برای پاسخ به این سؤال باید به مبانی و اصول معرفت شناختی، توجه کرد. از مبانی معرفت شناختی، دو مبنا در این بحث قابل استفاده است: یکی ناظر به قسم یا اقسام حقیقی علم و دیگری قسم یا اقسام اعتباری علم.
درخصوص قسم یا اقسام حقیقی علم، این نکته بیان شد که حقیقت یا واقعیت موجودات جهان، در سطوح مختلفی قابل ملاحظه است. در بالاترین سطح، واقعیت موجودات جهان، واقعیتی نشانه ای است که چون نماد، حاکی از صفات مختلف الهی است. اما در سطحی فروتر، می توان با تغافل روش شناختی، این جنبه اشاره ای و نشانه ای را نادیده گرفت و موجودات را نه چون نشانه بلکه همچون شیء در نظر گرفت. این نکته را که پیش از این مطرح شد، به سبب اهمیت آن در بحث حاضر، بار دیگر ذکر می کنیم:
با به کارگیری تغافل روش شناختی، موجودات جهان نه چون نماد که اشاره به چیز دیگری دارد بلکه چون شیء که ویژگیهای معینی دارد، در نظر گرفته می شوند. بر این اساس، موجودات با ویژگیهای خاص خود و تفاوت هایی که با هم دارند مورد توجه قرار می گیرند. به طور مثال، موجودات مادی و فاقد حیات با موجودات دارای حیات متفاوتند؛ همچنین موجودات فاقد اراده و اختیار با موجودات دارای اراده و اختیار متفاوتند؛ موجودات فاقد اجتماع و فرهنگ با موجودات برخوردار از آنها متفاوتند. اینگونه تفاوتهای واقعی در موجودات، می تواند منجر به ظهور علوم مختلف شود.
این علوم نه تنها موضوعات مختلف دارند بلکه به تبع آن، چه بسا روش های مختلفی برای تحقیق و مطالعه خواهند داشت. مطالعه موجودات صاحب اراده و اختیار در مقایسه با موجودات مادی، ممکن است مستلزم به کارگیری روشهای خاصی برای تحقیق و بررسی باشد.
به این ترتیب، یک سطح وحدت مورد نظر است که در آن، همه علوم از یک سنخند و همگی ویژگی نشانه شناسانه دارند و بنابراین، تنها یک علم در میان است و آن علم خداشناسی است. اما در سطح دوم، کثرت علوم آشکار می شود که برای هر علمی، موضوع متمایزی وجود دارد و این منجر به کثرت روش شناختی نیز خواهد شد، به این معنا که هر علمی متناسب با موضوع خود، روشی برای پژوهش در مورد آن خواهد داشت. البته این کثرت، تداخلی و طیفی است، نه تباینی و مقوله ای. از سوی دیگر، برای علوم، اقسام اعتباری نیز می توان قائل شد. در این نوع تقسیم بندی، علوم برحسب نیازهایی که از آدمی برمی آورند به اقسام مختلفی تقسیم می شوند، نه برحسب حقیقت خود موجودات مورد مطالعه نمونه هایی از این گونه تقسیم بندی را می توان در تقسیم علوم به دینی و دنیوی یا تقسیم علوم به علوم محمود، علوم مباح و علوم مذموم در نظر گرفت. تقسیم اعتباری از آن جهت که برآورنده نیازهای آدمی است، هنگامی قابل دفاع خواهد بود که این سودمندی در آن ملاحظه شود، در غیر این صورت تقسیمی لغو خواهد بود.
[واقعیت بنیادی موجودات]
اکنون با نظر به مبانی معرفت شناختی مذکور، می توان به این سؤال پاسخ داد که آیا برنامه درسی، باید حاوی دانشی یکپارچه و واحد یا دربردارندۀ اقسام مختلفی از دانش باشد و در صورت اخیر، چه نوع ارتباطی میان اجزای مختلف برقرار خواهد بود و یا این که هر دو قسم وحدت و کثرت را در خود جای دهد. به نظر می رسد که پاسخ سؤال را باید در حالت سوم جست وجو کرد، یعنی اینکه برنامه درسی باید حاوی دانش واحد و در عین حال دانشهای کثیر - اعم از حقیقی و اعتباری - باشد. به عبارت دیگر، شناخت واقعیت بنیادی موجودات (علم حقیقی واحد)، شناخت انواع مختلف موجودات (علوم حقیقی در مقام کثرت) و شناخت علومی که نیازهای معینی از آدمی را برحسب موقعیتهای مختلف برآورده می سازند (علوم اعتباری )، همه، مورد توجه برنامه درسی خواهند بود. این سه حالت را می توان همچون سه اصل برای ساختار برنامه درسی و روابط میان اجزای مختلف آن در نظر گرفت: اصل 1: برنامه درسی باید در فراترین مرتبه، حاوی دانش واحدی باشد که به صورت نشانه شناسانه، همه پدیدهها را در ربط با مبدأ هستی تبیین کند.
اصل ۲: برنامه درسی باید در سطح میانی، حاوی دانش های متکثری باشد که به لحاظ معرفت شناختی و روش شناختی با هم متفاوتند.
اصل 3: برنامه درسی باید در سطح پایین، حاوی دانشهای متکثری باشد که برآورنده نیازهای جاری و متناظر با علایق اجتماعی باشد.
آنچه بیشتر نیازمند مداقه و هشیاری است، برنیامیختن ویژگی های هر یک از این گونه از علوم است. امروزه، با مطرح شدن ضرورتهایی چون اسلامی کردن علوم یا اسلامی کردن آموزش و پرورش و کنار گذاشتن سکولاریسم از عرصه دانشها، مباحثی مطرح می شود که حاکی از افتادن به دام همان برآمیختگی است که باید از آن برحذر بود. این ایده، گاه با عنوان «تلفیق» مطرح می گردد. از این رو، مناسب است بررسی ایده مذکور را به طور مستقل در زیر دنبال کنیم.
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت جمهوری اسلامی ایران، جلد دوم، خسرو باقری، صص81-83، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، چاپ نخست، 1389