حال، تمامی تحولات عظیم کلاسیک در فیزیولوژی تابع آن است».
به هر روی، مراد از بینشهایی که می توان در کنار گزارههای دانشی آورد، سخنانی متافیزیکی از نوع مذکور است که می تواند زمینه ای برای اندیشه و بازاندیشی در مورد علم مورد نظر فراهم آورد. بخش هایی از بینش های اسلامی را که از این مشخصه برخوردار باشند، می توان برای این کار مورد استفاده قرار داد. به طور مثال، دیدگاه اسلام در مورد انسان به منزله موجودی که از او عمل سر می زند و اعمال او هویت بخش به او هستند، حاوی سخنی متافیزیکی است زیرا ناظر به ماهیت رفتار آدمی است و با مضامینی چون اراده و اختیار در هم تنیده است. اما این سخن متافیزیکی را می توان به عنوان نوعی بینش در درسی چون علوم اجتماعی یا تاریخ وارد کرد، با این توجه که چنین بینشی می تواند زمینه ساز پیش فرضی برای فرضیه پردازی در عرصه این علم شود.
به این ترتیب، پاسخ به این سؤال که آوردن بینش های وحدت گرایانه اسلامی چه فایده ای برای دانش آموز خواهد داشت، مشخص می شود. برای اشاره به فایده مکملیت امتزاجی و آوردن بینش های مذکور درخصوص موضوع مورد مطالعه در کتاب درسی باید گفت که این کار، زمینه مناسبی را برای دانش آموزان فراهم می آورد که در فضای آنها به منزله پیش فرض هایی برای عناصر دانشی مورد بحث خود قرار بگیرند. حتی در حالتی که این پیش فرض ها با پیش فرضهای نظریه مورد بحث نیز متفاوت باشد، مشکلی به ظهور نمی رسد زیرا دو دسته پیش فرض رقیب در کنار هم قرار خواهند گرفت و دانش آموز می تواند به بازآزمایی ذهنی عناصر دانشی از حیث هماهنگی پذیری با پیش فرض های پیشنهادی بپردازند. در واقع، با توجه به مفهوم خاصی از علم دینی (باقری، ۱۳۸۲) که در آن، پیش فرض های برگرفته از بینش های دینی چون زمینه ای برای فرضیه پردازی تلقی می شود، این نوع مکملیت امتزاجی راهی را برای تکوین این گونه از علم دینی فراهم می آورد.
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت جمهوری اسلامی ایران، جلد دوم، خسرو باقری، صص90-86، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، چاپ نخست، 1389