افراد گاهی ادعا می کنند که این تقسیمات به مرور زمان از بین می روند. برای نمونه، در دهه های ۵۰ و ۶۰، بعضی دانشمندان علوم اجتماعی معتقد بودند که طبقات کارگر در طبقات میانی جذب و هضم شدند، فرایندی که آنان «بورژوایی شدن» می نامندش. ولی هم شواهد آماری و هم سرشماری های عمومی در دههی ۱۹۸۰ حاکی از این است که بعضی از این تقسیم ها افزایش یافته است. شکاف میان ۲۰ درصد خانوارهای بالا و ۲۰ درصد پایین مرتبا طی دو دههی گذشته افزایش یافته، و یافته های پیمایشی به سفارش اتحادیهی اقتصادی اروپا در ۱۹۹۰ نشان می دهد که ۸۰ درصد مردم در بریتانیا با این گفته موافق اند که، «ثروتمندان ثروتمندتر و فقرا فقیرتر می شوند».
این نوشته به بررسی دو نوع تقسیم اجتماعی و نابرابری هایی که ایجاد کرده اند می پردازد: جنسیت و طبقه. و تلاش دارد به شما کمک کند تا بفهمید که چرا این دو شکل نابرابری به شهادت تاریخچه شان این قدر پایدارند. این نوشته تغییرات در ساختار اجتماعی را که صنعتی شدن موجب شان شده و نیز چگونگی پیدایش الگوهای معاصر نابرابری طبقه و جنسیتی را بررسی میکند. امیل دورکیم، یکی از نخستین جامعه شناسان دانشگاهی، در کتابش قواعد روش جامعه شناسی استدلال میکند که برای به دست آوردن درکی کامل از هر پدیدهی اجتماعی باید بفهمیم که چرا آن پدیده در وهلهی اول پدید آمده (علت ها و منشأهای آن پدیده چیست) و دلیل ادامهی حیات آن پدیده چیست (معلول ها یا کارکردهای آن کدام است). این نوشته به ویژه به کارکردهای پدیدهی اجتماعی می پردازد.
در ضمن این نوشته برخی نظریه ها و ایده های جامعه شناسان کلاسیک، مارکس، دورکیم و وبر، را بررسی میکند. ما آثار اینان را هم به سبب اهمیت تاریخی شرح های نافذشان دربارهی تغییر اجتماعی و ساختار اجتماعی بررسی خواهیم کرد، و هم چنانکه در کتاب های دیگر این مجموعه خواهیم دید، به این دلیل که دانشمندان اجتماعی امروز هم چنان از مفاهیم و فرض های شان ابزارهایی که آنان در تلاش شان برای فهمیدن طرز عمل جوامع به وجود آوردند . برای تحلیل جوامع معاصر استفاده می کنند.
جامعه پیشاصنعتی
چنانکه پیتر لاسلت Peter Laslett در بررسی تخیلی و نافذش جهان گمشدهی ما نشان می دهد، ساختار اقتصادی و اجتماعی بریتانیای پیشاصنعتی (حدود پیش از ۱۷۸۰) به طرز چشمگیری با جهانی که امروز آن را «طبیعی» تلقی می کنیم فرق می کرد.الاسلت (۱۹۶۵) تصویری از جهان کاملا روستایی می کشد، اگرچه چندتایی کارگاه تولید کالا وجود داشت، تولید محصولات کشاورزی محور اصلی اقتصاد بود. در پایان قرن هفدهم، حدود سه چهارم جمعیت بخش اعظم معیشت شان را از نوعی کار کشاورزی به دست می آوردند و اکثر مردم در روستاها و شهرهای کوچک زندگی می کردند. برآورد گرگوری کینگ از شغل های مردم انگلستان در دههی ۱۶۹۰ نشان می دهد که خانواده های انگشت شماری به شغل تجارت، فروشندگی و پیشه وری مشغول بودند.
مالکیت زمین عامل مهمی در تعیین پایگاه اجتماعی مردم بود، اشراف زمین دار در رأس هرم قرار داشتند. تولیددستی بیشتر در شهرها انجام می شد و پیشه وران آن را سامان می دادند؛ آنان ورود فرد را به هر حرفه ای از طریق نظام کارآموزی کنترل می کردند و مقرراتی برای انجام دادن هر حرفه ای وضع می کردند و به این وسیله دست کم امیدی برای کارآموزان جوان فراهم می کردند تا از خیل شاگردان زن و مرد پیشه ور به استاد کار تبدیل شوند.
ولی از نظر لاسلت بارزترین جنبهی اقتصاد پیشاصنعتی این بود که بر پایهی کار خانگی سامان یافته بود. به همین دلیل است که گرگوری کینگ سرشماری را برحسب خانوار سامان داد). می توانیم بگوییم که بریتانیای قرن های شانزدهم و هفدهم از کسب و کارهای خانواده های کوچک تشکیل می شد. از هر عضو خانوار انتظار می رفت که در منابع مشترک مشارکت داشته باشد. بسیار متعارف بود که زنان، از مجرد و متأهل، کار کنند، و کودکان حتی پیش از نوجوانی به کار کردن بپردازند. اعضای خانوار بایستی مشترکة در مزرعهی خانوادهیا ملک کوچک، یا در حرفه ای منفرد نظیر کفاشی کار می کردند: مردان به کار بریدن چرم و قالب زنی می پرداختند، زنان قطعات کفش را می دوختند، کودکان بند کفش ها را می انداختند و واکس می زدند. در مواردی دیگر، به خصوص در خانواده های فقیرتر، اعضای خانواده برای پول در آوردن به بیرون از خانه می رفتند؛ به خصوص دختران در خانواده های ثروتمندتر خدمتکار می شدند.
من از واژه خانوار به جای خانواده استفاده کرده ام تا نشان دهم که این مشاغل خانوادگی اغلب شامل افرادی می شد که عنصری از آن واحد هسته ای اصلی (پدر و مادر و کودکان تحت تکفل) نبودند که ما در قرن بیستم آن را خانوادهی «معمولی» تلقی می کنیم. البته تحقیق الاسلت نشان می دهد که، در کل، سوای طایفه های اشرافی بزرگ، خانواده های انگلیسی پیشاصنعتی نسبتا کوچک و اغلب از نوع هسته ای بودند؛ به عنوان قاعده ای کلی هرچه خانواده فقیرتر بود احتمال کوچکتر بودن آن وجود داشت. ولی بسیاری از خانوارها نیز شامل افرادی از گروه خویشاوندی وسیع تر (پدربزرگ و مادربزرگ، عمه ها و عموها و خاله ها و دایی ها و فرزندان آنها می شدند، و خانوارهای دیگر شامل اعضای غیرخویشاوندا خدمتکاران، کارآموزان، مستأجران) می شدند که در آن خانوار ادغام می شدند و در فعالیت های مشترک آن شرکت می جستند.
بیرون فرستادن کودکان در سنین پایین از خانه شان برای کارآموزی در قرن های شانزدهم و هفدهم امر متداولی بود: پسران معمولا کارآموز و دختران خانه دار یا خدمتکار مزرعه می شدند. برآورد می شود که حدود ۴۰ تا ۵۰ درصد جوانان اوقاتی را در خانوارهای دیگر زندگی می کردند. این عمل به قدری گسترده بود که ناظران اروپایی را متعجب می ساخت و انگلیسیان را به متنفر بودن از کودکانشان متهم می کردند؛ دیپلماتی ایتالیایی مأمور در دربار هنری هفتم می نویسد:
در انگلستان به شدت نسبت به بچه های شان بی عاطفه اند: آنان را حداکثر تا سن ۷ یا ۹ سالگی در خانه نگه می دارند و سپس آنها را، هم دختر هم پسر، از خانه بیرون می کنند تا در منازل افراد دیگر به کار سخت خدمتکاری بپردازند، عموما ۷ تا ۹ سال دیگر را اجباری کار میکنند .. والدین مایلند از تمام وسایل آسایش شان لذت ببرند و بیگانگان بهتر به آنان خدمت می کنند تا فرزندان خودشان.. اگر مجبور باشند فرزندانشان را در خانه نگه دارند موظف اند همان غذایی را که برای خودشان تهیه میکنند به آنان بدهند.
منبع: درآمدی بر فهم جامعهی مدرن، کتاب یکم: صورتبندیهای مدرنیته، استوارت هال و برم گیبن، مترجمان: محمود متحد، عباس مخبر، حسن مرتضوی، مهران مهاجر و محمد نبوی،251-255، نشر آگه، تهران، چاپ چهارم، 1397